آیا علم اسلامی ممکن است؟ مظفر اقبال، اندیشمند اسلامی و نویسندهٔ پاکستانی-کانادایی بر این باور است که علوم اسلامی کاربردی که جایگزین علوم غربی مدرن باشد، قطعاً امکانپذیر است. هرچند میپذیرد که این علوم فعلاً مصداقی ندارند و دانشمندان مسلمان چنین فرآوردهای را به عمل نیاوردهاند.
به گزارش عطنا به نقل از الف، در کتاب «شکلگیری علم اسلامی» نوشته مظفر اقبال که با ترجمه «محمدرضا قائمینیک و دیگران» و توسط نشر «ترجمان علوم انسانی» به بازار نشر ارائه شده است بیان می شود که: همه کسانی که با علم آشنا هستند میدانند کتاب بسیار مهم "الجبر و المقابله" را یک ریاضیدان مسلمان نوشته و با این کتاب علم جدیدی به منصه ظهور رسید که غریبان آن را گرفتند و بسط دادند. آن دانشمند ممتاز ابوعبدالله محمد بن موسی، مشهور به خورازمی بود که تاریخ دقیق تولد و مرگ او هنوز هم مشخص نیست و فقط میدانیم در بازه زمانی نیمه دوم قرن دوم تا نیمه اول قرن سوم میزیسته. است.
اما کمتر کسی میداند که خوارزمی این اثر را هنگامی نوشت که بیست سال بیشتر نداشت. فقط او نبود که در عنفوان جوانی چنین جایگاهی را در علم احراز کرد. بسیاری از دیگر دانشمندان مسلمان نیز چنین بودند. اما چه شد که امروزه شاهد چنین چیزی در سنت اسلامی نیستیم؟ اضافه بر این، چرا امروزه مسلمانان در علم کاملا مصرفکننده و یا حداکثر پیرو آن علمی هستند که در غرب ساخته و پرداخته میشود؟
مشکل آنجایی حاد میشود که این علم با سنت دینی اسلامی همخوانی ندارد و گاهی در تقابل با هم قرار میگیرند. این پرسشها از دیرباز ذهن متفکران مسلمان را به خود مشغول داشت و از قرن نوزدهم بهطور جدی در پی پاسخ برای پرسش و راهحل برای مشکل بودند. در این میان متفکران شبهقاره هند از قرن نوزدهم با این مسائل درگیر شدند. متفکرانی پیدرپی هم به این معضل پرداختند و امروزه هم از آن خطه شاهد چنین اندیشمندانی هستیم.
دکتر مظفر اقبال هماکنون 64 ساله است. پاکستانیالاصل بوده اما فعالیتهای آکادمیکاش بیشتر در آمریکای شمالی و بهویژه دانشگاههای کانادا صورت میگیرد. از همانجا هم دکترای خود را در رشته شیمی دریافت کرد. تاکنون حدود 20 جلد کتاب تالیف کرده و صدها مقاله نگاشته و در دهها پروژه مهم تحقیقاتی در زمینه رابطه علم و اسلام مشارکت داشته است.
این اثر هم یکی از نوشتههای مهم و خواندنی اوست. انواع گوناگون دیدگاهها را درباره رابطه میان علم و اسلام مطرح میکند و حتی نظریات مخالفان هم از قلم نیفتاده است. نویسنده خود دانشمند است و در علم جدید صاحبنظر. لذا از دقایق و ظرایف آن خبر دارد. کتاب سرشار از دادههای تاریخی مستند و معتبر همراه با مباحث تحلیلی است.
در سنت اسلامی، طبیعت، که موضوع اصلی و کلی علم است، رابطه خاصی با خدا و انسان دارد که با همتای مسیحیاش تفاوت دارد.
همچنین با قلمی روشن و روان نوشته شده و از همه مهمتر، نویسنده از کلیگویی پرهیز کرده و مصداقی بحث میکند. ولی همه این موارد فقط ویژگیهای صوری کتاب هستند. روح حاکم بر کتاب دیدگاه متفاوت اقبال است که "الگوی دو عنصری" را مردود میداند.
این کتاب از جنس کتابهای مشابه در این زمینه نیست؛ زیرا اقبال بر اساس دیدگاه خاصی آن را به رشته تحریر درآورده است. از نظر او تقابل میان علم و دین به صورتی که امروزه رایج است، در واقع یک الگوی غربی و مسیحی است که از دیرباز، به غلط، به سایر ادیان و سنتهای دیگر نیز تعمیم داده شد. او این الگو را "الگوی دوعنصری" مینامد.
این تقابل مبتنی بر تلقی خاصی از دین است که ویژگیهای ذاتیاش فقط در مسیحیت یافت میشود. همچنین علم نیز همان است که به انقلاب علمی قرن هفدهم اروپا بازمیگردد. خلاصه آنکه تقابل رایج علم و دین مبتنی بر تصوری خاص و محدود از علم و دین است که از نظر اقبال هیچکدام از این دو مورد در مورد اسلام و علوم اسلامی درست نیست.
در سنت اسلامی، طبیعت، که موضوع اصلی و کلی علم است، رابطه خاصی با خدا و انسان دارد که با همتای مسیحیاش تفاوت دارد. این تلقی از طبیعت ساختارهای متافیزیکی و معرفتشناختی متفاوتی دارد که ریشه در تفاوت جوهری اسلام با مسیحیت دارد. همچنین نحوه کارکرد علم در سنت اسلامی با علم مدرن هم فرق زیادی دارد.
ویژگی دیگر آنکه در این اثر علوم انسانی مد نظر نویسنده نبوده است و فقط به علوم طبیعی توجه کرده است؛ دانشهای همچون جغرافیا، زمینشناسی، نقشهکشی، ریاضی، فیزیک، نجوم، کانیشناسی، شیمی، پزشکی، زمینسنجی و... . شاید به این دلیل که علوم انسانی محصولی مدرن هستند که معادل آنها در سنت اسلامی چندان چشمگیر نیست، برخلاف علوم طبیعی که شاهدیم میراث عظیمی از آن در سنت اسلامی بهجای مانده است، بهحدی که برخی از بزرگان و حتی پدران و موسسان علوم طبیعی مسلمانان بودند.
اقبال در این کتاب رابطه میان اینگونه علوم و اسلام را از ابتدای ظهور اسلام تا دوران معاصر بررسی میکند؛ به صورت تاریخی و تحلیل این سیر تاریخی. او در این باب تاریخ را به سه بخش تقسیم میکند؛ از ابتدا تا ظهور علم مدرن در قرن شانزدهم میلادی، از آن قرن تا نیمه اول قرن بیستم و از نیمه دوم قرن بیستم تا زمانه فعلی. آنچه میگوید شرحی دلکش از ماجرای علم در سنت اسلامی هزار و چهارصد ساله است.
در دوره اول شاهد شکلگیری و رشد خیرهکننده علوم اسلامی هستیم بهحدی که غربیان وامدار و دانشآموز سنت اسلامی میشوند. نکته اصلی در اینجا آن است که این علوم اسلامی تماما دانشهای اصیلی هستند و نباید آنها را روگرفتی از دیگر فرهنگها دانست.
تقابل میان علم و دین به صورتی که امروزه رایج است، در واقع یک الگوی غربی و مسیحی است که از دیرباز، به غلط، به سایر ادیان و سنتهای دیگر نیز تعمیم داده شد. اقبال این الگو را "الگوی دوعنصری" مینامد.
در ارتباط با سایر سنتها و فرهنگها این پویایی درونی خود اسلام بود که باعث شد دانش آنها جذب جهان اسلام شود و علوم اسلامی شکل بگیرد و رشد کند، وگرنه صرف مجاورت و ارتباط باعث تاثیر چشمگیر علمی نمیشود؛ چراکه موارد زیادی در طول تاریخ وجود داشته که مجاورت طولانیمدت در کار بود اما هیچ تاثیر و تاثر و رشدی صورت نگرفت.
در دوره دوم علم غربی مدرن که نوعی متفاوت از علم است متولد میشود و استعمار غربیان نسبت به قلمرو اسلامی آغاز میشود و به تدریج این نوع علم جانشین علوم اسلامی میشود. مسلمانان در این دوره از هر نظر ضعیف و منفعل هستند. اقبال در این قسمت به مسئله استعمار و حضور قاهرانه کشورهای غربی در سرزمینهای اسلامی توجه زیادی نشان داده و اثر مخرب آن را بر علوم اسلامی تشریح میکند.
اما در دوره سوم به تدریج شاهد بیداری مسلمانان در زمینه بازگشت به سنت علمی-اسلامی خود هستیم. نویسنده به دوره معاصر نیز بهخوبی توجه نشان داده و به تفصیل دستوپنجه نرم کردن متفکران مسلمان را با علم مدرن بررسی میکند. او حتی متفکران ایرانی را هم از یاد نمیبرد و علاوه بر علامه طباطبایی و استاد مطهری، از علامه حسنزاده آملی نیز یاد میکند.
پس از یک سیر رنگارنگ، اقبال در فصل آخر به این پرسش پاسخ مثبت میدهد: آیا علم اسلامی ممکن است؟ او باور دارد که علوم اسلامی کاربردی که جایگزین علوم غربی مدرن باشد، قطعا امکانپذیر است.
هرچند میپذیرد که این علوم فعلا مصداقی ندارند و دانشمندان مسلمان چنین فرآوردهای را به عمل نیاوردهاند. او راهحلهای عملی هم پیشنهاد میکند و طرحهایی درباره تاسیس مراکز علمی در کشورهای اسلامی ذکر میکند و تذکر میدهد که نباید به مباحث آکادمیک صرف درباره امکان یا عدم امکان علوم اسلامی بسنده شود، که هیچ فایدهای ندارد، بلکه باید همت کرد و بهطور جدی در پی تحقق چنین آرمانی بود. او تصریح میکند که متفکران مسلمان با برنامه ناتمام بزرگی سروکار دارند.