نوع سوگواری برای کسانی که از دست میدهیم، بخشی از هویت فرهنگی ماست. احتمالا هر ملتی شیوهای از برخورد را با مرگ، این اسرارآمیزترین رخداد زندگی، دارد. ما ایرانیها از هر قشر اجتماعی و فرهنگی، از هر سلسله مراتب سیاسی و فکری و از هر جایی از تقسیمهای متداول اجتماعی که باشیم، خروجی عاطفی نسبتا مشابهی به مرگِ اطرافیان و بخصوص عزیزانمان داریم.
در نوشتار پیشرو میخواهیم نگاهی کوتاه به سوگواریها در جامعه ایرانی بیفکنیم؛ به این معنا که به سراغ مختصات اجتماعی رُخداد سوگواری برویم و سپس محتوای آن را در محدودهای که یافتیم در حد بضاعت بکاویم.
شیوه سوگواری
ابتدا باید بپذیریم شیوه سوگواری ما برآیند مولفههای اجتماعی و تاریخی خاص خودمان است. اشک ریختن و مویه کردن، ایجاد اجتماع سوگواریِ کوچک ولو مجازی، فراهم کردن موقعیت سخنوری برای بازماندگان به شیوههای مختلف، مرثیهسرایی در ستایش متوفی و جایگاه اجتماعی او، فراهم شدن موقعیتی که این اجتماع سوگواری برای بیان برخی مسائل فراهم میکند، پُررنگ کردن موقعیتهای اجتماعی حاشیهای به مدد جایگاه متوفی برای بازیابی برخی کنشهای اجتماعی و فراهم کردن شرایط قهرمانی و بسیاری کارکردهای آشکار و پنهان، از سویههای این رُخداد موقت اما مهم اجتماعی در سطوح مختلف است.
سوگواری، کارکردهای اجتماعی قابل توجهی دارد؛ برخی از این کارکردها موقتی و کم دوام هستند اما برخی میتوانند خود را به شبکههای اجتماعی دیگر گره زده و اثرات عمیقی در جامعه و حتی در سطح سیاستهای کلان داشته باشند. بنابراین این رُخداد موقت میتواند ویژه هم باشد.
در بهمن امسال، مصادف با تحولات متعدد اجتماعی و سیاسی، در سطح ملی و بینالمللی، شاهد چند مرگ پُررنگ شده اجتماعی بودیم که در سطح شبکههای اجتماعی سوگواریهای متعدد به همراه داشت. در تمام سوگواریهای رخ داده و چهرههای مشهوری که به شیوه خود به سوگواری برای سلبریتیهای متوفی پرداختند، هدفی شخصی و شاید اجتماعی دنبال میشد.
ما در عصر وقوع پُرسرعت وقایع و امواج بلند رسانهای هستیم که با تولد هر موج، موج پیشین همچون آب برکه آرام و خاموش میشود. این تولد و زایایی پیدرپی امواج رسانهای چنان روزمره شدهاند که مرگ، تولد، موفقیت، شکست، بیماری، تعداد، توافق، فساد، گناه، خیر، جنگ و عموم وقایع اجتماعی را از درون تهی کرده است.
سوگواری در فرهنگ ما
در میان تمامی این رُخدادهای از درون تهی شدهی رسانهای، مرگ یک استاد دانشگاه و جامعهشناس، یکی از تاملبرانگیزترینها بود. این چهره دانشگاهی که سابقه علمی قابل قبولی در میان شاگردان و همدورهایهای خود داشت، بنا به دلایلی که امکان وقوع آن همیشه در جامعه ما وجود داشته و دارد از صحنه فعالیت علمی فاصله گرفته بود.
او مثل ما جزئی از مردم با تمام مسائل واقعی یک شهروند بود. آنچه به عنوان سوگواری برای او رُخ داد نیز نقطه تلاقی مجموعه قابل توجهی از موضوعهای اجتماعی بود. اما سوگواری برای او و یا هر جامعهشناس دیگری، به نسبت سوگواری برای یک ورزشکار و یا سلبریتی کمی تاملبرانگیز به نظر میرسد.
گرچه سوگواری جزئی از فرهنگ ماست، اما آیا مرگ و سوگواری او با یک سلبریتی به یک معناست؟! در مواجهه آرمانی و اولیه با این مساله، مرگ برای یک روشنفکر دانشگاهی امری محال به نظر میرسد، چراکه مسیر زندگی او یک راه مادی معمولی نیست. پس صحبت از فقدان و از دست دادن او به چه معناست؟! آیا یک روشنفکر دانشگاهی میمیرد؟
سوگواری در میان دانشگاهیان
این سوال ما را به سمت دانشگاه، جایی که این استاد دانشگاه و جامعهشناس و تعداد بیشتری روشنفکر دانشگاهی در انزوا، هجرت، طرد، سکوت، فعال و یا خسته در مسیر حرکت به سر میبرند، هدایت میکند. هر کدام از ما هنگام اندیشیدن به واژهها مقدار قابل توجهی از انتظارات ذهنی و عینی به ذهنمان متبادر میشود، بیشتر ما در طرز تفکری آرمانی، دانشگاه را گاه دانش و زایش اندیشه و نوآوری فرض میکنیم.
جایی که فرزندانش چیزهایی میتوانند ببینند که مردم عادی نمیتوانند. جایی که ظرفیتهای فکری را شکوفا میکند و ما را در مسیر تحقق آنها یاری میرساند. دانشگاه فضایی است که به ما حل مسئله را آموزش میدهد، راههایی که حوزه عمومی لزوما از آنها آگاه نیستند و یا دسترسی ندارند.
روشنفکر دانشگاهی در کسوت جامعهشناس، فیلسوف، تاریخدان، سیاستمدار، مهندس، پزشک، هنرمند و یا کنشگر اجتماعی، فرزندانی از دانشگاهاند که در ذهن ما مقدار قابل توجهی از انتظارات ذهنی و عینی متبادر میسازند. یک جامعهشناس فردی به نظر میرسد که در نگاهی وسیع ولی در عین حال عینی و جزئی مسائل روزمره اجتماعی را فراتر از امواج میرا مشاهده میکند و تولیدکننده چشماندازی ویژه برای جامعه است.
افقی که برای حوزه عمومی لزوما قابل دسترسی نیست. فرزندی که بودن و نبودن فیزیکیاش به نسبت افقی که فراهم میکند چندان در صدر نیست. تاریخ مملو از افقهای گشوده شدهای است که هیچیک از سربازانش زنده نیستند.
پرسش ما در سوگواری ما
اینک سوال ما در مسائل دیگری امتداد پیدا میکنند. آیا ما دانشگاه پویا و به تبع روشنفکر دانشگاهی پویا نداریم که مرگ این استاد دانشگاه در انزوا، قصور آن محسوب شده و چشمگیر به نظر میآید؟ آیا دانشگاه کنونی، علاقهمند به دنیا آوردن فرزندان مطیع و مرید است و سزاوار سرزنش مرگ فرزند طردشدهاش در انزواست؟ آیا دانشگاه پدرسالار است؟ از طرفی دیگر؛ آیا این سوالات مخصوص جامعه ماست و هیچ کجای دیگر انسداد، اصطکاک و خستگی نیست؟!
دانشگاه گاه دانش و زایش اندیشه و پاسخ به سوالات اجتماعی فرض شده است. اما دانشگاه و هر فضای دیگری در سطح کلان، برآیند عینی خواست حوزه عمومی نیز هست، مانند رخداد سوگواری که تحت هیچ شرایطی تعطیلی به خود نمیبینند، چون خواست حوزه عمومی در تمام سطوح است. اینکه مسیر تحقق مثمر خواست حوزه عمومی چگونه میتواند باشد به هوش و ذکاوت فرزندان دانشگاه بخصوص جامعهشناسانی که به طور آرمانی فرض داریم فراتر از امواج روزمرگی بیندیشند، بستگی دارد.