برای تحلیل مذاکره نیازمندیم تا بتوانیم مذاکره را بر اساس ویژگیها و شاخصههای آن تبیین کنیم. اصولا در هر مذاکرهای ما شاهد وجود ساختار، مقوله رضایت، استراتژی، فرایند، بروندادها و بازیگران میباشیم.
فارغ از هیاهوی رسانه ای و مجادلات جناحی، به نظر میرسد که نیازمندیم تا یک بازخوانی از دانش و درک خود در باب مذاکره داشته باشیم. اینکه «مذاکره چیست؟»، «اصولاً چرا باید مذاکره کرد؟»، «چه زمانی باید مذاکره کرد؟»، «چگونه باید مذاکره کرد؟»، و «هدف اصلی و بهترین پیامد برای مذاکره کدام است؟» شاید مهم ترین پرسشهایی باشند که این ایام فرصت مناسبی است تا میان علاقمندان به مقوله مذاکره به مباحثه گذاشته شود.
در این نوشتار تلاش شده است به مباحث تئوریک مرتبط با مذاکرات، فارغ از ملاحظات حقوقی آن بپردازیم؛ زیرا مذاکره به عنوان امری سیاسی سرفصلی مهم از معرفت روابط بین الملل است. علمی که ـ علیرغم حضور فعال ما در عرصه منطقهای و بینالمللی ـ در علوم انسانی ما توجه مطلوب به آن نشده و این امر خود را در زمان نیازمندی به آن به خوبی نمایان شده است. تعداد انگشت شمار تحلیلگران شاید نخستین شاخصه فقر ما در این حوزه مطالعاتی باشد و همین امر سبب شده تا نخبگان این عرصه از توان کافی برای تحلیل ماوقع و اقناع عمومی در جهت مثبت یا منفی نسبت به مذاکره نداشته باشند و شاید دقیقاً به همین خاطر است که مهمترین امر سیاسی در هیاهوی رسانهای، با جهتگیریهای از پیش تعیینشده حزبی و جناحی گرفتار آمده است.
چرا مذاکره؟
نخستین امر در مورد مذاکره این است که مذاکره مهمترین رخداد سیاسی در عالیترین سطوح تصمیمگیری رخ میدهد که در حقیقت میتواند نقطه عطفی در تاریخ حیات سیاسی اجتماعی یک ملت باشد. بنابراین کودکانه است که با مذاکره به صورت سفرهای برای رسیدن به نان شب برای خود؛ مثلا برای قرارگرفتن روی گیشه، یا قهرمانسازی و کسب آراء و کرسیهای بیشتر در انتخابات پیش رو، و یا بر عکس برای تخریب و متهم کردن و محکوم کردن و خائن و وطنفروش خواندن و... شود. مذاکره یک رخداد واقعی است که برآمده از اراده یک نظام سیاسی است، از این رو نیازمند شناخت و تجربه است.
اساسا مذاکره از این رو رخ میدهد که طرفین به این نتیجه میرسند که مذاکره به مراتب بهتر از اقدام یکجانبه و مواجه شدن با یک بحران احتمالی است. در حقیقت مذاکره به منظور مدیریت یک بحران بینالمللی که حداقل دو بازیگر روابط بینالمللی در آن حضور دارند رخ میدهد. از این رو در مذاکرات نمیتوان رویکرد «مذاکره برای مذاکره» را تا ابد ادامه داد؛ زیرا طرفین برای حصول نتیجه آمدهاند.
از بحران تا مذاکره
بحران: در یک تعریف «بحران بین المللی عبارت است از تعاملات متوالی بین دو یا بیش از دو دولت حاکم در منازعات شدیدی که جنگ واقعی نیست، اما با برداشتهایی از یک احتمال به شدت خطرناک وقوع جنگ همراه است». به دیگر بیان در بحران بینالمللی دولتهایدرگیر در نزدیک ترین مرحله جهت ورود به یک جنگ و منازعه مسلحانه قرار دارند. از این روست که مدیریت بحران غالبا بر مبنای جلوگیری تعریف میشود: به عبارت دیگر یعنی وجود معیارهایی برای کاستن از خطر وقوع جنگ در یک بحران و تصاعد وضعیتی که در آن قرار دارند اشاره دارد. از سویی دیگر هر بحرانی با فشار بسیاری بالای زمان و رویدادها مواجه است.
از جمله مهمترین راهکارها جهت مدیریت بحرانهایبین المللی، مذاکره جهت دست یابی به اهدافی است که طرفین در جستجوی تحقق آن با اتکاء به قدرت نظامی هستند میباشند. این اتکا به قدرت نظامی در حقیقت منشا بحران شده است. از این رو دولتها زمانی که به این نتیجه میرسند که از راه مذاکره با تحمل هزینههای کمتری ـ نسبت به اقدام نظامی ـ به اهداف خود نزدیک میشوند، لذا به مذاکره روی میآورند.
مذاکره: قبل از هر چیز بایستی دانست که مذاکره یک فرایند process است که نیازمند مقدماتی است تا این فرایند آغاز شود که در متون تئوریک مختلف پیرامون مذاکره از آن به پیشامذاکرات، و یا کارگاههای حل مسئله و... یاد میشود. در پیشامذاکرات prenegotiations طرفین با درک تناقضات ایدئولوژیک، اخلاقی و سیاسی، و... در محیطی غیرعلنی که میتوان مطالب را به طور صحیح و شفاف بیان کرد، بدون آن که نگران عواقب و پیامدهای آن باشند، به فهمی مشترک و درحقیقت زبانی مشترک از یکدیگر نزدیک میشوند تا در فرایند مذاکرات که کاملا جنبه رسمی دارد از طرفین از پویایی بیشتری در مدیریت مذاکره برخوردار باشند تا به نتیجهای مشترک برسند. بر این اساس شاید بتوان گفت که جلسات غیرعلنی مسقط جنبه پیشامذاکره داشته است.
ماهیت مذاکره
برای تحلیل مذاکره نیازمندیم تا بتوانیم مذاکره را بر اساس ویژگیها و شاخصههای آن تبیین کنیم. اصولا در هر مذاکرهای ما شاهد وجود یک ساختار، مقوله رضایت، استراتژی، فرایند، بروندادها، و بازیگران میباشیم.
ساختار مذاکره
به نحوه توزیع یا آرایشبندی عناصر قدرت اشاره دارد که به طور کلی به عنوان عوامل منابعمحور ـ که براساس میزان بهرهمندی از منابع یا اموال ـ یا بروندادمحور ـ که براساس توانایی به حرکت درآوردن یک طرف در مسیر دلخواه ـ تعریف میشوند، . به دیگر بیان مراد از قدرت در اینجا، کنشی است که میل به ایجاد حرکت و تغییر دارد. یعنی تعریف قدرت با توجه به منبع و پیامدهای آن که عموما به سه پرسش مهم پاسخ میدهد: چه کنشهایی باید برای تغییر جهت و ایجاد حرکت در طرف دیگر مذاکره انجام گیرند؟ چه منابعی این کنشها را تسهیل میسازند؟ و نهایتا تاثیرات این کنشها کدامند؟
این سئوالات خود به چندین منبع ناشناخته وصل میشوند از جمله: میزان در دسترس بودن منابع مناسب، اتخاذ یک عملکرد مناسب و قابلیت و توانایی هدف آن کنش. این شرایط ایجاد تغییر و حرکت مورد نظر، در طرف دیگر مذاکره را میسر میسازند که با توجه به ماهیت مفهومی هر یک از سه عنصر (منابع، کنش، پیامدها و تاثیرات) نام برده شده به وجود میآید. در زمانی که این سه مرحله درست تعریف شوند دادههای مربوط به مراحل کنش، منابع آنها، عامل تعیین کننده میزان حساسیت هدف، و نتیجه کنش به ما اجازه تحلیل جدیدی از تاکتیکهای قدرت را میدهد.
از جمله مولفههای مهم در مباحث مربوط به مذاکره این است که دولتها هنگامی باید به مذاکره اقدام نمایند که علاوه بر برخورداری از منابع مادی قدرت، باید از قابلیت بسیج عمومی در عرصه داخلی برخوردار باشند یعنی هم باید بتوانند در عرصه خارجی اجماع حاصل کنند که بهترین راه حل برای عبور از بحران فعلی، مذاکره است و هم باید بتوانند در عرصه داخلی پشتوانه مردمی خود را به عنوان یکی از عوامل مهم قدرت به کار بگیرد و در غیر اینصورت دولت از میزان چانهزنی کافی برخوردار نخواهد بود و در حقیقت تیم مذاکره کننده، نماینده نظام سیاسی و اجتماعی نخواهد بود. و با مشکلات فراوانی مواجه خواهد شد.
کارکردهای قدرت در مذاکره
بحث دیگر در مورد نقش قدرت در مذاکرات وجود دارد این است که دو مرحله قدرت در مذاکرات وجود دارد که عبارتند از: 1. قدرت ایجاد مذاکرات 2. قدرت ایجاد پیامد مذاکرات (منابع و پیامدها). مذاکره زمانی ایجاد میشود که طرفهای مذاکره احساس کنند احتمال دستیابی به یک راه حل دو یا چندجانبه برای مشکلشان وجود دارد که در حالت یکجانبه وجود ندارد و بلکه برعکس اصرار بر فشارهای یکجانبه، موجب رسیدن به بن بست و افزایش هزینهها میشود.
به دیگر بیان زمانی که طرفین درگیر یک بحران به این درک میرسند در حقیقت به یک پختگی و آمادگی برای ورود به مذاکرات میرسند. از سویی دیگر طبیعی است که قدرت میان بازیگران به طور مساوی تقسیم نشده است و هر طرف مذاکره به میزان بهرهمندی خاصی از قدرت دور میز مذاکره مینشیند. از این رو بازیگرانی که از دسترسی کمتری نسبت به منابع برخوردار هستند فشار بیشتر، و زمان کمتری را در اختیار خواهند داشت؛ و در نتیجه هم در ایجاد مذاکره و هم در ایجاد پیامدهای مذاکره از قابلیت نسبی کمتری ممکن است برخوردار باشد و لذا از این روست که برای این دسته بازیگران حاضر در مذاکره، دستیابی به توافق از فوریت بیشتری برخوردار است و اقتباس رویکرد «مذاکره برای مذاکره» بیش از آنکه به نفع این دسته بازیگران باشد به ضرر آنها تمام میشود.
زیرا همان گونه که خواهد آمد مذاکره یک فرایند است و طرفین در این فرایند است که نقاط اتکا قدرت یکدیگر را درک میکنند و با استفاده از اهرم قدرت خود تلاش میکند تا از میزان قدرت طرف مقابل بکاهد. به عنوان مثال ممکن است کشوری در ابتدای شروع مذاکرات در منطقه خاصی از نفوذ بیشتر برخوردار باشد. بنابراین طبیعی است که طرف مقابل با استفاده از قدرت بیشتری که در اختیار دارد تلاش کند در خلال زمان سپری شده که در فرایند مذاکره وجود دارد این نفوذ را بیشتر کند و یا صلح و ثبات مطلوب بازیگر مورد نظر را برهم بزند تا با تحمل هزینههای مضاعف بر آن بخواهد نتایج مذاکرات را به نفع خود سوق دهد.
مثلا امریکا در مذاکرات پیرامون مسئله هسته ای ایران تلاش کرد تا با استفاده از تشدید تحریمها ی نفتی ایران قدرت اقتصادی ایران را تحلیل ببرد تا ایران از پویایی کمتری در میز مذاکرات برخوردار باشد. ایران نیز با گسترش نفوذ خود در منطقه و موجبات تضعیف بازیگران متحد امریکا همچون عربستان و ترکیه را فراهم آورده است. انفعال عربستان و ورود به جنگ علیه یمن میتواند نشانهای بر تغییر موازنه قدرت در منطقه به نفع ایران باشد و از آنجایی که عربستان به این نتیجه رسیده که نمیتواند با استفاده از راهکارهای دیپلماتیک و غیراستراتژیک مجدد موازنه را به نفع خود تغییر دهد به ناچار به یمن حمله نظامی کرد.
قدرت و دادو ستد
با توجه به وجود عنصر قدرت در ساختار مذاکره لذا طبیعی است که هر یک از مذاکرهکنندگان از دو عنصر تهدید و تشویق با توجه به منابعی که برخوردار هستند برای دستیابی به نتایج مطلوب بهره ببرند. یعنی طرفین باید یکدیگر را به این اقناع برسانند که در صورت عدم توجه به تقاضاهای آنها با چه تهدیداتی مواجه میشوند و چه امتیازاتی را از دست خواهند داد؟ از این روند به اصطلاح عامیانه سیاست هویج و چماق نیز گفته میشود؛ اما به این معنا نیست که هویج را نشان طرف مقابل دهند ولی بدون آنکه بده بستانی صورت گیرد صرفا با تهدید و چماق عملی شود. هویج و چماق در صورتی است که یک طرف و یک بازیگر فقط برای امتیاز دادن آمده باشد و در سایه تهدید طرف مقابل امتیاز بدهد مثل قراردادهای ترکمانچای و عهدنامه گلستان. به دیگر بیان زمانیکه کشورها بر سر میز مذاکره حاضر میشوند قطعا به این نتیجه رسیدهاند که ابزارهای کافی برای چانهزنی و مذاکره (یعنی ابزار تهدید و تشویق) بهرهمند میباشند.
از این روست که مذاکره میدانی برای داد و ستد یا بده بستانgive and take میشود. به دیگر بیان نباید انتظار داشت صرفا با گفتار شفاهی verbal تمامی مسائل فیمابین دو کشور حل شود؛ زیرا هر کشوری با تقاضاهای خاص خود وارد عرصه شده و تلاش دارد با اتکاء به ابزارهایی که در اختیار دارد به اهداف خود برسد. هرچند این دسترسی به اهداف برای هر دو طرف به صورت نسبی باشد. از این روست که در مذاکرات گفته میشود که طرفی که قدرت ریسک حیاتی کمتری دارد انتظار میرود که امتیاز بیشتری بدهد تا اطمینان بیشتری برای بقا داشته باشد.
به دیگر بیان هرچند که مذاکره کلاً یک فرایند است اما فرایند دقیقاً اشاره است به مبادله امتیازات و تهاترات بین افراد مذاکره در تلاش برای رسیدن به نطقهای از توافق که برای همه طرفها مطلوب و قابل قبول باشد. بنابراین در باب پرونده هسته ای ایران باید دید که امریکا چه مشوقها یی را برای ما در نظر گرفته و ما چه امتیازاتی را میتوانیم به طرف مقابل بدهیم که در قبال امتیازاتی که به دست میآوریم منصفانه و عادلانه باشد.
رضایت
مذاکرات زمانی به نتیجه خواهند رسید که اطراف مذاکره راه حلی را مییابند که از نظر هر دو طرف برای ادامه مذاکره و مناقشه قابل قبول است. به دیگر بیان هر دو طرف توافق به دست آمده را منصفانه و عادلان مییابند. آمادگی و پختگی و بلوغ انجام مذاکره، فرصتی را برای شروع مذاکرات پیش میآورد نه برای بن بست کشاندن آن. قدرت به بن بست کشاندن مذاکرات در پیشنهادهایی که حاوی تقاضاها و نیازهای دو طرف است و دامنه رضایت هر دو را مشخص میکند، خود را نشان میدهد.
به علاوه چالشی که سر راه مذاکره کنندگان است، ذهنیت فرصتهای اغوا کننده از جانب هر دو طرف است که هر دو را به سمت انتخاب یک راه حل قابل قبول هدایت میکند. از آنجا که رضایت مقولهای انعطافپذیر است و فرمول تحقق خلاقیت در مذاکره است، هیچ شیوه مشخصی وجود ندارد که تعیین کند چه چیزی میتواند سطح مناسبی از رضایت یا فرمول مطلوبی را مشخص کند. به علاوه میتوان از فرآیند نزدیک کردن مذاکرات به هم از طریق تولید دادهها در طرحهای پیشنهادی، مسایل و موقعیتهایی که باید بصورت مقایسهای تحلیل شوند، درسهای زیادی آموخت. بنابراین آنچه که در مسئله رضایت نهفته است این است که در هر مذاکره طرفین تقاضاها و نیازمندیها یی را مطرح میکنند که مایلند به آن برسند.
بروندادها
بروندادها از بطن بده-بستانها، امتیازات و مبادلات یا فرمولهایی که دورهها و عناوین مبادله را بسط یا باز تعریف میکنند، بیرون میآیند. اصولاً اگر عناوین مذاکره به صورت عواملی با ارزش و قدرت مبادله متفاوت عرضه شوند، طرفهای مذاکره میتوانند نتایج و بروندادهای مخصوص به خود و نیز سودمندی کلی مربوط به برونداد مورد مذاکره را به حداکثر برسانند. از این روست که گفته میشود که مذاکرات برای موفق شدن واقعی، نیاز به نشان دادن نتایج و همچنین دلایل دارند و هر چه بروندادها از مطلوبیت بیشتری برخوردار باشند حرکت به سمت عادی شدن شرایط بحرانی سریع تر محقق میشود. بنابراین اگر توافق نخست میان ایران و کشورهای غربی در پرونده هسته ای ایران نتایج مثبت و متوازنی برای هر یک از طرفین داشته باشد این مذاکرات میتوانند به عنوان مبنایی برای ادامه مذاکرات در سایر حوزهها ی مورد تنش واقع شوند.
بازیگران
مذاکرات بین المللی معاصر همواره توسط تیمها انجام می شود از این رو مقوله دیگری که در مورد مذاکره از اهمیت برخوردار است ویژگیهایتیم مذاکره کننده است که تحت تاثیر آن رفتارهایی را از خود بروز میدهند. و شناخت روحیات هر یک از بازیگران حاضر در میز مذاکره میتواند در تسهیل فرایند مذاکره و دستیابی به راه حل و توافقی که همراه با رضایت طرفینی موثر باشد. شناخت روحیات تیم مذاکرهکننده نیز میتواند در پیشامذاکرات محقق شود. به دیگر بیان ترتیب تیم مذاکره کننده باید به نحوی باشد که به لحاظ شخصیتی تنش حداقلی و سازواری حداکثری میان آنها وجود داشته باشد.در هر صورت شناخت مسائل تئوریک مربوط به مذاکرات از جمله موضوعات مهمی است که میتواند در تحلیل منطقی از مذاکرات کمک شایانی نماید.
منبع: مهر