*دکتر هادی خانیکی
جامعه ما (چه در سطوح نخبگان و چه در سطح عامه) از مبانی و مهارتهای گفتگویی متناسب برخوردار نیست و به همین سبب در موقعیتهای مختلف و در سطوح گوناگون، دچار ضعف درگفتگوست. از گفتگو در درون نهاد خانواده تا گفتگو بین گروههای اجتماعی و همچنین بین جامعه و حکومت و در حوزههای مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی، میتوان شواهد معتنابهی را یافت که نشان میدهد جامعه ما از روزنههای کافی برای ارتباط با یکدیگر برخوردار نیست. به عبارت دیگر چه از منظر روانشناختی، چه از منظر جامعهشناختی و چه از منظر معرفتشناختی، عملا گفتگو در جامعه ما به یک ارزش یا هنجار تبدیل نشده که با استفاده از آن ظرفیتافزایی خاصی رخ بدهد. طبیعتا این امر پدیدهای نیست که دفعتا شکل گرفته باشد و حتما زمینههای تاریخی هم دارد؛ اما در کل آن چیزی که به طور خلاصه از سطح جامعه ایران دریافت میشود، این است که در جامعه ما تمایل به این سمت است که افراد و گروهها و نهادها در درون خودشان سیر میکنند تا بیرون! و داد و ستد و تعامل لازم نوعاً به سادگی شکل نمیگیرد.
اساسا شناخت «دیگری»، یک هنر است؛ اما آیا حاملان و عاملان گفتگو تنها رسانهها هستند؟ به عبارت دیگر این رسانهها هستند که میتوانند توانش گفتگویی در جامعه را افزایش بدهند یا اینکه خود رسانهها هم محصول تقویت توانش گفتگویی هستند؟ نگاه من به فرض دوم نزدیکتر است؛ یعنی اساسا اگر جامعه دچار ناتوانی درارتباط و گفتگو باشد، رسانهها هم دچار ناکارکردی یا کژکارکردی میشوند و به جای اینکه مکان گفتگو بشوند، به اختلالات دامن میزنند. از سوی دیگر اگر جامعه به لحاظ ظرفیتهای گفتگویی توانمند باشد، دارای رسانههای قدرتمند هم خواهد بود؛ چون رسانه شرط لازم برای گفتگوست، اما شرط کافی نیست؛ شرط کافی را عمدتاً نهادها میسازند؛ نهادهایی که گفتگو را تسهیل میکنند. اگر جامعهای دارای نهادهای مدنی و ساختار مدنی قوی باشد، میشود نتیجه گرفت که دارای رسانههای قوی هم خواهد بود، وگرنه ضعف نهادهای مدنی بار اضافی بر دوش رسانهها خواهد انداخت؛ یعنی رسانهها ـ چه مجازی و چه غیرمجازی – حاملان مسئولیتهای نهادهای مدنی میشوند و انتظاراتی در سطح جامعه مدنی از آنها به وجود میآید که اساساً با ویژگیهای یک رسانه تطابق ندارد. در چنین موقعیتی از رسانه این توقع به وجود میآید که به مثابه یک نهاد مدنی یا فرهنگی یا سیاسی یا اقتصادی یا حتی اجرایی ایفای وظیفه کند.
اینکه در جامعه ما احساس میشود ریشه هر اصلاح یا افسادی را در مطبوعات جستجو کرد، به دلیل همین ضعف نهادهای مدنی است؛ یعنی در واقع اگر آموزش و پرورش وظیفه خود را به خوبی انجام نمیدهد، یا نهادهای اجتماعی و نهادهای فرهنگی کار خودشان را بهدرستی انجام نمیدهند و حتی نهادها و سازمانهای اجرایی کشور کارشان را انجام نمیدهند، این انتظار وجود دارد که با تبلیغات، با رسانه، با روابط عمومی و با شبکههای اجتماعی این قصور برطرف شود. در چنین موقعیتی رسانهها تبدیل میشوند به ابزار صرف تبلیغ یا ترغیب یا دستکاری در افکار عمومی! در حالی که قرار بر این است که رسانه محلی باشد برای انعکاس کنشهای صورتپذیرفته، نه اینکه خود به تنهایی کنشگر بشود.
رابطه رسانه و سیاست یک رابطه دوگانه است: هم فرصت به وجود میآورد و هم میتواند تهدید تلقی شود؛ یعنی سیطره سیاست میتواند رسانه راغیر گفتگویی کند یا حداقل ظرفیتهای گفتگویی آن را محدود سازد؛ اما از طرف دیگر اگر سیاست خود را به تبعیت از فضای ارتباطی ملزم کند و به الزامات گفتگو در فضای رسانه تمکین کند، خودش هم دمکراتیزه میشود و توان گفتگوییاش هم افزایش پیدا میکند. درنتیجه میتوان گفت سیاست هم میتواند اختلال و محدودیت در گفتگو ایجاد کند و هم میتواند در شرایطی که خودش در معرض گفتگو قرار میگیرد، به فضای گفتگو کمک کند؛ یعنی قبول میکند که رابطه عمودی از بالا به پایین به رابطه افقی همعرض تبدیل شود.همین که نهادهای قدرت قبول میکنند که با عامه جامعه یا گروههای سازنده افکار و گروههای مرجع از موضع برابر گفتگو کنند، سیاست را از برج عاج به پایین میکشد و در فضای ارتباطی قرار میدهد. به این اعتبار، هر چه ما با گسترش فناوریهای ارتباطی و رسانهها، سیاست را رسانهای شدهتر میبینیم، شاهد خروج سیاست از برج عاج خود و پاسخگو شدن خواهیم بود.
جامعهای که در طول تاریخ خود استبدادزده بوده و حاکمیت استبدادی آن، امکان گفتگو را نمیدهد و اگر هم امکانی بدهد، به صورت واقعی گفتگو نیست و شبهگفتگو جای گفتگو را میگیرد و اساسا برابری در بین طرفین به رسمیت شناخته نمیشود و اهمیت نظر خواستن و نظر دادن و توجه به نظرات وجود نداشته باشد، افراد جامعه را ناتوان از به کار بردن گفتگو تربیت میکند. زبان تابعی از تحولات اجتماعی است. به میزانی که پدیدههای جدید در زیست جامعه تأثیرگذار میشوند، به ازای آنها واژگان ساخته میشود و گفتار به میدان میآید؛ اما وقتی که نظر دادن و نظر خواستن معنایی نداشته باشد، اصلا به چه دلیلی گفتگو میخواهد شکل بگیرد؟ به همین دلیل هم هست که گفتگو در نظام ارزشگذاری اجتماعی ما نیز جایگاه چندان بالایی ندارد. گفتگو زمانی باارزش میشود که از دل آن ارزشی بیرون بیاید، وگرنه وقتی که از زن و شوهر بگیرید تا معلم و شاگرد و از رئیس و مرئوس تا حکومت و جامعه به میزانی که حرف میزنند، بینشان فاصله ایجاد و از یکدیگر ناراحت میشوند، طبیعتا جامعه از گفتگو فاصله میگیرد.
سطوح گفتگو
گفتگو چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ شکل، به سطوح مختلفی تقسیم میشود که اغلب این سطوح هم نازلتر و محدودترند نسبت به گفتگو. «ارتباط»، سطح خیلی پایینتری نسبت به گفتگو دارد؛ به خاطر اینکه گفتگو خلق معنای مشترک بین طرفین است، در حالی که ارتباط انتقال معنای مشترک با نهایت دقت است. همینطور «مذاکره» سطح متفاوتی است که در آن نفع قابل مشاهده و اندازهگیری در نظر گرفته میشود و برای رسیدن به آن مذاکره صورت میگیرد. به همین خاطر گفته میشود که مذاکره زمانی به نتیجه میرسد که در دو طرف احساس رسیدن به موفقیت شکل بگیرد. به عبارت دیگر موفقترین مذاکره را مذاکره برد-برد میدانند، نه اینکه یک طرف احساس کند طرف مقابل را نابود کرده است.
من فکر میکنم راه حل این است که به میزانی که جامعه نسبت به دخالت در امور مؤثر در سرنوشت خود حساس میشود، به همین میزان باید گفتگوها ـ ولو به صورت تخصصی و محدود ـ صورت بگیرد؛ یعنی وقتی که بین دولت و مجلس گفتگو انجام میشود، وقتی که بین دولت و دانشگاهیان گفتگو انجام میشود، وقتی که بین سیاستمداران و روشنفکران گفتگو انجام میشود، ابعاد مختلفی از مسئله مورد گفتگو باز میشود و زبان سیاست که خیلی حقوقی و حرفهای است، سعی میکند در فرهنگ و زبان عامه راه خود را پیدا کند. مثلا میبینیم که دستگاه دیپلماسی کشور به میزانی که وارد رسانه میشود، توفیق هم پیدا میکند. تفاوت مهم دستگاه دیپلماسی امروز ما با قبل، این است که از رسانه استفاده میکند و وارد فضای مجازی میشود. آقای دکتر ظریف در صفحه توییتر و فیسبوک خود فعال است و اساساً سلوک رسانهای خوبی دارد و از روابط محترمانهای با اصحاب رسانه برخوردار است. به همین میزان هم امکان تعامل فراهم میشود؛ منتها از این طرف هم نیازهایی به وجود میآید. این کار خوبی است که دولت و به طور خاص وزارت خارجه برای پوشش فعالیتهای خود از خبرنگاران دعوت میکند؛ اما خبرنگاری که دعوت میشود هم میزان تسلطش بر زبان، دیپلماسی و همچنین موضوع مذاکره مهم است.
این موضوع به بقیه سطوح رسانه هم قابل تعمیم است. اینجاست که مسئله «روزنامهنگاری حرفهای» و «اخلاق حرفهای» اهمیت مییابد. چون در اینجا مترجم رویداد – در معنای عام خود- رسانه است که آن را برای جامعه ومشخصا نهادهای مدنی برساخته میکند. به میزانی که بر کار مترجمی خود مسلط باشد، مسائل و روابط میان دولت و جامعه را تسهیل میکند و این امر را که مذاکره، گفتگو و حتی سازش چیزی منفی نیست، باز میکند. چون از مفهوم تاریخی خود که یک طرف همه چیز را از دست بدهد و یک طرف همه چیز را به دست بیاورد، فاصله میگیرد و تبدیل میشود به اینکه هر کدام یک گام به جلو برمیدارند. این تحول تاریخی زمانی محقق میشود که همه با مابهازای عینی آن دست و پنجه نرم کنند.
هر چقدر امکانها و مکانهای گفتگو در جامعه افزایش یابد، بیشتر میتوانیم بر مسائل سیاسی برجا مانده از گذشته هم غلبه پیدا کنیم؛ یعنی باید فایدهمندی و اثربخشی گفتگو را حکومت، نخبگان و گروههای سیاسی و خود جامعه بپذیرد. برای پذیرش آن هم نمیتوان به یک دستورالعمل اخلاقی کفایت کرد. با شناخت جهان واقعی و شناخت تغییراتی که در جهان ما و جامعه ما رخ داده است، میتوان به این نقطه رسید که گفتگو هم ممکن است و هم مطلوب. به این معنی که بپذیریم گفتگو طرفینی دارد که نباید با پیشفرضهای خود به گفتگو بپردازند، یعنی باید تغییرات جامعه را بشناسند.
در جامعهای که نهادهای مدنی قوی هستند، هویتهای مقاومت شکل نمیگیرد؛ چرا که این نهادها مکانهائی برای پذیرش تفاوت هستند که از بروز خشونت جلوگیری میکنند و منجر به بالا رفتن سطح مدارا و مهارتهای گفتگوئی میشوند. تروریسم از دل هویتهای خشن برمیآید. اگر هویتها را بسته تعریف کنیم، هویتهائی خشن و ضد این تعاریف شکل میگیرند. پرداختن به تروریسم تنها مختص به فلاسفه و سیاستمداران نیست، بلکه همه انسانها باید برای خشکاندن ریشههای فرهنگی، اجتماعی آن اقدام کنند و در این راستا باید پنجرههای فرهنگ بسته را به طرف هم باز کنیم.
وقتی یک جامعه دچار انسدادهای گفتگوئی میشود، خطر بروز تروریسم نیز ایجاد میشود. کسانی که نمیتوانند با هم حرف بزنند و یا یکدیگر را تحمل کنند، در نهایت دست به خشونت میزنند و زمانی که خشونت ابعاد وسیعتری پیدا کند، به نابودی طرف مقابل ختم میشود. تروریسم در جامعهای به وجود میآید که انسدادگرا باشد و کسی نتواند حرف خودش را بزند و افراد آن جامعه نتوانند همدیگر را تحمل کنند. احزاب و گروههای سیاسی دچار تصلب میشوند که خودشان را انحصاراً تولیدکننده فکر، اخلاق، حقوق بشر و محیط زیست بدانند، بر همین اساس آن نهاد و حزب سیاسی دچار اختلال میشود. تروریسم جهان روبروی ماست، بنابراین تروریسم یک مبحث نظری و فلسفی نیست؛ زیرا در زندگی یکایک شهروندان رخنه کرده و اختصاص به یک مذهب خاص ندارد، بلکه بیشتر محصول ساختارهای سیاسی و فرهنگی بیمار است. در حال حاضر تنها به برخی زمینههای ظهور و بروز تروریسم اشاره میشود؛ این در حالی است که زمینههای تروریسم بسیار پیچیدهتر از آن است.
زمانی که هابرماس در انفجار برجهای دوقلو به تروریسم اشاره کرد، اذعان نمود که تروریست جدید را نمیتوان در قالب مبانی سنتی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؛ چرا که تروریست محصول دنیای مدرن است. تروریسم را نمیتوان با تحجر مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؛ زیرا دسترسی آنان به دستاوردهای تمدنی جدید بالاست و این در حالی است که سطح تفکر آنان پایین و متحجرانه است. تروریستها با در نظر گرفتن تکنولوژی جدید میخواهند تا هویتشان برجسته شود، به همین دلیل از رسانهها به طور تمام و کمال در راستای اهدافشان استفاده میکنند. ریشه تروریسم صرفا در فقر و تبعیض نیست، بلکه باید به عوامل جدید هم توجه شود و مهمترین عاملی که تروریسم را به خطر تبدیل کرده، عامل هویتی است که از دل آن هویتهای خشن به بار میآید. زمانی تمایل و گرایش مردم به تروریسم را عامل مادی و اقتصادی تعریف میکردند و بر این باور بودند که برخی به ازای دریافت پول، حاضر به انجام عملیات انتحاری میشوند، حال آنکه عامل فرهنگی از عامل اقتصادی مهمتر است. اگر هویتها، گفتگویی و دمکراتیک نباشند، در برابر آن هویت، مقاومت شکل میگیرد که این هویت نیز خود موجب هویت مرگبار میشود.
گفتگو و اخلاق
هم بر اساس مبانی و مبادی معرفتی و هم دیدگاههای بشری در طول تاریخ میشود نمونههایی را مبتنی بر یگانگی یا همسویی با محبت و نمونههایی هم مبتنی بر تباین یا تعارض بین سیاست و محبت دید. به این دلیل که محبت یا قهر را باید مقولههایی در حوزه اخلاق دانست و کنش سیاسی، یعنی همگرایی و همکاری و مشارکت و در مقابلش منازعه و ستیز را مقولههایی باید دانست که در حوزه سیاست رخ میدهند. سیاست و اخلاق گاه خیلی به هم نزدیک میشوند و گاه خیلی از هم دور. تعیین نسبت بین این دو حوزه هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ تجربی کار مفیدی است. در موقعیتهایی مثل موقعیت امروز که ایران به انتخابات نزدیک میشود و یا از سوی دیگر در عرصه بینالمللی و منطقهای که استعدادهای خشونت بالاست، این کار ضروری است.
لزوم ورود به این بحث که موضوع بسیار مهمی است، ناشی از چند مسئله است. در کانون سیاستورزی قدرت وجود دارد؛ به این معنا که کسب قدرت هدف است و باید هم از آن دفاع کرد. کسب قدرت امر ناپسندی نیست، بلکه کسب قدرت از راههای نامعقول و غیر دمکراتیک امر ناپسندی است. اساس سیاست این است که افراد از امکاناتی که وجود دارد، برای کسب قدرت استفاده کنند. اگر در قدرت امکان فاسد شدن افراد هست، طبیعتا در سیاست هم این استعداد وجود دارد. اگر سیاسیون ابزارهای مهار قدرت را نداشته نباشند، به سمت فساد متمایل میشوند که یکی از جنبههای فساد نیز همین خارج شدن از حوزه مهر و محبت است. در واقع سیاست فن کسب قدرت و نگهداری از آن است. به طور عادی اگر آن محرکهای لازم در اخلاقی شدن فرد اعمال نشود، با اخلاق که حوزه پاکی و لطافت و مهر و محبت است، در تعارض قرار میگیرد. این یک مسئله مهم است.
نجمالدین کبری ـ عارف مشهور ـ تعبیر زیبایی دارد: «حاکمان در زمان معزولی همه شبلی و بایزید شوند، لیک چون بر سر عمل آیند همه یا شمر و یا یزید شوند»؛ یعنی درواقع موقعیتهای انتخابی است که امر اخلاقی را معنادار میکند، همانطور که امر سیاسی را. به این ترتیب میتوان گفت آن آزمون مهم و معنادار وقتی رخ میدهد که امر سیاسی که میتواند اخلاقی یا غیراخلاقی انجام بگیرد، به سمت غیراخلاقی بودن و قهر و منازعه برود. از آن طرف امر اخلاقی در بیقدرتی خودش را نشان نمیدهد. امر اخلاقی در قدرت و در عرصه سیاست است که خودش را نشان میدهد. پس فصل مشترک بین سیاست و اخلاق آن میدانی است که باید در توضیح هر رفتار یا هر کنشی دنبال کنیم. آموزههای دینی و اخلاقی ما قرنها مهر و مدارا را به ما گوشزد کردهاند، اما صفحات روزنامهها امروز چیز دیگری نشان میدهند! دینداری ما دچار اشکال است یا از اخلاق دور شدهایم؟!
ما به تقدم امر اخلاقی معتقدیم و هدف از مبعوث شدن پیامبر اکرم(ص) را کامل کردن اخلاق میدانیم. این موضوع نشاندهنده این است که نمیشود امر دینی و دینورزی را بدون اخلاق تعریف کرد. درنتیجه به میزانی که ما از امور اخلاقی دور میشویم، از امور دینی نیز دور میشویم و بالعکس، از طرفی تا جایی که از دین دور میشویم، از امور اخلاقی نیز فاصله میگیریم. مولوی هم به این نکته اشاره کرده که «از محبت خارها گل میشود» و این یعنی قطعا محبت میتواند تغییری در فضای جامعه و در حوزه عمومی در میدان کنش به وجود بیاورد. تا وقتی جامعه مدنی قوی و فرهنگ گفتگو در جامعه سامان نگیرد، تا وقتی تحزب در عرصه سیاست به طور جدی و عملی چه از سوی نهادهای رسمی، چه از سوی نخبگان و چه از سوی شهروندان مورد قبول قرار نگیرد، به همان نسبت هم آسیبپذیریهای اخلاقی در جامعه وجود خواهد داشت و ممکن است بیشتر هم شود. از جمله آن آسیبها این است که رحم و مروت و به تعبیر عامه، «مرام» از جامعه رخت برمیبندد. در متن فرهنگ عامیانه ما «مرام داشتن» واژه خیلی مثبتی است و اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم، از دل همان مرامنامه بیرون میآید. و تا وقتی احزاب و نهادهای مدنی وجود نداشته باشند، جای آنها را باندها و گروههای ذینفوذ میگیرند که دیگر آنها صاحب مرام نیستند و مرامنامه هم ندارند.
میشود این سختجانی را هم داشت و برای ایجاد همپیوندی و رابطه مثبت بین محبت و سیاست تلاش کرد؛ یعنی اخلاق را به عرصه عمومی نراند و سیاست را در کانون امر عمومی نگه نداشت؛ یعنی هم اخلاق را در عرصه عمومی دید و هم سیاست را بدون امر اخلاقی معطوف به هدف ندید. کم نبودهاند سیاستورزانی که به میزانی که در کار سیاسی حل میشدند، از اخلاق فاصله میگرفتند؛ اما آیا باید از این قضیه، این نتیجه را گرفت که اگر میخواهیم اهل اخلاق و محبت باشیم، باید به سمت دوری از سیاست برویم؟ من قائل به این نیستم. بهرغم همه دشواریها، باید از «خصوصیکردن امر اخلاقی» و از «غیر اخلاقیکردن امر سیاسی» فاصله بگیریم. این کار دشواری است؛ اما ناممکن نیست. راهی که نهاد اخلاقی و سیاسی در مقابل هم قرار نگیرند، این است که ما بتوانیم سیاست را دمکراتیزه بکنیم، آنوقت هم قدرت اخلاقی میشود و هم اخلاق به قدرت میرسد.
تأملی در زندگی امام موسی صدر
امام موسی صدر بر پایه یک حرکت اجتماعی وسیع و حرکت از تغییر جامعهمحور به تغییر سیاسی، توانست تأثیرگذاری داشته باشد که جانمایه هر دو حرکت گفتگو است. وی در لبنان نهادهای معطوف به گفتگو را تعریف کرد و توانست بین نهادهای علمی و دینی نفوذ بسیاری پیدا کند. در حقیقت صدر متعلق به مجموعهای بود که سعی داشت با گفتگو کار را به پیش ببرد و بدین صورت از خشونت جلوگیری به عمل آورد. در حقیقت ارتباط برقرار کردن در یک جامعه چندفرهنگی هنر میخواهد. امام موسی صدر به خاطر فرجام رازآلودش مورد توجه قرار گرفته است، او با اتکا به اندیشه گفتگو و با یک توانمندی توانست ساختارها و شهروندان را ارتقا دهد. درسی که صدر از گفتگو و تعامل با جامعه جهانی برای ما دارد، این است که گفتگو ابعاد مختلفی دارد. در گفتگو باید توانمند بود، منتقد و مخالف موجودی نیست که موجب منهدم شدن خود شود. امام موسی صدر به فضاهای باز تعلق داشت، او به هنر و موسیقی توجه ویژهای داشت و میگفت: «سعی کنید وقتی بتهوون گوش میکنید، نسبتش با موسیقی شرقی را در نظر بگیرید.»
امام موسی صدر به نهادسازی، سازماندهی، شناخت علمی و آمار دقیق و کار مرحلهای به منظور توانمندکردن جامعه معتقد بود. زمانی که قصد دارد وضعیت شیعیان لبنان را ارتقا دهد، اصلا نمیخواهد که در این تفوق از هژمونی شیعه استفاده کند، بلکه شیعه را همسان با سایر طوایف در لبنان معرفی میکند و آنان را برتر نمیشمارد، او شعار همزیستی را مطرح میکند. امام موسی صدر پس از حضور در لبنان به توانمند کردن جامعه شیعه و رفع محرومیت میپردازد، او ابتدا در لبنان در مورد وضعیت شیعیان به شناخت علمی رسید و متوجه شد که شیعیان در لبنان وضعیت خوبی ندارند؛ زیرا گرفتار فقر، بیسوادی، سوء تغذیه و بهداشت هستند و در اولین حرکت به دنبال توانمندکردن جامعه شیعه بود. امام موسی صدر نماینده و الگوی گفتگویی جدیدی در دنیای معاصر است و ما میتوانیم با استفاده از نوع نگاه او به مسئله گفتگو راهی برای حل مشکلات امروز خود بیابیم. گفتگوی جدید باید منجر به نوعی شنیدن و گفتن باشد. گفتگو نیازمند معرفت است و چهار عنصر اصلی دارد: معرفت، اخلاق، دانش و مهارت گفتگوکردن که باید با این چهار ویژگی آشنا باشیم و این چهار عنصر را میتوان در امام موسی صدر مشاهده کرد. رواداری و توان با دیگران فعالیت کردن و یافتن پرسشهای زمانه و یافتن نقاط مشترک، فکرنکردن به حذف مخالفان خود و اصل به رسمیت شناختن دیگران، از دیگر ویژگیهای مهم امام موسی صدر است. هیچ مجلسی در لبنان از سوی اهل سنت و یا مسیحیان برگزار نمیشد، مگر اینکه امام موسی صدر در آن شرکت داشت و ارتباط خود را با گروههای مختلف مذهبی لبنان حفظ میکرد. امام موسی صدر دنیای بست? شیعه، سنی و مسیحیت را باز میکند و دلیل موفقیتش این است که به جای «دیوار»، «پل» بود و وصیتش به همگان نیز همین بود؛ زیرا بیپل نرسد جهان به آزادی و عشق!
* مدرس گروه ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
منبع: روزنامه اطلاعات