به نام نقشبندِ صفحهی خاک/ عذار افروزِ مهرویانِ افلاک
عبیرآمیزِ انفاسِ بهاری/ زبورآموزِ کبکِ کوهساری
چمن پیرایِ باغِ آفرینش/ دلیلِ رهروانِ کویِ بینش
کسی با اونه و او با همهکس/ نمانَد هیچکس، او ماند و بس
با عرض شادباش به مناسبت ورود به آخرین سال قرن 14 خدمت تمامی استادان گرامی و دانشجویان ارجمند؛
از بنده خواسته شد به مدت 7 دقیقه به رسم آغازگری در باب نوروز، زیرهای سازم در بارگاهِ میهمانانِ گرانارج و فرهیختگانِ گرانسنگِ ساحتِ پاکِ اندیشه و ادب...
در گشتوگذار میان کتابها بودم تا در هنگامهی گل و شکوفههای رنگارنگ و خوشبو، از راز و رمزِ نهفته در پیوند گل و نوروز و طبیعتِ سرمست و سرخوش از اعتدالِ بهاری، گلچینی برآورم.
کاویدم، پژوهندگان نوروزی کم نبودهاند آفاق سخن را در نوردیده و حق مطلب ادا کرده و آثار هنرمندانهی بیمانندی را با رندی اعجابگونه و حیرتانگیز ادبی، آفریدهاند.
اما این کجا و آن گه که:
قلمِ سحرآفرین نقاشِ طبیعت، با نمایشِ حکایتهای خیالانگیز و داستانهای عاشقانهی گل و بلبل و چِشاندن حَلاوتِ افسانهوارِ نوروزی، کاروان سالاریِ بهاران را با گیسوی پریشانِ قلمِ خویش، خط و خالی بر طبیعتزده و با هنر و استادیِ تمام، دامنِ زمین را گلدوزی کرده است، سلطانِ صاحبقرانِ مُلکِ بهارینهی جهان، با نگارگریِ پیشانیِ سالِ نو و به تعبیری، جشنِ آفرینشِ نخستینِ انسان و یا نمایانترین جشنهای اینجهانی، بر شاخسارِ طبیعت، به وصالِ گل و یار، امید میدهد.
آنچه که پیشینیان، این مینیاتوریستیِ هنرمندانهی طبیعت را، نوروز نام نهادهاند. آنچه در این آن؛ با واژگانِ مدرسه و ترجمه و بینالمللی، همنشینی گزیده است.
به قول ظریفی: تِکرار ملال آورست و بیهوده، عقل، تِکرار را نمیپسندد. اما احساس، تِکرار را دوست دارد. طبیعت هم تِکرار را دوست دارد. جامعه به تِکرار نیازمند است و اصلاً طبیعت را از تِکرار ساختهاند. نوروز داستانِ زیبایی است یا به عبارتی، داستانِ زیبایی است که در آن، طبیعت و احساس و جامعه، هر سه دستاندرکارند.
نوروز قرنهای درازی است بر همه جشنهای جهان، فخر میفروشد. زیرا این یک قراردادِ مصنوعیِ اجتماعی یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست. جشنِ جهان است و روزِ شادمانیِ زمین و آسمان و آفتاب و جشنِ شکفتنها و شورِ زادنها و سرشار از هیجانِ هر آغاز ...
معمولاً جشنها، انسانها را زیر سقفها و چهاردیواریها و درهای بسته جمع میکنند. اما نوروز، دستِ مردم را میگیرد، از فضاهای خفه و لای دیوارهای بلند و برجها به دامن بیکرانه ی طبیعت میبرد.
آنجا که پُر است از جوانه و سبزه و شکوفه و عطر و باد و باران و آب و آفتاب و بوی باران و پونه و بوی خاک و پاکی.
تمدن مصنوعیِ بشرِ امروز، پیچیده و سنگین، نیاز به بازگشت و بازشناخت دارد. نوروز برخلاف سنتها که پیر میشوند و فرسوده و ناتوان، روزبهروز به سوی توانایی و جوانی و درخششِ بیشتر، پیش میرود.
در حقیقت، در دنیای به بنبست رسیدهی بشرِ امروز و با شیوع گسترده و عجیب یک بیماری، امروز، نوروز راه سومی را به ما نشان میدهد.
به بیانی دیگر: نیازِ ضروریِ جامعهی امروزِ بشر، نجات انسان از زوال حتمی است. میان ملتها با گذشتهشان، درهّی ناشناخته و گمنامی به نام تاریخ، فاصله افکنده است. اما میان ملت ما و گذشتگانمان یک سنتِ فاخر هست که ما را استوارتر و زیباتر، با گذشتهمان پیوند میدهد.
در صحنههای تاریک و روشن و صفحاتِ سیاه و سفید تاریخ ایران، یک اندیشهی پُرهیجان در هنگامههای مهیب و در آرامش غمگین شهرهای مجروح، «نوروز، همچون اندکی شادی باید» نفس کشیده خود را بالیده و در درازنای زمان به ما رسانده است.
در امروزِ جهان، با گذر از تونلهای زمان، روح زندگی و شکفتن و جوانهزدن و حرکتِ رودها و رویش سبزهها که با نام نوروز، شیرازه بسته است و با پشتوانهی استوارِ خرد و اندیشه و درس و بحث و ترجمه، پیونده خورده، گرانمایگانی از اقصی نقاط کره ی خاکی، گرد هم آمدهاند تا با وجود ارزشمندشان تجربه ی یک مدرسه ی نوروزیِ بینالمللی ترجمه را با ما به اشتراک بگذارند.
با این اندیشه یک راه باقیست: رهایی از هر گونه کینه و جنگ و انتقام.
همراهی و همکاری و دوستی و صلح و آشتی با زودونِ رنگ پژمردگی و اندوه از سیمایِ ملتها و در آمیختنِ روحِ مردمِ جهان با روحِ شاد و جانبخشِ طبیعت و بهارینگی و سرسبزی.
ایجاد یک پیمان، یک پیوندِ خویشاوندی از مسیر اندیشه و عقلانیت.
امروز هفتم فروردین 1400 که در این میعادگاه مفتخر به حضور بسیاری از اندیشهورزان و ادیبان گرانقدر هستیم، برای دوام راستین فرهنگ نوروزیِ ایرانی سرشار از عشق و دوستی و خردورزی برای رسیدن به یک دنیای پُر از آرامش و مهر، از راه ترجمه و دادوستدهای جهانی تلاش میکنیم.
یادداشت زیر برگرفته از سخنرانی نگارنده در برنامه افتتاحیه روز نخست مدرسه ی بینالمللی نوروزی ترجمه است که با استقبال زیادی از دانشگاهیان همراه شد.