تأملی پیرامون «رابطه زبان و سیاست و ادبیات داستانی»: قابلیت زبان در مهندسی اندیشهها؛ حوزه سیاست از «ادبیات داستانی» چگونه بهره میگیرد؟
دکتر ناصر فکوهی؛ استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ
رابطه «سیاست» و «ادبیات»، به قدمت رابطه «تمدن» و «نوشتار» است. به این اعتبار، میتوان پرسید آیا اصولاً امکان دارد به نوعی سازمان یافتگی اجتماعی نظممحور رسید که در آن «زبان» و به طور خاص «ادبیات» (یا روایت های مکتوب) در معنای خاصتر «کلمه» (معنی) را در مرکز دغدغههای خود قرار ندهند؟ و آیا جز «تخیل» (که در اینجا «داستان» نام میگیرد) برای زبان راه گریزی از خشونت قدرت وجود دارد؟ نویسندگان بدبینی چون اورول معتقد بودند که در هر گونه قضاوت زیباشناختی یک امر نازیباشناختی است که حرف آخر را میزند و جامعهشناسانی چون بوردیو معتقد به آن هستند که «در نهایت قضاوت زیباشناختی چیزی نیست جز قضاوتی بر پایه موقعیت اجتماعی سوژه و سودی که در روابط اجتماعیاش از امر ادبی یا هنری میبرد.» موضوع «ادبیات» و «سیاست» یا «سیاست ادبیات» موضوع صدها مقاله و کتاب بوده است که اگر از دوران باستان و سپس از کلاسیکهایی چون «جامعه نمایش» گی دوبور (1967) بگذریم، از معروفترین و شناختهشدهترین آنها میتوان به دو کتاب «سیاست ادبیات» ژاک رانسیر (2009) و کتاب «ادبیات و سیاست» فیلیپ سولرز (2014) اشاره کرد.
به دلیل تخصص خود در حوزه «انسانشناسی سیاسی و نظری معاصر»، هدفم در این نوشتار ارائه ساختارهایی برای بررسی موقعیت ادبیات داستانی و ارتباطش با زبان و سیاست است.
وقتی به مقوله «هنر» و «ادبیات» نظر میکنیم، نخستین انتظار طبیعی ما شاید این باشد که از نوعی «پیوستگی» معنایی و صوری میان «گذشته» تا «حال» و «آینده»، سخن بگوییم. به عبارت دیگر، ما چنان «گذشته» را به «حال» و «آینده» پیوند میزنیم که تمامیت بیولوژیکمان برایمان به صورت بدیهی از نطفه حیات تا لحظه مرگ ادامه داشته و پیوستگیای گسستناپذیر دارند. دلیل نیز کاملاً روشن است؛ در حقیقت، مدل زیستی که با حیات چند میلیارد ساله همه ما انسانها و نظام ذهنیمان ساخته شده است، ساختارهای «تطوری» و «تکاملگرا» را بخوبی میپذیرد و به سادگی قبول میکند که این پیوستگی یک «واقعیت بدیهی» است که سایر پدیدهها باید صرفاً نسبت خود را با آن معلوم و آن را «درک» کنند، ولو اینکه این «درک» به زور باشد.
اما این مفهوم را که بوردیو به آن «طبیعی کردن فرهنگ» نام میدهد و فیلیپ دسکولا از آن با عنوان «ابداع طبیعت به دست فرهنگ» یاد میکند، فرآیندی است که از موقعیت خاصی در اروپا ریشه میگیرد که خدامحوری (theocentrism) به انسان محوری (anthropocentrism) گذار میکند. این فرآیند در رنسانس با «اومانیسم» و سپس با روشنگری به اوج خود میرسد و با دولت ملی و انقلاب صنعتی ایدئولوژیزه میشود و سرانجام قرن بیستم همچون آزمایشگاهی آن را در همه روایتها و نمونههایش به اجرا درمیآورد: از نمونههای توتالیتاریستی تا نمونههای دموکراتیک. این نمونههای متفاوت، در یک چیز با یکدیگر مشترکند که میتوان آن را «توهم برتری فرهنگ نسبت به طبیعت» نامید.
«دسکولا» در مدل ساختاری خود در کتاب «فراسوی طبیعت و فرهنگ» (2005) به صورت تفصیلی از این امر سخن گفته است. اما در اینجا سخن خود را به دو اندیشمند؛ یکی در عرصه ادبیات داستانی و روزنامهنگاری و دیگری در عرصه نقد ادبی و نشانهشناسی محدود میکنیم؛ «جرج اورول» و «رولان بارت». و برای بحث درباره «مفهوم رابطه سیاست و ادبیات داستانی» به دو کتاب اساسی نیز اشاره میکنیم؛ کتاب «1984» اورول (1949) و کتاب «درس افتتاحیه کلژ دو فرانس» (1977) بارت.
حال ببینیم تزهای اساسی این دو کتاب در حوزه سیاست و ادبیات چیست؟ اورول با نگاهی بدبینانه که روی به سوی مدل شوروی دارد، قابلیتی بسیار بالا برای زبان در «دستکاری اندیشهها» قائل است. در دنیای دوزخواری که او در آینده ترسیم میکند، چند دولت بزرگ که دائماً در ائتلاف و جنگهای متغیر با یکدیگر هستند، جهان را اداره میکنند و اورول بر دو فرایند اساسی تکیه دارد؛ «استفاده زبان در معنای واژگون» و «تغییر صوری زبان برای رسیدن به کنترل افکار.»
«پدیده واژگونی» آن است که صورت کلمه در تضادی روشن با معنای آن قرار داشته باشد، مثلاً «وزارت جنگ»، نامش «وزارت صلح» باشد و «فرآیند زبان نو» یعنی واژگان را به جای ترکیب از خردهواژگانی معنادار، بر اساس مخففهای بیمعنا بسازیم، مثلاً در شوروی به جای «کمیته امنیت دولت» میگفتند «ک.گ.ب». در مورد نخست ما با فرایندی «شوک درمانی» و در مورد دوم با نوعی «تردستی زبانی» روبهرو هستیم که از ابزار «زیباسازی» (eugénisation) استفاده میکنند تا به «از خود بیگانگی» افراد برسند. این فرایندها در نظر اورول، به زبان قدرتی عظیم میدهند که بتواند اندیشهها را کنترل کند و در واقع امکان «شورش» را از لحاظ ذهنی کاملاً از میان ببرد و این، در حالی است که از نظر او، تنها آلترناتیو، قدرت حیات لیبیدویی یا «عشق» است که میتواند سیستم را تهدید کند. هر چند بیلان نهایی از نظر او منفی است. در دیدگاه بارت، اما، ما با اندکی خوشبینی بیشتر، روبهرو هستیم، اما نه با یک خوشبینی واقعی. در واقع، بارت زبان را دارای خصوصیتی «آمرانه» و محدود کننده میدانست و این را در جمله معروفی که میگفت «زبان فاشیسم است» بیان کرده است. دلیل او آن بود که زبان با محدودیتی که در واژگان، ساختارها و موقعیتهای بیان به وجود میآورد بیشتر ما را وادار میکند چیزهایی را که نمیخواهیم «بگوییم» و چیزهایی را که میخواهیم «نتوانیم بگوییم». بدیل و راه حل بارت برای این امر، گریز به خیال و ادبیات است که آزادی را برای انسان به ارمغان میآورند. بنابراین او زبان را مثل یک جعبه دربسته میداند که انسان درونش اسیر است و روزنه نجاتش «ادبیات» است.
حال اگر به ادبیات داستانی بازگردیم و آن را به طور عام و در چشمانداز ایران بررسی کنیم میتوانیم چند فرضیه را مطرح کنیم که چارچوبهای رابطه سیاست و ادبیات را مشخص کنند. ما از یک سو، رابطه لیبیدویی یا در زبانی دیگر «عشق» و در سوی دیگر «میل» را داریم. اما اجازه بدهید در اینجا، دو خوانش دیگر را نیز که مدرنتر هستند، به استدلال خود اضافه کنم. از یک سو یک رویکرد روانکاوانه را از باشلار تا لاکان و بخصوص دلوز (با مفهوم میل) داریم، و از سوی دیگر، دورکیم، هابرماس و بخصوص بوردیو را (با مفهوم تولید اجتماعی ادبیات) داریم. اگر این مجموعه از پایههای قدرتمند نظری را در ترکیبی تحلیلی با یکدیگر قرار دهیم، شاید بتوانیم به نتایجی برسیم که جایگاه ما را در چارچوب دولت–ملتهای مدرن مرکزی، پیرامون جهان انقلاب صنعتی و در نهایت موقعیتهای مرکزی و پیرامونی جهان پساصنعتی یا اطلاعاتی، تا اندازهای روشن کند.
ادبیات داستانی در ایران، همچون در جهان، در خوانشی پیچیده با مدرنیته ظاهر میشود و حوزه سیاسی به آن علاقهمند است چرا که، در یک معنا امر ادبی، «امری دموکراتیک» در مفهوم ابزار مشروعیتدهنده به قدرت سیاسی نیز محسوب میشود.
«سیاست» در کشورهای در حال توسعه با تضاد و تناقضی حلناشدنی روبهرو است. در نظامهای مرکزی از ادبیات و رسانهها برای «مشروعیت» داده شده از سوی پیرامون به سیستم مرکزی، استفاده میشود و این امر هم در شکل و هم در معنا، ناچار خوانش ادبی خود را حفظ میکند. از این رو است که مطبوعات شکل میگیرند، کتاب و رسانهها بدل به عرصهای واقعی برای نبرد سیاسی دستکم میان جناحهای متقابل میشود و «کنش ارتباطی» (به روایت هابرماس) شکل میگیرد؛ اما این مدل وقتی به کشورهای پیرامونی منتقل میشود، کاملاً از شکل و محتوا خالی میشود.
در انقلاب مشروطه و در سنت سیاسی ما «نوشتن» پیش از آنکه بتواند همچون رومانتیسم اروپایی مشروعیتسازی کند ناچار است از ابتدا در موقعیتی شورشی قرار بگیرد و علیه حاکمیت و حتی علیه مردم موضعگیری کند. در نتیجه ما از سرکوبهای پی در پی، کشتار و ترور عبور میکنیم تا در نهایت به یک نظام سازماندهنده به دنبالهروی رسانهای برسیم. «ادبیات شورشی» نابود میشود و «ادبیات داستانی» باید هر چه بیشتر انتزاعی شود و در واقع معنای خود را فدای شکلی کند که هر چه بیشتر امکان خوانش محتوا را ممکن نکند.
زمانی که ما از «سیاستگذاری» سخن میگوییم باید توجه داشته باشیم که انقلاب برای ما فرصتی بوده است که هنوز درونش هستیم و باید بتواند هر یک از خوانشهای مزبور را به گونهای آزاد کند که ما قادر باشیم در رابطه با جهان در آن واحد فرایندهای مدرنیته و پسامدرنیته را در کنار هم و با گونهای از آمیزش با یکدیگر پشت سر بگذاریم. معنای این سخن برای ما به مثابه جامعهشناسان آن است، که ما نیاز به نظریههای نقد و خلاقیت ادبیای داریم که در مفهوم بسیار مورد بحث «جهان-محلی شدن» (glocalisation) تعریف شوند.
*مکتوب حاضر متن تلخیص شده سخنرانی دکتر ناصر فکوهی است که 23 خرداد ماه در نشست «بازنمایی گفتمانهای اجتماعی در ادبیات داستانی» در محل پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات ارائه شد و به منظور انتشار در اختیار «صفحهاندیشه ایران» قرار گرفت که از این بابت از ایشان سپاسگزاریم. متن کامل در روزهای آینده در وبگاه «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر خواهد شد.
منبع: روزنامه ایران