رهبر انقلاب در بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی را مردمیترین انقلاب نامیده است. در گفتوگویی که پیش از این با آقای دکتر محمدباقر خرمشاد، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی داشتیم مشخص شد این مردمیتر بودن هم در گستره جامعه است و هم در عمق. مردمیترین بودن در گستره بدین معناست که همه طیفها و طبقات اجتماعی در آن سهیم بودند و مردمی بودن در عمق بدین معناست که مردم از عمق وجودشان پای انقلاب و آرمانهای انقلاب ایستادهاند و خودشان انقلاب را محافظت میکنند. حال از زاویهای دیگر «مردمی» بودن را در گام دوم انقلاب با دکتر خرمشاد به بحث گذاشتهایم. او در این گفتوگو سیر مشارکت مردم از سال ۱۳۷۶ به بعد را واکاوی کرده و با تحلیل نیروهای اجتماعی مدرنیته در ایران به الزاماتی برای گام دوم انقلاب اشاره میکند. حاصل این گفتوگو در ادامه از نظر میگذرد.
جناب دکتر! هرچند در بیانیه گام دوم، انقلاب اسلامی «مردمیترین» انقلاب نامیده شده است، اما برخی معتقدند گام دوم انقلاب و حتی همین انتخابات پیشرو تنها وقتی محقق خواهد شد که یک جناح خاص کار را به دست بگیرند؛ نظر شما چیست؟ آیا پیشروی انقلاب تنها با یک گروه ممکن است یا آنطور که در گام اول «مردمیترین» بودیم در این گام نیز باید «مردمیترین» باشیم؟
از جمله پدیدههایی که در سال ۱۳۷۶ اتفاق افتاد و زمینهساز انتخابات دوم خرداد شد شیفت پارادایمی چپهای آن روز بود که تقریباً از سال ۱۳۷۵ به اصلاحطلب شهرت داشتند. این چپهایی که راست شدند، پیش از این به هزار و یک دلیل چپ بودند و در سال ۷۶ با شیفت در پارادایم سیاسی از منتهاالیه چپ به منتهاالیه راست نقل مکان کردند و به جای کلیدواژههای چپ که مبارزه با امپریالیسم، عدالت، عدالت اجتماعی و... بود به سمت مفاهیمی، چون جامعه مدنی، پلورالیسم و آزادی رفتند. این شیفت پارادایمی موجب شد، طراحان این جناح سیاسی پای صندوق آوردن آرای خاموش را هدفگذاری کنند و همین شد که برخلاف انتظار عمومی، آقای خاتمی پیروز انتخابات شد. به عبارتی دیگر اگر تا آن زمان و سالهای آخر دولت آقای هاشمی، بیشتر جنوب شهریها در انتخابات شرکت میکردند، این جناح تلاش کرد گفتمان مطرح شده در انتخابات به گونهای باشد که بالاشهرنشینها پای صندوق بیایند که موفق هم شد و آقای خاتمی از صندوق رأی بیرون آمد.
منظور شما به نوعی پای کار آمدن طبقه متوسط است؟
بله؛ طبقه متوسط و متوسط به بالا. البته همیشه آرای خاموش، این طبقات نیستند. این اشتباهی بود که مجموعه آقای موسوی در انتخابات ۸۸ کرد. تصور داشتند که اگر آرای خاموش پای صندوق بیاید به نفع آنهاست، اما اولاً آرای خاموش آن زمان فقط طبقه متوسط و بالا نبود و اگر آنها هم پای صندوق میآمدند صددرصد رأیشان در سبد آقای موسوی نمیریخت، چون احمدینژاد با شعارهایی که انتخاب کرده بود و نوعی که تبلیغ میکرد توانسته بود آرایی را که در چهار سال اول دولتش خاموش شده بود، روشن کند. احمدینژاد با تضادی که ایجاد کرد، آقای موسوی را در کفه ترازوی آقای هاشمی تعریف کرد و بعد هم که ماادراک ما الهاشمی و رأی آورد! لذا آرای خاموش ۸۸ با آرای خاموش ۷۶ متفاوت بود. این تجربیات باعث شده، امروز هم گروههای سیاسی، چون پای کار آمدن آرای خاموش برایشان مزه کرده است و یکی دو بار بردهاند، حس کنند اگر باز هم حرفی داشته باشند این حرف جای خودش را باز میکند و باز آرای خاموش به نفع آنها عمل خواهد کرد. خصوصاً اینکه زمانی یک تیپ خاص اصلاحات، چون خودشان لیبرال شده بودند فکر میکردند دوران انقلاب و ارزشها تمام شده است و اگر ایران هم لیبرال نشود از گردونه جهان خارج میشود و فاتحهاش خوانده میشود. آنها با این منطق تصور داشتند جناح رقیبشان به جبر تاریخ محکوم به نابودی است، اما در ۸۴ مردم به نقطه مقابلش رأی دادند و متوجه شدند که این خبرها نیست. اصولگرایان هم، چون فکر کردند اصلاحطلبان ژیگول شدهاند و تفکرات سوسولی پیدا کردهاند، محکوم به فنا هستند و بعد معلوم شد نه؛ اتفاقاً آنها میتوانند با شعارهای خود بخشهایی از جامعه را با خودشان همراه کنند. خلاصه برخلاف آن تصور اولیه الان به یک تفکر همزیستی رسیدهاند و متوجه شدهاند که اینطور نیست که یا جای من باشد، یا جای شما؛ بلکه گاه جای من و گاه جای شماست. البته مخالفین و ضدانقلاب میگویند نه جای شما و نه جای شما! با این حساب به نظر میرسد درمجموع رقابت برای قدرت سیاسی در ایران به منطقی رسیده است هرچند این منطق هنوز کامل شکل نگرفته و کج و معوج است و جایی تیزی دارد و جایی فرورفتگی، اما منطقی درونی برای خودش دارد.
فرمودید شیفت پارادایمی به راست منجر به این شد که آرای خاموش پای صندوق آیند؛ لطفاً این را بیشتر توضیح دهید. چه شد که آرای راست در جامعه ایرانی جایگاه یافت؟
یک اتفاق مهم دیگری در جامعه ایران افتاده که مهمترین مسئله فرهنگی امروز است. به رغم میل، تلاش و سوگیریهای جمهوری اسلامی مدرنیته توانسته در ایران یارگیری و فضای خودش را کسب کند. خصوصاً شبکههای ماهوارهای و شبکههای اجتماعی این روند را سرعت بخشیده است. یکی از نمونههایی که در جریان تربیت شده مدرنیته ظهور و بروز داشت، شرکت کردن افراد در تشییع جنازه مرتضی پاشایی بود. سبک زندگی مدرنیته، با سبک مطلوب اسلام همسو نیست. به همین دلیل اجتماع بزرگی که اتفاق میافتد، متحیر میمانیم که چرا محصول جمهوری اسلامی این شده است؛ در حالی که اینها محصول جمهوری اسلامی نیست و محصول مدرنیته است. یا مثلاً میگویند جمهوری اسلامی عشق را به سکس فروکاسته است درحالیکه فروکاسته شدن عشق به سکس، محصول جمهوری اسلامی نیست بلکه محصول مدرنیته است. این تحولات در بیرون جمهوری اسلامی بیداد میکند؛ به گونهای که در فرانسه از مهمترین واژگان بین مردان و بهخصوص زنان fidelity (وفاداری) است. رواج یافتن این واژه نشان میدهد غلبه در آن جامعه با بیوفایی و خیانت است و همین موجب شده هر سه روز یک زن کشته شود! ۲۰ سال قبل که من در فرانسه بودم این واژه مهم بود و الان این واژه صرفاً یک واژه ذهنی نیست و فقدان وفاداری در عمل بروز پیدا کرده و موجب کشت و کشتار زنان در خانوادهها به دلیل خیانتها و عدم وفاداری شده است.
این حتی در ادبیات و رمانهایشان نیز مشهود است.
احسنت؛ خب همین فضا که متأثر از مدرنیته است در ایران هم در حال بسط یافتن است و شما میبینید که در شبکههای اجتماعی، بهاصطلاح دوست اجتماعی رایج شده و متداول است که مردِ زندار، دوست اجتماعی زن انتخاب کند. خب در حالی میگویند این حاصل جمهوری اسلامی است که همانطور که گفتم این محصول و برآمده از مدرنیته است. در خارج از ایران، جمهوری اسلامی نبوده که این مسائل وجود دارد! در جهان کماکان مدرنیته هژمون و آسیبهای جدیای را به بار آورده است که کمپینهایی مثل #ME_TOO از این آسیبها حکایت دارد. عملکرد ضعیف ما، موجب شده است که مدرنیته به رغم خواست ما در جمهوری اسلامی یارگیری کند.
سر و کله این مدرنیته از کجا در کشور ما پیدا شد؟
سیر آمدن مدرنیته از مشروطه است؛ اما در آن دوران فقط بخش کوچکی از جامعه نخبگی درگیر مدرنیته بود. در دوره سلطنت پهلوی نیز رضاشاه میخواست با فشار و مدرنیزاسیون از بالا جامعه را به سوی مدرنیته سوق دهد که با مقاومت در لایههای سنتی جامعه ایران مواجه شد و به انقلاب اسلامی انجامید. انقلاب اسلامی ترمزی بر روند شتابان مدرنیته بود. اگر انقلاب، ترمز مدرنیته را نمیکشید الان مدرنیته را به صورت فوقالعاده مشمئزکنندهای در ایران میدیدیم. انقلاب ایران ترمزش را کشید و فضایی برای نیروهای سنتی و دینی فراهم آورد که به موجب این فضا یارگیری و رشد نیروهای مدرنیته محدود شد. منتها در ۲۰ سال اخیر با شکلگیری شبکههای ماهوارهای و بسط شبکههای اجتماعی و شکلگیری دهکده جهانی، وضعیت به سمتی رفته است که میتوانیم این تعبیر را به کار ببریم که مدرنیته مانند برخی دیگر از کشورها از بالاسر جمهوری اسلامی یارگیری کرده است تا جایی که اگر در انتهای رژیم پهلوی که شاه میخواست بهزور مدرنیزایسیون را القا کند و برای آن برنامه داشت، الان این فضای بهرغم مخالفتها در حال بسط یافتن است. آن زمان مدرنیته بیشتر در میان طبقات مرفه بالاشهرنشین جای داشت، اما الان زندگی مدرن به دلیل ماهوارهها و شبکههای اجتماعی حتی در فضاها و سبک زندگیهای پایین شهر و روستاها نیز نفوذ کرده است و بر اساس فرهنگ مدرنیته یک نیروی اجتماعی در جامعه شکل گرفته است که دیگر مانند دوران مشروطه محدود در اقلیتی نخبه نیست یا مانند دوران پهلوی برای بسط یافتنش نیاز به زور ندارد بلکه به یک نیروی اجتماعی تبدیل شده است. البته اینطور هم نیست که هیچکس دخالتی در این روند نداشته باشد، هم برخی از عوامل در درون کشور و هم تلاشهایی از خارج از کشور در شکلگیری این نیروی اجتماعی و در مرحله بعد تبدیل آن به جنبش اجتماعی نقش داشته و دارند.
میشود نمونههایی از این تلاشها را مثال بزنید؟
مثلاً برخی از کارهایی که در بستر شبکههای اجتماعی انجام میگیرد. نمونهاش «چهارشنبههای سفید» که دشمن هم روی همین برنامهریزی میکند وگرنه یک خانم خبرنگار که از ایران فرار کرده است، مگر چه ویژگی دارد که وزیر امریکا با او دیدار میکند؟ جز به این خاطر است که این را در پروژه تبدیل نیروهای اجتماعی به جنبش اجتماعی تعریف کردهاند؟ الان همه میدانند که در ایران نیروی اجتماعی جدید شکل گرفته است که با مذهب، فرهنگ رسمی و برخی سیاستها اختلاف دارد و در برابر برخی سیاستها مقاومت میکند. خب دشمن ما هم این را میفهمد و تلاش میکند به شکلهای مختلف این را به جنبش اجتماعی بکشاند و آن را با مشکلات معیشتی گره بزند و بعد با شدت دادن به تحریمها، جنبش فقرا را نیز با آن جنبش نیروهای مدرن پیوند دهد تا جمهوری اسلامی را با مشکلات جدی مواجه کند. او خوب میداند که مستضعفین و فقرا پشتوانههای اصلی انقلاب اسلامی بودند و جنبش نیروهای مدرن اگر نتواند، نیروهای جنوب شهر را با خود همراه و همسو کند و جنبش را در بستر فقر و غنا دنبال کند نمیتواند به نتیجه نهایی خود برسد؛ لذا امثال آن تشییع جنازه، نیروهای مدرنی هستند که بخشی از واقعیت امروز جامعه است.
در مقابل این جنبش چه سیاستی باید اتخاذ شود؟
جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی نه باید سادهلوحانه فکر کند همه چیز طبیعی است و این نیروی اجتماعی را منکر شود و نه باید با حدت و شدت برخورد کند. باید در کنار اینکه از نظر علمی این جریان و تحولات آن را رصد میکند، بر نقشههایی که برای تبدیل این نیروی اجتماعی به جنبش اجتماعی طرحریزی میشود، اشراف داشته باشد. نمیشود این نیروی اجتماعی را منکر شد، چون در هر حال این در بسترهای داخلی شکل گرفته است. باید با تجدید نظر در بخشی از سیاستها و با نوعی ابتکار عمل و نوآوری، فضایی تدارک دیده شود که این نیروهای اجتماعی مدیریت شوند و این شدنی است به دلیل اینکه برخلاف اینکه نیروهای اجتماعی مدرنیته در ظاهر و شکل و سبک زندگی به سوی مدرنیته رفتهاند، اما بخش قابل توجهی از آنها به لحاظ باور فوقالعاده دیندار هستند که تجلی این را در مراسمات مذهبی ازجمله همین تشییع جنازه شهید حاج قاسم سلیمانی یا در تاسوعا و عاشورای امسال شاهد بودیم. کمکهای میلیاردی که مردم ایران به صندوقهای کمیته امداد میکنند، نشان از اوج باور دینی آنها دارد. کمک به صندوق کمیته امداد یعنی شما پولی را در صندوقی میاندازید تا خداوند شری را از شما دفع کند یا فلان خیر را به شما برساند. این جز باور دینی چیست؟ یا چند میلیارد تومان گوسفندی که در هفتم محرم در زنجان نذر میشود جز نشانی از یک باور عمیق دینی چیست؟
این قابل قبول است؛ اما به نظرتان چرا در شکل و ظاهر چیز دیگری میبینیم؟
مردم ایران بهشدت باور عمیق دینی دارند ولی به عبارتی دو نوع دینداری داریم؛ دینداری شکلی، ظاهری و «نوعی» شرع را مراعات کردن و دینداری ارزشی، باوری و عقیدتی. بعضی از برخوردهای تند داخلی در کنار برنامهریزیهای بیرونی نوعی مقاومت در برابر خواستههای شریعتمدارانه ایجاد کرده است که باید برای این با توجه به بنیاد باورهای دینی مردم، برنامهریزی کرد و علاجی اندیشید. شما تیپ آدمهایی را که در تشییع پیکر حاج قاسم سلیمانی یا پیشتر از آن تشییع شهدای غواص در تهران شرکت کردند ببینید یا تیپ آدمهایی که در مراسم عاشورا شرکت میکنند، مشاهده کنید. از همین تیپ افراد وقتی گزارشگر سیما میپرسد خواسته و دعایت چیست، میگوید ظهور حضرت حجت؛ این خیلی مهم است و نشان از باور عمیق دینی آنها دارد. یک انسان باید خیلی باورهای دینی عمیقی داشته باشد که معتقد باشد یک انسان بعد از ۱۴۰۰ سال که از عمرش میگذرد، ظهور و قیام خواهد کرد و زمین را نجات میدهد؛ لذا بایستی آن جریان نیروهای مدرنیته را و بسترهای شکلگیری آن و باورهای دینی آنها را شناخت و تحلیل واقعبینانهای از آن داشت تا بتوان مشکلات را حل کرد.
منبع: روزنامه جوان