یک پژوهشگر جامعهشناسی با اشاره به اینکه بحث متفکرانی مثل آلن بدیو، دلوز، میشل هنری و لتور هستیشناسی است، گفت: ناگهان یکسری متفکر فکر میکنند که ما باید، یک بار دیگر درباره هستی صحبت کنیم و هستی آنچه که تا به حال فکر میکردیم نیست، انگار آدمیزاد آنچه که ما تا به حال فکر میکردیم نیست، انگار فرقی بین آدم، شئ و حیوان به لحاظ هستیشناسی وجود ندارد.
به گزارش عطنا، نشست «اشیاء و نظریه اجتماعی در ایران» سهشنبه، دوم آبانماه با حضور ابراهیم توفیق، امیر خراسانی و کوشا گرجیصفت در سالن ارشاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی برگزار شد.
در این نشست، امیر خراسانی، پژوهشگر جامعهشناسی و مدرس انجمن جامعهشناسی در مقدمه سخنان خود گفت: ما فیلسوفهای کمی را سراغ داریم که لحظات و تجلیهای فیلسوفانه آنها را بدانیم، نمونه معروف روسو است که گفته شده زیر درخت گریه میکرده است و الهاماتی به او میشد.
وی به نمونه معروف اتاق خواب و اجاق دکارت اشاره و اظهار کرد: یک استاد جوان 25 ساله، از جادهای با سیتروئن رد میشد و در زمان برگشت سه جمله مدام به ذهن او میرسید، سه جملهای که در عین سادگی اگر ما آنها را بپذیریم بخش زیادی از آنچه که ما به عنوان علوم اجتماعی یا نظریه اجتماعی داریم از دست میرود.
خراسانی با بیان اینکه میتوان کل فلسفه لتور را بر اساس همین سه جمله توضیح داد، آنها را چنین عنوان کرد: «هیچ چیز به چیز دیگر تغییر پذیر نیست»، «هیچ چیز را از چیز دیگری نمیتوان استنباط کرد» و «هر چیزی میتواند متحد چیز دیگری باشد».
مدرس انجمن جامعهشناسی ادامه داد: در علوم اجتماعی مرسومی که ما فکر میکنیم، این سه جمله برعکس هستند، مثلا در پاسخ سوال «طلاق چیست؟» گفته میشود طلاق محصول یک سری از مسائل اجتماعی است و به محض اینکه اینگونه شروع به توضیح دادن میکنیم داریم طلاق را از مسائل اجتماعی استنباط میکنیم و ممکن است در مسائل اجتماعی تقلیل دهیم.
این پژوهشگر جامعهشناسی افزود: نظریهپردازان اقتصاد سیاسی ممکن است بگویند لیبرالیسم چیست یا دلیل رفتارهای مردم چیست و جواب را نیز در شرایط اقتصادی خلاصه میکنند، در اینجا نیز ما در حال تقلیل یک پدیده به پدیدهای که بیرون از آن پدیده است، هستیم.
وی با بیان اینکه با کنار گذاشتن اقتصاد سیاسی و بخشی از توضیحات جامعهشناسی، نمیدانیم به چه چیزی باید علوم اجتماعی و یا نظریه اجتماعی بگوییم، اظهار کرد: از این جهت این نگرش بسیار مهم و رادیکال است و این نگرش رادیکال یک شبه خلق نشده است و محصول یک تنش سیاسی- معرفتی است که بعد از می 68 اتفاق افتاد و در لتور اینگونه تجلی یافت.
مدرس انجمن جامعهشناسی با اشاره به آن سه جمله بیان کرد: وقتی که میگوییم هیچ چیز قابل تغییر به چیز دیگری نیست در ادامه آن میتوان گفت همه چیز به لحاظ هستیشناختی در یک سطح وجود دارد و خود این جمله باعث خدشهدار شدن علوم انسانی میشود، زیرا اگر همه چیز در یک سطح باشد، مثلا این موبایل با ذهن من یک شان هستیشناختی دارد و من نمیتوانم سوژهای باشم که این موبایل را بفهمم.
خراسانی اضافه کرد: یعنی اصلیترین نسبت علوم اجتماعی که یک سوژهای است که پدیدهها را میفهمد (حال این سوژه گاهی نظریهپرداز است و گاهی خود مردم هستند که جهان را میفهمند) یعنی فهمهایی که از جهان دارند بر باد میرود و در واقع این موبایل چیزی نیست که من استفاده میکنم و من فقط ایجنت نیستم و این موبایل هم یک ایجنسی دارد و هر شئ یک ایجنسی دارد و به همان اندازه میتواند من را تغییر دهد، آن وقت ما با صحنه کاملا جدیدی مواجه هستیم.
وی افزود: این صحنه در واقع ما را پرتاب میکند در فضایی که لتور به آن یک انضمامیت بنیادین میگوید.
این پژوهشگر جامعهشناسی با بیان اینکه در علوم اجتماعی فرآیندهای زیادی وجود دارد که مدام این انضمامیت بنیادین را از ما سلب میکند، خاطرنشان کرد: بخشی از آن تئوریک است مثل تاثیر مارکسیستها در علوم اجتماعی و ما با استفاده از آن سه جمله و با رجوع به نگرش مارکسیستی، اولین چیزی که میتوان با مارکسیستها گفت این است که شما خیلی هم ماتریالیست نیستید، چون شما بخش زیادی از جهان مادی را بیرون میگذارید و تمام جهان مادی را تقلیل میدهید و یا استنباط میکنید از یک فرآیند مادی.
وی افزود: طبیعتا این سوال پیش میآید که چگونه میشود بیش از این ماتریالیست بود پاسخ لتور این است که با وارد کردن اشیاء که در یک سطح هستیشناختی هستند.
خراسانی در همین باره ادامه داد: همچنین لتور یک پاسخ بنیادیتر دارد که همروزگاران لتور بارها تکرار کردند، اینکه ما گویا هستیشناسی پیشین یعنی هستیشناسی کانت، هستیشناسی هگل، بخش زیادی از پدیدارشناسی و همچنین هستیشناسی کاملا ماده زدوده و آگاهی محور داریم.
مدرس انجمن جامعهشناسی با بیان اینکه شاید بتوان افتخار این بحث را به آلتوسر دوره متاخر داد، گفت: او بارها به گونهای حرف میزد که همیشه با کله پا کردن هگل در مارکسیسم، یک چیزی از ایدئالیزم در دل مارکسیسم رسوخ میکند که مدام این را به آگاهی محوری، آگاهی مبنا و سوژه محوری تداوم میدهد.
او با اشاره به اینکه داستان کمی عجیب میشود، اگر ما بخواهیم همه اینها را از دست دهیم، آن وقت مجبوریم سه عنصر بنیادین را نیز از دست بدهیم، بیان کرد: این سه عنصر در واقع کارکردی است که سوژه برای ما داشت. سوژه همیشه آدم نیست گاهی ساختار میتواند سوژه باشد و در کل اسم سوژه «چوب جادویی» است، یعنی چیزی جز سوژه نمیتواند به پدیدههای اجتماعی ریخت بدهد، ساختار هم میتواند همین ویژگی را داشته باشد، یعنی پدیدهها مادامی معنا پیدا میکنند که در ذیل یک ساختار باشند و این ساختار است که به اینها ریخت میدهد.
خراسانی افزود: در یک فرآیند ریختزایی همیشه یا سوژه این را میفهمد و منتهی متروک نباشد انگار ریختی نیست یک جهان لخت و بیشکلی وجود دارد و شاید اصلا جهانی وجود نداشته باشد یا ساختار که این ساختار میتواند هر چیزی باشد، میتواند پارادیم فرهنگی باشد، میتواند ساختار اجتماعی باشد، یا اقتصادی تا بتواند به بقیه چیزها ریخت دهد.
او با مثالی در این باره ادامه داد: وقتی که در دوران احمدی نژاد، داستان طرح تفکیک جنسیتی دانشگاهها طرح شده بود، همه میگفتند اوضاع بد میشود ولی این اتفاق تا اندازه زیادی نیفتاد، دلیلش این است که وقتی به گونهای نگاه کنی که یک قانون یک ساختار میتواند همه چیز را عوض کند، انگار بخش زیادی از مادیت بینابینی را حذف کردی، یعنی یک قانون باید نوشته شود، مشاوران دربارهاش حرف بزنند و تبدیل به آییننامه شود، آییننامه وارد دانشگاه شود، رئیسان دانشگاه آن را تبدیل به ابلاغیه کنند، بعد آن اجرا شود و یعنی ما باید تمام این ستوه را نادیده بگیریم و مبنای تبین را بر این بگذاریم که در فلان سال فلان قانون اجرا شد.
مدرس انجمن جامعهشناسی افزود: در واقع بخش زیادی از نظریههای اجتماعی همین گونه است، یک جا قانون است، جای دیگر ساختار است و یا هر چیز دیگری و مهم این است که ما چوب جادویی را در اختیار یک چیز قرار دهیم، تا آن ضربهای به کل هستی بزند، تا آن هستی رنگ بگیرد و به صدا در آید.
خراسانی با بیان اینکه اگر بپذیریم قرار است که جور دیگری باشد، آن وقت نیاز است که کل هستیشناسی دستخوش یک تفاوت بنیادی شود، اظهار کرد: این کاری است که بخش مهمی از نظریهپردازهای بعد از نیمه ی سال 68 انجام دادند و شاید بتوان اسم آن را نظریهپردازان پساقارهای گذاشت.
وی با اشاره به اینکه بحث متفکرانی مثل آلن بدیو، ژیل دلوز، میشل هنری و همچنین لتور هستیشناسی است، گفت: ناگهان یکسری متفکر فکر میکنند که ما باید، یکبار دیگر راجع به هستی حرف بزنیم و هستی آنچه که تا به حال فکر میکردیم نیست، انگار آدمیزاد آنچه که ما تا به حال فکر میکردیم نیست، انگار فرقی بین آدم، شئ، کلاغ به لحاظ هستی شناسی وجود ندارد.
پژوهشگر جامعهشناسی افزود: گویا فکر کردن شکلی از بیان است که برای یک گونه جانوری مثل آدمیزاد است همانطور که یک کلاغ قار قار میکند، آدم هم فکر میکند، یعنی به لحاظ هستیشناختی در یک سطح قرار میگیرند.
وی ادامه داد: ایده تمام نظریههای نام برده، «درون ماندگاری» است که سعی میکنند با این ایده حساب خود را با همه هستیشناسی موجود پیش از خود، تصویه کنند، البته هر کدام با شیوههای مخصوص خود این کار را انجام میدهد.
خراسانی با بیان اینکه هستیشناختی غیر درون ماندگار اصطلاحاً همان هستیشناسی استعلالی است، اظهار کرد: هستیشناسی که قرار است در آن یک چیز به بقیه مواد ریخت بدهد.
به بیان خراسانی، هستیشناسی استعلایی سه ویژگی بسیار مهم دارد؛ همیشه بودن بر شدن اولا است، همیشه یک چیزی دارید و بعد «میشود»، یعنی شدن ثانویه بر بودن است، دوم هویت، یعنی یک امر واحد داریم و بعد تفاوتهایی بین این امر واحدها داریم و سوم مسئله وحدت است، یعنی شما در واقع به دنبال یک سطح سفت و سخت زیر این تکثر کورهستی هستید که بگویید این هستی در اینجا وحدت پیدا میکند، تقریبا بخش زیادی از فلسفه مدرن و فلسفهای که مدرنها نوشتند همین است.
وی با بیان اینکه طبق استدلال این دسته از فیلسوفها این شکل از هستیشناسی، هستیشناسی دولت است، تصریح کرد: دولت هم میخواهد همین کار را بکند، یعنی شکلی از فلسفه است که با مفهوم دولت برکشیده شده است، یعنی همدست حاکمیت دولتی است، یک جایی باید تمام این کثرتها جدا شود و در نهادی مثل دولت ذوب شود.
مدرس انجمن جامعهشناسی گفت: به اعتقاد من یک تاریخ فلسفه دیگری هم وجود داشته است که میتوان به آن تاریخ فلسفهای که همیشه به حاشیه رانده شده هم گفت، که زادگاه آن آلمان و فرانسه نبوده است بلکه هلند و اسکاتلند است و این تاریخ فلسفه، تاریخ فلسفه مدرنی است که ضد دولت است، برای همین همیشه تکثر بر یگانگی اولویت دارد.
خراسانی ادامه داد: بخاطر همین است که شخصیت اصلی فیلسوفهایی که نام برده، اسپینوزا است و اینها میخواهند اسپینوزا را در مقابل هگل علم کنند تا بتوانند شکلی از فلسفه را که بتواند تا آخر ماتریالیسم و در عین حال درون ماندگار باشد احیا کند.
وی تاکید کرد: این پروژهای است که ما داخل آن هستیم و خط و خطوطی پیدا کرده است و معلوم نیست 10 یا 20 سال دیگر به چه شکلی قوام پیدا میکند.
پژوهشگر جامعهشناسی درباره دلالتهای سیاسی استدلالی فکر کردن و درون ماندگاری فکر کردن گفت: مادامی که ما سوژه را حفظ کنیم چه به معنای ساختار و چه به معنای سوژه انسانی و حتی به معنای تاریخ، تا زمانی هستیشناسی استعلایی حفط کنیم، این هستیشناسی یک چیز تحلیلی معرفتشناختی بحث فلسفی ناب نیست، این یک پیوند عجیب با قدرت دولتی دارد، که درجه زیادی از سرکوب را اعمال میکند، بخش زیادی از هستی کنار گذاشته میشود، که بخش زیادی از هستی اشیاء و بخش زیادی طبیعت است یعنی در همین تقلیل طبیعت و فرهنگ به این عنوان که خودشان قابلیت شکل دادن به خودشان را ندارند.
مدرس انجمن جامعهشناسی با اشاره به کتاب «کربن دموکراسی» اظهار کرد: این کار پژوهشی سعی کرد که تاریخ از دوران مدرن را بر اساس متریالیتی و کربن توضیح نظری بدهد.
وی ادامه داد: وقتی سوژه را حذف کنیم دیگر سوژه به معنای گذشته نداریم، ما فقط اسنبلیگهایی (عناصرِ پاره پاره که به یک کل نمیتوان ارجاع داد) داریم که این اسمبلیگها هم میتواند یکسری سوژه باشد چون همه اینها در یک سطح از هستیشناسی است،
خراسانی در پایان گفت: چنین پژوهشهایی میگویند که همان طور که سوژه یک رزوناس (جان بخشیدن به ابژه) به شیء میدهد، شیء هم واژگان تقویت شدهای را به ساحت سوژه بر میگرداند، اینها چیزهای جدا از هم نیستند و اگر اینها را جدا کنیم ماشین از هم میپاشد و ما دیگر هیچ چیز نداریم، این شکل از نظریه اجتماعی مجبور است بسیاری از پیش فرضها را کنار بگذارد، چون مبنای نقادی آن اساسا همین بوده است.