اين روزها عادت كردهايم وقتي بحث سهم زنان از چرخه مديريت کشور را مطرح ميكنيم يا وقتي از وزير زن حرف ميزنيم، با اين واکنش روبهرو شويم كه «اصل بر شايستهسالاري است، نه جنسيت».
اين روزها عادت كردهايم وقتي بحث سهم زنان از چرخه مديريت کشور را مطرح ميكنيم يا وقتي از وزير زن حرف ميزنيم، با اين واکنش روبهرو شويم كه «اصل بر شايستهسالاري است، نه جنسيت». اين تحليلها البته دو جور گوينده دارند؛ عدهاي که آگاهانه سفسطه ميکنند و عدهاي که ناآگاهانه مغالطه. دسته نخست کسانياند که در خوشبينانهترين حالت، تمايل و در بدبينانهترين حالت، اعتقادي به حضور زنان در سمتهاي مديريتي ندارند و به دلايل مختلف تصور ميکنند که مردان با مردان بهتر کنار ميآيند يا تصور ميکنند که مردان کارايي و بازدهيشان بيش از زنان است يا مثلا زنان را بهر کار خانه ساختهاند و قس عليهذا، اما چون بروز اعتقاد واقعيشان اين روزها وجهه خوبي ندارد و متهم به «ضدزن»بودن ميشوند، اعتقاد واقعيشان را زير عنوان «شايستهسالاري» پنهان ميکنند. دسته دوم اما کسانياند که بهراستي معتقدند کار را بايد به کاردان سپرد؛ فارغ از زن يا مردش. براي همين وقتي صحبت از افزايش حضور زنان در عرصه قدرت و مديريت، وزارت و... ميشود، ميگويند آن که شايستهتر است بايد انتخاب شود، نه آن که زن يا مرد است، اما پاسخ به هر دو دسته:
١- ما هم به شايستهسالاري معتقديم. اساسا اصل بايد بر شايستهسالاري باشد، اما آيا اينكه حضور زنان در عرصههاي قدرت و مديريت شهر و کشور اينقدر ناچيز و نازل است، ناشايستگي آنها بازميگردد؟ وقتي نسبت فارغالتحصيلان دانشگاهي زن از مرد پيشي ميگيرد و حضور زنان در مقاطع بالاي تحصيلي چشمگير است، يعني جايي اين شايستگي نهتنها احراز شده، بلکه پيشتر هم رفته است. پس چرا در عرصه بعدي اين نسبت دچار انقطاع ميشود؟ چرا به عرصه مديريت شهر و کشور که ميرسد اين نسبت معکوس ميشود و سمتها همچنان در دست مردان ميچرخند؟ آيا اين زنان شايسته کسب تجربه و نشستن بر مناصب مديريتي نيستند؟ چرا زنان آنجا که عرصه رقابت آزاد است؛ يعني دانشگاه و کنکور، احراز شايستگي را اثبات ميکنند، اما وقتي به عرصه انتصاب که منوط به اراده ديگري است ميرسند، درجا ميزنند؟ اين شايستگي چه شده؟ محو شده است؟
٢- ما هم به شايستهسالاري معتقديم. اساسا اصل بايد بر شايستهسالاري باشد؛ اما آنچه در عرصه واقعي سياست، اقتصاد و قدرت در شرف رخدادن است حركت بر مدار «شايستهسالاري» است؟ آقاي روحاني در جلسه رأياعتماد درباره وزرايش گفت كه بهتر از اينها پيدا نكرده است. واقعا چنين بود؟ اصولا ما زماني ميتوانيم از بهانه «شايستهسالاري» براي حذف و طرد ديگري سخن بگوييم که در عمل چنين کرده باشيم، اما حالا از چيزي دفاع ميکنيم که اصولا در عرصه واقعيت ناياب است. آيا انتصابها و انتخابهاي ما صرفا و تنها بر پايه «شايستهسالاري» رخ ميدهد؟ اگر اينگونه است يعني ما زن شايسته نداشتهايم؟ يا اينقدر کم داشتهايم؟
٣- ما هم به شايستهسالاري معتقديم. اساسا اصل بايد بر شايستهسالاري باشد اما به آنها که «شايستهسالاري» را مانند شمشير داموکلس بالاي سر زنان گرفتهاند پيشنهاد ميشود با يک حساب سرانگشتي يا پژوهش ساده حساب کنند که در انتصابها، سهم «شايستگي»ها چقدر بوده و بعد هم سهم درصدهاي ديگر را حساب کنند. درصد «رابطه»، درصد «رانت» درصد «لابي» و اين روزها «ژنها» و حتي سهم ارادههاي سيالي که نميخواهد يا تمايلي به حضور زنان ندارد. اينکه زنان همچنان به قول فاطمه صادقي پشت دژهاي فولادين- و نه سقفهاي شيشهاي - از مناصب قدرت و مديريت کشور گير کردهاند، به روايت الهه کولايي ناشي از «ناشايسته»بودن آنها نيست، بلكه اين پشت درماندنها بيشتر به نبود همان درصدها مربوط است.
٤- حالا اينجا ممکن است عدهاي دوباره انقلت بياورند که همان لابيکردن هم بالاخره يک توانمندي است که زنان کمتر دارند. اگر پاسخشان اين باشد خوبياش اين است که دستكم توانستهايم با آنها به اين اشتراک برسيم که جدل بر سر مغالطه «شايستهسالاري» بيهوده است و از اين بهبعد ميتوانيم درباره چيزهاي ديگري بحث كنيم.
٥- دوستي که در يک شرکت نفتي- پالايشي مدير برنامهريزي بود، از سختيهاي کارش ميگفت؛ اينکه بهعنوان يک زن مدير، تلاشش براي حفظ کارش بهمراتب از يک مرد همرده خودش بيشتر است. اينکه در مقايسه با مرد همرده خودش دههابرابر بيشتر، کارهايش زير ذرهبين همکاران و زيرمجموعهاش است. او در زيرمجموعهاش با مرداني روبهرو بود که برايشان پذيرش راهبري يک زن سخت بود؛ مرداني که منتظر بودند با کوچکترين خطا، صندلي مديريت را از زير پاي او بيرون بکشند.
٦- مسئله زنان و عرصه عمومي، همان ماجراي سهل و ممتنع است. بسياري از بيرون که نگاه ميکنند، تصور ميکنند ميشود با تحليلهاي ساده برايش نسخه پيچيد، اما به بطنش که وارد ميشوي، پيچيدگيها يکبهيک آشکار ميشوند.