«شعر جوان» در دوران مدرن، به معنای شعری از شاعران جوان نیست بلکه باید خصوصیات دیگری هم داشته باشد مثل تازگی، متمایز بودن، افق فکری نو و البته از همه مهمتر تأثیرگذاری بر شعر زمانه و حتی بعد از خود؛ با چنین تعریفی، حتی لازم نیست که شاعری در سنین جوانی خود باشد تا مشمول تعریف «شعر جوان» شود، فقط کافی است که ظهور و پذیرش شعر او در جامعه موکول به شهرتش در حوزههای دیگر ادبی- هنری یا حتی ورزش، سیاست یا پزشکی نباشد یعنی پیش از ارائه شعر متمایزش، در دیگرحوزهها ستاره نباشد تا از آنها، بهعنوان اسپانسر شعرش استفاده کند! با این اوصاف، بسیاری از شاعرانِ حتی جوان که شعرشان گاه مشمول ویژگیهای فوق هم هستند اما ستاره موسیقی یا سینمایند، شعرشان «شعر جوان» نیست همچنان که نمیتوان شعر عباس کیارستمی را در این تعریف گنجاند یا حتی شعر ترانه سرایان یا تصنیف سرایانی را که نه شعر با زبان شکسته، که «ترانه» یا «تصنیف» برای موسیقی نوشتهاند و طبیعتاً، هم مشهورند هم محبوب اما جنس کارشان از نوع دیگر است.
به گزارش عطنا به نقل از ایران، هنگامی که «افسانه»ی نیما در«قرن بیستمِ» عشقی منتشر شد، او شاعری بود 25 ساله و اگر حمایت دو غزلسرای نامی آن دوره یعنی میرزاده عشقی و نظام وفا نبود، هیچ امکانی برای ظهور نمییافت، چه رسد به ثبوت! البته عشقی و وفا نیز جوان بودند اولی سه سال بزرگتر از نیما بود و دومی 10 سال، با این همه شهرتشان توانست سدی شود مقابل طوفانی که علیه نیما برخاسته بود؛ سیروس نیرو البته در مصاحبهای گفته آنچه ما بهعنوان «افسانه» اکنون میخوانیم حاصلِ بازنگری نیما در سالهای پایانی دهه بیست است و آنچه عشقی منتشر کرد، اصلاً چیز دیگری بوده.
هنگامی که «افسانه» نیما در «قرن بیستم» عشقی منتشر شد، او شاعری بود 25 ساله و اگر حمایت دو غزلسرای نامی آن دوره یعنی میرزاده عشقی و نظام وفا نبود، هیچ امکانی برای ظهور نمییافت، چه رسد به ثبوت! البته عشقی و وفا نیز جوان بودند اولی سه سال بزرگتر از نیما بود و دومی 10 سال، با این همه شهرتشان توانست سدی شود مقابل توفانی که علیه نیما برخاسته بود.
در این باره البته، نیرو سخن گفته و دیگرشاگردان نیما، خاموش ماندهاند با این همه، حتی اگر روایت نیرو را بپذیریم، نیمایی که اکنون میشناسیم کمترین تکیهگاهش بر «افسانه» بود و چه بهعنوان نظریهپرداز و چه بهعنوان شاعر، عرصههای دیگری را آزمود که برای شاعر جوانی چون او، در حکم خودکشی ادبی در آن زمانه بود اما او به اتکای درک خود از جهان، به پیش رفت و حتی این مصیبت را به جان خرید که هم توسط کهنسرایان طرد شود و نامش را از تذکرههای دهههای 1300 تا 1330 حذف کنند هم توسط نوسرایانی که گاه او را آغازکننده این راه هم نمیدانستند! البته شاعری چون نظام وفا، اجر تاریخی خود را گرفت و اکنون بیش و پیش از آنکه بواسطه شعر خود شناخته شود، بهعنوان حامی نیما شناخته میشود!
ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری حامیان شهریار
شهریار بهعنوان محبوبترین شاعر کلاسیک گوی قرن حاضر هجری، نخستین دفتر شعرش را در 1310 منتشر کرد که سه نفر بهعنوان حامیان معنوی وی بر این دفتر مقدمه نوشتند: ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری. حمایت این سه نفر از شهریار، بسیار کارساز شد، نخست به این دلیل که محافل ادبی در آن دوره، دروازههای ورود شاعران جوان به جامعه ادبی بودند و شهریار 25 ساله، اگر حمایت بهار و بختیاری نبود، به هیچ وجه نمیتوانست مقابل «بزرگسالاری» و «پدرسالاری» این محافل دوام آورد.
شهریار بهعنوان محبوبترین شاعر کلاسیکگوی قرن حاضر هجری، نخستین دفتر شعرش را در 1310 منتشر کرد که سه تن بهعنوان حامیان معنوی وی بر این دفتر مقدمه نوشتند: ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری. اگر حمایت بهار و بختیاری نبود، شهریار جوان به هیچ وجه نمیتوانست مقابل «بزرگسالاری» و «پدرسالاری» محافل ادبی روزگار خود دوام آورد.
نکته دوم، تهرانی نبودن شهریار بود که مزید بر علت بود و اینکه او از شهری بود که در دوره استبداد کبیر قاجار، پایتخت دوم و رقیب تهران محسوب میشد و در دوره استبداد صغیرش هم، مجاهدانش برای فتح تهران آمده بودند؛ جرمی نابخشودنی در آن روزگارِ پایتخت! اینکه در همین روزگار و پس از آن، چنان کار بر شهریار سخت میشود که در پاسخ به فشارها و طعن و لعنهای اصحاب این محافل، به هجو، برای «تهران و تهرانی» میسراید، حاصلِ چنین فضای اجتماعی- فرهنگی در آن سالهاست. با این وصف، او با اتکا به استعداد و افق فکری و ایدههای نوی خود میتواند بر فضای فرهنگی فائق آید و گرچه بهار نیازمند شهرت کشف «شهریار» نیست اما این نیز یکی از افتخارات اوست.
شاگردانی که معرف استاد شدند!
در فاصله دهه 1320 تا دهه 1340، احتمالاً برای نخستین بار در تاریخ ادبی ایران [تا آنجا که میتوان به خاطر آورد] شاعران جوانی ظهور کردند که تنها به اتکای شعر خویش در جامعه ادبی مطرح شدند نه با حمایت استاد و از آنجا که استاد، خود مورد هجمه مخالفان بود، حتی سعی کردند مخالفانی چون دکتر حمیدی شیرازی را بر دار شعر خویش آونگ کنند! البته از آنجا که خشونت واقعیشان از احساساتِ شاعرانهشان کمتر بود، خوشبختانه هیچ «مخالف نیما»یی در این دههها، نه در کافه نادری و نه در محافل و نشستهای شعری کشته نشد! گرچه برخی از شاگردان نیما چون نصرت رحمانی که بین ایرانیان خارج از کشور هم شعرش محبوب بود، پیش از ظهور قیصر در سینمای مسعود کیمیایی، با چاقوی ضامندارش شناخته میشد!
آنچه واقعیت است، این است که حتی شاعران جوان مخالف نیما چون فریدون توللی و دکتر خانلری، در معرفی نیما به جامعه ادبی، نقشی بیش از خودِ وی داشتند! دیگر شاگردان بلاواسط یا با واسطی چون فروغ فرخزاد و نادر نادرپور که جای خود دارند. در واقع مخالفتهای نیما با توللی و خانلری بود که نامش را چه در دوره تسلط رسانهای حزب توده و چه پس از کودتا، در رسانهها زنده نگه داشت.
واقعیت امر این بود که نیمای سالها در محاق مانده، ناگهان در میانسالی مورد توجه نظریه پردازان حزب توده چون احسان طبری قرار گرفت [که او هم از جمله شاگردان وی درآمد گرچه هیچ گاه بهعنوان شاعری نامآور مطرح نشد] و به دلیل کمکمالی مستقیم سفارت اتحاد جماهیر شوروی به این حزب و سرمایهگذاری وسیع حزب توده در حوزه فرهنگ و ادبیات، نیما این وسط، نفع خود را برد و چوبش را هم خورد پس از کودتای 28 مرداد سال 32 و از نخستین کسانی بود که دستگیر شد و راهی زندان و اگر یکی از نویسندگان جوان آن دوره [که مدافع سرسخت او شد تا واپسین لحظات عمرش] نبود و گرز خشخاش نشان را در متکای نیما پنهان نمیکرد و باج سبیلی به زندانبان نمیداد.
نیما همان سال 32 در زندان مرده بود و بدل به شهید راه مردم از منظر حزب توده شده بود! نیما باقی زندگیاش را مدیون جلال آلاحمد بود همچنان که شهرت و محبوبیتی را که در دهه سی، اندک اندک به دست آورد و تاج پادشاهی شعر را که پس از مرگش، در دهه چهل بر سرش نهادند، مدیونِ شاگردان جوانش بود که به ایشان چیزی نداد مگر چند سطری ستایش مکتوب در چند نامه و البته انبوهی ناسزای شفاهی، در فاصله سالهای 1330 تا 1338! اینکه در دهههای اخیر، شاعران و منتقدان جوانی ظهور کردهاند که میگویند نیما برتر از شاگردانش بود و دستاوردهایش توسط شاگردان بلاواسطهای چون اخوان و شاملو و نصرت و ابتهاج و دیگران درک و اجرا نشده است، گرچه اشارتی هم به واقعیت دارد در برخی حوزههای مغفول مانده، اما بیشتر از بغض معاویه است تا حُبعلی!
منوچهر آتشی که خود شاعری بیپشتوانه بود در بدو ظهورش و سالها پشت درِ بسته نشریهای تهرانی، کارهایش در صفحه پاسخ به خوانندگان منتشر میشد[صفحهای که مسئول ادبیاش نصرت رحمانی بود!]، خود به حامی شاعران جوانی بدل شد که در آغاز دهه 50، از استعدادی شگفت برخوردار بودند همچون هوشنگ چالنگی، هرمز علیپور و سید علی صالحی.
آنچه واقعیت است، این است که حتی شاعران جوان مخالف نیما چون فریدون توللی و دکتر خانلری، در معرفی نیما به جامعه ادبی، نقشی بیش از خودِ وی داشتند! دیگر، شاگردان بلاواسط یا با واسطی چون فروغ فرخزاد و نادر نادرپور که جای خود دارند. در واقع مخالفتهای نیما با توللی و خانلری بود که نامش را چه در دوره تسلط رسانهای حزب توده و چه پس از کودتا، در رسانهها زنده نگه داشت و اگر آن سیلی و توهین دکتر حمیدی در کنگره نویسندگان 1325 نبود [که حتی ملکالشعرای بهار مخالف نیما را خشمگین کرد و کار حمیدی را هم در دوره تسلط شاگردان نیما بر رسانهها، تمام] اسم نیما پس از دههها ناشنیده ماندن، باز بر سر زبانها نمیافتاد.
حمیدی جوان در آن سال، از نیمای میانسال، بسیار مشهورتر و محبوبتر بود و تازه، مشهورترین وارثِ ادبی نیما در سالهای بعد، شاگرد او بود و نخستین کتابش هم متأثر از شعر او! [واقعیتی که شاملو تا واپسین لحظات عمرش، سعی در کتمان آن داشت، ولو با جمعآوری و سوزاندن نخستین کتابش «آهنگهای فراموششده»!] با این همه، نیما که سالها «نادیده» گرفته شده بود و در خلوت کار کرده بود، در میانسالی، دیگر توان روحی آن را نداشت که شاهد موفقیت شاگردان و حتی مخالفانی باشد که اگر پیشنهادها و نوآوریهای او نبودند، به یقین حتی تا دهههای چهل و پنجاه هم به شعری دست نمییافتند که در دهه بیست به آن دست یافتند و از آنجا که هم به روایت جلال و هم اخوان، خود را در معرض هجوم همه میدید و بدگمان شده بود به زمین و زمان، هم فحش میداد درخلوت و آشکار و شاگردان جوان نیز، مریدان خاموش بودند و این راز را تا سالها، آشکار نساختند و حتی آلاحمد هم در لفافه نوشت، گرچه به آشکارگویی مشهور بود!
با این همه نباید از یاد برد که نومیدی سیاسی پس از کودتا، این بدگمانی نیما نسبت به موفقیت دیگران را، برای برخی از شاگردانش نیز به ارث گذاشت چنانکه اخوان در نامهای به دوستی خارج از ایران در سال 1338، با گله از روزگار، در خرج کردن هیچ گونه ناسزایی در حق دو شاعر جوان آن سالها یعنی فروغ و نادرپور، خساست به خرج نداد! و جرم این دو این بود، که کتابهایشان پرخریدارتر از کتابهای اخوان بود! او اما، در دهه چهل با هر دو شاعر مهربانتر شد چون به ناگهان ورق برگشت و شهرت شاعر در پایتخت، همپای محمد علی فردین شدکه شهرتش از شاه مملکت هم بیشتر بود!
مرا کسی معرفی نکرد اما تو را معرفی میکنم!
شاعران جوانی که از 1340 به بعد به جرگه نامآوران شعر ایران در حافظه جمعی پیوستند، گرچه که خود پشتوانه و پناه و معرفی نداشتند تا مخاطبان عام و حتی خاص ایشان را بشناسند اما خود به پشتیبان و پناه و معرف نسل بعد از خود بدل شدند که اغلب حتی شعرشان شباهتی به شعر ایشان نداشت و چه بسا، نفیکننده شعر ایشان نیز بود![در گفتوگویی با مفتون امینی - که اوایل دهه هشتاد، در ایران منتشر شد- شنیدم که میگفت در سال 1335، او و دیگرپیروانِ نیما، رباعی و غزل و قصیدهای میسرودند تا در نشستهای ادبی پایتخت، نه آنکه شاعر حسابشان کنند، که آدم حسابشان کنند!
تجربهای که این نسل در بیپناهی از سر گذراند قابل مقایسه با هیچ نسلی در سالهای پیش و پس از آن نیست؛ با این همه موفق شدند؛ چرا که به قول مفتون، خودشان پناه خودشان بودند و اگر هم با هم مخالفت و ضدیتی داشتند به تخریب آشکارِ یکدیگر کمر نمیبستند] این پشتیبانی از شعر جوان، فقط یک استثنا داشت که مشمول کهنسرایان جوان بود و پیروان نیما ایشان را در چارچوب «بازگشت ادبی» میسنجیدند و اگر غزلهای شهریار و سایه و اخوان را «تحمل» میکردند به دلیل نوآوریهای مضمونی و اغلب «اینزمانی» ایشان و بیشتر هم به دلیل حمایت ایشان از نیما و دستاوردهایش بود و البته محبوبیت غیرقابل کتمانشان در جامعه.
پیروان نیما در دهه چهل، معرفِ شعری شدند که گرچه نتوانست محبوبیت اجتماعی به دست آورد اما در تحول شعر نو نقشی مهم ایفا کرد و دستاوردهایش، حتی به ظهور «غزل نو» در دهه پنجاه منجر شد و بیش از آن، به ظهور «غزل هفتاد» با همه نوآوریهایش.
غزل جوان دهه 50 و پس از آن شعر جوان حوزه هنری در دهه 60
پس از حمایت آشکار برخی از پیروان نیما از شعر آوانگارد دهه چهل و حمایتِ در نهانِ برخی دیگر و به میدان آمدن چهرههایی تازه که شاگردان با واسطه نیما محسوب میشدند [همچون یدالله رؤیایی و رضا براهنی و حمایت همهجانبه ایشان از شعر آوانگاردی که در دهههای بیست و سی با اتکا به شعر هوشنگ ایرانی و تندرکیا و در مخالفت رادیکال با آنچه که «ایستایی شعر نیما» خوانده میشد، ظهور کرده بود] رفته رفته اقبال عمومی از شعر نو کم و کمتر شد و این کمتوجهی به شعر نو در دهه پنجاه سه حرکت را رقم زد:
اول قوت گرفتن نشستهای ادبی سنتی که در دهه چهل، اقبال از آنها و شعر پیشنهادی آنها، رو به افول گذاشته بود و اندکشاعرانِ جوانی جذبشان شده بودند؛ دوم ظهور بیسابقه شعر سیاسی بیانیهوار که در پی ملتهب شدن جامعه و محبوبیت «عملگرایی روشنفکرانه» پس از جریان چریکی سال 49 پیش آمد و شعر نومید دهه چهل که شاعرانش غرق در تخدیر و تغزل و مستی بودند، جایش را به شعر شاعرانی داد که حتی سینمارفتن را هم گناهی بزرگ میپنداشتند چراکه حکم تفرج داشت و گرچه از مظاهر سینمای بدنه آن موقع، تنفر ایدئولوژیک داشتند اما در مقوله سخن گفتن از عشق، پیرو این دیالوگ مشهور ناصر ملکمطیعی بودند که: «خدا این چشم پاکو از ما نگیره!».
سوم ظهور غزلسرایانی که خود را شاگردان باواسطه نیما میدانستند و به پشتیبانی یک شاعر جوان بیپشتیبان به نام علیرضا طبایی که یک تریبون پوپولار مثل مجله جوانان را به دست آورده بود[به سردبیری ر.اعتمادی-نویسنده بسیار مشهور عوامپسندنویس دهه پنجاه-] توانستند به جریان غالب شعر جوان این دهه بدل شوند. جریان غزل نو و شاعران جوانی که با هفتهنامه جوانان مطرح شدند در سالهای پس از 57، در پیوند با «اخلاقیات» ضد «تخدیر و تغزلِ» شعر سیاسی این دهه و رویکردهای ایدئولوژیک و بیان بیانیهوارش، شعر جوان حوزه هنری را شکل دادند و مورد حمایت گهگاهی اما مستمر جریان نشستهای ادبی سنتی قرار گرفتند با دو چهره مشهور و محبوب چون مهرداد اوستا و مشفق کاشانی که در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، در میانسالی خود بودند.
پشتیبانی از شعر جوان توسط شاگردان نیما، فقط یک استثنا داشت که مشمول کهنسرایان جوان بود و پیروان نیما ایشان را در چارچوب «بازگشت ادبی» میسنجیدند و اگر غزلهای شهریار و سایه و اخوان را «تحمل» میکردند به دلیل نوآوریهای مضمونی و اغلب «اینزمانی» ایشان و بیشتر هم به دلیل حمایت ایشان از نیما و دستاوردهایش بود.
در واقع، چه چهرههای غزل نو همچون طبایی، پدرام، منزوی، بهمنی و رجبزاده و چه چهرههای شعر جوان حوزه، چندان از پشتوانه استعدادیابی نسل پیش از خود برخوردار نشدند. سید حسن حسینی از چنین پشتوانهای بیبهره بود و حمایت مستمرامیری فیروزکوهی از محمدرضا محمدی نیکو نیز چندان نپایید چرا که وی در سال 63 درگذشت. قیصر امینپور هم اگر از حمایت دکتر شفیعی کدکنی برخوردار شد، در سالهای پس از مطرح شدنش در دل شعر جوان حوزه بود.سهیل محمودی خود در هفتهنامه اطلاعات هفتگی، بیآنکه از حمایت نسل پیشین برخوردار بوده باشد، به حامی شاعران نوآمده اوایل دهه شصت بدل شد.
همچنان که یوسفعلی میرشکاک نیز پیش از آن در صفحات ادبی روزنامه «جمهوری اسلامی» چنین کرده بود. ساعد باقری هم در رادیو، همین رویه را در پیش گرفت؛ با این همه حرکت بعدی، که پس از خروج این شاعران از حوزه هنری در اواسط دهه شصت، پی ریخته شد و به ظهور و تثبیت «شعر جوان» [بهعنوان یک نهاد اجتماعی-اداری، با مخاطبان وسیع بین شاعران نوآمده در دهه هفتاد] انجامید، همچون حرکت اوایل دهه شصت ایشان در حوزه هنری، منجر به ظهور جریانی غالب نشد[لااقل با همان درجه پذیرش جامعه ادبی] که در مقالی دیگر باید به چند و چون آن پرداخت؛ گرچه نمیتوان به سادگی از شعر شاعرانی همچون گروس عبدالملکیان گذشت که در دل نهاد «شعر جوان» پرورش یافتند و توسط محمدعلی بهمنی در کنگرههای سراسری شعر و داستان جوان بندرعباس به جامعه ادبی معرفی شدند.
موج ناب، سبک اصفهان، موج سوم، نوگویان هفتاد، آوانگاردیسم کارگاه براهنی، غزل هفتاد
منوچهر آتشی که خود شاعری بیپشتوانه بود در بدو ظهورش و سالها پشت درِ بسته نشریهای تهرانی، کارهایش در صفحه پاسخ به خوانندگان منتشر میشد [صفحهای که مسئول ادبیاش نصرت رحمانی بود!]، خود به حامی شاعران جوانی بدل شد که در آغاز دهه 50 از استعدادی شگفت برخوردار بودند همچون هوشنگ چالنگی، هرمز علیپور و سید علی صالحی و این حرکت «شعر ناب» نام گرفت اما در دلِ سیاستگرایی مفرط دهه پنجاه، همهگیر نشد.هوشنگ گلشیری –استعداد کمنظیر شعر در دهه چهل- که به ناچار، داستان را برگزیده بود در دهه شصت برای بازگشت به «عشق اول»اش، در ماهنامه مفید به معرفی شاعران مستعد به جامعه ادبی همت گماشت که از آن میان، عبدالعلی عظیمی، کامران بزرگنیا و رضا چایچی درخشیدند.
در واقع، چه چهرههای غزل نو همچون طبایی، پدرام، منزوی، بهمنی و رجبزاده و چه چهرههای شعر جوان حوزه، چندان از پشتوانه استعدادیابی نسل پیش از خود برخوردار نشدند. سید حسن حسینی از چنین پشتوانهای بیبهره بود و حمایت مستمرامیری فیروزکوهی از محمدرضا محمدی نیکو نیز چندان نپایید چرا که وی در سال 63 درگذشت.قیصر امینپور هم اگر از حمایت دکتر شفیعی کدکنی برخوردار شد، در سالهای پس از مطرح شدنش در دل شعر جوان حوزه بود.
فرامرز سلیمانی که سالها بهعنوان شاعری جوان زیر سایه شعر آوانگارد[در اشکال و اسامی مختلفش] بهعنوان منتقد و شاعر به جامعه ادبی معرفی شده بود در دهه شصت و در کنار غلامحسین نصیریپور، کاظم سادات اشکوری، عظیم خلیلی، موج سوم را پایهریزی کرد که نخستین شیوه «سادهنگاری» پیش از همهگیری این شیوه در دهه هشتاد بود و بسیاری از شاعران جوان دهه شصت جذب آن شدند و آثارشان در «آدینه» توسط کاظم سادات اشکوری و در دنیای سخن توسط سلیمانی معرفی شد اما پس از مهاجرت سلیمانی به امریکا، این موج نیز فرو نشست.
نوگریان هفتاد نیز شاعرانی بیپشتوانه و متکی به خود بودند که از اواسط دهه هفتاد و با قدرتگیری جریان اصلاحات در نشریات و دولت، مورد حمایت قرار گرفتند و شهرت برخی از ایشان، در مقاطعی با ستارگان سینمای ایران برابری کرد اما دولت مستعجل بودند!
شاعران کارگاه دکتر براهنی با معرفی مستقیم او وارد جامعه ادبی شدند اما معدودی بدون پشتوانه نام وی، به حیات ادبیشان ادامه دادند که از ایشان میتوان به شمس آقاجانی، رویا تفتی و فرخنده حاجیزاده اشاره کرد. غزل هفتاد در دل شعر هفتاد شکل گرفت و دو شاعر در این مقطع به جامعه ادبی معرفی شدند بیآنکه از حمایت آشکار یا پنهان نسل پیش از خود یا همنسلانشان برخوردار باشند: محمد سعید میرزایی، هادی خوانساری.
نویسنده: یزدان سلحشور-شاعر و منتقد-روزنامه ایران