۱۶ آذر ۱۳۹۶ ۱۰:۱۵
کد خبر: ۱۵۶۴۵۴
Dehkordi

عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی در گفت‌وگویی به مناسبت ۱۶ آذر با اشاره به دوران دانشجویی ۱۳ ساله خود در دانشگاه تهران گفت: «نوعی بیهوده‌کاری و بیهوده‌روی در نسل شما احساس می‌کنم؛ انگار شما به هیچ چیز علاقه ندارید و هیچ آرمانی ندارید».


 علی‌اکبریان میمند-عطنا؛ 16 آذر امسال هم آمد و باز هم تکاپویی در دل دانشجویان پدید آورد. اکثر مراسم‌ها به دلیل مصادف شدن این روز با پنجشنبه و تعطیلی دانشگاه به روز دوشنبه منتقل شد. تیپ‌های مختلف آمدند و سخنرانی کردند و به اندازه یکسال دیگر دست و جیغ و هورا و شعار با خود بردند. اما چند سالی است هفته دانشجو را مسئولان دانشگاه و تشکل‌های دانشجویی جدی‌تر گرفته‌اند تا خود دانشجویان. دانشجویان دیگر آخرین ته‌مانده شعارهایشان را هم خرج کرده‌اند. به همین مناسبت، پای صحبت‌های یکی از استادان دانشکده حقوق و علوم سیاسی نشسته‌ایم. حمیدرضا رحمانی‌زاده دهکردی از آن‌هاست که بعد از دوران دانشجویی تهران ماند و زندگی را اینجا ادامه داد. کتابی دارد باعنوان «از آموختن تا سوختن» که روایت آن چیزی است که استاد دانشگاه علامه از کودکی تا جوانی شنیده و دیده است. قصه‌ای که از زبان دانشجوی شهرکردی دانشگاه تهران در اوایل دهه هفتاد روایت می‌شود.


با خاطره بازی شروع کنیم آقای دکتر! از «16 آذر»های دوران دانشجویی‌تان چه به یاد دارید؟


ما در 16 آذر آن وقت‌ها فعالیت‌هایی انجام می‌دادیم که لزوماً ربطی به 16 آذر نداشت. ما هفته‌ منتهی به 16 آذر داشتیم که باعث می‌شد با ادبیات، با شعر و با سخنرانی‌های مختلف آشنا شویم. خاطرم هست در آن بحبوحه از افرادی دعوت می‌کردیم که هنوز در محافل دانشجویی شناخته شده نبودند. مثلاً از آقای احمدی دعوت می‌کردیم که کتاب‌هایش تازه منتشر شده بود تا درباره مدرنیته و اندیشه‌های انتقادی و نقد زیباشناختی صحبت کند. خیلی از شاعران و نویسندگان به دانشگاه می‌آمدند اما خود روز 16 آذر مراسم روتینی بود که بیشتر به صورت رسمی برگزار می‌شد و مثل الآن نبود که فعالیت دانشجویی پشت آن باشد بلکه خود دانشگاه مراسمی برگزار می‌کرد.


در مراسمی که دانشجویانتان برای بزرگداشت این روز برگزار‌ می‌کنند شرکت می‌کنید؟


گاهی اوقات. اگر فرصتی باشد.


چقدر تفاوت احساس می‌کنید بین این مراسم‌ و مراسم‌ دوره دانشجویی خودتان؟


مراسم‌ آن وقت‌ها بیشتر «دولت پناه» بود و به طور رسمی برگزار می‌شد. موضوع صحبت‌ها هم واقعه‌ای بود که در 16 آذر سال32 اتفاق افتاد اما مراسم حالا بیشتر خودجوش است و آدم‌هایی از طیف‌های مختلف راجع به جنبش‌های دانشجویی و بحث‌های سیاسی روز صحبت می‌کنند. در مراسم‌ که الآن برگزار می‌شود چیزهایی مثل روند جنبش‌های دانشجویی در جهان تحلیل می‌شود و فیلم‌هایی نمایش داده می‌شود که عموماً راجع به جنبش‌های دانشجویی است.


فرمودید جنبش دانشجویی. به نظر شما روند این جنبش‌ها در این سال‌ها چه تغییراتی کرده است؟


زمان ما دانشجویان یک تفاوت ماهوی با دانشجویان الآن داشتند. به مسائل سیاسی خیلی اهمیت می‌دادند و به نظر می‌رسید این مسائل با تجربه زیسته آن‌ها در آمیخته است اما الآن دانشجویان بیشتر منفعل هستند. آن زمان هر برنامه‌ای برگزار می‌شد خیل عظیمی شرکت می‌کردند  اکنون اما دانشجو‌ها به مراسمی می‌روند که جنجال و هیاهو داشته باشد.


شما در دانشگاهی تحصیل کردید که شاید بتوان گفت مهد جنبش‌های دانشجویی بوده است. از دانشگاه تهران برای ما بگویید.


دانشگاه تهران از آغاز یک مرکز مهم برای جنبش‌های دانشجویی بود. آن هم به دلیل چند ویژگی؛ اول این که یک مجتمع دانشجویی بود، طوری که چندهزار دانشجو در امیرآباد دورهم جمع بودند. دوم این که کوی دانشگاه تهران این ویژگی را داشت که خیلی آزاد بود و مقررات سفت و سختی نداشت و رفت و آمد به آن هم راحت بود. طبیعی است جوانی که تازه از شهرستان می‌آمد و آن پیوندهای خانوادگی که به آدم‌ها هشدار می‌دادند که فعالیت نداشته باش، ‌ُبیانیه ننویس، بیانیه امضا نکن و ... گسسته می‌شدند، بنابراین امکان فعالیت‌های دانشجویی برخلاف دانشگاه‌های دیگر زیاد می‌شد. در کوی دانشگاه کافی بود تا یک نفر شعاری بدهد تا دانشجویان جمع شوند.


به جز دانشجویان چه افرادی به کوی رفت و آمد می‌کردند؟


خیلی‌ها. به خاطر دارم زنده یاد عزت الله ابراهیم نژاد که در حادثه کوی کشته شد سرباز بود و می‌آمد کوی دانشگاه با ما فوتبال بازی می‌کرد. گویا آن شب هم مرخصی گرفته بود و آمده بود اتاق بچه‌ها که به کوی دانشگاه حمله شد. آن شب من و دسته‌ای از بچه‌های کوی دانشگاه برای کوهنوردی به قله کل قدویس ( یکی از قلل اصلی دنا) رفته بودیم .


شاعران و نویسندگان زیادی هم می‌آمدند. شاید باورتان نشود حسین منزوی به اتاق بچه‌های کوی رفت و آمد داشت، هچنین زنده یادان مهدی سحابی، حمید مصدق و فریدون مشیری گاهی در محافل دانشجوئی ما حاضر می‌شدند.


پس اصلاً نمی‌توان به کوی دانشگاه فقط نگاه یک خوابگاه داشت!


کوی دانشگاه برای ما یک دانشگاه بزرگتر بود. در زمان ما در خوابگاه‌ها تفکیک رشته اعمال نشده بود و شما لزوماً با هم کلاسی‌هایت در یک اتاق نبودی. این ویژگی برای ما سود بسیار داشت و ما خوشبخت بودیم که در این فضا زندگی می‌کردیم. یادم می‌آید که سال دوم با یک دانشجوی فنی هم اتاقی شدم و او مرا با خود به کلاس‌های منطق فازی می‌برد. با دانشجویی که رشته‌اش موسیقی بود در دانشکده هنرهای زیبا به کلاس‌های ممیز می‌رفتم. در همین دانشکده، فکر می‌کنم در اوایل دهه هفتاد، برای نخستین بار مجموعه فیلم‌های بهرام بیضائی را با حضور و تحلیل خودشان دیدیم. یا یک دانشجوی فلسفه مرا به کلاس‌های استاد داوری اردکانی و استاد کریم مجتهد زاده برد. طبیعی بود که هرکدام از این‌ها یک فایل جدید در ذهن آدم باز می‌کرد و آدم از دانسته‌های مختلف سرشار می‌شد.


دلیل این همه اتفاق مثبت در دانشگاه تهرانِ آن سال‌ها چه بود؟


بیشتر خود دانشجوها دلیلش بودند. سال 67 که من دانشکده حقوق رفتم دانشجوی بغل دستی من یک کتاب ترجمه کرده بود و آدم احساس می‌کرد چقدر فاصله دارد با او و سعی می‌کرد این فاصله را کم کند. در نتیجه خود آدم هم در این فرایند رشد می‌کرد.


دانشجوهای نسل شما اصلاً با چیزی که می‌خوانند رابطه برقرار نمی‌کنند. اگر دانشجو با علم تنها رابطه دانشی داشته باشد هیچ‌گاه رشد نمی‌کند چرا که باید رابطه حسی هم وجود داشته باشد.


این همه نکته از زمان دانشجویی شما وجود دارد در حالی که به نظر می‌رسد رفاه کمتری برای دانشجو‌ها وجود داشته است.


بله، شرایط سخت بود. یادم می‌آید که باید ساعت سه و نیم صبح می‌‌رفتم ترمینال مسافربری که بلیط اتوبوس برای شهرستان بگیرم که بعضی موقع‌ها تا صبح هم که می‌ایستادی بلیط گیر نمی‌آمد. سال نخست حضورم در دانشگاه تهران به من خوابگاه نداده بودند و در مسجد کوی دانشگاه همراه با حدود 120 نفر می‌خوابیدیم. به نظرم هر کس در حدود یک متر جای برای خوابیدن و گذاشتن وسایل خود داشت.




گوشی موبایل ما هر چند وقت یک بار پیام به روزرسانی می‌دهد اما ما چقدر خودمان را به روزرسانی می‌کنیم؟!



از فعالیت‌های دانشجویی خودتان بگویید.


من در فعالیت‌های کلاسی و درس دانشجوی متوسطی بودم و آدمی کاملا معمولی بی هیچ ویژگی خاص و متمایز. فقط کتاب‌خوان قهاری بودم یا در کارگاه‌های فلسفی و ادبی شرکت می‌کردم. با بسیاری از دانشجویان دانشکده‌های دیگر آشنا بودم چون سر کلاس‌های آن‌ها می‌رفتم و با اساتیدشان بحث می‌کردم. در کنار این‌ها فعالیت‌های دیگر هم وجود داشت مثلا کوهنوردی؛ ما صعود‌های مشترک بسیاری با دانشجویان سایر دانشگاه‌ها از جمله صنعتی شریف داشتیم و در آن‌جا هم از یکدیگر بسیار می‌آموختیم. در آن زمان دانشگاه‌ها، پیوندهای بسیاری از این دست داشتند و این امر به ما این امکان را می‌داد که توانائی علمی و ورزشی خودمان را هر چه بیشتر ارتقا دهیم.


فکر می‌کنید چرا این ‌فعالیت‌ها کمرنگ شده اند؟


محیط تغییر کرده است، ایده‌آل‌ها دگرگون شده و به تبع آن، دانشجو تغییر کرده است. دانشجوی امروز عنایت کمتری به علم و دانش و حتی نثر خود دارد. پانزده سال پیش دانشجوی من، وقتی اصطلاحاً التماس دعا برای دریافت نمره بیشتر داشت، پایین ورقه‌اش مثلاً می‌نوشت «دریاب ضعیفان را در وقت توانایی!» اما الان می‌نویسد «دیشب خابم! (خوابم) رفت ارفاغ (ارفاق) نکنید، مشروتم! ( مشروط ام)!»





نمونه‌هایی از نامه‌ دانشجویان به استاد در پایین ورقه امتحان (16 سال پیش)

در اساتید هم تغییر می‌بینید؟


بنده در جایگاهی نیستم که بخواهم در این زمینه اظهار نظر کنم، اما یاد اساتید قدیمی همیشه مرا سرشار از شادی و سرور می‌کند. مثلاً با استادی آشنا شدم به نام دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی که می‌آمد دانشگاه تهران. ایشان 15 زبان می‌دانند و سنجش خرد ناب کانت را از آلمانی، ارغنون ارسطو را از یونانی و آثار شکسپیر را از انگلیسی ترجمه کرده‌اند و همینطور آثاری از زبان فرانسه. اساتیدی از این دست، نظیر شفیعی کدکنی، بشیریه، ابوالفضل قاضی و ... در گذشته کمیاب بوده‌اند و امروز کمیاب‌ترند؛ به ویژه استادانی که علم و اخلاق را توأمان دارند. دوستی می‌گفت رفته بودم پیش شفیعی کدکنی و دیدم دارد مطلبی می‌نویسد. ایشان توضیح داد فلان روز دانشگاه تعطیل شده و او به دانشگاه نرفته است ولی بابت آن از دانشگاه حقوق می‌گیرد، حال بر خود واجب می‌داند که به دلیل آن حاضر نشدن ناخواسته، مقاله‌ای در باره موضوع بحث آن جلسه کلاس بنویسد.


آقای دکتر! شما تالیفات علمی زیادی داشتید اما کتاب‌هایی از شما در حوزه ادبیات منتشر شده که اتفاقاً با مسائل دانشگاه و دانشجو مرتبط است.


بله. رمان از «آموختن تا سوختن» که سال 90 منتشر شده و بخشی از وقایع کوی دانشگاه هم در آن هست، مجموعه شعر «شوق آموختن» که شامل غزل‌ها و رباعی‌های دوره دانشجویی می‌شود و کتاب طنز «زندگینامه استاد جانب قلی یارویی» که آن را هم نشر آزادمهر سال90 منتشر کرده است.


خاطرهای هم از شعر و شاعری با استادان و دانشجویان دارید؟


خاطره زیاد است؛ یک بار که صبح خیلی زود با دکتر‌ هادی خانیکی (استاد دانشکده ارتباطات) به ارتفاعات چین کلاغ می‌رفتیم. فی البداهه این چند بیت آمد که خدمت شان خواندم «بی چراغ است، مرو بی‌هادی/ کوچه باغ است، مرو بی‌هادی/ گم شوی در میان پیچی تند/ چین کلاغ است، مرو بی‌هادی»


به عنوان کسی که از سال 67 با دانشگاه و مسائل آن درگیر بوده است، بهترین زمان برای دانشجو بودن را زمان خودتان می‌دانید؟


بله. من 13 سال کوی دانشگاه تهران بودم و معتقدم آن دوران بهترین دوران بود.


بدترین زمانه دانشجویی هم حدس می‌زنم به نظرتان زمانه ما باشد.


ببینید کسی مثل دکتر گل محمدی، استاد همین دانشگاه در دوره آموزش سربازی یک کتاب ترجمه کرد. اما من یک نوع بیهوده‌کاری و بیهوده‌روی در نسل شما احساس می‌کنم. شاید هم این برداشت من باشد. انگار شما به هیچ چیز علاقه ندارید، هیچ هدفی ندارید، هیچ آرمانی ندارید و وقتی هیچ ایده‌آلی نداشته باشید که برایش بجنگید افسرده می‌شوید. وقتی آدمی هیچ جایگاهی نداشته باشد که بخواهد از آن دفاع کند و بگوید این جا مال من است، این موضع من است. وقتی هیچ آرمانی فراتر از وجود آدمی، در جسم و جان او شکل نگرفته باشد، آن وقت به انفعالی زمین‌گیر دچار خواهد شد. آن وقت دل‌مشغولی اصلی‌تان در پیامک‌ها این خواهد بود که آیا «کراش»تان با کسی «رِل» زده است یا نه!


به نظر شما راه حل اصلاح دانشجوهای حال حاضر چیست ؟


قسمتی از حال و هوای امروز دانشجوها به پدیده‌ای جهانی برمی‌گردد، مثل زمان خود ما. گفتمان‌ها تغییر کرده است و نسل جدید سرخورده شده و به لذت آنی فکر می‌کند. شعر برای ما بازیچه و تفنن نبود اما شما نسل متفنن و ذوقی هستید که هیچ چیز را جدی نمی‌گیرد. البته این «متفنن» دشنام است؛ آدم باید در لطیفه گویی هم جدی باشد. بنابراین نسل شما باید زندگی را بازتعریف کند. زندگی را باید خودمان معنا کنیم و برای آن معنا بجنگیم وگرنه این که آدم فقط یک کارویژه فیزیولوژیک داشته باشد بی معنی و مضحک است. به نظر من بزرگترین فلسفه زندگی این است که آدم پیش خودش گرامی باشد. گوشی موبایل ما هر چند وقت یک بار پیام به روزرسانی می‌دهد اما ما چقدر خودمان را به روزرسانی می‌کنیم؟!


به نظرتان با اجبار و زور می‌توان اصلاحاتی در دانشگاه انجام داد؟


من اصلاً به قوه قهریه اعتقاد ندارم. چیزی که ارادی نباشد غیراخلاقی است. دانشجوی من می‌تواند جلوی پای من بلند نشود و اگر بدون اعتقاد بلند شد کار غیراخلاقی کرده است.


به عنوان حرف آخر به دانشجویان چه می‌گویید؟


مفهومی در ایران باستان وجود دارد به نام «فره». معنای معمولی این واژه عنایت خداوندی است که به افراد ویژه‌ای اعطا می‌شود اما در متون کهن مفهوم عنایت خداوندی متعلق به همه است و همه آدم‌ها با آن متولد می‌شوند. همه آدم‌ها فره ایزدی دارند و اگر تو حواست به این فره باشد، آن را پرورش بدهی و «خویش‌کاری» کنی به این معنی که به وظیفه‌ای که برعهده توست کاملاً عمل کنی، آن وقت این فره در تو بارورتر می‌شود و تو منزلت می‌یابی. اگر هم این فره را به حال خود رها کنی کم کم از تو قهر خواهد کرد و تو مسیری معکوس را خواهی پیمود. در بزرگداشت دکتر ژاله آموزگار استاد زبان‌های باستانی ایشان ‌گفتند «با خودم می‌گویم من چه خویش‌کاری کرده‌ام که به این منزلت رسیده‌ام و سزاوار این تقدیر شده‌ام».

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار