در جامعه آمريكا اين وضعيت وجود دارد كه سطح و كيفيت آگاهي از يك ايالت به يك ايالت ديگر و در سطوح طبقات مختلف، متفاوت است و نميتوان رفتار انتخاباتي مشابه از همه آنها انتظار داشت. بنابراين نبايد سهم و نقش توده و بهويژه كارگران و كارمندان ناراضي را در ايجاد چنين نتيجهاي فراموش كرد.
به گزاش عطنا هوشمند سفیدی، مدیر مسئول روابط عمومی موسسه فرهنگی روزنامه آرمان امروز، طی یادداشتی در این روزنامه، از ارتباط میان رسانه و انتخابات ریاست جمهوی آمریکا نوشت و به بیان تحلیل در این باره پرداخت.
آنچه در انتخابات رياستجمهوري آمريكا اتفاق افتاد به پديده «ترامپيسم» معروف شده و بيترديد براي ما كه بايد چند ماه آينده شاهد انتخابات رياستجمهوري در ايران باشيم، پيامها و درسهاي زيادي دارد. قبل از اينكه به پيامها و درسهاي اين پديده بپردازيم، تاكيد بر اين نكته ضروري است كه ويژگي مهم انتخابات رياستجمهوري آمريكا، سختي پيشبيني پيروزي ترامپ و غيرمنتظره بودن آن نزد صاحبنظران در سراسر دنيا بود و اينجا اين پرسش پيش ميآيد چرا نتيجه اينگونه رقم خورد و آيا پديدهای اينگونه فقط مختص جامعه آمريكاست يا اينكه در شرايط برابر ميتواند در ساير جوامع و كشورها تكرار شود. درس اول اين پديده این است كه اين اتفاق در شرايط تقريبا مساوي در ساير كشورها قابل تكرار است زيرا «ترامپيسم» محصول عوامل متعددي بود و ميتواند باشد. اول اينكه بايد به مسئله «شكاف آگاهي» توجه كرد. اگر بپذيريم كه مهمترين عامل در تصميمگيري افراد براي دادن راي، آگاهي است، بهتبع آن ابتدا بايد به وضعيت آگاهي افراد توجه كرد. آيا ميزان آگاهي افراد جامعه كه ميتوانند راي بدهند يكسان است؟ بيترديد پاسخ منفي است؛ بنابراين به نظر ميرسد بايد بين سطح آگاهي و كيفيت آگاهي نخبگان و توده فرق گذاشت. در جامعه آمريكا اين وضعيت وجود دارد كه سطح و كيفيت آگاهي از يك ايالت به يك ايالت ديگر و در سطوح طبقات مختلف، متفاوت است و نميتوان رفتار انتخاباتي مشابه از همه آنها انتظار داشت. بنابراين نبايد سهم و نقش توده و بهويژه كارگران و كارمندان ناراضي را در ايجاد چنين نتيجهاي فراموش كرد. پس درس اول اينكه بايد اطلاعرساني را تقويت كرد، همچنين سمتوسوي اطلاعرساني بايد علاوه بر نخبگان، متوجه تهيدستان و به حاشيه راندهشدگان اطلاعاتي كه كمترين اطلاعات را از دستاوردها، جهتگيريها و برنامههاي دولت و كشور دارند، تغيير جهت پيدا كند. اين امر در كشور ما وضعيت بدتري دارد و ميتواند در رفتار رايدهي، تعيينكننده باشد. درس دوم انتخاب رياستجمهوري آمريكا، لزوم احتياط رسانههاي همسو در ناديده گرفتن نقاط ضعف و عدم بيان نارساييهاست. در آمريكا، رسانههاي طبقه حاكم با ناديده انگاشتن ضعفهاي«هيلاري» تمامقد از او حمايت كردند و يك گل ظاهرا بيخار را تا آنجايي كه ميشد، ستودند كه نتيجه آن، لجاجت افكار عمومي بود. به نظر ميرسد رسانههاي همسو با دولت در اطلاعرساني و تبليغات مستقيم و غيرمستقيم، بايد جانب احتياط را داشته باشند و ضمن حمايت از نامزد موردنظر، ضعفها را نيز مطرح كنند. درس سوم انتخابات آمريكا، توجه به تغييرخواهي و لزوم طرح گفتمان جديد است. اگر ما دولت را بينقص بدانيم، آنگاه در چه چيزي بايد تغيير ايجاد كنيم؟ دولت و حاميان دولت بايد خود گفتمان تغيير و اصلاح را در ميان سياستهاي دولت بهويژه در بخشهايي كه مطالبه مردم است، مطرح كنند. درس چهارم، توجه به ارتباطات انساني و چهره به چهره با مردم و بهويژه توده و آناني است كه كمتر موردتوجه هستند. بايد نيازهاي مردم را جدي گرفت و به آنان نزديك شد و رنجهاي آنان را لمس و حس كرد. نخبهگرايي در ارتباطات و دوري از توده مردم، مهمترين اشتباه ميتواند باشد. بايد سياست دوگانه توجه به
نخبه - توده را در پيش گرفت. ضمن اينكه نخبگان را نبايد از ياد برد. توجه به همگان و ارتباط با همه، كليد موفقيت است. همچنين بايد با توده با زبان خودشان حرف زد و با نخبگان نيز با زبان نخبه پسند. امروز نهتنها در اطلاعرساني به نخبگان ناتوانيم، بلكه بخش اعظم جامعه ما در فقر اطلاعاتي به سر ميبرد و اين ميتواند خطرآفرين باشد. اينها به نظر ميرسد درسهايي است كه يادگيري آنها ما از غافلگيري دور ميكنند وگرنه تكرار حادثه ترامپ را دور از دسترس نیست. نتيجه اينكه قواعد افكار عمومي، تاثيرگذاري رسانه و دانش كاربرد آنها در هيات روابط عمومي تجلي مييابد و بايد از اين ظرفيتها براي تحليل پديدههايي مثل ترامپيسم درس گرفت و در كمپينها و كارزارهاي انتخاباتي آنها را خوب بهكار برد.