منتقدان جهانی میگویند برنامه «نئولیبرالیسم» فقط برنامه اقتصادی نیست یا اصلا نیست. این یک نوع دین است. بهنحوی از انحا یک دین است که با همهجا کار دارد.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه فرهیختگان، روز چهارشنبه 28 آذرماه، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات واقع در خیابان دمشق میزبان یوسف اباذری بود. او و دستیاران و همکارانش قرار بود تا به صورت اجمالی طرح پژوهشی خود در مورد «بررسی انتقادی رابطه اقتصاد و فرهنگ در سپهرهای مختلف جامعه ایران» را ارائه دهند. اباذری در این نشست در دو بخش به ارائه صحبتهای خود پرداخت. او معتقد است سیاستهای نئولیبرالی اجرا شده از سال 68، نهتنها مسبب وضعیت کنونی کشور است بلکه بر سوژه ایرانی هم اثر داشته و سوژه نئولیبرال را خلق کرده است. به اعتقاد او ما اکنون بازار آزادی میاندیشیم و جهان را بازار آزادی میبینیم و همین باعث شده تا نتوانیم اتوپیا و آینده بهتری غیر از وضعیت فعلی را تصور کنیم. نظر به اهمیت سخنان یوسف اباذری، «فرهیختگان» متن کامل سخنرانی این استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران را منتشر میکند.
بخش اول از سال 68 به بعد برنامهای در ایران انجام شد که بهعنوان «نئولیبرالیسم» شناخته میشود و از خبرنگار روزنامه تا دانشگاه، همه آن را به همین عنوان میشناسند و مفادی که در تمام جهان اجرا شد در اینجا هم اجرا شد و سرانجام آن هم همین وضعیت فعلی ایران ماست. هیچ برنامهای در ایران نوشته نشده است که این گروه اقتصاددانان در آن شرکت نداشته باشند. هیچ دولتی سرکار نیامده که در برنامههای آن دولت، این آقایان دخالت نداشته باشند. و بهطور کلی وضعیت فعلی دستپخت آنهاست. آقایان طوری وانمود میکنند که گویا این برنامه صرفا یک برنامه اقتصادی است. مثلا میگویند نهاد سیاست باید از نهاد اقتصاد جدا باشد تا اقتصاد بتواند کار خودش را کند. منتها همانطور که من در طول این مدتی که منتقد این برنامه بودم، یا حتی منتقدان جهانی (من هم چیزی از خودم نمیگویم و مستندات من هم متفکران جهانی هستند.) میگویند این برنامه اقتصادی فقط برنامه اقتصادی نیست یا اصلا نیست. این یک نوع دین است. بهنحوی از انحا یک دین است که با همهجا کار دارد. در حیطه فرهنگ دخالت کردند، و الان فرهنگ ایران یعنی گیشه فرهنگ ایران. آموزش و پرورش ایران یعنی 83 درصد دانشگاهها خصوصی شده است و افراد دارند پولش را میدهند و تبدیل به یک چیز بازاری شده است که پولش را مردم میدهند. ورزش و فوتبال هم همینطور است. همه فکر میکنند برنامه 90 یک برنامه انتقادی است منتها نه، این برنامه یک برنامه بازار آزادی است که در آنجا بنا بر مصلحت، افرادی را میآورند که از زمین و زمان انتقاد میکنند منتها در جهت هدف مقدس خصوصیسازی باشگاهها و به همین جهت هم تحمل شده است و میشود. در سینما و تئاتر و سریالهای تلویزیونی هم همینطور است. یعنی چیزی که قرار بود فقط اقتصاد باشد همه حیطهها را در برگرفته است و الان حیطهای نیست که از دستبرد این نحوه نگرش در امان بوده باشد. مساله مهمتر این است که این نحوه نگرش سوژه میسازد. سوژه من و شما و دولتمردان و حاکمان را هم میسازد. تاچر گفته بود هدف ما تغییر روح افراد است و این روح و این سوژه در ایران ساخته شده و در همه ما هست. ما الان بازار آزادی میاندیشیم و جهان را بازار آزادی میبینیم. الان نسل جدیدی که پرورش پیدا میکند فکر میکند این جهانی که در آن زندگی میکند، جهان طبیعی است. مفهوم طبیعت ثانوی که در جامعهشناسی وجود دارد و در نظریه انتقادی خیلی مهم هست همین است. جوری وانمود میشود که انگار جهانی که ساخته من و شماست- و میتوانستیم آن را طور دیگری بسازیم- طبیعی است و افراد گمان میکنند افکاری که این دیدگاه آورده و به ما تحمیل کرده است وضعیت طبیعی امور است و چیزی که دهشتناک است دقیقا همین است. به همین دلیل ما هیچ اتوپیا و آینده بهتری را نمیتوانیم متصور بشویم چون گمان میکنیم این جهان، جهانی طبیعی است و باید به نتیجه طبیعی خودش یعنی نتیجهای که آقایان مشخص کردهاند برسد. اما به نظر من به نتیجه منطقیاش رسیده است. وضعیت فعلی ایران نتیجه همین کارهایی است که آقایان در اقتصاد، اجتماع، فرهنگ، زیباییشناسی و در همه جا و روح من و شما و طبیعت ایران آن انجام دادهاند. منتها آقایان تاکتیکهایی دارند که برمبنای آن مرتبا خودشان از در دیگری وارد میشوند و میگویند عده دیگری این کار را کردند و میگویند عدهای نگذاشتند کارمان را انجام دهیم. در حالی که همه برنامههای اقتصادی طبق نظر ایشان نوشته شده است و هر کاری که باید میکردند را کردهاند؛ خصوصیسازی، آزادسازی قیمت، موقتیسازی کار، سرکوب کارگران، سرکوب دانشجویان، سرکوب دانشجویان. اینها همه چیزهایی است که آقای روغنی زنجانی در دهه 70 گفته بود اگر میخواهیم این برنامه جلو برود باید این کارها را بکنیم و این کار را هم کردند. منتها این برنامه این نتایج را به بار آورده است. آقای نیلی گفته بود منتقدان من فکر میکنند که همه در سال 68 ماندهاند. اصلا اینجوری نیست. ما در سال 97 هستیم. در این 30 سال چین به کجا و کرهجنوبی و حتی ترکیه به کجا رسیدهاند؟ ما به شما میگوییم که خوشبختی ما کو و حالِ درست ما کو؟ ما به شما نمیگوییم شما در سال 68 ماندهاید! ما انتظارات سال 97 را داریم و میگوییم چرا ما کره و ژاپن نیستیم! اینکه میگویم اینها ذهن میسازد یعنی همین. یک عدهای که انتقاد میکنند که در دهه 68 میگویند ما میتوانستیم چیز دیگری شویم را میگیرد و با لحن انتقادی به [خودشان بازمیگرداند.] نه شما 68 وعده دادید که اگر راهکارهای ما را پیش ببرید خوشبخت و مرفه خواهید شد. به قول تاچر اصلا روحمان عوض خواهد شد. الان لازم است به ما توضیح دهید که تمام همکاری حاکمیت را در همهجا گرفتید و این نتیجه آن شده است!
بخش دوم اینکه این منطقه به اینجا میرسد، بسیار مساله مهمی است و برای ما در این برهه زمانی بسیار اهمیت دارد. من برای اینکه یک مقدار راجع به نفس نئولیبرال برای شما توصیف کنم، خیلی کوتاه عرض میکنم و سعی میکنم بگذرم. قبل از اینکه این self یا نفس نئولیبرالیسم بیاید، مهمترین کاری که در اروپا انجام شده بود، پروتستانتیسم و تفسیر وبر از پروتستانتیسم بود. یعنی اینکه پروتستانها آمدند و برای اینکه با کاتولیکها که خیلی فاسد شده بودند مقابله کنند و اصلاح دینی انجام بدهند، گفتند که یک عاملی بود که کلیسا به آن متوسل میشد و به سبب آن مردم را گرد خودش جمع میآورد، آن هم این بود که کلیسا و روحانیون حق شفاعت دارند، یعنی میتوانند شفیع شما قرار بگیرند و خداوند گناهان شما را ببخشد. همین توبه و اقرار به کشیش و اینها از آنجا شروع شد و بعد کلیسا شروع کرد که بهشت را بفروشد و بعد هم بحران اروپایی پیش آمد و لوتر آن بیانیه مشهورش را آنجا زد. [پروتستانها] چند مفهوم آوردند: یکی اینکه نه روحانیت و نه کلیسا به هیچ وجه نمیتوانند شفاعت شما را بکنند. برای اینکه خداوند از قبل سرنوشت هر کسی را مقدر کرده است: مفهوم Predestination اصلا از قبل افراد یا جهنمی هستند یا بهشتی و کلیسا نمیتواند تعیین کند. به همراه این لوتر و بعد کالون یک چیز دیگری آوردند که کار روزمره شما، تکلیف دینی شماست. این هیچ ربطی به Predestination نداشت. دنیای کاتولیکها دنیای سنتی است و میگویند هر کاری که بخواهی بکنی، بکن، بعد هم اعتراف کن و تمام. اینجا که دیگر سنت اعتراف از بین رفته بود، گفتند که شما همین کار روزمرهات، تکلیف دینیات هست. افراد به این نتیجه رسیدند اگر کار روزمرهشان را بهعنوان تکلیف الهی انجام بدهند، وبر میگوید این صرفا یک پیوند روانشناختی است و اصلا دلیل و علت و معلولی وجود ندارد. مردم به این نتیجه رسیدند که اگر کار روزمرهشان را بهعنوان تکلیف الهی انجام بدهند اصلا دیگر دلیلی ندارد که خداوند اینها را جهنم بفرستد و حتما از برگزیدگانند. اخلاقی که در غرب کار شد و این ثروت عظیم را از نظر وبر را آفرید، اخلاق پروتستان بود. برای اینکه آدمها حتی یک لحظه غفلت برایشان [به این معنا] بود که از حکم خداوند سرباز زدهاند. این تفسیری است که وبر با آن فکر میکند تفسیر مارکس از نظر سرمایهداری را تکمیل میکند. یک سوالی همیشه هست: چرا غربیها اینقدر کار میکنند؟ چرا ما کار نمیکنیم؟ چرا حافظ میگوید «به هرزه بیمی و معشوق عمر میگذرد/ بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد»؟ چه در می و معشوق در این ادبیات ما نهفته است که به آن متوسل میشویم و کار نمیکنیم؟ چرا حافظ میگوید «دولت آن است که بیخون دلآید به کنار/ ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست»؟ چه در فرهنگ ما وجود دارد که نمیتوانیم کار کنیم؟ حتی موقعی که مرحوم بازرگان آمد راجع به عرفان حرف زد و گفت عرفان نمیگذارد ما کار کنیم. تلقی او از غربیها این بود که آنها دارند کار میکنند. آن عاملی که باعث میشود نژاد زرد کار کند، آیین کنفسیوس است که آن هم اصلا راجع به آن دنیا و هیچی ندارد. همهاش راجع به این دنیا و وظایف شما در این دنیاست. بنابراین نژاد زرد خیلی راحت میتواند با تکنیک کنار بیاید. برخلاف ما و آمریکای لاتین که نمیتوانیم کنار بیاییم. بنابر این وقتی بازار آزاد را وارد کنید [چنین تغییراتی رخ میدهد]. منظور من از اینکه گفتم تحقیق کنید این است که اگر نژاد زرد میرود و چنین کاری میکند یعنی در طول 30 سال چین از یک کشور فقیر جهان سومی مبدل میشود به دومین کشور جهان، یا موقعی که آمریکاییها ژاپن را با بمب اتم میکوبند، ژاپنی میگوید من را کوبید، اما «سونی» را برمیدارد و میگوید 10 سال دیگر من باید کاری بکنم که این روی میز رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا باشد و آن را هم انجام میدهد. کرهایها هم همینطور. پس [علاوهبر بازار آزاد] چیزهای دیگری هم [مثل فرهنگ] دخیل هست .اینها فکر میکردند این کارها [اعمال سیاستهای بازار آزاد] را انجام میدهند و [همهچیز] درست [میشود]، مثل وزارت علوم. فکر میکنید وزارت علوم چه کار کرد؟ وزارت علوم آمد و گفت هر نفر استاد باید فلان مقدار مقاله انگلیسی بنویسد. آنموقع من با آنها بحث کردم که این چیست؟ گفتند افراد مجبور میشوند انگلیسی یاد بگیرند. میدانید چه درست شد؟ همین کثافت جلوی دانشگاه که ISI را برایتان مینویسند. فشار بازار آزادی آوردند روی استادان، خب [وضعیت] استادان هم که این شد. یکعده هم متقلب شدند و پول میدهند و حالا هم تسری پیدا کرده به دانشجو. تز مینویسیم و ISI مینویسیم و دکترا میدهیم و الان هم میگویند «از دیپلم تا دکتری مدرکش با ما». بعد موقعی که آقایان میخواهند همدیگر را لو بدهند، لو میدهند که دکتری ندارند و دکتریشان تقلبی است. این همه علاقهمندی به مدرک و این همه کاری که میکنند. بنابر این منظورم این است که زمانی که وبر در 1901 اینها را نوشت در آخر کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری یک مساله خیلی مهمی را گفت. گفت در نظریه پروتستان جیفه و امر دنیا باید مثل ردایی میبود که هر وقت فرد پروتستان خواست، آن را دور بیندازد، اما اینجور نشد؛ برای اینکه ثروت عظیمی که انباشته شده در پی خودش اتفاقا مسائل هدونیستی و خوشباشی و لذت و اینها را هم آورده. بنابر این حتی در همان زمان، خود وبر اشاره کرد که اینجور شده است. این ماجرا در جنگ جهانی اول سر تقسیم غنائم، تمام اروپا را به هم ریخت و در 1929 آن بحران پیش آمد و در جنگ جهانی دوم هم که فاشیسم چطوری به وجود آمد؟ همین اقتصاد لسفر آنقدر مردم را در جمهوری وایمار له کرد و هر نوع پروتکشنی را از آنها سلب کرد مثل همین حاضر جهان. شما هیچکدام وقایع جهانی را دنبال نمیکنید. شما الان نمیدانید در اسپانیا، در آندلس، همین دو هفته پیش چه شکلی یک حزب فاشیست تمام رایها را آورد. در آمریکا رای میآورند. استیو بنن یعنی کسی که ترامپ را رئیسجمهور کرد، رفت برزیل و آن فاشیست را سرکار آورد. الان تمامی جهان به وحشت افتادند از اینکه این بحران جهانی همهجا را گرفته. وعده نئولیبرالها را شما در فرانسه هم دارید. این جلیقهزردها و بقیه که آمدند بیرون؛ اینها همان کسانی هستند که در ایران آمدند بیرون، در مصر آمدند بیرون. اینها همه قربانیان سیاستهای نئولیبرالی هستند. منتها من نمیدانم روسای ما میدانند یا نمیدانند؟ در فرانسه به همان دلیلی آمدهاند بیرون که در هفتتپه بیرون آمدند. اینها فرقی با هم ندارند و شما اگر چنانچه مساله را حل نکنید، بدیهی است که فاشیست دم در ایستاده و منتظر است و زمینهاش هم در ایران فراهم است. اما کار دیگری که نئولیبرالها با ما کردند این است که هر کسی که این برنامه را اجرا میکند، «محکوم» است. محکوم است برود در بازار جهانی حل شود و برای این کار باید با آمریکا بسازد. نهتنها بسازد، [بلکه در این شرایط] فقط آن کسی رشد میکند که مثل کره یا زمانی ترکیه که مبدل به «نور چشم آمریکا» شود. اینها دائما صحبت از سرمایهگذاری خارجی میکنند که راه نجات است. در زمان آقای احمدینژاد 700 میلیارد دلار آمد و رفت. مگر وقتی سرمایهگذاری خارجی بیاید، چقدر میآید؟ فوقش 100 میلیارد دلار بیاید. در آن موقع میگفتند ما را فقط سرمایهگذاری خارجی نجات میدهد، چرا؟ به همین دلیل که ایشان گفت. یعنی «پخششدن در داخل یک سرمایه جهانی». این مساله بعضیجاها هم اتفاق افتاده. اتفاقا در مجله «دنیای تجارت» صحبت از یک خانم معدنداری کرده بود که میگفت 30 درصد معادن ایران را نروژ خریداری کرده است! من منظورم این است. خطاب من به همه این است که آیا واقعا چیزهایی را میدانید یا نمیدانید؟ آیا آقای قالیبافی که میآید و این شهر را به مدت 14سال برمبنای اصول شهرداری نئولیبرالی میچرخاند، میداند در این انتخابات ریاستجمهوری، نباید بگوید که چهار درصد و 96 درصد؟ 14 سال خود شما این برنامه را اجرا کردی، نمیدانی؟ یا نمیدانی چه اجرا کردی یا خدای ناکرده میدانی و داری دروغ میگویی! از این دو حالت خارج نیست. اگر نمیدانی، چطور ممکن است شهردار یک شهر 14 میلیونی به مدت 14 سال، نداند که این سیاستها، سیاستهای نئولیبرالی است؟! اینکه شما شهری را مبدل به مرکز خرید کنید و حیاتش را از آن سلب کنید و فضایش را بفروشی و هوایش را که متعلق به همه مردم است، بفروشید و همه این کارهای نئولیبرالی را بکنید بعد هم بیایید و بگویید که چهار درصد و 96 درصد؟ حرف من خیلی ساده است، این سرنوشت خاورمیانه است. هر کسی که دنبال سیاست نئولیبرالی برود باید بداند که باید برود در بازار جهانی [مضمحل شود]، اگر حتی راه نجاتی از آن طریق وجود داشته باشد، وگرنه این سیاستها چه معنی دارد؟ [مثل این میماند که] یک نفر میلیونها تومان خرج میکند و مدعی است که عاشق خانمی است و میخواهد با او ازدواج کند ولی شب زفاف نرود و بگوید نمیروم! این غیرعقلانی است! پس چرا خواستی ازدواج کنی؟ کسی تو را مجبور به ازدواج نکرده بود! من راجعبه نفس نئولیبرالی بعدا صحبت خواهم کرد. الان نقلقولی از دکتر روزخوش ارائه میکنم. ایشان میگوید: «یکی از مناقشههای دامنهدار بر سر متنی درگرفت به نام مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم. متنی که در حکم چارچوب نظری برنامه تلقی میشد» مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه، انتشارات سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور. میگوید این تدوین شد [اما] زمانی که آقای احمدینژاد آمد، تدوینکنندگان این متن را متهم کرد به اینکه اینها آرمانها و ارزشهای انقلاب را به سخره گرفتند و مروج غربگرایی هستند. باز حرف من به آقای احمدینژاد این است که چرا پس برنامه نئولیبرالی را خودت مجددا با شدت و حدت ادامه دادی؟ اگر این برنامه، برنامه غربگرایی است. تقریبا شدیدترین نئولیبرالسازی در ایران در دوره آقای احمدینژاد است. در ادامه تاکید میشود دیگر حاکمیتهای ملی بهگونهای «اجتنابناپذیر» باید از لحاظ اصولی و راهبردی از انگارههای واحد (انگاره واحد یعنی همان اصول بازار آزاد. قبلش توضیح میدهند که به هیچوجه راه و الگوی رشدی وجود ندارد و یگانه راه همین است که در چین و در ایران و در کره و در همهجای جهان اجرا شده است.) پیروی و تبعیت کرده و اگر اکنون این انگارههای واحد را نپذیرند، در آیندهای نهچندان دور، چارهای جز گردننهادن به آن نخواهند داشت. این ماجرای تحریم ایران، به یک معنا در لابهلای یک متن 1600صفحهای مخفی شده ولی دوستان میدانستند که شما [اگر] این برنامه [توسعه] را اجرا کنید، باید گردن بگذارید، باید بروید و با آمریکا بسازید. حالا من نمیدانم که هیات حاکمه ما میدانست یا نمیدانست. [این] باز هم مثل مساله آقای قالیباف است. ما را بردهاید به یک جایی که همان ماجرا دارد اتفاق میافتد و ما را تحریم کردهاند. یعنی سرطانیها، «اماس»ایها، جوانها، پیرها، نوزادها و... یک راه دیگری که ما درمورد تحریم داریم، همین راهحل عراق است یعنی قاچاق و... بعد هم چیزی که خانم احمدیان اشاره نکردند، زوال اخلاقی عراق بر اثر قاچاق بود. رژیم صدام تا قبل از تحریمها سرپا بود. مستبد آدمکشی بود که یکجاهایی یک چیزهایی را درست کرد. الان هم یکیشان نمیگوید که ببین ما به شما گفته بودیم که باید برویم و [با آمریکا] بسازیم؛ [چرا نمیگویند؟] چون با صدای بلند نگفتند و الان هم نمیگویند. اما [میگویند مجری] این برنامه به گردن گذاشتن محکوم است [که برود و با آمریکا بسازد و اگر نساخت] نتایج [و تبعاتش] را باید بپذیرد. این همانگیری است که ما کردهایم. سوژه نئولیبرال یک سوژه خوشگذران، لذتطلب، منفعتطلب، نفعجوی فردگراست که باید در یک رقابت وحشیانه، خودش را نجات بدهد. دولتمردان ما مدام میگویند اقتصاد ما رقابتی نیست! ملت ما از نظر سوژه الان «رقابتی» است. شما بروید و ببینید کجایشان مانده که عمل نکنند. میدانید ریشهاش کجاست؟ در همین حرص به زیبا شدن. میگویند مگر بد است که زیبا شوی؟ نه خیلی خوب است. همین که باید رقابت کنی زیبا بشوی. یک زن 60 ساله باید با یک دختر 18 ساله رقابت کند تا بتواند شوهرش را نگهدارد. دوستدختر باید رقابت کند تا دوستپسر را نگهدارد. [این] هدونیسمی [است] که آمده. سه کتاب راجع به انقلاب جنسی در 20سال اخیر نوشته شده است که انقلاب جنسی در ایران بهگونهای رخ داده که در آمریکا اصلا شما نمیتوانید اینهمه آزادی جنسی و اینهمه آزادی دراگ و اینهمه آزادی مشروب و اینهمه افرادی که خوشگذرانند، یعنی پول دارند [را پیدا کنید]. طبقه متوسطی که پول دارد و نه کار میکند و همینطور شب تا صبح و صبح تا شب مشغول خوشگذرانی و نوشتن لاطائلات در فضای مجازی و جو درست کردن است. به چه معنا جو درست کردن؟ اول اینکه [میگویند] حقوق زنان. چرا [زنان] نمیروند ورزشگاه؟ نمیگویند زنان سیستان دارند میمیرند؛ آب نیست، هوا نیست، بچهشان دارد جلوی چشمشان میمیرد. یا مثلا آن دختر رقاصه را علم میکنند. بعد ملت همه میگویند ما همه میخواهیم برقصیم. چرا نرقصیم؟ میخواهیم برقصیم. این سوژه همین سوژه هدونیست است که نمیتواند آلترناتیو دیگری را [تصور کند]. برای اینکه تمامی رستاخیز جهان را فکر میکند که آزادی جنسی، آزادی خرید و آزادی مصرف خودش است نه آزادی سیاسی! برای اینکه چنین آدمی اصلا نیازی به آزادی سیاسی ندارد! چه میخواهد بگوید؟ اصلا چیزی ندارد. جا زدن این نوع آزادیها یعنی آزادیهایی که در دوران اعلیحضرت همه داشتند بهعنوان آزادیهای سیاسی، همین ذهن و همین سوژهای است که الان در برابر سلطنت دارد وامیدهد. همه میگویند فرهاد خیلی خواننده خوبی است. خب بروید در شعرش جستوجو کنید ببینید این خفقان و این خفه شدن و این زوال در شعرش از کجا دارد میآید؟ و آن شعر قربونت برم همسایه گوگوش چطور مبدل شده به موسیقی رسمی این مملکت. عاشق دختر همسایه و اینها. و دیگر هیچکس به امثال فرهاد گوش نمیدهد یا نامجو هم اگر میخواند چهارتا فحش به او میدهند. چه اتفاقی افتاد؟ یعنی سوژهای که در آن زمان حتی اگر طرف پاپ هم میرفت فرهاد میشد، اما الان همینها هستند. عشق دختر همسایه و بیا بغلم و برم بغلت و با این روش بازاریابی و... ولی منظورم این است که اتفاقا از یک جهت دیگری سوژه نئولیبرال در دنیای دیگر سوژهای است که باید بسیار کفنفس داشته داشته باشد؛ باید در رقابت دوام بیاورد و باید تحمل شکست داشته باشد. باید lifelong education داشته باشد. شما این عبارت آموزش در همه عمر را میشنوید یاد سقراط میافتید؟ نه! میگوید کیفسازی یاد بگیر. رفتی در بازار شکست خوردی برو سفال یاد بگیر. شکست خوردی برو گیتار یاد بگیر. شکست خوردی و نشد برو رقص یاد بگیر. این همه کلاسهایی که مجوز دارند اینها دلایل اقتصادی دارد برای middle classی که خورده و برده و بهعنوان کارآفرین یا فرزندان کارآفرین، خورده و برده و دارد میرود از این کلاس به آن کلاس. اینهمه کافه برای چی یکدفعه باز شد؟ همه شهرهای دنیا مراکز شهر را برای توریست و... اینطوری میکنند، در ایران هم این هست! این آباد کردن محلههای دنیا که آقای آخوندی میگفتند چیست؟ gentrification است یعنی محلههای جنوب شهر را بروی به ثمن بخس بخری و اعیانسازی کنی و به پولدارها بفروشی. همین الان این طرح دارد در نیویورک انجام میشود و اینها همه برنامههای نئولیبرال است. و این سوژه سوژه نئولیبرال است. این سوژه موقعی که ساخته شد شما یک تقسیم کاری میبینید که اینجا موقعی که حوادث دی اتفاق افتاد همه ساکت شدند و دانشآموختگان لیبرال شاخه سیآیای آنجا فعال شدند که تا دو ماه دیگر میخواهیم بیاییم آنجا و ارتجاع سرخ و سیاه را [از بین ببریم] و بعد هم که دو ماه گذشت و نیامدند یک عده این شعار را تحویل گرفتند. ارتجاع سیاه را که نمیتوانند بگویند،میگویند ارتجاع سرخ. این درحالی است که ارتجاع سرخی باقی نمانده و نیست. وجود ندارد. فرانسیس فوکویاما همین فیلسوفی است موقعی که شوروی فروپاشید آن کتاب مشهور را نوشت: «لیبرال دموکراسی دیگر پیروز شد و پایان تاریخ است و تمام شد.» سه هفته پیش مصاحبه کرده (فرق یک آدمی که یکخرده فکر میکند با این پروپاگاندیستهای اینجا که خودشان را بهعنوان اقتصاددان بازار آزاد جا زدهاند این است) و میگوید که «چپ ارگانایزد» Organized left باید بیاید، نه بهخاطر اینکه من چپ هستم یا دلم میخواهد قدرت را بگیرد، بلکه به این خاطر که به این کثافت فعلی خاتمه دهد و یک الگوی فشاری شود تا بلکه مردم چیزی گیرشان بیاید. یعنی چپ ارگانایزد هیچجا وجود ندارد. منتهی خصوصیت اشمیتی میگوید «همیشه یک دشمن بتراش حتی اگر وجود ندارد» و افراد خیلی معمولی را که میگویند «من گرسنهام» را نسبت بده به آن. ترامپ هم همین کار را میکند. موقعی که در شارلوتسویل آن وحشیهای نازی ریختند و مردم را کتک زدند، در نطقش گفت که این چپ ارگانایزد alt-leftی که آمده بود چه بود؟! چنین چیزی اصلا وجود ندارد. alt-right وجود دارد یعنی همین راست آلترناتیو. منتها تا بیایند به خودشان بجنبند، آن طرفیها این ماجرا را گرفتند و در بوق دمیدند که این خشونت را آنها [چپها] کردهاند. اینکه این سوژه چطور ساخته میشود و مشخصاتش چیست، بسیار بحث وسیع و عظیمی است و در موقعیت فعلی ما هم اتفاقا جواب داده. یکی آمد و به من گفت که «رضاشاه کبیر موقعی که دانشگاه را میساختند، اشک میریخت.» گفتم که چرا؟ گفت «که من دارم این دانشگاه را میسازم اما کسانی که اینجا درس میخوانند با فرزندان من بد تا خواهند کرد.» به او گفتم که ببین! رژیم حاضر آنقدر دانشگاه ساخته که اصلا دیگر شما لازم نیست که کنکور بدهید. گفت نه فرق میکند. گفتم چه فرقی میکند؟ گفت آن یک چیز دیگری بود. آنقدر برج ساخته. (دوره شاه تا چهار پنج طبقه بیشتر نبود) گفتم ببین موبایل را. گفت موبایل به اینها چه مربوط است؟ گفتم راهآهن به رضاشاه چه مربوط است؟ همینطور افسانه و اسطوره میبافند و جوری حرف میزنند که انگار اگر چیزی به اسم جبر زمانهای هم وجود داشته که در آن زمان آتاتورک برای ترکیه چه کرد و رضاشاه چه کرد. موقعی که آتاترک مرد یک قران داراییاش نبود! اولین بانک خصوصی را رضاشاه بهعنوان بانک سپه ایجاد کرد و اتوبوسرانی را هم او ایجاد کرد؛ برای اینکه مدام میرفت و به دولت میگفت پول بده، دولت میگفت پول ندارم؛ آنموقع هم آن آمریکایی [مورگان شوستر] بر سر کار بود، میگفت ندارم. یک کتاب فرانسوی هم هست که میگوید [رضاخان در آخر سلطنتش] تمام اینها را هم بالاکشید و برد. من منظورم دفاع از خصولتیها نیست چون اصلا با کل ماجرا مخالفم، با کل ماجرای خصوصیسازی مخالفم. چون یک مکانیسم است و [جدا کردن خصوصی از خصولتی] حرفهایی است که میزنند و میخواهند ذهن نئولیبرال بسازند. صحبت خود آقایان میگویند ما بخش خصوصی نداریم. در کتاب آقای عمویی از قول آقای نیلی هست که ما بخش خصوصی نداریم و اولین کارمان باید ایجاد بخش خصوصی باشد. الان میگوید چرا خصوصیسازی که میکنیم، بخش خصوصی واقعی نمیرسد. آخر آقا کلش را که شما ساختهاید. دم انقلاب که رفتند آنهایی که... جالب است آنهایی که رفتهاند. در زمانی که چین کمونیست وجود داشت، دو بورژوازی چین داشت. یکی مربوط به تایپه بود که با چین مخالف بود و یک بورژوازی دیگر داشت که مربوط به سنگاپور و مالزی و اندونزی بود. در تمام دوره کمونیستی اینها پول میفرستادند داخل؛ یعنی آنجا تجارت میکردند و پول میفرستادند داخل. آن بورژوازی کارآفرینان ایران که الان دارند [مانیفستش را] مینویسند، انقلاب نشده فرار کردند. چرا؟ برای اینکه اموالشان را در بانک 10برابر گرفته بودند و وقتی دولت موقت آمد، داراییای که زمین گذاشته بودند، به اندازه بدهیشان نبود. الان دارند از آنها قهرمان میسازند! باید به سن من بوده باشید تا بفهمید. سیمین دانشور یک شعری به اسم شتر دارد. میگوید شتر 40 سال با صبر هر بلایی ساربان به سرش میآورد، آب میدهد، نمیدهد، غذا نمیدهد، هیچچیز نمیدهد، با صبر میرود و یکهو کینه شتریاش گل میکند و سر ساربان را میکند و سراغ ساربان دیگر میرود. من با ایننوع قرینه ساختن از ملت مخالفم و اصلا شیوه درستی نیست و حالا شاعر یک چیزی گفته است ولی منظورم این است که مقابل وقایع فلج نشویم و خردورزی هم هیچوقت از انسان گرفته نشده است.
ماجرا ساده است. تمام بازار آزادیها منتظر این هستند که گردن بنهند و سرمایهگذاری خارجی بیاید. اما مردم که چنین فکری نمیکنند.باید در صلح زندگی کنیم و بعد از آن هم باید برگردیم و به علاج درد این ملت برسیم. کارگر است، معلم است.