استاد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبائی: شهرها و فضاهای شهری ایران با سلیقه شهروندان آنها منطبق نیستند. دکور خانههای ایرانیها با آنچه در خیابانها میبینند تفاوت زیادی میکند. رنگهایی که ما دوست داریم با رنگ دیوارنوشتهها، مبلمان شهری، حتی رنگ ماشینها و معماری ساختمانها و پلها و پارکها و دیگر فضاهای عمومی منطبق نیست.
به گزارش عطنا به نقل از ایران، ما در شهرها به دنبال مکانها و فضاهای همسلیقه خود میگردیم. جاهایی که چینش و ذائقه بصری آنها شبیه ما باشند. کافهها چنین مکانهایی هستند. فضاهایی که با سلیقه شهروندان پیرایش و آرایش شدهاند. مکانهایی عمومی که خیلی شبیه زندگیهایی است که داریم یا دوست داریم داشته باشیم. با معماری و میزانسن رسمی و دولتی و حاکمیتی متفاوتاند. کافهها همان خانههایی است که ما دوست داریم داشته باشیم اما احتمالاً محدودیتهای فضا و هزینههای داشتن آن دست و بالمان را بسته. رونق فضاهای کافهای، میل به توقف کردن و نشستن و گفتوگو کردن و بهطور کلی زمان گذراندن در کافهها از همین همسلیقگی میآید. اینکه در گوشه گوشه شهر کافههای زیبا و پررونق سر برآوردهاند، تجلی تکثیر سلیقه و زیباییشناسی شهروندان خوشسلیقه است. آنها که شهر را با سلیقه خود زیباتر و قابلسکونتتر و قابل توقفتر میکنند. مکانهایی که میل به بیرون زدن از خانه را تشدید میکنند و به همان اندازه اشتیاق به وقت گذراندن در شهر را.
کافهها و نهضت کافهنشینی که در شهری چون تهران راه افتاده، دعوت به یک میهمانی بزرگ است که هم میهمانهایش زیبایی را با متر ومعیاری نزدیک فهم میکنند و هم میزبانهایش، رسم میهمانداری را خوب بلدند. ما در کافهها میشنویم؛ صدای دیگران را، موسیقی را و میبینیم. کافهها به ما وسعت دید میدهند. ما تفاوتها و سبکهای مختلف زندگی را میبینیم، در کافه گالریها نقاشیها، خوشنویسیها و مجسمهها را میبینیم در حالی که داریم چاییمان را مزه مزه میکنیم. ما در کافهها تمرین فعالیتهای فرهنگی، هنری و ورزشی دسته جمعی میکنیم. ما کنار هم فیلم میبینیم، فوتبال را دسته جمعی میبینیم. در انواع کلاسها و کارگاههای آموزشی که امروزه در کافهها رونق گرفته شرکت میکنیم و حضور چندین ساعتهمان در کافهها و بین دیگران است که ما را از انزوای خاکستری خانههای مکعبی و خیابانهای ساخته شده برای ماشینها بیرون میکشد.
کافهها خصوصاً کافهخانهها بیش از محلی برای غذا خوردن، جایی برای تعامل و تجربههای خاص فرهنگی-اجتماعی هستند. به همین اعتبار هم بیش از فضاهای دیگر نظیر خود، ظرفیت توجه و تحلیل عمیق جامعهشناختی، نشانهشناختی و مردمشناختی دارند.
سراغ دکتر محمدسعید ذکایی رفتیم تا کافه و کافهنشینی را از ابعاد فرهنگی و اجتماعی واکاویم و به کارکردهایی که این فضاها برای گسترش حوزه عمومی و توسعه ظرفیتهای تعاملی دارند بپردازیم. در گفتوگویی که با این استاد جامعهشناسی که به صورت تخصصی حوزه مطالعات فرهنگی را دنبال میکند تاریخ کافهها از اولین قهوهخانهها تا کافه خانههای مدرن و معانی ضمنی فرهنگی و اجتماعی آنها را میخوانید.
کافهها برای کافهنشینها در سراسر جهان، به غیر از فضایی برای خوردن غذاها و نوشیدنیها، نوعی مصرف فرهنگی و گفتمانی هم به حساب میآیند. بهطور کلی چه کارکردهایی را برای کافهها برمیشمارید و بگویید آنها چه جایگاهی در فرهنگ جوانی دارند؟
سابقه کافهها بسیار طولانی است حتی قبل از شکلگیری مفهوم جوانی در ادبیات جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی، کافهها به مثابه فضاهای عمومی وجود داشتند. کافهها در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 در شهرهای اروپایی میدانی برای ملاقات عمومی بودند و حوزه عمومی را توسعه میدانند. آنها همچنین میدانی برای نقد و روشنفکری محسوب میشدند و به شکلی بارز، مشخصاً در خدمت جریانهای فکری خاصی قرار داشتند و مولد اندیشه و حساسیتهای سیاسی و نظری بودند.
قدمت کافهها در ایران به چه زمان و دورهای برمیگردد و آیا کارکردهایی که کافهها در اروپا داشتند را میشود برای کافههای ایرانی هم به حساب آورد؟
نه تا حدی متفاوت است. در ایران شکل مدرن کافهها را با تأخیر تجربه کردیم اما چیزی شبیه کافهها را تحت عنوان «قهوهخانهها» و «چایخانهها» داشتهایم که حدود 400 سال تاریخ مستند در موردشان وجود دارد. در سفرنامههای دوره صفوی به بعد به حضور این محافل در شهرهای بزرگ اشاره شده است و در متون بسیاری از مورخین، ایرانشناسان به این نکته اشاره شده است که چگونه این قهوهخانهها در اواخر دوره قاجار به مراکز شهری پویایی میبخشیده و میدانی برای گفتوگو از مسائل مختلف زندگی روزمره گرفته تا نقد حاکمیت بوده است. قهوهخانهها چندین دهه با این کارکردها در صدر میدانهای اصلی زندگی کلانشهری و شهری انسان ایرانی بوده اما در دورانهایی مثل دوران پهلوی اول با تسخیر این میدان توسط خردهفرهنگهای استفاده از مواد مخدر، دچار انحراف و زوال شدند. به این ترتیب همانطور که میبینید، اگرچه فهم ما از کافههای مدرن تاریخ طولانی ندارد اما تاریخ مفصلی در حوزه محافلی چون قهوهخانهها و چایخانهها در کشورمان داریم. اما این قهوهخانهها با ورود مدرنیته به ایران، جایشان را به کافههای اروپایی که دیگر تمام جهان را تصرف کرده بودند دادند و خیلی زود دیدیم که فرهنگ جوانی بشدت هم بر کافهها تأثیر گذاشت هم بشدت از فرهنگ کافهها تأثیر پذیرفت. این مواجهه فرهنگی با کافههای مدرن را در تهران دهه 40 و 50 شمسی میتوان بخوبی ردگیری کرد. در آن زمان بود که همزمان با تجربه مدرنیته، جلوههای بارزی از فرهنگ کافهنشینی به سبک اروپاییها در تهران و با فاصله زیادی در کلانشهرهای ایران نمود پیدا کرد؛ در واقع هماهنگ با موسیقی، مد و عرصههای مصرفی دیگر که داشت در این شهرها متأثر از فضای جهانی احداث میشد، جایگاهی هم برای کافهها به وجود آمد.
اگرچه در تمام دنیا جوانان برای قرارهای عاشقانهشان کافهها را انتخاب میکنند اما کافهها فضاهایی برای فکر و اندیشه و ایجاد سنتهای فکری هم هستند. برای مثال همانطور که خودتان به نقش کافهها در ایجاد سنتهای روشنفکری اروپا اشاره کردید، افرادی مثل ژان پل سارتر، سیمون دوبووار، ارنست همینگوی، آلبر کامو، پابلو پیکاسو و هنرمندان سوررئالیست را داریم که یا کلاً در کافه زندگی میکنند یا به نوعی حیات اجتماعی و فکریشان با کافه پیوند خورده، آنجا مینویسند، کتاب میخوانند، شاگردانی را پرورش میدهند، با مردم عادی که به کافه میآیند گفتوگو میکنند و... چقدر وجه فکری-روشنفکری کافهها در ایران همزمان با تجربه کافههای مدرن شکل گرفت؟
شاید قهوهخانههای ما که توضیح دادم شکل اولیه کافهها در ایران هستند و میتوانستند چنین فضایی را ایجاد کنند اما متأسفانه کافههای مدرن امتداد شکل سنتی محافل قهوهخانهای نبودند. اجازه بدهید قبل از پاسخ دقیق به سؤال شما کمی در تمایز این دو (کافههای مدرن ایران و قهوهخانهها) بگویم تا ببینید چطور کافههای مدرن در ایران نتوانستند فضاهای فکری را ایجاد و نمایندگی کنند. ببینید، قهوهخانهها قائل به تفکیک سنی و طبقاتی نبودند و همه مردم را نمایندگی میکردند در حالیکه در کافههای مدرن ایرانی فقط جوانها امکان حضور دارند، و حضور خانوادهها، میانسالان، سالمندان و بچهها در این کافهها غیرعادی به نظر میرسد. به لحاظ طبقاتی کافهروها گروههای متمول و متوسط به بالا هستند و طبقات فرودست راهی به کافهها ندارند. درحالیکه قهوهخانههای قدیمی محلی برای بازسازی انرژی تحلیل رفته روز و شنیدن اخبار و نقد و تحلیل بودند، مصرفکنندگان فضای کافههای مدرن که جایگزین قهوهخانهها شدند، بشدت تحت تأثیر فضای رمانتیک و موهوم این نوع کافهها، از پتانسیلی که میتواند در جهت گفتوگو، ایجاد حوزه عمومی هابرماسی و نقد، نظر و سنتهای روشنفکری وجود داشته باشد دور ماندند. بنابراین این کافههایی که 40 و 50 ساله به وجود آمده هم از کارکردهایی که میتوانست به ظرفیت قهوهخانههای قدیمی اضافه کند و هم از همسویی با اتفاقات روشنفکری که در کافههای اروپایی در حال وقوع بودد، باز ماند. به این اعتبار، به نظر من کافههای مدرن ایرانی بیشتر در قالب فرهنگ مصرف قابل توضیح هستند تا اینکه بخواهیم بگوییم بستری برای سنتهای فکری هستند یا مثلاً توانستهاند کانسپت خاصی را سامان ببخشند. بنابراین افزایش کافیشاپها در ایران طی سالهای اخیر، با منطق تفکیک اجتماعی-اقتصادی، مدرنشدن و مصرفیشدن قابل توضیح است. البته نمیتوان گفت یکسره و به صورت مطلق کافهها با این منطق به زیست خودشان در ایران معنا دادهاند بلکه باید گفت که در دورههایی خصوصاً در دهه 60 و دوران جنگ 8ساله که شرایط دشواری را به لحاظ اجتماعی و اقتصادی تجربه میکردیم فرصتی برای رونق کافیشاپها و به تبع رشد فرهنگ مصرفی وجود نداشت اما همینکه این دوران جایش را به دوران نوسازی میدهد و آرامش و رفاه نسبی ایجاد میشود و طبقه متوسط توسعه کیفی و کمی پیدا میکند، فرهنگ مصرف کافهها هم رونق میگیرد. علاوه بر این باید اشاره کنم که در غیاب فضاهای عمومی در شهرها، کافهها نقش فضاهای سومی را برعهده میگیرند که به تعبیر هابرماس میتواند فضای عمومی برای گفتوگو و مواجهه یا به تعبیر زیمیل فضایی برای اجتماعپذیری و معاشرت اجتماعی باشد. این اقبال در مورد رستورانها اتفاق نیفتاد چون اندک رستورانهایی که در شهرها وجود داشتند فقط برای غذا خوردن تعبیه شده بودند درحالیکه امتیاز کافهها نسبت به رستورانها امکان استفاده در زمانهای بیشتر در مقیاس طول روز، مصرف غذاهای غیر اصلی (مانند ناهار و شام) و از همه مهمتر امکان تمایزیابی بود. بنابراین با ظرفیتی که کافههای ایرانی خصوصاً از دهه 50 تا اواخر دهه 80 در ایران در خصوص سلسلهمراتب طبقاتی و سبکهای زندگی ایجاد کرده بودند، طبقه متوسط این فضاها را به انحصار خود درآورد و هویت خود را با آن تعریف و خود را با دیگر گروهها مرزبندی میکرد.
تاریخ تطور کافهها و فرهنگ کافهنشینی در ایران را تقریباً تا اواخر دهه 80 پیش روی ما ترسیم کردید. اما اگر بخواهیم بعد از این دوره و در سالهای اخیر تصویری از تغییرات و ماهیت کافهها در ایران به دست دهیم به نظر شما باید به چه مواردی اشاره کنیم؟ به نظر میرسد کافهها با تغییرات ماهوی از نظر فرم و ماهیت رو به رو شدهاند. شاید بتوان گفت از شکل اولیه که به قول شما تحت تأثیر فضای رمانتیک و فرهنگ جوانی خاص اروپایی بود فاصله گرفتهاند و تا حدی به کارکردهای سنتی خود نزدیک شدهاند. به عنوان مثال امروزه بسیاری از کافیشاپها به کافهخانهها تغییر ماهیت دادهاند...
البته به نظر من این وضعیت در ابعاد کلی رخ نداده. یعنی اگرچه کافهها در خانههای قدیمی دایر هستند اما هنوز در منوهایشان انواع پاستاها و اسپرسوها قابل رؤیت است. از چند زاویه میتوان به این موضوع اشاره کرد. یکی از این زاویهها به تعبیر پترسون میل به «همهچیزخواری فرهنگی» و پیوندی شدن مصرف است که بخشی از سنت را با چیزهای مدرن و سایر چیزها پیوند میدهد و بازاری جدید میسازد. به عبارت دیگر امروزه مرزبندیها خیلی سست شدهاند و هرچیزی که به قول معروف «بازار داشته باشد» امتحان میشود. میخواهم بگویم در یک وضعیت پارادوکسیکال هم داریم صورتهای غالبی که در غرب در فرهنگ کافهنشینی تجربه میشود را کپی میکنیم و هم ساختارهای بومی و فرهنگی خودمان را احیا میکنیم. در این راستا تنوع و تغییرات جدید به نوعی نشان از پیوندیشدن است یعنی ما شاهد نوعی فضای پیوندی مصرفی هستیم که کافهها هم همسو با آن حرکت کردهاند. شامه سرمایهدار برای بازاریابی هم از این بازار بیخبر نیست!
یعنی به نظر شما بیش از آنکه نوعی احیای فرهنگ ایرانی و اقبال به نشانگان ایرانی و نوستالژیهای فرهنگ خودمان باشد تنها کشف نوعی بازار جدید است؟
بله دقیقاً. به نظر من هیچ آگاهی فرهنگی خاصی پشت ماجرا نیست و بیشتر یک بازار شناساییشده جدید است و شاید هم گذرا باشد و دوام نداشته باشد.
اگر بخواهیم بدون پیشبینیهایی از این دست و قضاوتهایی که منطق سرمایه و بازار پیش روی ما قرار میدهند، به ابعاد زیباییشناسانه و خلاقانه فرهنگی این نوع خانهکافهها که حداقل در سطح شهر تهران شاهد گسترششان هستیم، بپردازیم به نظر شما به چه مواردی میشود اشاره کرد؟ همین که به جای منوی سراسر انگلیسی یک منویی داریم که شربتها و دمنوشهای ایرانی در آن جای دارد و در فضای بصری کافهها حوض و رنگها و طرحهای ایرانی قابل مشاهده است، به نظرتان نوعی اتفاق فرهنگی در حال وقوع نیست؟
بله حتماً. هر پدیدهای را از چند ساحت میشود دید. از نظر من هم کافهخانهها میتوانند با مخاطب قراردادن جمعیت بزرگتری از مردم، افراد بیشتری را کافهرو کنند. یعنی با استفاده از المانهای آشنا و نوستالژیک، به نوعی افراد بیشتری را با فضای تا قبل نامأنوس اروپایی و غربی، رمانتیک مخصوص زوجهای جوان، آشتی و پیوند دهد. گسترش کافهخانهها میتواند فضای تفکیکشده سنی و طبقاتی کافههای دهه 40 تا 80 ایران را پس بزند و امکان حضور سنین بالاتر، کودکان و طبقات مختلفی را فراهم کند. این کافهها ایجاد حس تعلق بیشتر به فرهنگ ایرانی را هم ایجاد میکنند. میدانید نقدی که همیشه به فرهنگ کافهنشینی و مصرفکنندگان فضای کافهها در ایران میشده این است که فضای کافهها هیچ وقت فضایی دموکراتیک نبوده است. افراد در این فضا که قرار میگرفتند با انواع خشونتهای نمادین روبهرو بودند: مثلاً از منوهای پر از کلمات انگلیسی سر در نمیآوردند و یا موسیقی پخش شده با گوش و فرهنگ موسیقاییشان جور نمیشد. خشونتی هم به افراد مجرد میشد به این صورت که کمتر میتوانستند در کافهها بنشینند و اگر کسی تنها به کافه میرفت زیر نگاههای سنگین بقیه قرار میگرفت علاوه بر این بیشتر کافهها در مناطق بالای شهر یا مراکز تجاری گرانقیمت واقع بودند و فقط طبقات خاصی اجازه حضور در کافهها را داشتند. همچنین در کافههای مدرن، فضایی برای دیدن «دیگران» و دیدار با غریبهها وجود نداشت. اما امید میرود که کافهخانهها و کلاً فرهنگ جدید مسلط بر کافهها، به سمت دموکراتتر شدن پیش بروند و کمتر انواع خشونتهای نمادین را بر مصرفکنندگان خود اعمال کنند. این کافهخانهها با کارکردهایی که دارند نویدبخش فضای سوم گوتنبرگ یعنی فضایی که بتواند حوزه عمومی ما را توسعه بدهد خواهند بود. فضاهای سوم فضاهایی خنثی هستند که در آنها نباید هیچ نماد و نشانی که حسی از تفاخر و برتری را ایجاد میکند وجود داشته باشد. کافهخانهها هم چنین هستند و فضایی برای حضور افراد از گروههای مختلف و سطح درآمد، تیپ و سبک زندگی مختلف ایجاده کردهاند.
اتفاقاً به نکتهای اشاره کردید که فکر میکنم الآن بیشتر از هر زمان دیگری به آن احتیاج داریم و آن هم همان دیدن دیگران و دیدار با غریبهها است. کافههای جدید محل گفتوگو و همنشینی و بیرون آمدن از گروههای امن بسته ما هستند. در روزهایی که همه چیز ما را به سمت قهر ملی و عدم گفتوگو میبرند، و گویی همه سر در منافع و مصالح شخصی و فردی دارند، چقدر فکر میکنید که کافهها میتوانند نقش میانجی گفتوگو را بازی کنند و تسهیلگر ارتباطات اجتماعی و تعامل باشند؟
در غیاب فضاهای نمادین و فیزیکالی که قرار است در بسط حوزه عمومی نقشآفرینی کنند، کافهها یا همان کافهخانهها نقش اصلی را برعهده میگیرند. اما به اوایل صحبتم برمیگردم. اگر بخواهیم از منظر بازار و مصرف، نبض کافههای جدید را بگیریم به جاهای خوبی نمیرسیم و هیچکدام از خلاقیتهای فرهنگی که از آن نام برده میشد را نمیشود در کافهها ردیابی کرد. اما فارغ از این مسائل، به نظر من کافهها و کافهخانهها و ژانرهای نوینتر آن در ایران، اگر به سمت دموکراتیک شدن بروند و جنبههای تظاهری و مصرفیشان را به نسبت جنبههای فرهنگی-اجتماعی کمرنگ کنند میتوانند بشدت در ایجاد تعامل، دیدار با غریبهها، ادغام فرهنگی، گفتوگو و نقد و در بهترین حالت ایجاد فضای روشنفکری گام بردارند و تأثیرات بسیار مثبت و مهمی را در فرهنگ کلان و خرده فرهنگهای آن از جمله خرده فرهنگ جوانی بگذارند. از این طریق جنبههای مثبت زبان فارسی، موسیقی فارسی و سفره ایرانی هم حفظ و بازتولید میشود. شاید فعلاً آنقدر زیاد نشدهاند که بتوانند پیشگام جریانات غنی فکری-فرهنگی باشند اما از آنجایی که جزو تنها فضاهای بینابینی (بین خصوصی و عمومی) هستند میتوانند خلاقیتهای خاصی در حوزه احیای سنتها، ایجاد مدها و ساماندهی آرا و نظرها داشته باشد.میترا فردوسی پژوهشگر مطالعات فرهنگی