استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی در نشست نگاهی تازه به آثار مولانا اظهار کرد: آنچه امروز به آن انسانشناسی میگوییم در آثار مولانا دیده میشود، زیرا مولانا فهمی انسانشناسانه پیش روی خود در مثنوی تعلیمی داشته است که در آن مجموعه تعلیماتی از جنس کلام، نظام اخلافی علمالنفس و نحوه چالش انسان در درون و برون خود وجود دارد.
به گزارش عطنا، داوود اسپرهم، عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی در نخستین روز از همایش «متنپژوهی ادبی؛ نگاهی تازه به آثار مولانا» که در روز دوشنبه ۲۵ اردیبهشتماه در سالن شهید مطهری دانشکده ادبیات و زبانهای خارجه دانشگاه علامه طباطبائی برگزار شد، گفت: بر اساس نظریههای موجود به ویژه نظریه روایت، مولانا در روایتپردازی دستی قوی دارد؛ در خوانش جدید از مولانا نیازی نیست که همه بیتها همخوانی شود، زیرا این اثر به نحوی سروده نشده است که دارای انسجام درونی شدید باشد و دلیل ان هم این است که هیجانات بر منطق کلام غلبه دارد و در کنار آن نیز در مثتنوی مولانا شاهد انسجام بیشتری نسبت به غزلیات هستیم.
وی ادامه داد: ما در روایت نیاز نیست تمام جزئیات را بیاوریم و صورت تمثیل را با مدلول مسئله منطبق کنیم.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه امروزه با استفاده از نقدهای روانکاوی (شکل اول فرویدی) که نویسنده را در اثر تحلیل روانکاوی میکند، میتوان در زندگی مولانا نیز آن را پیاده کرد، گفت: در داستان پادشاه و کنیزک، سه شخصیت مرد و یک شخصیت زن وجود دارد که نمایانگر زندگی مولاناست و در زندگی او این شخصیتها وجود خارجی دارند، شخصیت خود مولانا، فرزند بزرگش، کیمیا خاتون (دخترخوانده مولانا) و شمش تبریزی.
اسپرهم افزود: در اثر روایی ما میتوانیم چارچوبی را (مشروط به این که بتوانیم زوایای اصلی آن را توجیه کنیم) به کار ببریم، ولی اگر نتوانیم چارچوب آن را توجیه کنیم باید خود کوتاه بیاییم و اگر موفق به انجام کار شویم، این اتفاق میتواند به روایت کمک کند، زیرا به مثابه متن باز عمل میکند و معنای متن باز نیز این است که بتوانیم تحلیلهای گوناگون را پیش بیاوریم.
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه خاطرنشان کرد: مثنوی یک ساختار قویم بنیادی دارد، یعنی هرچند در مثنوی با داستانهای پراکنده روبهرو هستیم که هر داستان به بهانه داستان دیگر شروع میشود، ولی این داستانها دو نوع هستند، دستهای از داستانها، آویزان به داستانهای اصلی هستند و بعضی دیگر خود به تنهایی داستانی مستقل به شمار میآیند.
وی با بیان اینکه ما در مثنوی دارای یک روایت اصلی هستیم و بقیه آن، مجموعه تعلیمات مولانا از نظام اخلاقی روزگار خودش و نظام فکری و عرفانی و کلامی اوست، عنوان کرد: آنچه امروز به آن انسانشناسی میگوییم در آثار مولانا دیده میشود، زیرا مولانا فهمی انسانشناسانه پیش روی خود در مثنوی تعلیمی داشته است که در آن مجموعه تعلیماتی از جنس کلام، نظام اخلافی علمالنفس (نحوه چالش انسان در درون و برون خود) وجود دارد و او به وسیله آنها یک تصویر کاملی را ارئه میدهد و این چالشها را در تمام داستانهای مثنوی رصد میکند، به این صورت که هر کدام از آن داستانها معطوف به بخشی از چالشهای انسان در نهاد درونی و بیرونی است.
داوود اسپرهم با بیان اینکه ساختار معنایی این داستانها واحد است، گفت: اگر داستان را در خطی قرار دهید که دو نقطه تعادل داشته باشد، این نقطه تعادل با یک بحران به هم میخورد و داستان با این تغییر پایان مییابد، اما بعد از آن داستان دوباره شروع میشود و بعد از تعادل دوم به هم میخورد و دوباره به نقظه آغاز بر میگردد و بدین صورت تسلسل تعادلها و بحرانها پیش میرود .
وی با بیان اینکه این تغییر و تعادلها دارای سیر تکاملی است، گفت: مولانا انسان را از پایینترین سطح حضور خود شزوع به شناساندن میکند؛ من در کتاب « خیال، تمثیل و تاویل: نگاهی به آموزههای صوفیه از عرفان وجدی مولانا تا عرفان نظری ابن عربی » خود اشاراتی کردهام که برخلاف 11 شارح مثنوی که با یک سری آموزههای متفرقه سرکار دارند؛ تمام داستانها از یک وحدت معنایی برخوردار هستند.
این استاد ادبیات اضافه کرد: در کتاب خود برای اثبات ادعاهایم در قبال داستانهای مثنوی، داستانهای اصلی دفاتر مختلف مثنوی را کار کردم و بعد از تحلیل داستانهای مختلف یه این نتیجه رسیدم که خیلی از این داستانها در حقیقت یک داستان هستند و ما با داستانهای متعدد طرف نیستیم، بلکه داستانهای مانند، پیر جنگی، مرد شهری و روستایی و غیره همان داستان پادشاه و کنیزک است.
وی ادامه داد: اگر مقایسه کنیم میبنیم که در این داستانها شخصیتها نامشان عوض میشود، صحنهها عوض میشود، دیالوگ عوض میشود، فراز و فرودها عوض میشود و غیره؛ ولی درنهایت ساختار معنایی این داستانها واحد است و این به حضور ادمی بر میشود.
اسپرهم خاطرنشان کرد: مولانا در یک داستان تمام تمرکزش روی کژتابیهای عقل است و در جایی کژتابیهای حس را بیان میکند و به این میپردازد که حس چقدر خطاپذیر است، ولی در جاهایی که مولانا بحث قیاس را مطرح میکند، قصد دارد که ضعف عقل را نشان دهد.
وی افزود: عقلی که در عرفان و سنت معرفتی خود داریم، هیچی ربطی به عقل امروز ندارد، زیرا عقل معرفتی از جنس حس و تجارب بوده و عقلی است که مقصدش پیش از خودش تعیین شده و خود بنیاد نیست.
وی در پایان با بیان اینکه مولانا ذهنیت واحدی به انسان دارد، گفت: او چالشهای انسان را مدنظر خود دارد و تمام اینها را در قالب داستان بیان میکند و حقیقت این داستانها از یک روایت کلی برخوردار است.