تئاتر «اعترافات چند تا خر» اثر امیر اسماعیلی مدتی است که بر صحنه « ایران تماشا»ست. در 4 روایت نخست، افرادی به شما می گویند که خر فرض شده اند. اما چنین نیستند و صرفا به دلیل پایبندی به ارزش ها یا افق دید انسانی شان، چنین تلقی شده اند. درواقع، درستکارند و بزرگوار، اما جبر محیط، آنها را در شمایل خر، نمایانده...
به گزارش عطنا، دکتر وحید آگاه، استاد حقوق دانشگاه علامه طباطبائی این روزها در سلسلهیادداشتهایی در روزنامههای مختلف از منظر حقوقی به تحلیل فیلمهای سینمایی روی پرده و تئاترهای روی صحنه میپردازد. او در یکی از این یادداشتها به تئاتر «اعترافات چندتا خر(بزرگوار)» پرداخته است که حتی برای کسانی که تئاتر را ندیدهاند از لابلای تحلیلها نکات جالب و ارزندهای به چشم میخورد. این یادداشت را در ادامه میخوانیم؛
تئاتر «اعترافات چند تا خر» اثر امیر اسماعیلی مدتی است که بر صحنه « ایران تماشا» ست تا ایران که نه، لااقل مدتی تهران، او را به نظاره نشیند. سالنی تمیز، خنک، دلپذیر و البته خرد. در نام این اثر، کلمه « خر» خط خورده و « بزرگوار» جایش نشسته و همین پنجره ای به موضوع است. 5 نفری که قصه خود را به انفراد می گویند. داستان هایی تلخ با ویترینی دلنشین. محتوایی گزنده با فرمی جذاب و نهایتا جایابی تئاتر در کمدی سیاه.
در 4 روایت نخست، افرادی به شما می گویند که خر فرض شده اند. اما چنین نیستند و صرفا به دلیل پایبندی به ارزش ها یا افق دید انسانی شان، چنین تلقی شده اند. درواقع، درستکارند و بزرگوار، اما جبر محیط، آنها را در شمایل خر، نمایانده:
2-1- پسری که مسیر درس را نمی خواسته، اما برای ازدواج، به جبر دید جامعه، عمری را پشت سد کنکور تلف نموده و پول پدرش را در کلاس های کنکور هدر داده و سرآخر با لیسانس جامعه شناسی، به دختر مورد علاقه اش هم نمی رسد و خواستگار متمول، او را درمی نوردد. اما این کنکور، زاییده مسیری غیر دموکراتیک است که حقوق هم، آن را سفت کرده. اینکه با پاسخ به چند تست و معلوماتی که در دوره دانشگاه ابدا به کار نمی آید، فردی پزشک شود و دیگری مهندس و آن دیگر، حسابدار؛ روالی مغایر با حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت و نگاه از بالا به پایین نهاد دولت به شهروندان است که مثل خیلی از دیگر مسایل، حل نشد و حتی « قانون پذيرش دانشجو در دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي كشور» مصوب 1386، «قانون برقراري عدالت آموزشي در پذيرش دانشجو در دورههاي تحصيلات تكميلي و تخصصي» مصوب 1389 و «قانون سنجش و پذيرش دانشجو در دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي كشور» مصوب 1392 و اصلاحات آنها؛ ره به جایی نبرده و حقوق نتوانسته عدالت آموزشی ایجاد کند یا حداقل وضعیت را سامان دهد. به طوری که همچنان ایران، یکی از بزرگترین کشورهای تولید کننده دانشگاه، دانشجو و مدارک دانشگاهی است و البته مقوله کیفیت هم نیازی به توضیح ندارد.
2-2- در روایت دوم، حقوق بیشتر می بازد: کارمند ظاهرا شهرداری که حقوق ماهیانه، کفاف زندگی اش را نمی دهد، پستی گرفته و در آن جایگاه، تطمیع نشده و ضوابط را بر روابط ترجیح می دهد و به همین خاطر، با پاپوش رشوه، رسوا و اخراج می شود؛ و این یعنی انتهای مسیر درست. در این زمینه، حقوق نه تنها دستش را نمی گیرد، که البته با حقوق، اخراج می شود! در اینجا تصور اولیه او مبنی بر اینکه «خوبی، خوب است و تو که خوب باشی، خوبی به سراغت می آید»، رنگ می بازد و اتفاقا همین خوبی و پاکی، پاشنه آشیلش می شود. به بیان بهتر، حقوق حامی خوبی برای اخلاق نبوده و حتی به ضررش، عمل نموده. نکته ای نشاندهنده جدایی مسیر اخلاق و حقوق و اینکه حقوق، ضمانت اجرای مناسبی برای اخلاق نیست. اصلا نیست.
2-3- در داستان سوم، جوانی که نمی خواهد جز مسیر درست برود، دستفروشی می کند و مردم و ماموران سد معبر شهرداری، او را تحمل نمی کنند. لذا تبصره یک بند 2 ماده 55 قانون شهرداری که در مقام بیان وظایف شهرداری، « سد معابر عمومي و اشغال پياده روها و استفاده غير مجاز آنها و ميدانها و پاركها ... براي كسب» را « ممنوع » می داند و طبق آن« شهرداري مكلف است از آن جلوگيري و در رفع موانع موجود و آزاد نمودن معابر ... وسيله مأمورين خود، راساً اقدام كند»، جلوه نموده و بار دیگر رفوزگی حقوق. گیرم مربوط به اجرای آن باشد. غمناک تر اینکه قانونی به این قدمت و این همه انتقاد نسبت به آن، همچنان به بدترین نحو ممکن اجرا می شود.
2-4- در حکایت چهارم، زنی که شاهد تصادف خودرویی با کودکی است، با فرار راننده خاطی، با ماشینش بچه را به بیمارستان می رساند. اما به جای قدردانی، در « روال قانونی» افتاده و مادر بچه هم، او را مسئول می داند و با مرگ کودک، مقصر تلقی و به حبس می رود. در این خصوص هم، قانون گذاری نتوانست، دل شهروندان را قرص کند که با اعمال وظیفه انسانیشان، گرفتار نشده و مسیر طبیعی زندگیشان مختل نمی شود. لذا « قانون مجازات خودداري از كمك به مصدومين و رفع مخاطرات جاني» مصوب 1354 که مطابق آن، « هركس شخص يا اشخاصي را در معرض خطر جاني مشاهده كند و بتواند با اقدام فوري خود يا كمك طلبيدن از ديگران يا اعلام فوري به مراجع يا مقامات صلاحيتدار از وقوع خطر يا تشديد نتيجه آن جلوگيري كند، بدون اينكه با اين اقدام خطري متوجه خود او يا ديگران شود و با وجود استمداد يا دلالت اوضاع و احوال بر ضرورت كمك از اقدام باين امر خودداري نمايد، به حبس ... و يا جزاي نقدي... محكوم خواهد شد» و اینکه « مأمورين انتظامي نبايد متعرض كساني كه خود متهم نبوده و اشخاص آسيب ديده را به مراجع انتظامي يا مراكز درماني مي رسانند بشوند»، موثر نیفتاد و چون مشکل ساختاری بود، قانون گذاری جدید هم وافی به مقصود نبود. براین اساس، « قانون ممنوعيت بازداشت كساني كه مصدومين را به مراكز درماني منتقل مينمايند» مصوب 1380 هم که طی آن، « نگاهداري و بازداشت كساني كه مصدومين را به مراكز درماني يا نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران وغيره منتقل مينمايند توسط مراجع مذكور، ممنوع است»، تنها تورم قانونی را به دنبال داشت؛ چون برخلاف عبارتی که ذکر شد، در ادامه گفته: « مگر اينكه خود فرد يا مصدوم يا افراد ديگري او را مقصر قلمداد نمايند و يا دلايل و قرائن ديگري دلالت بر انتساب اتهام به وي نمايد». لذا آنقدر شرط و ان قلت اضافه شده که از اصل چیزی نمانده و مخلص کلام اینکه اگر به مصدومی کمک نمودید، حمایتی نمی شوید و احتمال هرچیزی هست ازجمله اینکه مقصر محسوب شوید و ... .
در روایت پنجم اما ، مسیر تغییر می کند و این بار آدمی هست که می خواهد خر نباشد، و راه حرص و طمع را برمی گزیند. یا در واقع، خری است که نمی خواهد آدم باشد! داستان پنجم، نتیجه چهار روایت قبلی است و جای آدمیت و خر بودن عوض می شود. البته نمایش عیان و بدون روتوش ما، در اینجا محافظه کار و با سوررئال می شود و خری هست که صاحبش را می فروشد و جک داستان لوبیای سحر آمیز می آید که نشانی از لحاظ ممیزی را می نمایاند.
تئاتر اعترافات، کلیشه است و همچنان درگیر «کارمند زاده» و رشوه و کنکور. کلیشه هایی که البته همچنان وجود دارند و بدین لحاظ، نما و بازنمایی اش بر صحنه، ناگزیر است لابد. امری نشاندهنده اینکه این مسایل در گذر زمان، اصلاح نشده و مسایلی چون فساد، کنکور و رساندن مصدوم به بیمارستان توسط ثالث، آنقدر حل نشده که نهایتا به بحران می انجامد یا اینکه منتفی شده و منحل می شود. مثلا کنکور، آنقدر حل نشده، که به دلیل اعطای مدرک به همه، موضوع در حال منتفی شدن است! لذا کلیشه بودن نمایش، مخاطب را آزار نمی دهد و همچنان زنده است. طنازی های جذاب، عبور از ممیزی الفاظی که دیگر احساس زشتی ندارد، و لحظات نابی که می خندید و البته به محتوایی زشت می خندید. لبخندی مداوم در طول نمایش به مصایب در « میانه کوچه سمنان».
منبع: روزنامه هنرمند، چهارشنبه، دهم مرداد 1397