سردار سرافراز حاج قاسم سلیمانی، پاسدار بود و به آن لباس سبز افتخار میکرد. بعد از انقلاب هیچ فرمانده نظامی را سراغ ندارم که این مقدار از عموم مردم ایران دلربایی کرده باشد. علت این مقدار و این شدت از محبوبیت چیست؟ در دو دهه گذشته بنا به اختلافات سیاسی، عملکرد بخشی از فرماندهان سپاه مورد انتقاد بخشی از نیروهای سیاسی جامعه قرار گرفته است و سردار سلیمانی جزو همین فرماندهان است.
اما چرا این همه دلدادگی و ناشکیبایی و حتی ناباوری در شهادت این سردار از خود نشان میدهند؟
آیا مقابله واقعی با فتنه داعش علت این همه دلدادگیست؟
آیا تامین امنیت داخلی در مرزهای خارجی سبب این ناشکیبایی است؟
آیا مدیریت بیبدیل و تلاش نستوهانه او در مبارزه با تروریستهای خشکه مقدس این محبوبیت را برایش رقم زده بود؟
آیا محبت او به فرزندان و خانواده شهدا (مانند دوبار گرفتن گل در سر یک نماز جماعت از فرزند شهید و...) موجبات این همه محبت را فراهم ساخته است؟
آیا اخلاصی که حقیقتاً او را جویای شهادت کرده، این ردای تقدس را بر تن وی پوشانده است؟
ایشان با اینکه هم توان اداره و هم شانس رایآوریش بیش از بسیاری کسان بود، دیدیم چگونه پیشنهاد کاندیداتوری برای ریاست جمهوری را قاطعانه رد کرد و ترجیح داد سرباز صفر نظام باشد؟
اینها همه هست و این همه حاج قاسم نیست؛ یک چیز دیگر لازم است تا او را سردار همه دلها گرداند، همه گروهها، سنین، اقشار، جناحها، اقوام، ورزشکاران، هنرمندان و بالاخره همه ایرانیان.
آری سردار سلیمانی همه ایرانیان را دوست داشت و بین آنها خطکشی نمیکرد، نه تنها ملیت ایرانی با دین و مذهبش تنافی نداشت بلکه عاشق ایران بود همچنانکه عاشق اسلام و اهلبیت (ع) و ولایت بود. کافیست عبارات زیر را که خطاب به بچههای
حزباللهی و با سوز دل بر زبان مبارک آن شهید والامقام جاری شده مرور کنیم:
«من و آدمهای خودم، من و رفقای خودم، من و مریدای خودم، مداح هستم با مریدای خودم ... این بیحجابه، این باحجابه، این اینجوریه، اون اونجوریه، این چپه، این راسته، این اصلاحطلبه، این اصولگراست؛ خوب کی رو میخواین حفظ کنین؟ جامعه ما خانواده
ماست، مردم ما هستند، بچههای ما هستن. من اصلاً قبول ندارم در بین بچه حزب اللهیها بگیم این آدم با اون شکل و... همون دختر کمحجاب دختر منه، دختر ما و شماست، نه دختر خاص من و شماست، اما جامعه ماست... فقط رابطه حزباللهی با
حزباللهی معنا ندارد، رابطه حزب اللهی با کسی که دینش ضعیف است موضوعیت داره، باید این کار را بکنیم.»
از همین منظر باید سیاستمداران و زمامداران کشور عزیزمان ایران را دعوت کنیم تا یکبار دیگر در مراسم این شهید والامقام با دقت نگاه کنید و از خودتان بپرسید: آیا من هم چنین جایگاهی در میان مردم دارم؟ آیا این مردم قدرشناس و آدمشناس، نه این جایگاه
بلکه یک دهم آن را برای من قائل هستند؟ اگر آری، خوشا به حالتان! و اگر نه، چرا؟
مردم بد نشدهاند والا اینچنین در مورد حاج قاسم بزرگوارانه و همچون یتیمی که پدرش را از دست داده برخورد نمیکردند؛ پس قضاوت مردم درست است؛ حال باید ببینیم قضاوتشان در باره ما چیست؟ یادمان نرود همانقدر که مردم آگاه نسبت به خدمتگزاران خود
قدرشناس هستند، نسبت به فرصتطلبان و خائنان ملت داوری بدی خواهند داشت.
یک نکته نیز ناگفته نماند: اگر حاج قاسم یک شخصیت ملی است و از همینرو یک بار دیگر وحدت ملی را به این ملت با همه مشکلات و اختلافاتشان بازگرداند، بیائید با او به صورت ملی رفتار کنیم و هیچ گروه یا جناحی آن سردار دلها را مصادره نکند. او قهرمان
ملی است و ملت ما اسطورههای خود را در چهره این رادمرد متجلی دیدند و هویت تاریخی و دینی خود را یکجا در او مجسم یافتند. هر گونه مصادره این شخصیت ملی، محدود و کوچک کردن اوست در حدی مصادره کنندگان و محروم کردن ملت است از داشتن
قهرمان ملی و تاریخی و فرهنگی.