شیوع کرونا، بی شک، رخدادی بزرگ با ابعاد بهداشتی – درمانی، اجتماعی – اقتصادی، و سیاسی – امنیتی است که عرصه جهانی و روابط بین الملل را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. اما در مورد چیستی و چگونگی این تاثیرگذاری دیدگاه های نظری مختلف و متعارضی وجود دارد. به گونه ای که در پاسخ به این پرسش که آیا بحران کرونا میتواند تغییری بنیادین در نظم و نظام بینالملل ایجاد کند، نظریه پردازان و صاحبنظران از منظرهای مختلف جوابهای متفاوتی می دهند. با این حال، در این خصوص اتفاقنظر وجود دارد که بحران کرونا در نقش یک «شگفتیساز راهبردی» پدیده و تحول بسیار مهمی محسوب میشود.
این بحران نشان داد که کشورهای بزرگ، علیرغم انباشت قدرت سخت بسیار، آسیبپذیریِ زیادی نیز دارند. یعنی نظام بینالمللی که همگان انتظار داشتند از طریق یک رویارویی هستهای یا جنگ جهانی سوم دستخوش تغییر و تحول شود، تحتتأثیر یک ویروس غیر قابلپیشبینی قرار گرفته است. پس بحث بر سر این است که آیا بحران کرونا میتواند بنیانهای نظم و نظام بین الملل موجود را متحول و دگرگون کند؛ در صورت مثبت بودن پاسخ، این تحول و دگرگونی چگونه خواهد بود و چه پیامدهایی در پی خواهد داشت.
همانگونه که ذکر شد، رهیافتهای نظری گوناگون در روابط بینالملل، این موضوع را از منظر خود مورد بررسی قرار داده و پاسخ میدهند؛ البته این اختلاف نظرها چندان هم عجیب نیست. زیرا، در تبیین و توجیه نظم مستقرِ فعلی و نحوه شکلگیری آن نیز دیدگاههای نظری مختلفی وجود دارد. برای مثال، در خصوص جهانی شدن و تأثیراتی که میتواند بر دولت ملی بگذارد، از دهه 1990 با فروپاشی شوروی، نظریه پردازان مختلف برپایه مشرب و منظر نظری خود، روایت ها و تبیین های متفاوت و متعارضی داشتند. این ادعا که دوران رقابت های سیاسی – ایدئولوژیک و قدرت سخت پایان یافته و دنیا بهسوی نظم لیبرال مبنی بر همکاری دستهجمعی پیش خواهد رفت در کانون توجه لیبرالهایی مانند فوکویاما و نولیبرال هایی مانند جوزف نای بود. آنها روی تغییر ماهیت سیاست بین الملل و ماهیت قدرت از سخت به نرم تمرکز داشتند و حتی لیبرالهای رادیکال از پایان دولت ملی و پایان تاریخ به معنای خاتمه یافتن تضاد ایدئولوژیک با لیبرالیسم، به عنوان بهترین نظام اندیشگی بشر، سخن میگفتند.
اکنون نیز وضع به همین منوال است؛ به گونه ای که وقتی ما دیدگاههای گوناگونِ اندیشمندان روابط بینالملل را در مورد تأثیرات ویروس کرونا بر نظم و نظام بینالملل بررسی میکنیم، میبینیم تقریباً در همان پارادایمهایی که گذشته و حال را تحلیل میکردند، به تحلیل آینده مبادرت میورزند. این امر نشان میدهد که آینده از هماکنون آغاز شده و یک پای آن در حال است، همانگونه که حالِ ما ریشه در گذشته دارد. لذا واقعگرایان، لیبرالها، نظریهپردازان انتقادی و دیگران هر یک تحلیل خاص خود را ارائه میکنند. اما نقطه اشتراک اینجاست که به هر حال بحران کرونا تغییر و تحولاتی را در نظام بینالملل ایجاد خواهد کرد؛ یا شاید بتوان چنین ادعا کرد که همه دیدگاههای مختلف پذیرفتهاند که بحران کرونا بر نظم لیبرالی و نئولیبرالی در داخل کشورها و در نظام بینالملل تأثیر خواهد گذاشت. اما طبیعتاً بر سر ماهیت، عمق و نحوه ایجاد این تغییرات و چگونگی مدیریت آن اختلافنظر وجود دارد.
این دیدگاه های نظریِ متفاوت و متعارض را می توان درقالب چهار رهیافتِ کلیِ محافظه کار، اصلاح طلب، انتقادی، و انتقالی تقسیم و تبیین کرد. محافظه کارانِ عمدتا لیبرال، بر استمرار و حفظ نظم بین المللی لیبرال موجود اصرار می ورزند. اصلاح طلبانِ عموما واقع گرا، اصلاح طبیعیِ نظم لیبرال موجود را اجتناب ناپذیر می دانند. انتقادی ها، با نقد ایدئولوژیک وضع موجود، قائل به تغییر و تحول بنیادین و انقلابی در نظم بین الملل لیبرال مستقر هستند. انتقال گرایان، استدلال می کنند که بحران کرونا، به مثابه کاتالیزور، روند انتقال قدرت در نظام بین الملل و ظهور روابط بین الملل پساغربی که از قبل آغاز شده است را تسهیل و تسریع خواهد کرد.
محافظه کاران، خود به دو دسته لیبرال و راهبردی تقسیم می شوند. به زعم محافظه کاران لیبرالی مانند جوزف نای، بحران کرونا نقطه عطفی در نظام بین الملل نبوده و تغییرات ژئوپلیتیکی بنیادینی را در نظم بین المللی لیبرال ایجاد نخواهد کرد. با این حال، حتی او نیز اذعان دارد که بحران کرونا تغییراتی را در نظام بین الملل ایجاد خواهد کرد؛ اما استدلال می کند که در مورد اینکه این تغییرات، تأثیرات شگرف و پیامدهای بزرگی در نظام بین الملل به همراه خواهند داشت، باید احتیاط کرد. نای بر ضرورت استمرار نظم بین المللی و جهانی شدن لیبرال برپایه همکاری کشورها به رهبری آمریکا تأکید و توصیه می کند.
محافظه کاران راهبردی، به عنوان استراتژیست های امنیتی – نظامی آمریکا و نظم بین المللی آمریکا محور نیز، با وجود اذعان به تغییر و تحولات نظام بین الملل ناشی از بحران کرونا، بر ضرورت حفظ وضع موجود و نظم مستقر تأکید می کنند. از این رو، راهبردپردازی چون هنری کیسینجر، با اینکه به لحاظ مشرب نظری، شخصاً واقعگراست، ولی در جایگاه یک استراتژیست توجیهکننده وضع موجود، توصیه میکند که نظم موجود به رهبری آمریکا را باید تداوم بخشید. به نظر وی، حفظ وضع موجود و استمرار نظم مستقر مستلزم بازسازی اعتماد به نظم سیاسی – اقتصادی لیبرال در دو سطح داخلی و بینالمللی؛ حفظ اصول بنیادین نظم جهانی لیبرال؛ پرهیز از ناسیونالیسم و راستگرایی افراطی و حفظ و تقویت همکاری های بین المللی برای مدیریت بحران کروناست.
واقعگرایان، بر این باورند که جهان شاهد احیا و بازگشت دولت ملی و تقویت قدرت آن خواهد بود؛ جهانی شدنِ لیبرال مبتنی بر وابستگی متقابل تضعیف خواهد شد؛ برپایه منطق خودپرستیِ و استقلال دولت ها، به رغم ضرورت همکاری های بین المللی، آنها در دستیابی به آن ناکام خواهند ماند. واقعگرایان از گذشته نیز منتقد جهانی شدن لیبرال بوده و استدلال می کردند که وابستگی متقابل نمیتواند ماهیت آنارشیک نظام و سیاست بینالملل را تغییر دهد؛ زیرا، به همان میزان که منافعی دارد، آسیبپذیری کشورها را نیز افزون میکند. لذا نظریه پرداز واقعگرایی مانند استفن والت معتقد است جهانی شدن لیبرال بر اساس نظم لیبرال بینالمللی و نظم داخلی نیاز به بازسازی دارد و ما شاهد بازگشت دولتی ملی خواهیم بود؛ به گونه ای که دهکده جهانی که بر اثر جهانی شدن ایجاد شده بود، در حال ضعیف شدن و حتی خاتمه یافتن است. انتخاب ترامپ در آمریکا یا برگزیت در اتحادیه اروپا خود نشانهای از بازگشت به ملیگرایی و مرکانتیلیسم بود. بحران کرونا هم این جریان را تقویت خواهد کرد.
نظریهپردازان انتقادی مانند هابرماس و چامسکی هم معتقد به امکان و ضرورت تغییر نظم جهانی لیبرال هستند. البته این نگاه طبیعی است؛ زیرا آنها اساساً منتقد این نظم لیبرال بودهاند و وضعیت کنونی که منجر به بروز ناکارآمدی این نظم شده است نیز موضع آنها را تقویت میکند. نظریهپردازان انتقادی از گذشته هم نظم لیبرالی را ناعادلانه و مبتنی بر ساختارهای اقتصادی و ایدئولوژیک نابرابر و سلطهگرانه میدانستند. بر اساس نظریه هژمونی گرامشی، قدرت بلامنازعِ مادی برای تحقق هژمونی کفایت نمیکند بلکه یک فرهنگ و ایدئولوژی هژمون و مسلط هم لازم است. این فرهنگ و ایدئولوژی، سلطه طبقه و نظم حاکم را موجه و مشروع می کند که به اندازه همان قدرت مادی اهمیت دارد. لذا انتقادیون به دنبال برملا کردن ساختارها و نظم ناعادلانه بینالمللی بوده و هستند؛ به نظر آنان یکی از مصادیق بارز بی عدالتی و تبعیض در نظم بین المللی لیبرال حاکم، در تأیید مدعای آنها، چگونگی مدیریت بحران کنونی کرونا است. زیرا همگان مشاهده میکنند که چگونه در یک نظم لیبرال، نهایت بشردوستی به این خلاصه میشود که نظام بهداشتی کشورها از بین بیماران دست به انتخاب میزند که کدامیک را درمان کند؛ زیرا قادر به درمان همه مبتلایان نیست و براساس منطق هزینه و فایده باید گزینش کند. از این رو، انتقادیون منطق هزینه – فایده مبتنی بر عقل ابزاری در مدیریت بحران کرونا را به شدت نقد و نفی می کنند. در عوض آنها بر عقلانیت اخلاقی و انتقادی در نظم بین المللی تأکید می کنند. در نتیجه انتقادیون فراتر از نقد ایدئولوژیک وضع و نظم موجود، درصدد تغییر آن و جستجوی آرمان رهایی بشر هستند.
از منظر انتقال گرایان، بحران کرونا روند انتقال قدرت در سطح بین المللی و شکل گیری روابط بین الملل پساغربی را تشدید و تسریع خواهد کرد. نظام بینالملل از دهه 1990 با فروپاشی شوروی وارد یک دوران انتقالی و گذار شد که همچنان نیز ادامه دارد. به نظر میرسد کرونا این انتقال قدرت از غرب به شرق را تسریع خواهد کرد. روابط بینالملل مدرن از سال 1648 با محوریت اروپا شکل گرفت. لذا وقتی امروز میگوییم روابط بینالملل وارد مرحله پساغربی شده است، از منظر اعتقادی و ایدئولوژیک بحث نمیکنیم بلکه این موضوع سالهاست در حوزه تخصصی روابط بینالملل مطرح بوده است. یعنی یک زمان اروپا و آمریکا بهعنوان مرکز ثقل روابط بینالملل مطرح بود و امروز این مرکز ثقل در حال انتقال به شرق یا آسیا است که طبیعتاً در حال حاضر چین مهمترین قدرت آن محسوب میشود. امروز تقریباً میان اندیشمندان روابط بینالملل در خصوص انتقال قدرت از آمریکا به چین اتفاقنظر وجود دارد. اما این موضوع هم مطرح میشود که تاکنون انتقال قدرت در تاریخ روابط بینالملل با جنگِ خشونتآمیز صورت میگرفته است و آیا انتقال قدرت غرب به شرق نیز با جنگ همراه خواهد شد یا استثنائاً میتوان به صورت مسالمتآمیز انجام شود؟ در این زمینه اختلافنظرهایی وجود دارد. لیبرالها، مانند جوزف نای، میگویند کنشگر هژمون علاوه بر قدرت بلامنازع مادی که مجموعه قدرت نظامی و اقتصادی است، باید از لحاظ فرهنگی و هنجاری نیز یک فرهنگ جهانشمول هژمونیک داشته باشد و چین از چنین قدرتی بیبهره است. اما با این حال بزرگترین تهدید امنیتی آمریکاست و لذا شاهد سیاست خارجی «گردش به سمت شرق» (Pivot to Asia) از زمان اوباما هستیم. یعنی پذیرفته شده است که ساختار آینده نظام بینالملل بر اساس ظهور و برآمدن چین به صورت یک ابرقدرت شکل خواهد گرفت. بنابراین آمریکا باید به جای پرداختن به چالش ها و اقدامات فرعی، توان اصلی خود را مصروفِ مقابله با چین و مهار آن به عنوان رقیب اصلی خود کند. براین اساس، سوال راهبردی این است که کرونا چه تأثیری میتواند بر فرآیند نظم و نظام بین الملل در حال شدن داشته باشد؟
به نظر نگارنده، کرونا متغیر و پیشران تسریعکننده و شتابدهنده خواهد بود. برخی معتقدند ما شاهد پایان جهانی شدن لیبرال خواهیم بود و برخی دیگر براین باورند که بشریت، جهانی شدن از نوع دیگری را تجربه خواهد کرد که، جهانی شدن حول محور چین است. به گونه ای که جهانی شدن و نظم لیبرال موجود که مبتنی بر هژمونی و نقشآفرینی بلامنازع آمریکا بوده، اکنون در حال چرخش و انتقال به چین است. در این راستا نباید از اقدامات ترامپ غافل شد که با شعار «اول آمریکا» و سیاستهایی که اتخاذ کرد، عملاً ضربه سنگینی به نظام جهانی لیبرالی زد که خود آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم معمار آن بوده است و لذا بسیاری از لیبرالها به او تاختند. نتیجه اینکه، در جهان پساکرونا جهانی شدن لیبرال با چالشهایی مواجه خواهد شد و ما شاهد تقویت دولت ملی و مرکانتیلیسم اقتصادی خواهیم بود.
تأثیر دیگر کرونا ناشی از رقابتی است که امروز میان نظامهای سیاسی مختلف و فراتر از آن میان ایدئولوژیهای سیاسی معارض بر سر چگونگی مدیریت و پیروز بیرون آمدن از این بحران درگرفته است. اینکه کدام مدل حکومتی و الگوی حکمرانی بهتر میتواند از پسِ تدبیر و مدیریت کرونا برآید، موضوع بسیار مهمی بوده و نقش تعیینکنندهای در نظام بین الملل پساکرونا دارد. نوام چامسکی معتقد است ما پس از کرونا شاهد دو نوع نظم سیاسی و مدل حکمرانی خواهیم بود: یکی تقویت دولتهای اقتدارگرا و استبدادیِ افراطی و دیگری دولتهای مردمسالارِ واقعی و مسئولیت پذیر در قبال انسان ها (نه لزوماً لیبرال دموکراسی) که مشروعیت و مسئولیت مردمی آنها بیشتر خواهد شد.
الگوی دیگر، بازگشت به دولتهای رفاه بازسازی شده خواهد بود. زیرا دولتهای نولیبرالی به خاطر عدم مداخله در خدمات درمانی و بهداشت عمومی – به دلیل عدم صرفه اقتصادی و ناسازگار بودن با منطق هزینه – فایده و سودمحور بودن سرمایهداری – که در بحران کرونا به وضوح آثار منفی و ناکارآمدی خود را نشان داد، با انتقادات بسیاری مواجه شدهاند. نمونه بارز دولتهای رفاه را امروز در کشورهای اسکاندیناوی سراغ داریم. از این رو، برخی معتقدند باید نظم نولیبرال را بازتعریف کرده و یک شکل اصلاحشده از دولت رفاه را جایگزین آن کرد. یعنی دولتهای مسئولیتپذیری بر سر کار بیایند که نقشآفرینی بیشتری در عرصه عمومی خصوصاً برای خدمات درمانی و بهداشت و رفاه عمومی داشته باشند.
بحران کرونا و چگونگی مدیریت آن در کشورهای اروپایی، اتحادیه اروپا را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. به ویژه بر اساس این واقعیت که امروز اتحادیه اروپا، «مرد بیمار اروپا» است. این اتحادیه از لحاظ درونی و جهانی وضعیت مطلوب و حتی مقبولی ندارد. به گونه ای که، به رغم همه تلاشهایی که برای تقویت این اتحادیه صورت گرفته، هم به لحاظ انسجام درونی و هم نقشآفرینی بینالمللی دچار مشکل و چالش است. برای نمونه، در پرونده هستهای ایران هم اروپاییها ناتوانی و ضعف مفرط کنشگری خود را نشان دادند. لذا، برآیند وضعیت اروپای واحد این است که این بازیگر کماکان دنبالهرو آمریکا و در سطح بینالملل یک قدرت درجه دو تلقی میشود. در رابطه با چیستی و چگونگی تأثیرگذاری بحران کرونا بر سرنوشت و آینده اتحادیه اروپا سه دیدگاه متفاوت و متعارض وجود دارد: یک دیدگاه بدبینانه و رادیکال که قائل به فروپاشی اروپا است. قائلین به این رهیافت، براین باورند که بحران کرونا، با تقویت اقتدار و اختیارات دولت ملی، ملی گرایی سیاسی و مرکانتلیسم اقتصادی در اروپا را احیا خواهد کرد. در نتیجه، این بحران و چگونگی مدیریت آن، روند خروج از اتحادیه اروپا را که با برگزیت شروع شده بود تسریع خواهد کرد. آنان استدلال می کنند که نشانه های این وضعیت اکنون در اروپا مشهود است. امروز مقامات ایتالیایی هم از احتمال بررسی طرح خروج این کشور از اتحادیه اروپا سخن میگویند.
در مقابل، یک دیدگاه خوشبینانه وجود دارد که معتقد است بحران کرونا نه تنها به فروپاشی اتحادیه نخواهد انجامید، بلکه برعکس، همگرایی و همکاری اروپایی در قالب اتحادیه اروپا را تقویت خواهد کرد. به طوری که از آنجایی که اتحادیه اروپا نهادها و سازوکارهای لازم را برای مدیریت دستهجمعی کرونا نداشته، چنین سازوکارهایی پس از کرونا ایجاد خواهد شد. در واقع این بحران، باعث واگذاری اختیارات بیشتری در حوزه بهداشت و درمان از سوی دولت های ملی به نهادهای اتحادیه اروپا خواهد شد که فراملی گرایی اروپا را تقویت و تعمیق خواهد کرد. براین اساس، اروپا گرایانی مانند هابرماس بر ضرورت پرهیز از ملی گرایی و یکجانبه گرایی در برخورد با این بحران و مدیریت دسته جمعی آن تأکید می کنند. برای نمونه، هابرماس تأسیس صندوق مشترک کرونا در اتحادیه اروپا را توصیه و تجویز می کند.
دیدگاه سوم، در قالب واقع گرایی، این است که اتحادیه اروپا شاهد نوعی واگرایی و عقب گرد خواهد بود. به طوری که، همگرایی عمودی و افقی در اروپا تضعیف خواهد شد؛ شکاف شمال و جنوب در اتحادیه اروپا تشدید خواهد شد. زیرا، اکنون جنوبیها بیشترین درگیری را با ویروس کرونا دارند و هیچ کمکی هم از طرف شمالیها دریافت نکردهاند. همچنین، شکاف شرقی – غربی نیز که به صورت اروپای قدیم و جدید در اتحادیه وجود دارد، تعمیق خواهد شد. کشورهای شرقی چون منافع بیشتری از حضور در اتحادیه دارند، در این نهاد باقی خواهند ماند؛ در مقابل در کشورهای غرب اروپا، گرایش به واگرایی بیشتر خواهد شد. همچنین پیشبینی میشود در فرآیند واگرایی، برخی از صلاحیتها و اختیارات حاکمیت ملی که اعضا به اتحادیه واگذار کرده بودند، باز پس گرفته خواهد شد. در نتیجه اروپا شاهد نوعی عقبگرد (spill-back) خواهد بود. همچنین در استمرار جبران کسری دموکراتیک در اتحادیه اروپا، به نظر میرسد، نقش آفرینی مردم در تعیین سرنوشت آن در قالب برگزاری همه پرسی ها در تحقق واگراییها افزایش خواهد یافت.
تأثیر دیگر کرونا در سطح بینالمللی، تغییر الگوهای دوستی و دشمنی در روابط بینالملل است. به گونه ای که الگوهای تعامل بین بازیگران بین المللی دچار دگرش و دگرگونی خواهد شد. از یک سو، تعامل مثبت مبنی بر همکاری بین بعضی از قدرت های شرقی مانند ایران، چین و روسیه افزایش خواهد یافت. از سوی دیگر، رقابت بین چین و هند تشدید خواهد شد. مهمتر از آن، الگوی رقابت بین آمریکا و چین ستیزشی تر خواهد شد. الگوی همکاری بین آمریکا و اروپا نیز تضعیف شده الگوی رقابت بین این دو تقویت خواهد شد. از این رو، امروز میبینیم همکاریها و هماهنگیها در خارج از جهان غرب بیشتر است اما در جهان غرب شاهد تعمیق شکاف میان دو سوی آتلانتیک (اروپا و آمریکا) هستیم. به طوری که اروپاییها به شدت از مواضع آمریکا بهویژه در دوره ترامپ ناراضی هستند. به نظر می رسد، در یک نظام بین الملل پساغربی رقابت درون بلوکی در غرب تشدید شود.
بنابراین، از آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که بحران کرونا هر چهار مولفه ساختاری، کارگزاری، هنجاری – نهادی و الگوی تعامل که مقوم نظم و نظام بین الملل موجودند را تحت تأثیر قرار خواهد داد. به گونه ای که در سطح کارگزاری، اولا، ماهیت نظام های سیاسی و شیوه حکمرانی لیبرال در معرض دگرگونی است. ثانیا، بازیگران و قدرت های جدیدی خارج از غرب ظهور خواهند کرد. درنتیجه، در سطح ساختاری، ساختار مادی نظام بین الملل، به معنای چگونگی آرایش و چینش واحدها، نیز دستخوش تغییر و تحول خواهد شد. در سطح هنجاری – نهادی نیز ارزش ها، هنجارها و نهادهای لیبرالی مبتنی بر لیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی مشروعیت بخش به نظام بین الملل مستقر تضعیف و متحول خواهد شد.
سرانجام، الگوی تعاملات به معنای الگوی های دوستی، دشمنی، رقابت و همکاری بین بازیگران بین المللی دگردیس و دگرگون خواهد شد. پس، چه بخواهیم و چه نخواهیم، نظام بین الملل پسا کرونا از نظام بین الملل موجود و نظم مستقر در آن متفاوت خواهد بود. ما باید خود را برای جهان پساکرونا آماده کنیم که ماهیت نظم سیاسی و شیوه حکمرانی در آن متفاوت است. به نظر نگارنده، بحران کرونا با دگرگون ساختن نظام سیاسی مشروع و شیوه حکمرانی مطلوب، فراتر از لیبرال دموکراسی، بر پایه حاکمیت واقعی مردم، بیش از هر عامل دیگری، نظام بین الملل موجود و نظم جهانی مستقر را دگرگون خواهد کرد.