این روزها به دانشجویان جوانِ رشتههای علوم انسانی توصیه میکنند که هر متنی را، حتی کتابهای کلاسیک را، با نگاه انتقادی بخوانند. در نتیجه، گاهی با عباراتی مواجه میشویم مثل اینکه: «به نظر من کانت این مسئله را درست نفهمیده است» یا «من فکر میکنم افلاطون در این زمینه سادهلوح بوده است». چنین تعبیراتی خونِ کسانی را که به شیوۀ سنتی تحصیل کردهاند به جوش میآورد. آیا هر متنی را میشود برای لذت و تفنن خواند؟
به گزارش عطنا به نقل از سایت ترجمان، درباب قدرتِ هنر و تاریخ و فلسفه برای دگرگونیِ ما، کمتر نمونهای سرراستتر از غزل «کهننیمتنۀ آپولو» اثر ریلکه داریم که، در آن، مواجهه با تندیسی کلاسیک به چنین حکمی منتهی میشود: «باید زندگیِ خود را تغییر دهید.» در آغاز ممکن است فاصلۀ میان این حکمِ سفتوسخت تا تجاریسازی نامههای گردآوریشدۀ ریلکه گامی کوچک به نظر برسد، کاری که «مدرن لایبرری» با عنوان راهنمای شاعر برای زندگی؛ حکمت ریلکه، در سال ۲۰۰۵ انجام داد. با همۀ اینها، تحول خویشتن همواره بخشی از میثاق علومانسانی بوده است.
اما روشن است که طرفداری از علومانسانی از تحول خویشتن فراتر رفته است. تبلیغها میگویند که تحصیل در رشتۀ ادبیات انگلیسی به شما کمک میکند تا استادِ روحتان شوید. علومانسانی نهتنها میتواند چگونه اندیشیدنِ ما را دگرگون کند، بلکه برای زندگی بهتر نیز پیشنهادهایی دستیافتنی و اجرایی میدهد.
علومانسانی نهتنها میتواند چگونه اندیشیدنِ ما را دگرگون کند، بلکه برای زندگی بهتر نیز پیشنهادهایی دستیافتنی و اجرایی میدهد
کتابهایی که به دفاع از این موضوع میپردازند، اغلب، از داستان الهامبخشِ خودِ نویسنده بهعنوان گواه نیروی دگرگونکنندۀ علومانسانی بهره میبرند. شاهد آن هم این کتابهاست: آموزشی از جین آستین؛ چگونه شش رمانْ دربارۀ عشق، دوستی و چیزهای واقعاً باارزش به من آموختند، اثر ویلیام دُرزویتز؛ در یک جنگل تاریک؛ آنچه دانته دربارۀ اندوه، شفا و رازهای زندگی به من آموخت، اثر جوزف لوزی یا چگونه پروست میتواند زندگی شما را دگرگون کند، اثر آلن دوباتن. همچنین کتاب تازۀ آ. اُ. اسکات را هم باید به این فهرست اضافه کرد: زندگیِ بهتر از طریق نقد: چگونه دربارۀ هنر، لذت، زیبایی و حقیقت بیندیشیم،که تفسیر را ابزاری برای بهبود زندگی و رویکردی برای دوستیابی و تأثیرگذاری بر مردم بیان میکند. خودیاری، دارد برند جدیدِ تحول خویشتن میشود.
و چرا که نه؟ روزگار ما، دستِکم برای گروه مشخصی از محفلهای بسیار تحصیلکرده و توانگر، روزگار نوشیدنیِ کلم، تمرینهای تناسب اندام و مراقبۀ ذهنآگاهانه است. در یک سطح، کتابدرمانی، از آن گونهای که دُرزویتز پیشنهاد میکند، صرفاً همتای مغزیِ بسیاری از رژیمهای تندرستی در روزگار ماست. گرچه ممکن است کتابهای مربوط به ارزشمندیِ علومانسانیْ ارزان یا خوشمزه نباشند، متعهدند خودبهبودی را تسهیل کنند. پس چه جای شگفتی از اینکه همچون کالا ساخته و بازاریابی میشوند؟
رشتههای علومانسانی نیز، حتی بنا بر استانداردهای تاریخی، زیر فشار جدی هستند. سیاستمداران، از اسکات واکر گرفته تا باراک اوباما، دانشآموزانِ دبیرستانی را به برگزیدن رشتههایی توصیه میکنند که به شغل میانجامد، آنچنانکه اوباما مشخصاً گفت: رشتههایی بهجز تاریخ هنر. آموزگارانِ همۀ سطوحْ دلمشغول ایجاد برنامههای اس.تی.ای.ام۱ هستند، برنامههای آموزشیِ ترکیبیِ «علم، فناوری، مهندسی و ریاضی». سرانجام، باوجود تهدید رسانههای نوین برای رسانههای قدیمی، دقیقاً زمان آن فرارسیده است که توانِ علومانسانی سنّتی برای دگرگونی زندگیْ برجستهسازی شود و، همزمان، دشواریِ آن ناچیزنمایی شود.
و همچنان، جدا از جُکهای نوشیدنی کلم، اشتیاق کنونی به علومانسانی، بهمثابۀ خودیاری یا کمک به خویشتن، به سنتهای بسیار کهن پیوند میخورد. اندیشۀ قدرتِ شفابخشی و دگرگونسازیِ نهفته در هنر و ادبیات به یونان میرسد که ستایشگرانش، در دوران نوزایی، آن را دوباره رواج دادند و پاس داشتند. اما بعدها انسانگرایان، بهویژه نوانسانگرایان آلمانی، در سدۀ هجدهم، مظهر بلوغ آن آرمانِ «روحسازی سکولار از راه مطالعۀ انسانگرایانه» شدند و در کارهایی همچون نامههای فریدریش شیلر دربارۀ تربیت زیباییشناختی انسان (۱۷۹۴) آن را به اصلی نظری تبدیل نمودند و در برنامههای اصلاح مدارسشان نهادینه کردند.
روزگار ما، دستِکم برای گروه مشخصی از محفلهای بسیار تحصیلکرده و توانگر، روزگار نوشیدنیِ کلم، تمرینهای تناسب اندام و مراقبۀ ذهنآگاهانه است
حتی بر اثر فضای دموکراتیک آن دوران، ژانر تازهای با نام «رمان آموزشی» ابداع کردند که، در آن، شخصیتهای اصلیِ طبقۀ متوسط مبارزه میکردند تا زندگیِ خود را بر پایۀ عشق، دوستی و چیزهای واقعاً بااهمیت ترتیب دهند. رمان کارآموزی ویلهلم مایستر۲، اثر گوته، اولین رمان برای خودسازی بود که در سال ۱۷۹۵ چاپ شد. گوته و شیلر میپنداشتند که هرکسی میتواند، از راه تربیت زیباییشناختیِ خاصی، خودسازی کند. اما این گرایش به دموکراتیکسازیْ مردم را نیز به این باور تشویق میکرد که خودِ بهترْ دستیافتنی است. فقط کافی است کمی بیشتر تلاش کنند.
درواقع هم، عامیانهکردن و بازاریابی برای آغاز کارْ چندان زمانی نبرد. طی چند دهه، مطبوعات آلمانی نسخههای ارزانِ کلاسیکها را با شعار «فرهنگْ شما را آزاد میکند» منتشر میکردند. این جمله حالا موذیانه به نظر میرسد، اما آن زمان حاکی از این بود که خوانندگان، با کمی سرمایهگذاریِ مالی و تلاش، میتوانند بهترین پیشنهاد علومانسانی را در اختیار داشته باشند. اشتفان تسوایگ، پرفروشترین نویسندۀ آلمانیزبان دهۀ ۱۹۲۰، دستِکم بهگفتۀ مخالفانش، موفقیت خود را وامدار توانایی خارقالعادهای است که کاری میکند افراد میانهحال و متوسطْ روشنفکر به نظر برسند. او در نوشتن زندگینامههای الهامبخش و فهمپذیرِ هنرمندان بزرگْ کارکشته بود. آنچنانکه یکی از همروزگارانش گله میکند، او فرهنگ را به آسانسور تبدیل کرده بود: «وارد آن میشوید و بالا میروید.»
اندیشۀ قدرتِ شفابخشی و دگرگونسازیِ نهفته در هنر و ادبیات به یونان میرسد که ستایشگرانش، در دوران نوزایی، آن را دوباره رواج دادند و پاس داشتند
در پذیرش توانایی التیامبخشی علومانسانی، قهرمانان جدید این میدان جنبههای دیگرِ آن را پنهان میکنند، جنبههایی که چندان هم خوشایند نیستند: انضباط، اقتدار و سرسپردگی. چه از میان انسانگرایانِ دوران نوزایی و چه جانشینان آلمانی و مدرن آنها، فرض همۀ آنهایي که خود را وقف علومانسانی کرده بودند تا مدتها این بود که کتابها تنها زمانی میتوانند زندگی خوانندگان را دگرگون کنند، که خوانندگان سرسپردۀ آنها باشند. امکان دگرگونی باعث میشد خواستاران دگرگونی ملزم شوند که به چیزی فراتر از خود یعنی یک آموزگار، قانون یا سنّت تکیه کنند. ورای برنامههای ترویج و بازاریابی، الزامات دموکراتیکِ مدرنیته بودند که پیوند میان خوددگرگونی انسانگرایانه و سرسپردگی را سست کردند.
هیچکس بهتر از فریدریش نیچه این تنش اساسی را نشناخت. او کار دانشگاهی خود را در اواخر دهۀ ۱۸۶۰ در بازل در جایگاه یک اتیمولوژیست و بالتبع محافظ متون و سنتهای کهن آغاز کرد. از نظر نیچه، آن نوشتهها بهراستی میتوانست دانشآموزان را آزاد سازد اما، پیشازآن، دانشآموزان باید سرسپردۀ اقتدار نوشتهها میشدند. نگرانیِ نیچه از این بود که اصلاحگرانِ آموزش پیشرو در آلمانْ خود را به خلاف این متقاعد کرده بودند.
در ۱۸۷۲، نیچه در مجموعهسخنرانیهای «آیندۀ مؤسسههای آموزشیِ ما» به بررسی مشکلات آموزشی روزگار خود پرداخت. بهادعای او، یکی از کُشندهترین باورها این بود که آموزگاران میتوانند «بهاصطلاح شخصیت آزاد فردیِ» دانشآموزان را، با تشویق آنها بهبیان آزادانۀ دیدگاهشان دربارۀ متنهای کلاسیک، توسعه دهند.
آنچنانکه یکی از همروزگارانش گله میکند، اشتفان تسوایگ، فرهنگ را به آسانسور تبدیل کرده بود: «وارد آن میشوید و بالا میروید.»
نیچه بهشدت مخالف بود و چنین استدلال میکرد که ذهنهای جوان نباید در جایگاه داوری کارهای سترگ بنشیند، چراکه چنین آثاری، خود، همان منبعی هستند که، در صورت رعایت شیوۀ درست مطالعه، دانشآموزان را برای داوری مستقل در آینده مهیا میکنند. هر شکل ماندگارِ آزادی و زندگیِ بهتر نیازمند انضباط و، دستِکم در آغاز، منش سرسپردگی به الگوهای معتمد و معتبر بود: شما برای تغییر زندگیتان نیازمند کمک هستید، ولی نه آن کمکهایی که وعدۀ سهولت و آسودگی میدهد.
انتقاد نیچه دربرگیرندۀ عنصرهایی از انسانگرایی محافظهکار است که ویژۀ برخی نوشتههای همروزگارِ او همچون فرهنگ و آنارشی (۱۸۶۹)، اثر ماتیو آرنولد، است. نیچه همچنان، بیشتر از آنکه نگران تضاد ابتذال مدرن با کلاسیکها باشد، نگران دشواری عمیقِ بهرهبرداری از قدرت دگرگونکنندۀ کلاسیکهاست. او در شگفت بود که چرا فهمیدن و دسترسیداشتن به یونانیان این اندازه برای خوانندگانِ مدرن دشوار است.
تقریباً یک سده پس از سخنرانیهای نیچه، فیلسوف آلمانی مهاجر، هانا آرنت نیز در کتاب دربارۀ بحران آموزش (۱۹۵۸) با دغدغههای او همآواز میشود. او مینویسد: «دقیقاً بهخاطر آنچه، در هر کودک، جدید و انقلابی است، آموزش باید محافظهکار باشد.» بهجای «آموزش هنر زندگی»، که روش گمراهکنندۀ همکاران آمریکایی اوست، آموزگاران علومانسانی باید ذهنهای جوان را به شناختی سازنده از جایگاهشان در آن «جهان کهن»، که خود را در آن مییابند، رهنمون شوند. این سفرْ نیازمند یادگیری حسابشده دربارۀ جهان است. آموزش و پرورش، بهویژه در جهان مدرن، با چشمپوشیدن بر اقتدار یا سنت، زیاني سهمگین به دانشآموزان میرساند.
علومانسانیِ پیشنهادیِ ما بیشتر متعهد به عرضۀ توصیههای کاربردی است و بهندرت سؤال میپرسد
آنچنانکه منتقد آمریکایی، لیونل تریلینگ، بهدرستی دریافت، آرمان آلمانی «بیلدونگ [پرورش]»۳ مستلزم «پرهیزهای جدی و نیازمند سرسپردگی» بود. این حاکی از شکلدادن، ساختن و پروراندن و درعینحال شکلگرفتن، ساختهشدن و پروریدهشدن بود. تریلینگ که در دهۀ ۱۹۷۰ مینوشت به این فکر رسید که آنچه در آمریکا در برابر بیلدونگ میایستاد نهتنها نوعی دلبستگیِ بومی به خودمختاری بود، بلکه همچنین بیمیلی به پایبندی به تنها یک خویشتن و توسعۀ آن بود. او مدعی است آمریکاییها میخواستند، در صورت امکان، هم چند خویشتن داشته باشند و هم احساس خوشایند امکانپذیری این چند خویشتن را.
همانطورکه تریلینگ پیشبینی کرد، ما عملاً از سرسپردگی به اقتدار متنها و سنتها هم فراتر رفتهایم. ما به جایی رسیدهایم که در آن عَرضۀ کتابهای نقد، حتی برخی مواردِ کاملاً هوشمندانهشان، بهزبان راهنماهای دلواپس خودسازی، معنیدار است. علومانسانیِ پیشنهادیِ ما بیشتر متعهد به عرضۀ توصیههای کاربردی است و بهندرت سؤال میپرسد. این نوع علومانسانی فقط برای کمک به ساخت زندگی بهتر در همین دوروبر است و فقط با عبارتهایی وجود دارد که بهزبان «کمک به خویشتن» فهمیدنی باشد.
پینوشتها:
* این مطلب با همکاری ترجمان در صفحۀ «اندیشه» شمارۀ ... مجلۀ همشهری جوان، منتشر شده است.
* این مطلب در شماره تابستان ۲۰۱۶ با عنوان Better Living Through Bibliotherapy در وبسایت هجهاگ ریویو منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۴ بهمن ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان ترجمه و منتشر کرده است.