دکتر علی اصغر مصلح ، عضو گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی : «فلسفه فرهنگ» اثری است از دکتر علیاصغر مصلح که در هفتههای آتی به همت انتشارات علمی روانه بازار نشر خواهد شد. این کتاب که تأملی در چیستی وجود گسترده و پیچیده <فرهنگ> دارد، حاصل گفتارهای مصلح در دانشگاههای تهران و علامه طباطبایی است و قرار است در آینده با دو جلد دیگر با عنوانهای <فلسفه ایرانی>، و <فلسفه میان فرهنگی> این سهگانه تکمیل شود. آنچه پیش رو دارید گزیدهای از این اثر است که از سوی مؤلف محترم، پیش از انتشار در اختیار «صفحه اندیشه ایران» قرار گرفت که تقدیم خوانندگان میشود.
فلسفه فرهنگ چگونه آغاز میشود؟
تفکر فلسفی بدون زمینه و زمانه مناسب پدید نمیآید. اساس پیدایی فلسفههای خاص، اقتضائات زمان است. تفکر و بخصوص تفکر فلسفی، تاریخی است. فیلسوف فرزند زمانه است و تفکر فلسفی انعکاس زمانه در اندیشه فیلسوف است. تفکر بدون پرسش آغاز نمیشود. پرسش تفکر را به زمانه پیوند میدهد.
فرهنگ هنگامی موضوع تفکر قرار گرفت که انسان خود را سوژهای درمقابل عالم یافت. تنها وقتی انسان خود را سوژه یافت و بین خود و طبیعت فاصله احساس کرد و خود را به آفرینش آنچه میخواست، قادر یافت، فرهنگ هم بهعنوان موضوعی مستقل درخور بحث شد. «ویکو» فرهنگ را انسانیکردن جهان معنا کرد.
انسانیکردن جهان باید بارز و برجسته میشد و خود را بهمثابه پرسش به ذهن تحمیل میکرد تا اساس این رفتار و نسبت انسان و جهان، به موضوع تفکر تبدیل شود. هرگونه تفکر فلسفی درباره فرهنگ مستلزم دیدی تاریخی است. بدون پیدایش تفکر تاریخی، شکلگیری فلسفه فرهنگ ممکن نبود.
فلسفههای خاص وقت دارند. باید وقت تفکر فلسفی درباره فرهنگ میرسید. تفکر فلسفی درباره فرهنگ در دوره مدرن شروع شد. در فرهنگهای دیگر هم اگر چنین وقتی برسد، باب تفکر درباره فرهنگ گشوده میشود؛ اما ازسویدیگر، از جهت آنچه به متفکر مربوط است، برای تفکر فلسفی درباره فرهنگ، متفکر باید به مرحله تصور نبود فرهنگ برسد. تصور نبود فرهنگ با تصور وضع طبیعی انسان به اندیشه درآمده است.
ویکو و روسو و هردر با نزدیکشدن به این منطقه، راه تفکر درباره فرهنگ را گشودند. در بین متفکران اسلامی هم نشانههای نزدیکشدن به این منطقه را در تفکر ابنخلدون و علامهطباطبایی میبینیم.
زمینه ورود به بحث فرهنگ
برای مواجهه فلسفی با موضوع فرهنگ، باید به سنتهای فلسفی و تاریخ فلسفه توجه کرد. نمیشود فیلسوفان به موضوعی به اهمیت فرهنگ توجه نکرده باشند. با رجوع به متون فلسفی میتوان رشتههای لازم را برای بحث درباره فرهنگ بهدست آورد. پس از آشنایی با پرسش فرهنگ و جوانب آن، پژوهشگر میتواند استعدادهای متون مختلف فلسفی را برای مستند واقعشدن در این پژوهش کشف کند. همانطورکه ورود به مباحث فلسفی در حوزههای خاص (فلسفههای خاص) مستلزم آشنایی و اُنس با آن حوزهها است، برای ورود به فلسفه فرهنگ هم در گام اول، باید با فرهنگ بهطورکلی و مسائل مطرح درباره آن آشنا بود.
ورود به فلسفه دین مستلزم انس با دین و اشتغال به مسائل آن است. بدون آشنایی کافی با هنر و مسائل آن و بدون اُنس با مسائل هنرهای مختلف نمیتوان به فلسفه هنر پرداخت. بههمین ترتیب، متعاطی فلسفه فرهنگ هم پس از آشنایی درخور با مسائل حوزه فرهنگ، میتواند درباره مسائل این حوزه با روشی نظری و مبنایی تأمل فلسفی کند.
برای شروع چنین تأملاتی، باید سابقه و میراث تفکر فلسفی مرتبط با این حوزهها را شناخت؛ مثلاً در فلسفه دین، ابتدا باید دین و عالم دینداری و مسائل پدیدآمده در تاریخ را درباره دین و دینداری شناخت. بعد با نظر فلسفی، درباره مسائل حوزه دین و دینداری اندیشید. تا کسی اعتقادات فرد دیندار، احوال دینی، جامعه دینی، متون دینی و بخصوص تاریخ دین و دینداری را نداند، نمیتواند وارد فلسفه دین شود. درباره فلسفه فرهنگ نیز با همین وضع روبهروییم.
فلسفههای خاص، تاریخ و سوابق متفاوتی دارند. بیشتر این فلسفهها در دوره مدرن، بخصوص از قرن هجدهم بهبعد، پدید آمدهاند. فلسفه فرهنگ نیز از شاخههای جدید فلسفه است. برای فلسفه فرهنگ نیز میتوان مانند فلسفه هنر و فلسفه دین، متونی فلسفی از فیلسوفان دوره باستان تا قرونِوسطی و دوره جدید، منابع تأملات درنظر گرفت. مثلاً برای شروع بحث فلسفی درباره دین، میتوان به بخشهایی از رسالههای افلاطون مثل کریتون مراجعه کرد، یا سابقه بحث فلسفی درباره زبان را در رساله کراتیلوس یافت؛ هرچند در آن زمان، عنوان فلسفه دین و فلسفه زبان هنوز بهکار نمیرفته است.
بههمین جهت، گام دوم برای ورود به بحث فلسفه فرهنگ، جستوجوی منابع فلسفی برای فراهمآوردن زبان و ادبیات مناسب برای بحث است. برای برداشتن این گام، باید تاریخ فلسفه غرب و تاریخ تفکر و فلسفه سایر فرهنگها را کاوید.
متفکرانِ مرجع فلسفه فرهنگ را به دو دسته میتوان تقسیم کرد: متفکرانی که خود، مستقیم، این بحث را مطرح کردند و آن را بسط دادند و متفکرانی که مستقیم درباره موضوع فرهنگ نیندیشیدهاند، ولی زمینه استفاده از آثار آنها برای ورود به این موضوع وجود دارد. متفکرانی مانند روسو، ویکو، هردر، کاسیرر، شلر، گِهلن، پلسنر و آدورنو در گروه اول قرار میگیرند. اینان بنیان فلسفه فرهنگ را گذاشته و آن را بسط دادهاند؛ اما در گروه دوم، شمار کثیری از متفکران جای میگیرند: از افلاطون و ارسطو تا لایبنیتس و نیچه و گادامر.
گام سوم در فلسفه فرهنگ، آشنایی با پدیدارهای خاص فرهنگ معاصر است. فرهنگ در دگرگونی دائمی است. نمیتوان براساس آنچه متفکران و پژوهشگران قرن نوزدهم گفتهاند، به درک خصوصیات فرهنگ معاصر نائل آمد. وضع تکنیک و هنر و مناسبات سیاسی آغاز قرن بیستویکم، با آنچه در دویست سال پیش در آسیا و اروپا سراغ داریم، بسیار متفاوت است. اگر میخواهیم حاصل تفکرات خود را درباره فرهنگی خاص هم بهکار گیریم، باز باید به تفاوتهای فرهنگی در آن زمینه خاص
توجه کنیم.
سرانجام، گام چهارم در این حوزه فکری تفکر انتقادی درباره فرهنگ معاصر است. بنا به قاعده در صیرورت بودن فرهنگ، بخصوص فرهنگ مدرن و معاصر، اقتضای تفکر انسانی رصد دائمی وضع فرهنگ و نقد آن است. انسان هرگز به تمامی آنچه پیش روی دارد، راضی نبوده و نخواهد بود؛ لذا کوشش برای «بهبود»، از خصوصیات بسیار مهم آدمی است که رانه مهم بسیاری از رفتارهای او است.
انتظار از فلسفه در زمان معاصر
فلسفه دیگر نمیتواند بهتنهایی تصویر عالم کنونی را ترسیم کند. فلسفه بهمثابه سنتی در کنار سنتهای دیگر، در زمان ما دیگر اشرافی بر تمام تغییرات ندارد. مدتها است که دیگر منتظر ظهور معلمانی همچون ارسطو و فارابی و حتی هگل نیستیم. امروز دامنه علوم و تکنیکها و داناییها و مهارتها چنان گسترش یافته که در دایره علم و پژوهشی خاص در نمیآیند. مثلاً در علوم زیستی، فیزیک، شیمی، در تکنیکهای خاص، در ادبیات، اسطورهشناسی، علوم انسانی مختلف و در قلمروهای دیگر، تغییراتی صورت میگیرد که شاید بتوان با رصد همه آنها به تصویری بسیار کلی و البته ناقص از مسیر تغییرات رسید. دراینمیان، فلسفه باید به محدودیتها و امتیازهای خود توجه کند. فلسفه باید با توجه به مقامی که در گذشته داشته است، به وضع نوپدید بیشتر توجه کرده و درباره نقش خود بازاندیشی کند.
فلسفه باید بیش از گذشته احتیاط کند و از تصورات «خود مرکزپندارانه» دوری جوید. عالم ما دیگر عالمی نیست که با پژوهش در یک علم و با یک سنت فکری خاص، بتوان درباره تمامی آنچه در جریان است، حکم صادر کرد.
یکی از سنتهای مناسب علمی، بخصوص در حوزه فلسفه، آن است که هر پژوهشگری که میخواهد راه جدیدی در اندیشهورزی بگشاید، ابتدا به میراث پیش از خود نظر میاندازد و میکوشد زبان و زمینه بحث را باتکیه بر اندیشه پیشینیان فراهم کند. فلسفه فرهنگ با همین شیوه پدید آمده است. فلسفه فرهنگ که بنا به اقتضای دوران جدید و براساس نیازهای فرهنگ مدرن و معاصر پدید آمده، امروز به یکی از شاخههای مهم فلسفه تبدیل شده است. این شاخه بر تنه فلسفه کلاسیک جوانه زده و بنا به اقتضائات و نیازهای زمانه رشد کرده است. فلسفه فرهنگ چون برخاسته از سنت فلسفی است، در اصل فلسفه است؛ ولی به محدودیتهای خود واقف است. لذا همواره، با رصد رخدادها و پدیدارهای نو، بهروی مسائل جدید گشوده است و مدعی صدور احکام قطعی
و نهایی نیست.