حمیدرضا محمدی و علی گلباز- به گزارش عطنا به نقل از روزنامه ایران، محمدعلی همایون کاتوزیان را میتوان از بازماندگان نسل طلایی فرهیختگان ادب و فرهنگ ایران دانست. نسلی که تا به امروز هم جامعه فرهنگی ما از حاصل دسترنج آنها استفاده میکنند و نام ایران را با کوشش فراوان خود بر بلندای محافل فرهنگی حفظ میکنند. او نیز همچون هم نسلان خود جامعالاطراف است و در کنار پژوهشهای خود در اقتصاد، تاریخ و جامعهشناسی و البته ایرانشناسی، دلی هم در گرو ادبیات کلاسیک و مدرن ایران دارد؛ از سعدی به شیرینی سخن میگوید و آثار صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده را به دقت مورد بررسی قرار میدهد و در کنار اینها، در مقام یک نظریهپرداز در باب دیالکتیک دولت و ملت قلم میزند. کاتوزیان که چهارماهی میشود 75 ساله شده، سالها است که کرسیهای معتبری را در دانشگاه آکسفورد از دانشکده مطالعات شرقی تا مرکز مطالعات خاورمیانه کالج سنتآنتونی در اختیار دارد و تاکنون دانشجویان بسیاری را در این راه تربیت کرده است. این گفتوگو با هدف بازخوانی کارنامه این اندیشمند ایرانی و به بهانه تجلیل از مقام علمی او در کنفرانس «جامعهشناسی تاریخی ایران» که روز چهارشنبه، 4 اسفندماه از ساعت ۸:۳۰ تا ۱۸ در دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد، در روزهای حضور او در تهران صورت پذیرفت که در ادامه میخوانید.
*آقای دکتر کاتوزیان! محیطی که در آن رشد کردید، چگونه بود؟ و این محیط در جهتگیری آینده مؤثر بود؟
موثر بود چون پدرم اگرچه وکیل پایه یک دادگستری بود اما مرد دانشمندی بود و برادران بزرگم هم اهل خواندن و نوشتن بودند. این فضا در رشد روشنفکری من تأثیر بسزایی داشت.
*بنابراین عنصر کتاب در خانه پدری شما نقش پررنگی داشته است.
بله، هم کتاب و هم مطبوعات. حتی به یاد دارم که در زمان دولت دکتر مصدق که 9-10 ساله بودم، تقریباً نام همه وزرا و وکلا را میدانستم و از مواضع احزاب آگاهی داشتم. چون در خانه ما صحبتش میشد، آشناییهایی وجود داشت. به بیان کاملتر، رشد علمی و روشنفکری من دقیقاً از 8 سالگی شروع شد؛ یکی از آشنایان، گلستان سعدی که بطور مجزا منتشر شده بود را به من هدیه داد. البته کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی را داشتیم اما لذت هدیه چیز دیگری بود.
*پس ریشه علاقه شما به سعدی به آن زمان برمیگردد.
دستکم از آنجا شروع شد اگرچه در آنجا متوقف نماند و به مسیر خواندن افتادم به نحوی که رشد روشنفکری از رشد روانشناختیام جلوتر زد و در 16-17 سالگی، یک روشنفکرِ پیر بودم!
*شما در مدرسه البرز تحصیل کردید. چقدر فضای البرز در شما مؤثر افتاد؟
بسیار زیاد. مدرسه البرز، فضای بسیار خوب و ممتازی داشت و از نظر سواد و ادب و نظم درجه یک بود. قبلاً در مقاله «البرز و معلمانش» نوشتم فضای آنجا طوری بود که گویی در تهران از آسمان آمده بود و محیط آن، ربطی به خارج از دیوارهای البرز نداشت. معلمان طراز اولی هم داشتیم که نمونه آن، «زینالعابدین مؤتمن» معلم ادبیات فارسی ما بود. او چهرهای برجسته بود و حتی بالاتر از استادن دانشگاه، در ادبیات تبحر داشت، کتاب مینوشت و استادانه درس میگفت، به نحوی که کسانی که کمتر علاقه به ادبیات داشتند، چیزی از او یاد میگرفتند و آنها که دوست داشتند خیلی بیشتر. اخیراً هم شنیدم «ابوالحسن وحید» که معلم فیزیک ما بود، در کالیفرنیا درگذشته است.
*شما خودِ دکتر محمدعلی مجتهدی؛ مدیر مدرسه را هم میدیدید؟
گهگاه میدیدم البته خودش را چندان درگیر نمیکرد اما مدیر لایق و متعهدی بود یعنی البرز برایش مانند پدر و مادر بود و ما هم به مثابه فرزندانش بودیم. البته نقاط ضعف هم داشت و مثلاً لجباز بود. همین هم باعث برخورد با معلمان و دانشآموزان میشد. او معاونی به نام اسدالله موسوی ماکویی داشت که با لهجه آذری حرف میزد و آدم خوشرو و قابلی بود و نقش ضربهگیر را ایفا میکرد و وقتی لازم بود، وارد عمل میشد.
*شما در تهران وارد رشته اقتصاد شدید؟
خیر، در 17 سالگی دیپلم گرفتم. آن موقع هر دانشکده کنکور خود را داشت و من دو کنکور دادم؛ کنکور دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز که زودتر و در مردادماه انجام میشد که قبول شدم و دو ماه بعد که کنکور دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود و قبول شدم و در تهران ماندم. بیمبالغه در آن زمان، ورود به دانشکده پزشکی حکم شقالقمر را داشت. یعنی چنان اهمیتی داشت که به لحاظ اجتماعی در ارتقای افراد مؤثر بود. البته آنها که پس از 2-3 سال نمیتوانستند دوام بیاورند، به رشتههای داروسازی و دندانپزشکی میرفتند.
*پس در آن زمان، صرف دانشجوی پزشکی بودن اهمیت داشت.
بله، چون مشکلترین کنکور بود و رقابتی هم بود. عده زیادی شرکت میکردند و تعداد محدودی را میپذیرفتند. ناگفته نماند من سالها پیش از آنکه دیپلم بگیرم، در چندین رشته از قبیل ادبیات فارسی و فرنگی، تاریخ ایران و جهان ـ و بیشتر ایران ـ، سیاست و جامعه کار کردم و همیشه با خوش خیالی فکر میکردم پزشکی میخوانم و اینها را هم ادامه میدهم. وقتی به دانشکده پزشکی رفتم، در اندک مدتی متوجه شدم که این امر ممکن نیست بخصوص آنکه پزشکی هوش سرشاری نمیخواهد بلکه وقت میبرد و خوانش کتابهای قطور و حجیم میخواهد و وقتگیر هم هست. با خود فکر کردم که من برای حرفه پزشکی ساخته نشدهام. البته آدمی هم نیستم که مثل اطبای آن زمان ـ که چون بیمارستانهای امروزی وجود نداشت، در مطب خود معاینه میکردند و دارو تجویز میکردند ـ مقابل بیمار، دست دراز کنم و طلبِ پول کنم. البته مهمتر از آن، رشتههایی بود که دوست داشتم. بنابراین تصمیم گرفتم پزشکی را رها کنم و به انگلیس بروم.
*شما پیش از سفر به انگلیس، با «خلیل ملکی» آشنا شدید؟
بله، از نوجوانی و از طریق نیروی سوم با نام و فعالیتهای او آشنا بودم و از دور برایش احترام قائل بودم بدون آنکه از هیاهوهایی که اطرافش بود خبر داشته باشم. چون به اصطلاح قدما کلهام بوی قرمه سبزی میداد با بزرگان در تماس بودم؛ مثلاً به واسطه دوستی پدرم، به منزل دکتر غلامحسین صدیقی یا دکتر کریم سنجابی و یا اللهیار صالح میرفتم. شخصاً هم علاقه داشتم تا ملکی را ببینم. دوستی داشتم به نام انور غفوری که چند سالی از من بزرگتر و از دانشآموزان حزبی بود. به سبب او، پایم به خانه او باز شد و در جلسات بحث و گفتوگوی چهارشنبهشبها که در خانهاش تشکیل میشد و 40-50 نفری هم به آنجا میآمدند، شرکت میکردم. این آشنایی از اوایل سال تحصیلی 1340-1339 شروع شد و تا رفتنم به لندن که 10ماه طول کشید، ادامه داشت. البته در همان زمان، ما نخستین بار، مراسم 16آذر را پس از هفت سال در دانشگاه تهران برگزار کردیم.
*ملکی چگونه شخصیتی داشت؟
آدم فوقالعاده برجستهای بود؛ شریف بود و بیغرور و تکبر و با جوانان صمیمی میشد. به لحاظ سواد و شعور سیاسی، او را بزرگترین روشنفکر سیاسی ایران در قرن بیستم میدانم. به همین جهت هم از همه جلوتر بود و به همین دلیل هم تنها مانده بود و زبانش را نمیفهمیدند. سیاستهایی را که باید در پیش گرفته میشد، بهکار نمیبستند و شکست خوردند. خودش هم معتقد بود که موفقیت ما موفقیت تاریخی خواهد بود، نه مقطعی.
*اوضاع سالهای پس از کودتا تا پایان دهه 1330 چگونه بود؟ روشنفکران چگونه فعالیت میکردند؟ و اساساً چه فضایی بیشتر مقبول جامعه بود؟
سال 1332 که کودتا شد تا سال 1339، دوران جالبی نبود، از نظر سیاسی حکومت دیکتاتوری بود ولی استبدادی نبود یعنی حکومت اقلیت بود. دیگران هم شریک بودند و هیأت حاکمهای وجود داشت و مجلس هم فرمایشی نبود. یعنی چند نفری هم از گروهها و احزاب دیگر به جز ملیون و تودهایها وکیل بودند. در نتیجه به اندازه محدودی آزادی بیان برای مطبوعات بود چون دیکتاتوری حاکم بود؛ یعنی نه استبداد بود و نه دموکرات. از جامعه روشنفکری، آنها که نسل پیش از ما بودند و فضا را مستقیم تجربه کرده بودند، سرخورده شده بودند. محیط زندهای نبود و برخی معتاد شدند و برخی دیگر این فضا را رها کردند و به گوشهای خزیدند. ولی در همان سالها کار انجام میشد؛ همان برهه هم بود که مهدی اخوان ثالث «زمستان» را در سال 1333 و «آخر شاهنامه» را در سال 1338 منتشر کرد. «هوای تازه» احمد شاملو در سال 1335 و «مدیر مدرسه» جلال آلاحمد هم در سال 1337 بیرون آمد. پس فعالیت وجود داشت ولی نگاه مثبتی وجود نداشت.
*اما روشنفکران در آن مقطع میتوانستند نقش خود را به نمایش گذاشته و جامعه را از رخوت به در آورند اما گویی که عقبنشینی کردند.
عقب ننشستند و حرفهای سیاسی اجتماعی مهم زدند و همین فعالیتها که برشمردم نشانه آن است. البته فضای سرزندگی وجود نداشت و شور و شوقی در کار نبود و خمودگی مستولی بود اما زندگی جریان داشت.
*چه شد که برای ادامه تحصیل به بریتانیا رفتید؟
من برای تعلیم و تربیت در انگلیس احترام قائل بودم و همچنین جامعه انگلیسی. علاقه چندانی هم به امریکا نداشتم و آن، گزینه جایگزین بود. چون جامعه انگلیس ریشه عمیقی دارد و از نظر علمی هم بنام بود. در آنجا دانشجو را بیمقدمه نمیپذیرفتند. در انگلیس، دانشجویان دستچین میشدند و راه ورود برای همه باز نبود. دانشجو باید طی 2 سال در (General Certificate of Education) GCE در 3 رشته به مهارت میرسید و البته گاهی فقط با گذراندن GCE هم قبول نمیکردند. من جز 3 رشته اقتصاد، تاریخ اقتصاد و حقوق اساسی، دو رشته دیگرِ ریاضی محض و فارسی کلاسیک را هم انتخاب کردم و خواندم.
*با «مسعود فرزاد» در همانجا آشنا شدید؟
بله، او وابسته فرهنگی و رئیس سرپرستی دانشجویان بود اما هیچ کار سرپرستی هم نمیکرد و در آن اتاق زیرشیروانی ساختمان قدیمی مینشست و کار خودش را میکرد. او معاونی به نام علیاصغر امامی هروی داشت که چند روز پس از آنکه رفتم و پروندهام ثبت شد، گفتم میخواهم فرزاد را ببینم. او گفت وقت ندارد و اگر کاری داری به من بگو. گفتم نه، او را میخواهم ببینم. رفتم بالا و در زدم. تا چشمش به من افتاد، گفت که همان جا مشکلت را حل کن. جا خوردم اما عقب نرفتم و گفتم میخواستم با شما به عنوان شاعر و منتقد ادبی و دوست صادق هدایت صحبت کنم. بلافاصله چشمانش برق زد و بدین سان چند وقتی همنشین او شدم.
*اما آنطور که خواندهام دوستیتان با «حمید عنایت» حکایت دیگری است.
همینطور است. البته با «مهرداد بهار» هم دوست بودم که از او هم چند سال مسنتر بودم ولی با او روابط نزدیک نداشتم چون به هر حال متأهل بود. ولی حمید عنایت داستان دیگری داشت و دائم در حال نشست و برخاست بودیم. او از من 10 سال بزرگتر بود اما دوستی صمیمانهای در 6-5 ماه پیدا کردیم و زمانیکه در لندن بود با هم بسیار رفت و آمد داشتیم و از هم خسته نمیشدیم و حتی سینما میرفتیم. او در رادیو BBC فارسی کار میکرد و پای من هم به آنجا باز شد و هر هفته چند متن در موضوعات مختلف میخواندم.
*جایگاه او را در اندیشه سیاسی چگونه میبینید؟
او تئوریسین نبود اما بسیار باسواد بود. علوم سیاسی خوانده بود و پایاننامه دکترای خود را در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن با محوریت تأثیر غرب بر ناسیونالیسم عرب (1952 - 1958) نوشته بود. همین هم نشان میدهد که پایاننامه او تئوریک نیست و یا کتاب «اندیشه سیاسی در اسلام معاصر» همینطور است.
*ترجمههای او هم زبانزد است. مثلاً ترجمهاش از هگل برای اهالی اندیشه محل رجوع است.
بله، او مترجم طراز اولی بود و نه تنها انگلیسی را خوب میدانست، فرانسه و عربی را هم درحد استفاده آکادمیک میدانست. قریحه ترجمه را داشت و از ترجمه لذت میبرد و کاملاً ممتاز هم بود. آدمی بود که اگر مانده بود، کارهای بهتر و بیشتری ارائه داده بود.
*شما ادبیات ایران را بطور کامل مطالعه کردهاید و حتی اگر پژوهشهای شما را بررسی کنیم، افزون بر نظریات سیاسی اجتماعی، مداقه ادبیات کلاسیک و معاصر فارسی بخش مهمی را شامل میشود. چگونه این دو (ادبیات کلاسیک و معاصر) را کنار هم حفظ کردید و هیچ یک را رها نکردید؟
مانند تاریخ که از کودکی علاقه داشتم و رها نکردم. ادبیات کلاسیک فارسی که بیشتر شعر است و البته من اگرچه در سعدی تخصص دارم اما در ادبیات کلاسیک بسیار مطالعه کردم تا درباره سعدی متخصص شوم. چون نمیتوان درباره سعدی کتاب نوشت، بدون آنکه از فردوسی و مولوی و حافظ و خاقانی و منوچهری و سنایی و فرخی و... شناخت نداشت. ادبیات مدرن هم اینطور است. با اینکه هرچه به دستم میرسید را خواندم اما صادق هدایت و محمدعلی جمالزاده تأثیر ویژهای بر من گذاشتند. این کار را همچنان در کنار 18 سال تدریس اقتصاد انجام دادم.
*شما در جایی اشاره میکنید که سعدی در کنار حافظ و فردوسی، مورد اقبال روشنفکران قرار نگرفته بوده است. با اینکه میدانیم در گذشته، در مکتب خانهها، یکی از متون درسی، گلستان بوده است. تبعات این رفتار را در بستر عمومی جامعه چگونه ارزیابی میکنید؟
این موضوع را در مقالهای تحت عنوان «ریشههای سعدیکشی» که در سال 2002 در مجله ایرانشناسی به مدیریت دکتر جلال متینی در واشنگتن ـ که 10 سال پیش به همراه چند مقاله دیگر، در کتاب «سعدی؛ شاعر عشق و زندگی» منتشر شد ـ مطرح کردم. سابقه علاقه به سعدی در میان قدما چنان بود که او را قهرمان شعر فارسی و یا بزرگترین شاعر فارسی میدانستند. جالب است که این برخورد غیرانتقادی و تمجید و تعریف چنان است که او را ملقب به شیخ اجل، اعلمالمتقدمین و افصحالمتکلمین ساختهاند. حتی جشنی در سال 1316 ازسوی وزارت فرهنگ به مناسبت هفتصدمین سال تألیف گلستان با حضور اعاظم و اکابر آن روزگار چون بدیعالزمان فروزانفر، حبیب یغمایی، علیاصغر حکمت، علامه محمد قزوینی و... برگزار شد که یغمایی مقالات را جمع و ویرایش و در کتاب سعدینامه چاپ کرد که نقطه عطف است. حتی در دهه 1320، میان تودهایها مطرح بود، چون احسان طبری که خداوندگار نقد ادبی در میان آنها بود، معتقد بود چون سعدی نقد مسائل اجتماعی کرده و به سلطان تحذیر کرده باید مورد توجه قرار گیرد. ولی از دهه 1330 به سرعت تغییر کرد و کمکم حافظ و بعد مولوی مطرح شدند. البته این امر نسبی است چون همه آنها اقطاب شعر فارسی هستند. توجه به فردوسی اما فصلی است؛ اگر محمدرضا پهلوی در کنار مقبره کوروش حرفی میزد فردوسی به حاشیه میرفت، چنانکه تا پیش از انقلاب، نام آوردن از فردوسی و شاهنامه ممکن نبود. این علامت جامعه کوتاه مدت است.
*پس اجازه دهید، همینجا این پرسش را مطرح کنیم که چرا اساساً جامعه ایرانی کوتاه مدت است؟
چون استبداد حاکم بوده است. استبداد حکومت خودسرانه است و به عربی هم همین معنا را میدهد. احمد کسروی استبداد را به خودکامگی تعبیر کرده و دیگران دیکتاتوری معنا کردند در صورتی که اینها مترادف هم نیستند. دیکتاتوری، مقولهای فرنگی است که در ایران، فقط در قرن بیستم آن هم در دو بازه زمانی ابتدای پهلوی اول و دیگر در سالهای 1332 تا 1342 حاکم شد. ولی استبداد تا مشروطه برقرار بود به این معنا که دولت به هیچ قانونی مقید نبود و همه اعوان سلطان به مانند والیان ایالات، خودسری میکردند. سیستم اینگونه بود که چه فرمان یزدان چه فرمان شاه، یعنی شاه نماینده خدا بود که فرّه ایزدی داشت و مردم دخالتی در آن نداشتند. شاه هم اصولاً عادل دانسته میشد و اگر هم نبود، خداوند به حساب او میرسید. اما در مقابل، نظام آریستوکراسی (Aristocracy) به این معنا بود که تبعات صاحب قدرت در مملکت به وجود نیاید که البته به اشتباه نظام نخبهسالار معنا میکنند. به بیان دیگر، این تجربه بلندمدت است که نسل به نسل قدرت مستقل بود و حاکمان، نوکر شاه نبودند. طبقات مستقل از دولت بودند و دولت چارچوب قانونی داشت. یعنی سنت آن بود که شاه نمیتوانست از آن محدوده خارج شود و مثلاً مِلک کسی را بگیرد، حالا هرکس که میخواهد باشد. در نظام حاکم بر ایران اما زندگی قابل پیشبینی نبود. ضربالمثلهایی چون «یه سیب بندازی بالا تا بیاد پایین هزار تا چرخ میخوره» یا «از این ستون به اون ستون فرجه» دال بر این گفته است که زندگی یک ایرانی در افق کوتاه تعریف میشده است. این گفتار عامیانه در دوره قاجار که مردی که صبح از خانهاش بیرون میآید تا شب که برمیگردد، یا وزیر میشود یا سرش را به دار میکنند شرح همین قضیه است. اینکه همین حالا هم میگویند فلانی کاری راه انداخته که مثلاً تا 2 سال سرمایهاش بازمیگردد، نشان میدهد که عمر سرمایهگذاری تا چه اندازه کوتاه بوده و هست.
*همین جامعه کوتاه مدت و عدمبرنامهریزی بلند مدت، فراتر از نتایج اقتصادی، میتواند تبعات فرهنگی و اجتماعی هم داشته باشد؟
البته، ولی لمس آن مشکلتر است. آموزش و پرورش ما در تاریخ خود، شاهد 4 مدرسه نظامیه (4 مدرسه در خراسان و یکی در بغداد) بوده که توسط خواجه نظامالملک طوسی پایه گذاشته شده اما اکنون اثری از آن باقی نمانده ولی دانشگاه آکسفورد هزار سال قدمت دارد. همین عدم تداوم محل بحث است.
*که همین عدم تداوم، موجب عدم انباشت سرمایههای اجتماعی و فرهنگی هم شده است.
دقیقاً. از دانشمندان بزرگ ما سنتی نمانده است. مکتب ابنسینا و زکریای رازی و بسیاری دیگر ادامه نیافت و قطع شد. در صورتی که آیزاک نیوتون 250 سال سیستم نیوتونی را پایه گذاشت تا آلبرت اینشتین آن را تغییر داد. ما مشابه این را نداشتیم و این هم نشان میدهد که انباشت علمی و آموزشی شکل نگرفته است.
*شما 13 سال (2003-2016) سردبیری مجله ایرانشناسی (Iranian Studies) را برعهده داشتید. وضعیت کنونی ایرانشناسی در جهان را چگونه میبینید؟
مطالعات ایرانی حوزه گستردهای از علوم اجتماعی و انسانی است که در اروپا و بیشتر در امریکا و کانادا رواج دارد. نسل دوم پژوهشگران مطالعات ایرانی به امریکا رفتهاند و جامعهشناسی و تاریخ خواندهاند و در دانشگاههای امریکا درباره ایران کار میکنند. «انجمن بینالمللی ایرانشناسی» (International Society for Iranian Studies) درست 50 سال پیش تأسیس شد که در ابتدا 30-40 نفر عضو آن بودند ولی حالا حدود هزار نفر حق عضویت پرداخت میکنند. انجمن دو کار اساسی دارد؛ کنفرانسهای دو سالانه 3-4 روزه که 200-300 مقاله در پنلهای مختلف ارائه میشود و آخرین آن، اوت 2016 در وین برگزار شد و دیگر انتشار مجله است که ابتدا فصلنامه بود. در سال 2005 به هر سال 5 شماره و دو سال بعد به هر سال 6 شماره (یعنی دوماهنامه) تغییر یافت. این مجله در حال حاضر، مهمترین مجله ایرانشناسی در دنیا است. ریاست انجمن در این کنفرانس، از تورج اتابکی به تورج دریایی و سردبیری مجله هم از بنده به علی قیصری منتقل شد. نام انجمن هم به دلیل شباهت مخفف آن به داعش (ISIS)، به «انجمن ایرانپژوهی» (Association for Iranian Studies) تغییر نام یافت.
*افق آینده پژوهشهای ایرانی را چگونه میبینید؟
بسیار روشن است و کارها خوب پیش میرود و خطر تعطیلی کرسیها هم نیست. نسل جوان وارد کار شده که نمونه آن، یکی از دانشجویانم، فاطمه شمس است که سال گذشته دکترا گرفت و در حال حاضر، در دانشاه پنسیلوانیا، ادبیات فارسی تدریس میکند. البته در حال حاضر در انگلیس اقبال زیادی به مطالعات عربی وجود دارد که مطالعات ایرانی نیست چون دستکم به لحاظ مالی پشتیبانی نمیشود.
کار روشنفکری همایون کاتوزیان
محمد صادقی
2.یکی از ویژگیهای درخشان در کار نویسندگی و روشنفکری دکتر همایون کاتوزیان که بسیار قابل توجه و آموزنده است، پرهیز از مبهمگویی و پیچیدهنویسی است. او از کارنامه علمی و فرهنگی پرباری برخوردار است، آثار ارزشمندی در زمینههای تاریخ، اقتصاد، سیاست و ادبیات پدید آورده و یک شخصیت دانشگاهی معتبر و ورزیده به شمار میآید که با بهره از زبان و بیانی ساده و عمیق، توانسته با مردم هم ارتباط خوبی برقرار کند و تأثیر بیشتری در جامعه بگذارد... برگزاری کنفرانس جامعهشناسی تاریخی ایران و بررسی آثار دکتر همایون کاتوزیان در تهران (دانشگاه تربیت مدرس) رخداد بسیار مهمی در عرصه دانش و فرهنگ است. امیدوارم در کنار نقدها و گفتوگوهایی که با محوریت آثار این استاد برجسته شکل خواهد گرفت، به اهمیت کار روشنفکری او نیز بیشتر بیندیشیم که توانسته شماری از مسائل جامعه ایران را واکاوی کند و مجال بیشتری برای نقدهای تاریخی و سیاسی و یافتن راهحلهایی برای برخی از مسائلی که همچنان با آنها مواجهیم، بگشاید.