عطنا - رژیم سلطنتی که هر روز خود را در وضعیت بحرانی می دید و سعی داشت با اعلام وضعیت باز سیاسی و فضادهی به احزاب و سازمانهای سیاسی، تورم و نارضایتی طبقه متوسط و همچنین به بن بست رسیدن انقلاب سفید شاه را تلطیف کند، پس از مدتی بر آن شد تا روند تحولات داخلی و خارجی را سرعت بخشد.
مطالعه در روند شکل گیری احزاب در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ نشان میدهد که تجددخواهی رضا شاه و سیاستهای به بن بست رسیدهی محمدرضا شاه پهلوی، اوضاع ساختاری تودههای مردمی را به نفع ظهور گروههای سیاسی متعارض آماده کرد و در نهایت به پیدایش سازمان ها، جناحها و احزاب سیاسی رقیب و مخالف حکومت انجامید. تشکیل سازمانهای سیاسی از جبهه ملی تا توده ایها و سازمان مجاهدین خلق و سازمانهای سیاسی دولتی و جمعیت موتلفه اسلامی همه و همه دستخوش تحولات عجولانه و تهییجی پهلوی دوم است که همین امر باعث گردید تا او خواسته یا ناخواسته با فضادهی به گروههای سیاسی، ضربه ای نیمه مخفی را در طول سالیان حکومت خود به پیکر سلسله پهلوی وارد کند.
خاستگاه ملی گرایی در ایران متفاوت از خاستگاه آن در اروپاست. این جمله به نخستین پوست اندازی احزاب در دورهی حکومت پهلوی دوم برمی گردد. احزابی که با تلفیق و سازماندهی نیروها و ارائه ایدئولوژی به شهروندان به یک نیروی سیاسی موثر در برابر رژیم طاغوت تبدیل شده بود. در این مقاله با بررسی تکوین، اتحاد و انشعابات گسترده احزاب و همچنین تقابل مذهب و مدرنیسم در صدد هستیم تا ضربه نیمه مخفی به پهلوی دوم را مورد بحث و تحلیل قرار دهیم. نکته مورد توجه آنکه در این نوشته به تایید و یا رد و یا نقاط ضعف و قوت و دلایل شکست و انحلال گروههای سیاسی در آن دوران نخواهیم پرداخت و هدف مطالعه را فقط به ضربه نیمه مخفی به پهلوی دوم و نقش احزاب در شکل گیری آن محدود کرده ایم.
با سقوط پهلوی اول فضای نسبتا بازتری برای پیدایش گروههای سیاسی و رشد ملی گرایی ایرانی آغاز شد. پهلوی دوم در مراحل آغازین حکومت خود، زیر فشارهای سیاسی و اجتماعی داخلی و خارجی به بازی دموکراتیک مورد مطالبه جامعه تن داد. رژیم پهلوی از همان مراحل آغازین به طور آگاهانه به یک توسعه ناهمساز روی آورد و این عدم توازن به پیدایش شکافهای اجتماعی و روی آوردن تودههای مردمی به احزاب دامن زد.
احزاب که از نهادهای موثر در حیات سیاسی جامعهی آن دوران بودند با تکوین افکار و عقاید نیروهای مختلف اجتماعی، چگونگی خیزش و نقش تحولات سیاسی در سالهای ۱۳۲۰ تا انقلاب ایران را رقم زدند. ملی گرایی ایرانی با پرچم مبارزه با نظام سلطنتی خودکامه، ماحصل دانشجویان و تحصیل کردگانی بود که با بورسیههای دولتی به غرب رفته بودند و عناوین آثار سوء استفاده نفوذ استعمارگران را برای عناصر اثبات استقلال ملی به سوغات آورده بودند. این سوغات ناخواسته غربی که در ابتدای امر مخالف حضور خارجیان در کشور بود به مبارزه ملی مبدل شد و به تدریج به یک حرکت مردمی برای تغییر ساختار نظام سیاسی در دوران پهلوی دوم درآمد.
رمز موفقیت پیدایش احزاب آن دوران عدم اصرار به اندیشه جدایی دین از سیاست و نیز حمایت از تفکیک قوای حکومتی بود که با این راهبرد نیروهای مذهبی را هم در صفوف خود بسیج میکردند. جبهه ملی ایران برگرفته از تجربه شکست و تضعیف حزب توده و با ضرورت سازماندهی تودههای سیاسی نامنظم و غیر متشکل با جاذبهی ایدئولوژی خاصی برای ایرانیان در صدد تشکیل برآمد. با فضا دادن به گروههای سیاسی و احزاب در دوران پهلوی دوم، در نهایت جبههی ملی با داشتن رهبری واحد در جناح اپوزیسیونی با اتحاد احزاب و سازمانها تشکیل شد. حمایت و انجام عملیات گروههای مسلح به نفع جبهه ملی رژیم را در آن زمان مجبور به عقب نشینی در برخی صحنههای سیاسی و اجتماعی میکرد. برانگیختن تودههای سیاسی و بسیج کردن آنان در جریان جنبش و همچنین تقویت جناح مذهبی توسط روحانیون بنام آن دوران، تشکیلات اپوزیسیون را بیش از گذشته در برابر حکومت منسجمتر نشان میداد. اندیشهی دور کردن روحانیون از سیاست کافی بود تا گروههای همسو با جبهه ملی قیامهایی را بر علیه شاه پهلوی دوم ترتیب دهند.
رژیم سلطنتی که هر روز خود را در وضعیت بحرانی میدید و سعی داشت با اعلام وضعیت باز سیاسی و فضادهی به احزاب و سازمانهای سیاسی، تورم و نارضایتی طبقه متوسط و همچنین به بن بست رسیدن انقلاب سفید شاه را تلطیف نماید، بر آن شد روند تحولات داخلی و خارجی را سرعت بخشد.
هر چند جبهه ملی در چهار مقطع تاریخی در صحنه سیاسی کشور ظاهر شد لیکن دارای فراز و نشیبهای زیادی بوده است. این فقط جبهه ملی نبود که در صحنهی سیاسی ایران در دورهی پهلوی دوم نقش آفرینی میکرد، بلکه احزاب دیگری هم به مبارزه علیه رژیم طاغوت میپرداختند. یکی از این احزاب، حزب کمونیستی توده همسو با سیاستهای شوروی بود. حزب توده ایران که پس از تبعید پهلوی اول، شکل تازهای به خود میدید، با تشکیل اتحادیههایی در میان طبقات مختلف همچون کارمندان و کمک به آنان جهت برخورداری از افزایش حقوق، توانست پایگاه اجتماعی خود را در سطوح مختلف جامعه همچون کارگران گسترش دهد. تعامل روزنامه نگاران و نویسندگان و همچنین نشریات مذهبی از عمده تشابهات اعضای غیر مستقیم جمعیتهای سیاسی در آن دوران میباشد که ناگزیر در صف مخالفان رژیم پهلوی دوم قرار گرفته بودند.
وجود اعضای احزاب به عنوان عناصر فعال در مجلس، عاملی بود برای به پا داشتن نشریات و روزنامههایی که فرصت تیتر زنی و انتقال مطالب به جمیعت توده را فراهم میساختند. تاسیس انجمنهای جوانان دموکراتیک، انجمن زنان دموکراتیک، انجمن آذربایجان و مجامع صنفی متعددی مانند اتحادیه معلمان و اتحادیه مهندسان از دیگر اقدامات حزب توده بود که در آزادسازی و فضادهی سیاسی آن زمان بعد از شکست برنامه انقلاب سفید شاه و ملت به وقوع پیوسته بود. حزب توده در کنار جنگ روانی شدیدی که آنها را به راه اندازی شبکه جاسوسی برای روسها متهم میساخت با قدرتی که در سطوح مختلف اجتماعی کسب کرده بود، میتوانست صف آرایی پرشماری را در تظاهرات و اعتصابات به راه بیاندازد.
با این وجود مردمان ناراضی و ناامید از وضع موجود، تغییرات کلی در ساختارهای سیاسی را باز هم در تولد گسترده احزاب میدیدند و به نوعی آنها را " ناجی " خود در برابر تلاطم جامعه میدانستند. تولد احزاب و ایجاد صحنههای مبازرات سیاسی و اجتماعی از یک رو و تاسیس ساواک به منظور تشدید فشار بر فعالیتهای مخالفان و گروهها از طرفی دیگر باعث شد تا " بحران نهفته ساختاری" در دهه دوم پادشاهی محمدرضا شاه جوان عمیقتر گردد.
ماهیت رژیم پهلوی و تضادهای شاه جوان در مبدا نهضت انقلاب ایران یعنی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نمایانتر شد. روشنفکران از رفتار سیاسی رژیم دچار نوعی احساس سرخوردگی روحی و روانی شده بودند که ساختار را اصلاح پذیر ندانسته و حرکت در مجاری قانونی را نافرجام میدانستند. به این ترتیب بسیاری از احزابی که تولد خود را در دموکراسی شاهنشاهی میدیدند، تنها مبارزه با شاه را، به صورت واحد به مبارزه مسلحانه یاد کرده و به زبان زور متکی شدند. آنها معتقد بودند مبارزه مسالمت آمیز، پاسخ معقول و منطقی به دیکتاتوریهای رژیم نیست و تنها پاسخ مناسب از سلاح احزاب خارج خواهدشد.
سعید محسن یکی از موسسین سازمان مجاهدین خلق [منافقین] در دادگاه خود در آن زمان میگوید: " تاریخ نشان داده که ملت ما در این ۵۰ سال اخیر دچار یک نظام پوسیده دیکتاتوری شاهنشاهی شده است و این نظام برای بقای خود به دلیل فقدان پشتیبانی تودهها دست به اسلحه برده و با نشان دادن آتش سلاحش به ملت، او را به زنجیر کشیده است. ملت ما در گذرگاه تاریخش بارها طعم این سلاح را چشیده است. مجموع این برخوردها نشان داده که او {ملت} نیز راهی جز توسل به اسلحه ندارد. "
گویی فضادهی به احزاب در دوران پهلوی دوم سبب شده بود تا برخی معتقدان مشی مسلحانه، تنها راه رسیدن به انقلاب را مسیر مبارزه مسلحانه مینگریستند. گروهی معتقد بودند که مبارزه مسلحانه میتواند تودهها را از نومیدی و تسلیم بازدارد، حرکات مردم را وسعت و شدت بخشد و از این حرکاتِ موضعیِ پراکنده یک جنبش عمومی بر ضد رژیم بوجود آید.
هر چند سران برخی احزابِ دیگر در آن زمان بر این باور بودند که دستگاهی که بوسیلهی تروریسم و مبارزه رزمی به حکومت میرسد، نمیتواند آزادی برقرار کند و حکومتش قطعا دیکتاتوری خواهد بود. در واقع میتوان گفت: مبارزه مسلحانه واکنشی از سر افسردگی جوانان در برابر استبداد محمدرضا شاه پهلوی بود. البته عوامل خارجی از جمله موفقیتهای گروههای چریکی در اقصی نقاط جهان همچون جنبشهای رهایی بخش الجزایر، ویتنام، کوبا، انقلاب چین و مبارزات فلطین سبب شد تا به امیدواری جوانان انقلابی ایران تبدیل گردد. به خوبی میتوان گفت که استفاده رژیم از نیروی سرکوبگر پلیس سیاسی و اطلاعاتی، ایجاد فضای خفقان و اختناق، نیروهای مبارز را به این امر رهنمون ساخته بود.
رژیم شاه برای تکمیل روند دیکتاتوری حکومت خود، به دو عنصر قدرت، یعنی ارتش مجهز و مطیع و سازمان پلیسی – اطلاعاتی تکیه کرده بود. روشنفکران از ترس ساواک مدتی را دور از چشمان نظاره گر فعالیت میکردند لیکن به دلیل غوطه ور بودن در مطالعات تئوریک و عدم شناخت شرایط سیاسی جامعه، در دام ساواک گرفتار میشدند. در چنین شرایطی جوانان سرخورده از مبارزات سیاسی، تئوری " قهر ضد انقلابی را همیشه باید با قهر انقلابی پاسخ داد " سرلوحهی برنامههای خود قرار دادند و به ترورهای تهییجی پرداختند.
از این رو دیدگاههای لنین، مائو، کاسترو، چه گوارا و ... طرفداران متعصب و انعطاف ناپذیری پیدا کرده بود. از طرفی دیگر این رژیم با کنار زدن مذهب از زندگی اجتماعی- سیاسی، تنها حلقهی واسط و پیوند دهندهای که به لحاظ تاریخی همواره میان نظام حکومتی و مردم وجود داشت را از بین برد و بکلی خود را از طبقات و نیروهای اجتماعی کنده و بر فراز جامعه ایستاد.
در کنار این مبارزات مسلحانه، گروههای مذهبی نیز که عموما شامل روحانیون و بازاریان بودند به سیاستهای فرهنگی – اجتماعی رژیم پهلوی به شدت معترض بودند و کنار زدن مذهب از زندگی مردم و سیاستمداران را تجدد و زیاده خواهی رژیم محمدرضا میدانستند که میتوان اینجا تقابل و بخشی از ضربه نیمه مخفی را از منظر رویایی مذهب و مدرنیسم در دوره پهلویها دانست.
در دورهی پهلوی دوم اعتراضهای اجتماعی در قالب و اشکال متفاوتی نیز ابراز میشد. گروههای مذهبی از شکاف بوجود آمده و بکارگیری الگوهای غربی، خود را در آستانهی نابودی میدیدند و به مخالفت با تجدد برمی خواستند. آنان " دین و انتقام " را عنوانی برای هدف مبارزه با تمام اشکال بی دینی انتخاب کرده و به مهاجمان به دین وعده انتقام دادند. از منظر رهبران آن گروههای سیاسی؛ "اسلام دین عمل و تحرک بود. "، اما در دید ایشان گویی خرافات چهرهی واقعی دین را پوشانیده و در این میان تقصیر متوجه متولیان دینی است. آنان در مبارزات خود میگفتند: "آخوندِ مغرض به نوعی خرافات دچار میکند، مداح و روضه خوان اسلام را تنها در گریه و زاری میپندارد و بازاری و تاجر سعی دارد تا با رشوه و نزول کلاه شرعی بسازد و اسلام را مدافع خود جلوه دهد؛ بنابراین برای دستیابی به حقیقت اسلام باید از آن خرافه زدایی نمود. " این منش از رهبران گروههای مذهبی چنین شد تا تودههای مردم بویژه مذهبیها بمنظور دستیابی به خواستههای اجتماعی خود به صف مبارزاتی آنان بپیوندند.
از این رو امام خمینی (ره) پس از درگذشت آیت ا... بروجردی سخرانیهایی را آغاز کرد و ضمن درک استادانه مسائل سیاسی فراگیرتر، با دقت و احتیاط فراوان از طرح موضوعات پیشین دوری جست و به مسائل دیگری که تمامی تودههای مردم را خشمگین میساخت روی آورد. شهامت و صراحت و قاطعیت امام در ابراز مخالفت با شاه، به فعالان مذهبی جسارت بخشید تا دسته و گروه دیگری را در فعالیتهای سیاسی آن زمان بگنجانند. جمعیت موتلفهی اسلامی همان گروه سیاسی است که تحت تاثیر امام خمینی و فعالیتهای مذهبی از ائتلاف بازاریان و روحانیون و مساجد و هیئات تشکیل شد.
اصلاحات مذهبی اگر چه در آن دوران آسیبهایی را به روحانیون وارد نمود، اما نتوانست استقلالشان را از بین ببرد و از طرفی حفظ ارتباط روحانیون با مردم از طرق جاری سنتی نظیر مساجد و هیئات سبب شده بود تا گروههای مذهبی با رهبری روحانیون فعالیتهای سیاسی را در جامعه پیش گرفته و ایدئولوژی خود را از طریق روشنفکران غیر ملبس به تودههای مردم منتقل نمایند. روحانیون با وجود حوزههای علمیه تنها گروهی بودند که از سازمان مناسبی برخوردار بودند و به گونهای هماهنگ میتوانستند مردم را رهبری و بسیج کنند. شاید به دلیل همین طبیعت جامعهی ایرانی باشد که به هر حال در موقعیتهای بزنگاه، گروههای سیاسی نتواسته اند با این جریان رقابت نمایند و ناخواسته در پایگاههای اجتماعی یاد شده مغلوب شده اند. علما با تصوراتی که از جایگاهشان در تاریخ داشتند، با تفکر و هوشیاری جدید و اصلاح تعاریف و مفاهیم اساسی، ابزار مبارزه را فراهم میکردند و از این طریق بدنه مذهبی جامعه را جلب کرده و با بسیج مردم صفوف مبارزاتی علیه پهلوی دوم را تشکیل میدادند.
هر چند پهلوی دوم در سالهای آخر حکومت خود با دیدن جولان برخی فعالان سیاسی و همچنین غیاب بعضی احزاب و رکود فعالیتهای آنان قصد داشت تا احزابی را با عنوان برچیده شدن نظام دو حزبی در کنار بوروکراسی، ارتش و دربار خود جای دهد و به اصطلاح به عنوان یکی از ابزارهای حکومتی به کار گیرد و به بحران مشروعیت خود پایان دهد. اما احزابی که از درون دربار شکل میگرفتند به دلیل اینکه تحت الشعاع سیاست گذاریهای نیروهای نظامی، انتظامی اطلاعاتی و در نهایت درباری قرار میگرفتند، عملا جنبه صوری به خود گرفته و نمایشی در صحنهی دیکتاتوری و سرکوب بودند.
مطالعه در روند شکل گیری احزاب در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ نشان میدهد که تجددخواهی رضا شاه و سیاستهای به بن بست رسیدهی محمدرضا شاه پهلوی، اوضاع ساختاری تودههای مردمی را به نفع ظهور گروههای سیاسی متعارض آماده شده میدید و در نهایت به پیدایش سازمان ها، جناحها و احزاب سیاسی رقیب و مخالف حکومت میانجامید.
پهلوی دوم سعی داشت تا با ایجاد نظام سیاسی دو حزبی شمار زیادی از نویسندگان، شعرا، استادان، وکلا، پزشکان، مهندسان، دانشجویان و معلمینی که مخالف او بوده و یا بدان دل رد شده بودند را با دوگانه اندیشی به حکومت نزدیک کند. او در کنار سیاست سرکوبگرایانه و خشن، دست به فضاسازی به احزاب میداد تا به تحقق رویای "دموکراسی شاهنشاهی واقعی" جامعه عمل بپوشاند. محمدرضا شاه پهلوی عملا دچار یک تضاد منطقی شده بود، زیرا هم میخواست از طریق تولد احزاب مردم را جذب کرده و مثلا در اجتماع به توسعه سیاسی بپردازد و از طرف دیگر تصمیمات عمده خود را در توسعه اقتصادی و اجتماعی اتخاذ کند. تشکیل سازمانهای سیاسی از جبهه ملی تا توده ایها و سازمان مجاهدین خلق و سازمانهای سیاسی دولتی و جمعیت موتلفه اسلامی همه و همه دستخوش تحولات عجولانه و تهییجی پهلوی دوم بود که هیمن امر باعث گردید تا او خواسته یا ناخواسته با فضادهی به گروههای سیاسی، ضربه نیمه مخفی را در طول سالیان حکومت خود به پیکر سلسله پهلوی وارد نماید.
ذکر این نکته در پایان این مقاله ضروری است که حتی انشعابات مکرر، تغییر منشورهای بنیادین، تصفیههای گسترده و تغییر پیشوایان در تمامی این احزاب و سازمانها باعث نشد تا روند سقوط پهلوی دوم به تاخیر بیافتد.
این مقاله محصول تورقی بر تاریخچه احزاب و خط مشی حاکم در روزهای سیاسی ایرانِ آن زمان است که برگرفته از کتب، یادداشت و مقالات متعددی در خصوص تاریخ پرتلاطم پادشاهی محمدرضا پهلوی میباشد که سعی دارد اوضاع تحولات داخلی ایران را از منظر تکوین احزاب و تقابل مذهب و مدرنیسم مورد بررسی و تحلیل قرار دهد.
با تشکر از راهنمایی پژوهشی سرکار خانم دکتر فیروزه رادفر استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل سیاسی/.
عطنا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید