عطنا - در روز چهارشنبه 30 آذرماه 1401 در دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبائی (ره) جلسۀ کرسی ترویجی آقای دکتر مسعود فرهمندفر، هیئت علمی گروه زبان و ادبیات انگلیسی، با عنوان «ادبیات تطبیقی میانرشتهای: چالشها و فرصتها» برگزار شد، که در این جلسه صاحب کرسی به همراه ناقدان خارجی و داخلی، آقای دکتر حامد حبیبزاده (دانشگاه کاشان) و آقای دکتر محمدرضا حاجیآقابابایی (دانشگاه علامه طباطبائی)، به بحث و تبادل نظر دربارۀ وضع کنونی و آیندۀ ادبیات تطبیقی پرداختند.
فرهمندفر صحبت خود را با اشاره به گزارش رسمی انجمن بینالمللی ادبیات تطبیقی آغاز کرد و گفت طبق این گزارش (که به گزارش برنهایمر معروف است) اکنون میتوان با اطمینان به این مسئله پاسخ داد که آیا انعطافپذیری ادبیات تطبیقی موجب شده است که جایگاهش را در حکم رشتهای دانشگاهی در مواجهه با تکثرِ مطالعات فرهنگی حفظ کند. استدلال ما این است که ادبیات تطبیقی از پس این چالش برآمده و بهقدر کافی خود را پُرمایه نشان داده است که بتواند از تناقضها عبور کند، چشماندازهای نو را پذیرا شود، و حرکت روبهجلویش را بهسمت «میانرشتگی» ادامه دهد.
در واقع، ادبیات تطبیقی برای حفظ موجودیت خود باید بهسمت میانرشتهای شدن میرفت زیرا که ادبیات تطبیقی سنتی، بهصورتی که پیشتر درک میشد، دیگر کمتر یا حتی بهندرت در گروهها یا مراکز ادبیات تطبیقی در دانشگاههای معتبر اروپا و آمریکای شمالی کاربرد دارد؛ تغییراتِ اعمالشده در برنامههای آموزشی (که برخی از بزرگان و صاحبنظرانِ ادبیات تطبیقی یعنی لئو اشپیتزر، اریش آورباخ و رنه وِلک در میانۀ قرن بیستم تنظیم کردند) چنان بنیادین بوده که تقریباً چیزی از ادبیات تطبیقی سنتی باقی نمانده است، جز خود عنوان. از اوایل دهۀ 1990 در آمریکا و بعدها در اروپا نیز بحثهای جنجالی و پرشور و حرارتی دربارۀ موضوع و روشهای ادبیات تطبیقی درگرفت که سمت و سوی بسیاری از این بحثها «زوال» (سوزان بسنت) یا «مرگ» (گایاتری اسپیواک) ادبیات تطبیقی سنتی را نشان میداد.
اگرچه برخی تطبیقگران آمریکایی بحران ادبیات تطبیقی را مطرح کردند، همچنان کسانی هستند که چنین تشخیصی را بیشازحد بدبینانه و حتی نادرست میدانند. دیدگاه آنان نسبت به بحرانِ پیشآمده برای ادبیات تطبیقی این است که این رویداد صرفاً یک چرخش پارادایمی است که به روششناسیهای جدید منتج میشود. تغییر روش و موضوعِ مطالعه به معنی مرگ ناگزیرِ یک رشته نیست؛ بلکه برعکس، اشاره دارد به پویایی و توان انقلابی شگرفِ رشته، یعنی توانایی آن برای سازگارکردن روششناسی خود با زمینههای فرهنگی-تاریخی جدید.
اما چه چیز منحصر به فردی در ادبیات تطبیقی وجود دارد؟ این رشته چه چیزی ارائه میکند که در رشتههای دیگر وجود ندارد؟ چگونه میتوان دفاعیهای برای تشکیل گروههای مختص به این نوع مطالعات تنظیم کرد؟ اگر میخواهیم آیندهای سازمانی برای این رشته تأمین کنیم، باید پاسخی برای این پرسشها بیابیم. منحصربهفرد بودنِ ادبیات تطبیقی به واقع در فرارشتهای بودنِ آن است، یعنی در پذیرابودنِ موضوعات و فرمهای جدید پژوهش.
فرارشتهایبودن، در عین اینکه نامی دیگر برای میانرشتهایبودن است (که هان ساسی و دیگر اندیشمندان نیز تأیید میکنند)، نگاهی به میانرشتهگی از زاویهای متفاوت نیز هست. از آنجا که ادبیات تطبیقی همواره فاقد موضوع مطالعهای ثابت و همیشگی بوده، موضع روششناختی دوسویهای اتخاذ کرده است: به قول هان ساسی، زمانی که واسطهای بین رشتهها باشد میانرشتهای است، و زمانی که خود را «مافوق» رشتههایی با آثار معیار و حوزههای مشخص قرار دهد و پذیرای پیوندهای جانبی و تعمیمهای قانوننگر باشد، فرارشتهای است. توانایی ادبیات تطبیقی در فعالیت در هر دو سطحِ میانرشتهای و فرارشتهای خصیصهای بیهمتاست که میتواند بهمنزلهی نقطه قوت اصلی آن برای ترغیب سیاستگذاران دانشگاهها استفاده شود و امید به آیندهی این رشته را در دورانِ کنونیِ جهانیشدن بازیابی کند.
عطنا را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید: