سنت قصهگویی و روایتگری، پیشینهای دراز در فرهنگ و جامعه ایرانی دارد؛ گویی در گوشهگوشه آن تنیده شده، همچون پارهای از وجود فرهنگ ایرانی در گذر زمان بالیده و در پسِ رخدادهای زمانه پرحادثه، روزگار گذرانده است.
به گزارش عطنا، روزنامه شهروندگزارشی به قلم روزبه رهنما درباره قصهگویی و روایتگری در جامعه ایرانی منتشر کرده است که در ادامه میآید:
از داستانهای مادرم در غروب روزهای سرد زمستانی و از صحبتهایاش با نامادریهایام، بتول و فاطمه، که در ساعات بعدازظهر برای صرف چای و دوختودوز به خانه ما میآمدند، نه تنها در جریان سرگذشت او و روزهای سخت و دشوار زندگیاش، در اوایل زناشویی او با شازده قرار میگرفتم، بل با بحران و آشوبی آشنا میشدم که در سالهای نهچندان دور، کشورم را دربرگرفته بود. من و خواهرم «جبی» اغلب روی قالی نزدیک مادرانمان مینشستیم، در حین گلدوزی، به حرفهای آنها گوش میسپردیم و چنان تحت تاثیر قرار میگرفتیم که اشک در چشمانمان حلقه میبست.
وقتی نور خورشید با گلهای قرمز و نیلی قالی زیر پایمان بازی میکرد، چنان مجذوب و مسحور میشدم، که گویی در قایقی نشستهام و در دریایی از گلهای سرخ و زنبق و سوسن و نیلوفر شناورم. قصههای مادرم، چنان در نظرم واقعی مینمود که احساس میکردم کشورم چون آن قالی قدیمی و پرنقشونگار، و خانواده و آدمهای مجموعهی شازده نیز بخشی از تاروپود آن است. این داستانها مرا با تاریخ سرزمینام آشنا میکرد».
این تجربه «سَتّاره فرمانفرماییان»، دختر شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما از قصهگوییهای مادر در روزگار کودکی که در بخشی با نام «داستانهای مادرم و فرشهای زیبا» در کتاب «دختری از ایران؛ خاطرات خانم ستاره فرمانفرماییان» روایت شده است، خاطره مشترک بسیاری از ایرانیان در زندگی به ویژه روزگار کودکی و نوجوانی به شمار میآید.
سنت قصهگویی و روایتگری، پیشینهای دراز در فرهنگ و جامعه ایرانی دارد؛ گویی در گوشهگوشه آن تنیده شده، همچون پارهای از وجود فرهنگ ایرانی در گذر زمان بالیده و در پسِ رخدادهای زمانه پرحادثه، روزگار گذرانده است.
مرتضی راوندی، نگارنده کتاب پربرگ و ارزشمند «تاریخ اجتماعی ایران» در جلد ششم که به «مناظری از زندگی اجتماعی و خانواده در ایران» اختصاص دارد، درباره شیوههای پرورش کودکان تا پیش از روزگار معاصر ایران، در زمانهای که «قرون وسطی» مینامد، به یک سنت دیرینه در خانواده ایرانی اشاره میکند «مادربزرگ و پدربزرگ هر خانواده با صبر و حوصله بسیار برای کودکان نَقل و قصه میگفتند و با افسانههای کوچکی که یادگرفتن آنها دشوار نبود کودکان را دلخوش و سرگرم میکردند».
این آیین ایرانی که از کودکی با شخصیت و روح وی درهم میآمیخت، او را در سراسر زندگی از خود متاثر میساخت. آرتور دوگوبینو، فیلسوف، خاورشناس و وزیرمختار فرانسه در ایران دوره قاجار در سفرنامه خود «سه سال در آسیا» نکتهبینانه، ایرانیان را «شیفته تاریخ و گذشته» بازشناسانده، که این ویژگی را قالبی با نام «قصههای تاریخی» نمایاندهاند. او علاقه به شنیدن و گفتن داستانهای تاریخی را یکی از ویژگیهایی ایرانیان در زندگی روزمره برشمرده است و مینویسد «در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند.
البته آنها بسیاری از مطالب را با هم مخلوط میکنند. برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است، و شاه عباس کبیر- اگر حرف چاروادارها را باور کنیم- تقریبا کلیه کاروانسراهای ایران را ساخته است». وی برآن میشود نه تنها خواص ایرانی، که، عوام نیز به شنیدن قصههای تاریخی علاقه بسیار داشتهاند «برای این اشخاص تاریخ گذشته ملت موضوعی جالب به شمار میرود و اوقات فراغت خود را با لذت به شنیدن داستانهای تاریخی میپردازند و یا این که به سخنان افراد تحصیلکرده گوش میدهند که به شنوندگان خود آنچه را که نمیدانند میآموزند. بارها چنین اجتماعاتی را دیدم».
گوبینو سپس برای گواهآوردن در درستی تحلیل خود، خاطرهای از زمان حضور در تهران بازمیگوید «در خلال چهار ماه که در بیابانی در فاصله بیست فرسنگی تهران چادر زده بودم، خدمتکاران من هر شب در چادر یکی از پیشخدمتها جمع میشدند، یک نفر برایشان کتاب میخواند و درباره فلان یا فلان واقعه تاریخی کهن بحث میکردند و بیسوادها گوش میدادند و میکوشیدند مطالب را بفهمند.
هیچکدام حتی سربازان نمیخواستند کلمهای از این دروس ساعات فراغت را از دست بدهند. در بسیاری موارد از من تقاضا میکردند به چادرشان بروم و درباره یک مطلب تاریخی قضاوت کنم. ملتی که اینقدر به تاریخ و پیشینیانش اهمیت میدهد، بیشک به اصل بقا و نیروی فوقالعاده خود آگاه است».
روایتگری و علاقه ایرانیان به «شنیدن» و «گفتن» قصهها و داستانهای ملی، تاریخی و دینی، در بسیاری از کنشهای فردی و اجتماعی و در رخدادها و مناسبتهای ویژه جامعه بازتاب یافته است. ژان باتیست تاورنیه، جهانگرد فرانسوی که در دوره صفوی به ایران آمده است، در کتاب «سفرنامه تاورنیه» با اشاره به علاقه ایرانیان برای همنشینی در زمانهای گوناگون، آنان را مردمانی توصیف میکند که به میهمانی و سخنراندن و شنیدن قصههای جذاب در آن هنگام علاقه بسیار دارند «مهمانی ایرانیان بدینگونه است. مهمانان از صبح در خانهای که به آن دعوت شدهاند گرد میآیند و در طول روز به کار جز قهوهخوردن و قصهگفتن نمیپردازند».
میهمانیهای مورد اشاره این جهانگرد، در فرهنگ ایرانی، یک جلوه گسترده و رایج داشته، «شبنشینی» نامیده میشده است. شبنشینیهای ایرانیان، از گذشتههای دور از گسترههایی به شمار میآمد که ویژگی تاریخی «شنیدن» و «گفتن» را در جامعه ایرانی بازمیتاباند.
بازخوانی منابع تاریخی به ویژه سفرنامههای جهانگردان، گزارشهای شرقشناسان و خاطرهنگاریها نشان میدهد ایرانیان در مهمانیهای رایج شبانه و شبنشینیها، بخشی مهم از زمان خود را به گفتن و شنیدن قصهها، داستانها و روایتهای تاریخی و ملی اختصاص میدادند.
شاردن، جهانگرد پرآوازه عصر صفوی، «شنيدن يا خواندن اشعار حماسي كه خوانندگان خوشآواز ميخوانند» را از ویژگیهای مهم و برجسته آن میهمانیها برمیشمرد. دیگر جهانگردان در سفرنامههای خود در دورههای گوناگون، در کنار تاکید بر مهماننوازی ایرانیان، یادآور میشوند این سنت رایج در جامعه ایران از آنرو است که مردمان این سرزمین علاقهای کلی به دورهمیهای شبانه همراه با سرگرمی، شنیدن و گفتن دارند.
داستانگویی و شعرها و آهنگهای رزمی و حماسی، بخشی مهم از مقدمه و موخره میهمانیها به ویژه شبنشینیها بود که در کنار برنامههایی دیگر همچون ساز و آواز، بازیهای گوناگون، رقص و ترنم، توجه میهمانان به ویژه غیر ایرانیان را بدانسو میکشید. آنچه از بررسی شبنشینیها و میهمانیهای شبانه ایرانیان با جزییات و برنامههای گوناگون آنها در سدههای گذشته میتوان دریافت، بخشی به شیفتگی مردمان این سرزمین به «گفتن» و «شنیدن» اشاره دارد. شعرخوانی و داستانگویی، برنامه همیشگی این میهمانیها به شمار میآمده است؛ پدیدهای که ردی پررنگ در بیشتر منابع سفرنامهای و خاطرهنگاریها دارد.
پارهای از شبنشینیها و میهمانیهای شبانه ایرانیان، گاه در پیوند با سنتهای ملی و آیینهای مذهبی، گویی آنها را به دستاویزهایی همیشگی برای رواج قصهگویی بدل میساخت. شبهای چله، نوروز و ماه رمضان از آن جمله بود. کتابخوانی و قصهسراییها، افسانهپردازیها تا سحر، خواندن قرآن و قصههای قرآنی، نقل و نقالی در قهوهخانههای بزرگ و کوچک، از شاهنامهخوانی و داستان رستم و سهراب و حسین کرد گرفته تا اسکندرنامهخوانی و سخنوری، شنیدن و خواندن داستانها و تاریخها و شعرها، گزیدهای مهم از برنامههای شبهای یادشده به شمار میآمد.
فرد ریچاردز در سفرنامه خود یک شبنشینی نوروزی در سی و سه پل اصفهان را به زیبایی توصیف کرده است «در نوروز شب زود فرامیرسد و ته سیگارهای مشتعل و سرخی آتش قلیان، کلاه فرنگیها را به غارهای اسرارآمیز مبدل میکند. در این موقع همه به نقال گوش فرا میدهند. باید داستان «رستم و سهراب» و رخش را برای پسران جوان نقل کرد، چه ایرانیان هرگز از شنیدن داستان قهرمانان افسانهای خود ملول نمیشوند».
هانری دالمانی، نویسنده کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختياري» نیز درباره سنتهای ماه رمضان در میان ایرانیان چنین اشاره کرده است «ايرانيان عادت دارند كه در ماه رمضان از يكديگر مهماني كنند. پس از خوردن شام بشبنشيني ميپردازند و با انواع تفريحات خود را سرگرم مينمايند، مخصوصا با نهايت ميل و اشتياق بشنيدن و خواندن داستانها و تواريخ و اشعار ميپردازند».
شبنشینیهای ماه رمضان، با شنیدن و گفتن قصهها و داستانهای کهن ملی و دینی پیوندی استوار داشت. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» با اشاره به جزییات شبنشینیهای رمضان مینویسد «در این شبنشینیها ... چون وقت بیشتری داشتند، کتابخوانی و قصهسرائیها و افسانهپردازیها و داستانهای جنّ و پری و غول و آل و دیو و دد و امثال آن نیز نقل مجالس میگردید و تقریبا تا سحرها طول میکشید».
این سنت، گاه از دیوارهای خانهها برون میآمد و به مکانهایی در شهر میرسید که بخشی از کارکرد تاریخی خود را در پیوند با آیین ایرانی «قصهگویی» یافته بودند. شهری در اینباره روایتی دارد «نقل و نقالی قهوهخانههای بزرگ و کوچک که مشمول شاهنامهخوانی و حسین کرد و اسکندرنامهخوانی و (سخنوری) بود رونق زیادتر میگرفت».
قهوهخانه پس از خانه، مهمترین مکان اجتماعی برای برآوردن نیاز ایرانیان به «شنیدن» و «گفتن» قصهها و داستانهای ملی و دینی و روایتهای تاریخی به شمار میآمد. اف. ال. برد و هارولد اف. وستون، دو جهانگرد امریکایی در کتاب «گشتوگذاری در ایران بعد از انقلاب مشروطیت»، هنگام توصیف «چایخانه یا به قول مردم ایران قهوهخانه» در ایران، نه تنها آن را «گونهای باشگاه و مرکز اجتماع مردم و کانون همه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی طبقات مختلف ایرانیان» برمیشمرد که «به صورت دموکراتیک اداره میشود»، که، تاکید میکند «در امریکا نمونه این باشگاه را که توسط مردم اداره شود و به صورت طبیعی مورد استقبال مردم باشد» وجود ندارد. نویسندگان این کتاب ارزشمند یادآور میشوند قهوهخانهها مکانهایی جذاب بودهاند که روایتگری و قصهگویی از مهمترین نمودهای آنها به شمار میآمده است.
مهدی یساولی- دبیر روایت نو
فرهنگ و اندیشه یک جامعه در گذر زمان، پارهای پیامهای خود را در قصهها و داستانها جای داده، دُرههای نادرهاش را به راویانی میسپرد تا به دلهای مشتاق شنیدن برساند. از اینرو هر ملتی برآمده از رخدادهای ملی و باورهای دینی، قصههایی ویژه خویش دارد که در داستانهای اسطورهای، حماسی و عامیانه یا قصههای دینی و مذهبی جلوه یافته است.
قصههای ملی و داستانهای دینی و مذهبی، در مهمترین کارکرد خود، مفهومها و مواریث فرهنگی یک سرزمین و انسانهای زیسته در آن و معتقد به آیینها و باورهای آن را حفظ کرده، از هزارتوی تاریخ به روزگاران آینده میرسانند.
هزاران قصه و افسانه گوناگونِ برجای مانده در فرهنگ شفاهی این سرزمین- جاخوشکرده در سینههای همان پیران و کهنسالان- دستاورد آن کنشها و کوششهای فرهنگی- اجتماعی به شمار میآید. پیرانِ قصهگو اما گویی، جایی در هزارتوی تاریخ ماندند و به روزگار امروز نرسیدند ...
ایرانیان، اگر به شماری ویژگیها در تاریخ شناخته شوند، بیتردید یکیشان قصهگویی، داستانسرایی و روایتگری است. مردمان این سرزمین چه در دورههای باستانی چه به روزگار اسلامی، از قالبها و گونههای بسیار و شیوههای گوناگون، برای روایتگری داستانها و قصههای فرهنگ و جامعه خویش بهره میگرفتند؛ گاه از سرزمین شگفتانگیز اسطورهها به دنیای فخرآمیز حماسهها میرسیدند؛ زمانی، از گستره ادبیات عامیانه به هزار و یکشب خاطرهانگیز سرمیزدند؛ گاه قصههای مذهبی و قرآنی را دستاویزی متبرک میکردند تا سرنوشت پیشینیان را دریابند و از آن راه گویی که به آینهای نگریستهاند، از روزگارِ عبرتپذیرِ بشر آگاهی یابند و روزگاری نیز در قلمروی داستانهای اندرزنامهها و پندنامهها، روایتها میشنیدند تا از پسِ روزگارِ پرحادثه این سرزمین، دمی از جهان پیرامون فارغ و آسوده آیند.
بخشی از این کارکرد روایتگرانه، در گذشته بر دوش پیران و کهنسالانی بود که در منظومه نقشپذیری سنتی جامعه ایران در گستره خانواده، قصهها و افسانهها را برای فرزندان روایت میکردند. آنها هرچه از توانایی جسمیشان کاسته میشد اما هنری مییافتند تا بدان دستاویز، دیگران را با خود به دنیایی برند که نسلهای پیش برایشان ترسیم کرده بودند.
آنان حافظه چند هزار ساله شفاهی قوم، قبیله و خانواده در سرزمینی به شمار میآمدند که رخدادهایی بسیار از سر گذرانده بود و اکنون قصهها و روایتهای آن تاریخ دیرینه را در قالب سنتها و آداب قصهگویی و روایتگری به فرزندان به ویژه کودکان بازمیگفتند. قصه و داستان اما تنها سرگرمی و گذرانِ زمان را هدف نداشت، که، آموزشی غیر مستقیم به شمار میآمد. گذشتگان، قصه میگفتند تا شیوهها و حکمت زندگی را به کودکان بیاموزند.
داستان و روایت، نسلبهنسل و سینهبهسینه که روایت میشد، آدمها را با یکدیگر، آنها را به جامعه و جامعه را به تاریخی دیرینه پیوند میداد؛ از همینرو بود که آرتور دوگوبینو، فیلسوف و خاورشناس فرانسوی در دوره قاجار، ایرانیان را مردمانی «شیفته شنیدن تاریخ و روایتهای گذشته» توصیف میکرد که به شنیدن و گفتن داستانهای تاریخی خو گرفته بودند؛ او چنین نتیجه میگرفت که همین شیفتگی و پیوند به گذشته از راه بازگویی داستانهای تاریخی، ملتی برساخته که «بیشک به اصل بقا و نیروی فوقالعاده خود آگاه است».
افسانهها، قصهها و داستانهای دینی و ملی در گذر روزگار، نسلهایی در این سرزمین میپرورانید که پیوندی ژرف و گسترده با سرزمین، تاریخ و نهاد خانواده داشتند؛ چنان پدیدهای همچنین پیوستگی فرهنگی- اجتماعی جامعه را در پی میآورد. قصههای دینی و داستانهای ملی، ابزاري براي پرورش نسلهاي پیدرپی به ایرانیان میسپردند و بدینترتیب به پیوستگی و همبستگی نهاد خانواده در گذر روزگار یاری میرساندند.
هزاران قصه و افسانه گوناگونِ برجای مانده در فرهنگ شفاهی این سرزمین- جاخوشکرده در سینههای همان پیران و کهنسالان- دستاورد آن کنشها و کوششهای فرهنگی- اجتماعی به شمار میآید. پیرانِ قصهگو اما گویی، جایی در هزارتوی تاریخ ماندند و به روزگار امروز نرسیدند ...