عطنا- نسبت انقلاب اسلامی و نهضت امام خمینی (رحمةالله علیه) با فعالیتهای سیاسی ائمه و موضعگیری حضرات معصوم در برابر برخی جریانات سیاسی و مبارزاتی آن زمان، در چند دهه اخیر کانون بحث و گفتوگوهای بسیاری شده است. اینکه انقلاب ایران و آن اندیشه سیاسی که سر آخر نتیجهاش واقعه تاریخی سال ۵۷ شد، چه رابطه و نسبتی با قیامهای اواخر عصر بنیامیه و بنیالعباس دارد، سؤال محوری و مهمی است که پاسخ به آن در فهم و درک صحیحی از انقلاب به ما یاری خواهد رساند.
با دکتر سعید طاووسی، استاد مطالعات تاریخ تشیع و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی در این باره سخن گفتیم که میتوانید بخشی از گفت و شنود ما را بخوانید.
کنشهای سیاسی اهل بیت؛ از کادرسازی تا نهاد وکالت
عده زیادی معتقدند ائمه ابن الحسین به بعد، در برابر حاکمیتهای جور آن زمان، منفعل و اهل قعود بودند. آیا این تحلیل در رابطه با سیره عملی و حتی اندیشه نظری اهلالبیت (علیهمالسلام) صحیح است؟
برای ورود به این بحث و کنکاش در مورد سیره اهلبیت، باید قبل از هرچیز این پیشفرض را اصلاح کنیم که رفتار سیاسی و تقابل با حاکمیت که در بحث حاضر حاکمیت جور خلافت بنیامیه و بنیعباس است، لزوماً به دست گرفتن شمشیر و قیام مسلحانه در برابر حاکمان نیست. اگر چنین تعریفی از تقابل و مبارزه به دست دهیم، طبیعتاً ائمه ما نه تنها اهل چنین مبارزهای در آن زمانه نبودهاند، بلکه با رویکرد مسلحانه اختلافات اساسی داشتند. بنابراین پیش از هر چیز باید به این نکته توجه کنیم که فعالیت سیاسی و مبارزه با طاغوت از سوی اهل بیت با توجه به زمینه و زمانه تاریخی، متفاوت بوده است.
با دقت در زندگی ائمه شیعه، شاهدیم که پیگیری برنامههای مهمی چون تربیت نیرو و کادرسازی شیعه به خصوص در عصر امام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام) و فرستادن نمایندگانی به اقصی نقاط جهان اسلام که در نهادی چون وکالت که از زمان امام صادق (علیهالسلام) شروع شد و بعد از ایشان در زمان امام کاظم (علیهالسلام) گسترش یافت، همگیشان با رویکردهای سیاسی و مبارزاتی همراه بوده است. همینطور بعضی موضعگیریهای امامان در برابر خلفای بنیالعباس و بنیامیه که در آنها معصومین تأکید بر حق خلافت و زعامت خویش میکردند، نمونه دیگری از تقابل بین ائمه شیعه با حاکمیت آن زمان است. پاسخ امام کاظم (علیهالسلام) به مهدی، خلیفه عباسی که حدود فدک را برای بازگرداندن به بنیهاشم پرسید و امام حدود را از چین تا مغرب و از یمن تا آذربایجان (یعنی جهان اسلام آن زمان) بیان کرد، کاملاً نوعی معارضه با خلافت جور آن زمان است.
موضوع اسارت و شهادت ائمه به دست حاکمان جور نشانه دیگری است که ائمه رفتارها و فعالیتهایی داشتند که برای ساختار سیاسی خطرناک و نگران کننده بوده و سیستم حاکمیت تصمیم بر محدودیت ایشان و سر آخر حذفشان داشته است. طبیعتاً تا یک کنش مبارزاتی نباشد، چنین واکنشی صورت نخواهد گرفت. در نتیجه ائمه ما بنا بر حکم امامت و ولایتی منصوص الهی اما با توجه به اقتضائات آن زمان و روشهای مختلف، تقابل و مبارزه با حاکمیت جور را به صورت مستمر پی گرفته بودند.
دیدگاههای مختلف در مورد روایات نهی از قیام
اشاره داشتید که اهلبیت با قیامهای مسلحانه عصر خویش مخالفت داشتند. آیا روایات نهی از قیام هم مربوط به همین مسأله است؟
در مورد روایات نهی از قیام، اول از هر چیزی باید فضای صدور و زمینه تاریخی بیان این احادیث از سوی اهلبیت (علیهمالسلام) مشخص و معین شود تا درک صحیحی از کلام معصوم داشته باشیم. خیلی از این روایات چه از لحاظ محتوایی و چه از لحاظ سندی قابل بحث و ملاحظه هستند و لزوماً همهشان صحیحالسند نیستند. از طرفی به علت حجم گسترده نقل، این روایات همیشه مورد توجه قرار گرفتهاند. در کل، نظرات و دیدگاههای خاصی در مورد این روایات وجود دارد.
به طور مثال نگاه امام خمینی (رحمةالله علیه) این بود که این دست روایات در تعارض با آیاتی از قرآن است که ما را به فعالیت و پویایی فرا میخواند و نمیتوان آنها را پذیرفت. در برابر عدهای نگرششان این است که این روایات تخصیص بر عمومات قرآن است و مسأله قیام و تشکیل حکومت در عصر غیبت منتفی است. عدهای دیگر هم معتقدند ائمه نهی از قیام نکردهاند؛ بلکه نظرشان این بوده که این قیامها به نتیجه مطلوب و دلخواه نخواهد رسید. به طور کلی روایات مهدوی تأکید بر این دارد که کار دنیا به سامان صددرصدی در غیبت نخواهد رسید، اما این به معنای انفعال ما نیست و میتوان با توجه به نظریه ولایت فقیه و فقه سیاسی شیعه، مسأله حکومت اسلامی در عصر غیبت را پیگیری کرد.
نکته مهم دیگر این است که دو رهبر انقلاب اسلامی هم هیچگاه مدعی این نبودهاند که لزوماً این سیر انقلاب به حداعلی و مطلوب خود خواهد رسید، بلکه این یک تلاش در حد توان برای اجرای صحیح مقاصد اسلامی است.
نسبت دادن انقلاب ایران به قیامهای زیدی خطایی راهبردی بود
در تکمیل بحث قبلی که مربوط به فعالیت سیاسی در سیره و مشی مبارزاتی اهلبیت از امام سجاد (علیهالسلام) تا عصر غیبت بود، نکته مهم این است که اهلبیت نه تنها قیام نکردند، بلکه میتوان گفت هیچ قیامی هم مورد تأیید ایشان نبود. دیدگاه بنده این است که قیامهای عصر ائمه (علیهمالسلام) مورد تأیید اهلبیت نبوده و حتی از ایشان هم اذن در این باره گرفته نشده است. یکی از خطاهای راهبردی این بود که ریشههای انقلاب اسلامی سال ۵۷ در بعضی آثار مکتوب، به جای رساندن به قیام عاشورا و حرکت امام حسین (علیهالسلام)، در قیام زید و یحیی و امثالهما پیگیری شد. این کار یک اشتباه بزرگ بود و همانطور که پیش از این تأکید شد، برای انقلاب مستنداتی را باید از اندیشه سیاسی اسلام و فقه سیاسی جستوجو کنیم نه اینکه ریشه آن را به قیامهایی نسبت دهیم که از منظر روایات و گزارشهای معتبر مأذون و مشروع نبودهاند.
اساساً ما هیچ مؤیدی برای شرعی بودن و یا مأذون بودن این دست قیامها نداریم و تنها عدهای قیام مختار ثقفی، آنهم به خاطر جنبه انتقامش از قاتلین سیدالشهدا (علیهالسلام) را مأذون دانستهاند، اما باقی قیامهای عصر ائمه هیچ نسبتی با ایشان نداشته است. یکی از شواهد این مدعی این است که نجاشی رجالپژوه نامی و شهیر قرن پنجم هجری در کتاب خودش با عنوان «فهرست اسماء المصنفی الشیعه» به صراحت بیان میکند که هیچ یک از کبار اصحاب امام صادق (علیهالسلام) در قیام زید شرکت نداشتهاند (جزء یک نفر که آنهم امر بر او مشتبه شده بود). طبیعتاً اگر امام صادق (علیهالسلام) حتی به شکل ضمنی هم این قیامها را تأیید میکردند، انتظار می رفت تعدادی از این صحابه ممتاز و تربیت یافته مکتب جعفری در جریان خروج زید شرکت داشته باشند و او را یاری رسانند.
قیامهای زیدی با اندیشه امام خمینی در تعارض است
روایاتی وجود دارد که در ظاهر اهلبیت (علیهمالسلام) قیامهای زیدی را تأیید کردهاند. تحلیل شما در مورد این قبیل نقلها چیست؟
در این بین افرادی که با بیتوجهی، انقلاب اسلامی را در راستای قیامهای سادات زیدی دانستهاند، آثاری را به رشته تحریر درآوردند تا این قیامها را از دید اهل بیت (علیهمالسلام) مأذون و مجاز تلقی کنند. اما به جای استناد به منابع و کتب معتبر و اصیل شیعی، کتب مورد استنادشان از منابع و آثار زیدیه بوده است. کتبی چون «مقاتل الطالبین» از ابوالفرج اصفهانی و یا «الافادة» نوشته ابوطالب هارونی، کتب زیدیمذهبانی است که با جانبداریهای خاص و بعضاً نقل اخبار جعلی، سعی در مشروع بودن و مأذون بودن قیام این دست امامزادگان از سوی ائمه (علیهمالسلام) را داشتهاند. اساساً ما هیچ مستندی برای تأیید قیامهای این چنینی از سوی ائمه (علیهمالسلام) در تاریخ و حدیث شیعی نداریم.
از طرفی دیگر، فهم انقلاب اسلامی به دنبال قیامهای زیدیه در عصر ائمه (علیهمالسلام)، فارغ از بحثهای تاریخی که بیان شد، اساساً با نظر و اندیشه امام خمینی (رحمةالله علیه) به عنوان رهبر این جریان مخالفت شدیدی دارد. چه طور میشود انقلاب اسلامی را با قیامهای مسلحانهای چون قیام زید، یحیی و حسین بن علی (همنام سیدالشهدا و شهید فخّ) گره زد؛ در حالیکه خود امام خمینی (رحمةالله علیه) به هیچوجه با مشی انقلابی به کمک سلاح و مسلسل موافق نبود؟ چه طور میتوان انقلاب اسلامی و قیام امامزادگان خروج کننده را از یک سرمنشأ دانست؛ در حالیکه منطق اصلی امام (رحمةالله علیه) برای ایجاد حکومت اسلامی مقوله ولایت فقیه و نیابت از امام عصر (عجلالله تعالی) بوده است و در مقابل قیامهای عصر ائمه (علیهمالسلام) اصلاً در فضای ولایت حضرات صورت نگرفت؟ ما باید با توجه به ظرفیت فقه شیعه به خصوص فقه سیاسی، مسأله تشکیل حکومت و تقابل با استکبار را تبیین میکردیم که معالاسف در بعضی مواقع خلاف این اتفاق افتاد.
اهلبیت (علیهمالسلام) شخص را مدح کردند؛ نه منش و روش مبارزه آن را!
پس با این تعریف، روایاتی که در مدح بعضی از این سادات قیام کننده از سوی اهلبیت (علیهمالسلام) آمده است دالّ بر تأیید حرکت و نوع مبارزه آنان نیست؟
در مورد اینکه بعضی با استناد به برخی روایات و گزارشهای تاریخی چنین برداشت کردهاند که ائمه (علیهمالسلام) نه به شکل صریح و علنی بلکه به طریق ضمنی و غیرمستقیم قیام این دسته از سادات را تأیید فرمودهاند، ملاحظاتی وجود دارد. با این نگرش اختلاف نظر دارم. گاهی دیده میشود افرادی با استناد به اینکه مثلاً امام صادق (علیهالسلام) جملهای در مدح جناب زید گفته است، نتیجه میگیرند که امام در صدد تأیید حرکت ایشان بوده است و یا سرپرستی خانواده فلان قیام کننده توسط امام معصوم (علیهالسلام) که کشته شده است، دلیلی بر جواز آن قیام دانستهاند؛ در صورتیکه این استنباط و نتیجهگیری غلط است.
ائمه در مواردی «شخصیت» افرادی چون شهید فخّ و یا زید را مدح کردهاند، اما این لزوماً به معنای مهر تایید زدن بر قیام آنها و حرکت انقلابی آنها نبوده است. چون همانطور که قبلتر گفتیم، این قیامها از اساس مأذون از سوی امام معصوم (علیهالسلام) نیست.
خیلی از این مستندات، زیدی هستند و یا اساساً به شکل دیگری بیان میشود. مثلا سید بن طاووس در کتاب اقبال الاعمال با رویکرد گزینشی به روایات، چنین استنباط کرده که ائمه شیعه (علیهمالسلام)، قیام سادات بنیالحسن چون شهید فخّ و نفس زکیه را تأیید کردهاند؛ در صورتیکه اساساً سید خود از سادات بنیالحسن است و با این حرکت از اجداد خود دفاع کرده است. توجه به این مسئله خیلی مهم است که هنگام رویارویی با این دست تحلیلها، با دیده وسواس به شرایطی که صاحب تحلیل به این نتیجه رسیده است (فضای اجتماعی ـ سیاسی، مذهب و عقیده شخصی تحلیلگر و...) توجه و دقت کنیم.
ما نباید همه سادات قیامکننده را به یک چشم ببینیم و یک نسخه را برای همگی تجویز و صادر کنیم. عدهای چون زید هرچند از لحاظ معرفتی خارج از فضای ولایت عمل میکرد و امام صادق (علیهالسلام) را در حد یک فقیه و عالم احکام دینی تنزل میداد و میگفت: «جعفر امامنا فی الحرام و الحلال»؛ اما این به معنی طاغوت بودن یا شیاد بودن آنها نیست. روایات مدح چنین اشخاصی از ائمه (علیهمالسلام) در شرایطی است که این افراد با نیت و هدف درست (هرچند که روش و منششان در مسأله مبارزه مخالف اهلبیت (علیهمالسلام) بود)، در برابر بنی امیه و بنی عباس شمشیر بلند کردهاند و به مبارزه پرداختند و ائمه هم در همین راستا مدحی بر آنان کردهاند. این قبیل روایات تأیید خود «شخص» است نه حرکت و قیام آنها.
عطنا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید