معلولیت جسمی یک فرد پیش و بیش از اینکه یک امر فردی باشد امری جمعی است. به این معنا که نشان از این دارد که جامعه ما در چه سطحی قرار گرفته و نسبت به مسئله معلولیت چه واکنشی یا عکسالعملی نشان میدهد.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه آفتاب یزد، ایران از جمله کشورهایی است که بیشترین حوادث جادهای و معلولیت بر اثر تصادفات را دارد و علاوه بر آن سالانه چند هزار نوزاد معلول در کشور بهدنیا میآید. از سوی دیگر طبق آخرین آمار سازمان بهزیستی در ایران حدود یک و نیم میلیون معلول زندگی میکنند که با توجه به افزایش آمار تصادفات جادهای در آینده این جمعیت افزایش خواهد یافت؛ با این وجود اما همواره به این قشر نه تنها کمترین بلکه هیچ توجهی نشده است. این بیتوجهی نه تنها در بحث اشتغال و تحصیل که حتی در سادهترین موضوعات یعنی حمل و نقل و فضای شهری به وضوح دیده میشود. بیتوجهی به این قشر در کشوری با جمعیت بالای معلولان زمانی دردناک میشود که این نگاه در مسئولان و مقامات کشور هم دیده میشود. بارزترین مثال برای این بیتوجهی عدم حضور وزیر ورزش در مراسم استقبال از مدالآوران و افتخارآفرینان پارالمپیک در فرودگاه امامخمینی است در حالی که چند هفته قبل شخص وزیر برای استقبال از مدالآوران المپیک در فرودگاه حاضر شده بود. این اتفاق درحالی بود که ورزشکاران ایرانی حاضر در پارالمپیک در مقایسه با ورزشکاران المپیکی افتخارات بیشتری را کسب کرده بودند. با توجه به وجود چنین نگاهی به معلولان درکشور، در گفتوگویی با سید جواد میری، استاد دانشگاه و جامعهشناس به بررسی نگاه جامعه و دولت به معلولیت و معلولان پرداختهایم.
** در جامعه ما معلول زایی روند رو به رشدی دارد در این شرایط نگاه دولت و جامعه به معلولان چگونه است؟
در ابتدا باید بگویم بحث معلولیت یکی از بحثهای کلیدی است اما نه فقط در رابطه با ساحت سیاست یا ساختارهای شهری بلکه در بستری گستردهتر. این روزها با توجه به موفقیت معلولان در مسابقات پارالمپیک، مجددا این قشر از جامعه مورد توجه واقع شدهاند به ویژه با توجه به موفقیتی که آنها در مقایسه با ورزشکاران المپیکی کسب کردهاند.
به طور کلی معلولیت جسمی یک فرد -هر شکلی که باشد- پیش و بیش از اینکه یک امر فردی باشد امری جمعی است. به این معنا که نشان از این دارد که جامعه ما در چه سطحی قرار گرفته و نسبت به مسئله معلولیت چه واکنشی یا عکسالعملی نشان میدهد. جامعهای که در آن معلولیت یک نقص محسوب شود و سعی در به حاشیه راندن معلولان و موضوع معلولیت شود، پیش از اینکه به یک فرد یا افراد معلول مربوط شود نشان از برداشتهای ذهنی و رویکردهای ما نسبت به دیگران دارد. به قول داستایوفسکی اگر میخواهید جامعه یا تمدنی را که در یک نظام معنایی شکل گرفته بسنجید ببینید چگونه با کسانی که متروک شده یا معلولیت دارند، برخورد میکنند. وقتی فردی به استضعاف افتاده و در موضع ضعف قرار دارد یا نقص بدنی دارد و به حاشیه رانده میشود جامعه چه برخوردی با این فرد یا افراد دارد. دستگاهها و نهادهای متولی چه تسهیلاتی برای او آماده میکنند و به طور کلی وضعیت او در جامعه چگونه است. یکی از مسائلی که امروز در مسائل پزشکی و پیشرفتهای علمی صورت گرفته این موضوع را نشان میدهد که سطح معلولیت و چارچوب آن یک امر ژنتیک ثابت نیست. ممکن است کسی که چند قرن پیش معلولیتی پیدا میکرد جامعه او را به طور کامل طرد میکرد و به جای آنکه آن معلولیت با توانمندیهای جامعوی بتواند بهبود یابد یا حداقل فرد با وجود معلولیت توانمند شود، جامعه آن فرد را نابود میکرد.
هر چقدر سطح شعور و آگاهی جامعه بالاتر میرود و شیوههای پیشگیری و توانمندسازی در جامعه افزایش مییابد و خودآگاهی در جامعه رشد میکند، فردی که با معلولیت متولد میشود یا در مراحل زندگی دچار معلولیت میشود با توانمندسازیهایی که جامعه امکانش را فراهم کرده و شعوری که در افراد جامعه برای برخورد با معلولان ایجاد شده، آرام آرام توانمند شده و در دل جامعه قرار میگیرد و دیگر خبری از طرد شدن نیست. وقتی این خودآگاهی در جامعه نباشد، با معلولیت به مثابه یک امر مطرود برخورد میشود و توانمندسازی به عنوان یک امر جامعوی شناخته نمیشود.
امروز ممکن است وقتی در اتوبوس فرد معلولی را میبینید بلند شوید و جای خود را به او بدهید این یک امر فردی پسندیده و انسانی است ولی نمیتواند این واقعیت را پنهان کند که اساسا وضعیت ساختارهای شهری و معماری در جامعه ما به گونهای است که نسبت به امر معلولیت بیتفاوت است؛ وضعیت پیادهراهها، مکانهای تفریحی، ادارات و فضاهای عمومی که در جامعه خود تعبیه کردهایم نشان میدهد در 95 درصد شرایط تسهیل کننده امور برای معلولان یا مناسب آنها نیست. فضای معماری شهر ما دائما به کسانی که معلولیت دارند این موضوع را القا میکند که «تو معلول هستی»، «تو ناتوانی»، «تو باید به دیگری تکیه کنی»، ولی امروز در دنیا و طبق استانداردهای جهانی، معلولیت از یک امر فردی جدا و به یک امر جامعوی تبدیل شده است. اساسا وظیفه جامعه است که در ساحات مختلفش امر معلولیت را به گونهای تعبیه کند که صرفا به یک مسئله فردی تقلیل پیدا نکند، بلکه مسئولیت جمعی تلقی شود آن هم نه صرفا در حوزه اخلاق بلکه نمود عینی و ساختاری یابد. به این معنا که اگر قرار باشد امتیازی به یک شرکت یا موسسهای بدهند یا رتبه یک دانشگاه یا مدرسهای را بسنجند فقط به مسائل مالی یا علمی یا بودجهای توجه نمیشود بلکه به عواملی مینگرند که امروز ما در جامعه خود به صورت بنیادی از آن غافلیم. مثلا نگاه میکنند که در یک دانشگاه چه قدر تنوع نژادی و قومی وجود دارد یا توجه به معلولیت در آن دانشگاه چگونه است و آیا حساسیتی در این زمینه وجود دارد، ساختمان به گونهای طراحی شده که رفت و آمد معلولان تسهیل شود، آیا کتابخانه دانشگاه برای معلولان مناسب سازی شده است. جامعهای مطلوب است که نسبت به امر معلولیت آگاهی و خودآگاهی پیدا کرده است و این آگاهی صرفا یک مسئله ذهنی و عاطفی نیست بلکه این آگاهی باید ساختارها و فضای فیزیکی و معماری و شهری را متناسب با معلولان مناسبسازی کند.
جامعه ما از این منظر نه تنها عقبمانده بلکه حتی تصلب پیدا کرده است؛ تصلبی که در مقابل تغییر و تحول و دگرگونی بنیانهای ذهنیاش سرسختانه مقاومت میکند.
مقاومتی که برای سیاستگذاری در امر معلولیت وجود دارد فقط یک مسئله جناحی یا گرایش سیاسی صرف نیست بلکه اساسا بنیانهای ذهنی ما در مقابل امر معلولیت در بهترین حالت تنها یک واکنش عاطفی یعنی ترحم را پیشه میکند و این بدترین واکنش نسبت به فرد یا افرادی است که دچار معلولیت هستند. امروزه سازمانهای بیمهای در کشور ما که سازمانهای اجتماعی هستند و تامین امنیت روحی، روانی، جسمی و ... شهروندان را برعهده دارند در برابر توانمندسازی معلولان به انحای مختلف استنکاف میکنند و رویکردشان این است که تا آنجا که میتوانند به معلولان سرویس ندهند. وقتی در یک پروسه صد ساله به این رویکرد نگاه کنید میبینید باعث کاهش رشد و توسعه جامعه در سطح کلان میشود. مثلا فردی با معلولیت کلامی متولد میشود بی آنکه ذهن معلولی داشته باشد. امروز علم پزشکی و توانمندسازی به حدی پیشرفت کرده که میتواند این نوع معلولیت را در یک پروسه سه یا چهارساله در فرد ترمیم کند بی آنکه فرد از دارو استفاده کند یا هزینه بالای نگهداری و مراقبت داشته باشد، اگر در جامعه آگاهی و شعور درک معلولیت وجود داشته باشد، نهادها و دستگاههای تامین خدمات روانی و جسمی نسبت به موضوع معلولیت آگاه باشند، این فرد معلول در یک پروسه کوتاه میتواند توانمند شود . اگر توانمندی معلولان در یک بازه 50 ساله نگریسته شود کاملا نشان دهنده تاثیر آگاهی جامعه به امر معلولیت و رشد و پیشرفت آن جامعه در نتیجه رویکرد توانمندگرایانه است که هم روی نگرش جامعه موثر است، هم تک تک افراد جامعه که چگونه میتوان با استفاده از علم پزشکی از معلولان در جهت پیشرفت جامعه استفاده کرد.
**جامعه ما برای رسیدن به چنین مرحلهای نیازمند چیست؟
رسیدن به این درجه نیازمند یک تغییر پارادایمی است، تا وقتی به مسئله معلولیت به مثابه یک امر اجتماعی میاندیشیم، آن را به درستی منهدمسازی کنیم. بسیاری از رویکردهایی که امروز در نهادها و سازمانها و سیاستگذاریها اعم از مسائل پزشکی، بیمهها و ... مسئله معلولیت را یک امر فردی میپندارند یا نهایتا امری وابسته و مرتبط به خانواده فرد معلول و چون بار سنگین این موضوع تنها روی دوش خانواده نهاده میشود، خانواده نمیتواند از عهده آن بربیاید در نتیجه هم خانواده درگیر و دچار مشکلات میشود و هم فرد معلول به جای آنکه بتواند معلولیت خود را تقلیل دهد، عقبگرد میکند و این معلولیت به عنوان ناتوانی فردی تلقی میشود، اما در عمل، جامعه در بازه زمانیای عقبگرد خواهد کرد.
این درحالی است که در جامعه ما بارها معلولان در سطوح و شرایط مختلف از جمله مسابقات پارالمپیک نشان دادهاند اگر معلولیت محدودیت و امری فردی نگریسته نشود و مثلا ورزش صرفا موضوعی برای افراد سالم انگاشته نشود، تا چه حد این افراد میتوانند برای جامعه افتخارآفرین شوند.
دولتها در مسیر مدرن شدن تصور میکنند یکی از عوامل توسعه این است که کشور بتواند به صنایع بزرگ و تکنولوژی دست پیدا کند، سپس اقدام به تولید انبوه کند، اما این مسائل به معنای توسعهیافتگی یک کشور یا جامعه نیست. یک کشور زمانی توسعه مییابد که اولین و مهمترین عامل توسعه یعنی انسان احیا شود. اگر برنامهها انسان محور و توانمندسازی انسان مدنظر برنامههای توسعه قرار گیرد و به جای احداث صنایع بزرگ، پرورش و توسعه مهدکودکها، دانشگاهها و ... مورد توجه قرار گیرد، توسعه یافتگی به معنای واقعی اتفاق میافتد. جامعهای که توانایی تجزیه و تحلیل و تغییر وضعیت موجود را نداشته باشد دارای معلولیت ذهنی است. چگونه میتوان جلوی این معلولیت را بگیریم، با آموزش و پرورش و تحصیل کردن. اینکه ما بتوانیم ذهن و فکر دانش آموزان و دانشجویان را نقاد بار بیاوریم و آنها را به گونهای پرورش دهیم که بتوانند معلولیتها و عللی که باعث ناتوانی ذهنی آنها شده را درک کنند و بشناسند، باید در سیاستگذاریهایمان به گونهای برنامهریزی کنیم که کسی که معلولیتی دارد خود را در جامعه مطرود احساس نکند. هر چه قدر حس مطرودشدگی در جامعه کاهش پیدا کند به شاخصهای توسعه، تکامل و جامعه مطلوب نزدیکتر میشویم.
** جز بعد آموزشی، چگونه میتوان این تغییر را در نگاه جامعه ایجاد کرد؟
یکی از راههای تغییر و تحول یا پیدا کردن راهکارهای تغییر و تحول این است که دست به مقایسه و مقارنه بزنیم و ببینیم کشورهای دیگر در یک حوزه مثلا معلولیت طی چند دهه اخیر چه اقداماتی کردهاند. مثلا کشوری مثل سوئد و نروژ از رسانههای گروهی و جمعی بسیار بهره بردهاند برای ارتقای ذهنی و حساسیتزایی نسبت به موضوع معلولیت و در کنار این موضوع ، ساختارهای فیزیکی را به گونهای تعبیه کردهاند که اساسا معلولیت به عنوان یک مانع محسوب نشود و از تکنولوژی بهره بردهاند تا معلولیت سهلتر شود.
بسیاری از معماران و طراحان ساختمان در جامعه ما با استانداردهای ذهنی دهه 20 و 30 شمسی زندگی میکنند و هنوز باور نکردهاند ساختمانی مناسب و امروزی است که استانداردهای همه جانبه را رعایت کند. از این رو هنوز در جامعه ما ساختمانهایی ساخته میشود که آسانسور ندارد یا پلههای آن به گونهای تعبیه شده که هیچ معلولی نمیتواند از آن استفاده کند. این مسئله نشان میدهد غفلت از معلولان در جامعه صرفا یک موضوع سیاسی نیست، بلکه امری اجتماعی است و معلولیت در ذهن جامعه ما مساوی است با ناتوانی فردی. زمانی میتوانیم از این باتلاق عبور کنیم که معلولیت را مسئلهای جمعی بدانیم نه فردی. وقتی این تفکر در جامعه اپیدمی شود سیاستگذاران، اقتصاددانان، معماران و ... رویکردشان در خصوص معلولیت تغییر میکند.
** مشکل اصلی در جامعه ما این است که عدهای اساسا با انسان محور بودن بیگانهاند حتی افرادی که معلولیت هم ندارند از این رویکرد آسیب میبینند.
معلولیت ذهنی صرفا عقبماندگی مغزی یا اختلال در عملکرد اجزای مغز یا IQ پایین نیست. گاهی جامعه انسان را به سمت استحمار میبرد یعنی نهادها، چارچوبها و وضعیت جامعه به جای آنکه انسان را به سمت استقلال فکری، تامل و اندیشه ببرد، نه تنها او را استعمار میکند بلکه استحمار میکند. در این نوع معلولیت که متاسفانه در جامعه ما هم گاهی دیده میشود افراد به لحاظ فیزیکی و ظاهری کاملا سالماند اما به دلیل برخی شرایط و چارچوبهای موجود به جای آنکه به استقلال فکری برسند و بتوانند سرنوشت خود را به دست بگیرند، دچار استحمار و از خودبیگانگی و معلولیت فکری شدهاند؛ این بزرگترین و بدترین نوع معلولیت است. در جامعه ما نبود حساسیت و خودآگاهی و آگاهی نسبت به معلولیت جسمی نشان از این دارد که آنها اسیر معلولیت فکری و بینشی هستند. اگر در جامعهای معلولیت فکری نباشد، افراد با معلولیت جسمی احساس طردشدگی و ضعف و ناتوانی نمیکنند.
** برای عبور از این معلولیت چه باید کرد؟
برای رسیدن به چنین شرایطی ما نیازمند نقد و خودآگاهی نسبت به استحمار هستیم.انسان نیازمند این است که وضعیت خود را بفهمد، جایگاه خود را پیدا کند و نسبت به افقهای روشن آگاهی پیدا کرده و دست به کنش بزند، یعنی در عمل هم به خودآگاهی برسد.
مقاومتی که برای سیاستگذاری در امر معلولیت وجود دارد فقط یک مسئله جناحی یا گرایش سیاسی صرف نیست بلکه اساسا بنیانهای ذهنی ما در مقابل امر معلولیت در بهترین حالت تنها یک واکنش عاطفی یعنی ترحم را پیشه میکند و این بدترین واکنش نسبت به فرد یا افرادی است که دچار معلولیت هستند
بسیاری از معماران و طراحان ساختمان در جامعه ما با استانداردهای ذهنی دهه 20 و 30 شمسی زندگی میکنند و هنوز باور نکردهاند ساختمانی مناسب و امروزی است که استانداردهای همه جانبه را رعایت کند
معلولیت ذهنی صرفا عقبماندگی مغزی یا اختلال در عملکرد اجزای مغز یا IQ پایین نیست. گاهی جامعه انسان را به سمت استحمار میبرد یعنی نهادها، چارچوبها و وضعیت جامعه به جای آنکه انسان را به سمت استقلال فکری، تامل و اندیشه ببرد، او را استعمار میکند.