در فرهنگ لغت معین نابغه چنین تعریف شده است: مرد بزرگرتبه، عظیمالشأن، آنکه نیکو شعر بگوید در حالی که پدران او شاعر نبودهاند. اما در باور عموم بهاشتباه نابغه به کسی اطلاق میشود که در رشتههایی همچون ریاضیات یا فیزیک دستاوردی یا ادعای دستاوردی را داشته باشد. موضوع این یادداشت درباره علل و آفات افرادی است که ادعای نابغهبودن دارند! اما پیش از آن چند مورد را مرور کنیم.
1ـ چند سال پیش مردی ادعا کرده بود با تسلط بر ریاضیات! و علوم غریبه و دقیقه کشف کرده عدد π، برابر با ۳.۱۵ است و نه ۳.۱۴! برای اثبات ادعایش هم به چند نهاد مراجعه کرده و نامه گرفته بود که ریاضیدانان ادعایش را بررسی کنند و وقتی ریاضیدانان با هزار استدلال این ادعای کذب را رد کردند، قیلوقال راه انداخت که او نابغه است و کسی را یارای فهم او نیست!
2. چند سال پیش یکی از مقامات اعلام کرد که دختری ١٤ساله در آشپزخانه انرژی «شکاف» هستهای ایجاد کرده و غافل از اینکه نامش شکافت است و نه شکاف!
3. قریب به ١٠ سال قبل آقایی با کمینه تحصیلات دانشگاهی مدعی بود ذره بنیادی عالم را کشف کرده است و نظریهای ارائه کرده که تمام سؤالات حلنشده فیزیک را حل میکند. وقتی از او درباره محاسباتش میپرسیدند، میگفت نظریهاش بیشتر توضیحی است! و جمیع مجلات معتبر دنیا از فهم آن عاجزند و اکتشاف بزرگش را چاپ نمیکنند.
4. مورد آخر هم پسر ١١سالهای است که طراح اتومبیل است! و در حالی که با موهای شانهشده به صداوسیما آمده، تلاش میکند مثل آدمبزرگها حرف بزند. به عبارت بهتر این کودک معصوم را اینگونه طراحیاش کردهاند که اینطور حرف بزند.
تکتک موارد بالا حامل چند پیام است که نشان از ایرادی در ساختار جامعه دارد و حاکی از روند غلط فهم و برهمکنش علم و جامعه است:
1- جامعه ما از فرایند «نابرده رنج گنج صاحبشدن» استقبال میکند. یکی ریاضیات را تا مرزهای پژوهشگرشدن نخوانده ادعای بزرگی در ریاضیات دارد. دیگری فیزیک کافی در حد یک علمپیشه را نخوانده و ادعای حل بزرگترین سؤالات را دارد. دیگری کار چندین هزار مهندس و فیزیکدان را در آشپزخانه انجام میدهد. در این میان آنچه مشهود است، باورپذیری جامعه است که میتوان بیزحمت و بدون آموختن مستمر نظریه علمی داد.
2- این قبیل اخبار، از نیاز دستگاه دولت و مردم به افرادی بهاصطلاح نابغه است. وگرنه چنین افرادی نه توان ملاقات با مقامات را داشتند و نه از سوی بخشی از جامعه تشویق و تأیید میشدند. غافل از اینکه جامعه رو به تعادل و رو به توسعه نه با نوابغ خلقالساعه، که با شبکهای از افراد معمولی آموزشدیده و بامهارت به پیش میرود و توسعه مییابد.
٣- جامعه ما فهم درستي از نبوغ ندارد. نابغه بدون تلاش و نبوغ بدون پشتکار وجود خارجی ندارد. همانطور که بدون حل تمرین کسی فیزیک و ریاضی را یاد نمیگیرد و همانطور که بدون سالها معاینه و تجربه، کسی پزشک حاذق نمیشود، به همین ترتیب هم کسی بدون سالها درسخواندن، طراحیکردن و صیقلخوردن آموختهها و مهارتها نمیتواند طراح برجستهترین اتومبیلها شود؛ آن هم در ١١سالگی!
4- پررنگکردن چنین افرادی، روند طبیعی آموزش مستمر و ارتقای مهارتها را مختل کرده و نوجوانان را به سمت «خودنابغهپنداری» سوق داده و آنها را از تلاش بیوقفه بازمیدارد.
در این میان نهاد بزرگی همچون آموزشوپرورش با ساختار معیوب آموزشیِ مبتنی بر تیزهوشپروری و انواع مدارس و آزمونهای حقیقتا مخرب برای تفکیک دانشآموزان به تیزهوش، باهوش، معمولی و احیانا کمهوش به این روند متضاد با توسعه کشور دامن میزند. نقش آموزشوپرورش از دو سو مهم است؛ از یکسو تربیت آحاد جامعه با تحصیلات ١٢ساله، که هوشمندی کافی و قوه تشخیص را داشته باشد که به چنین ادعاهایی اهمیت ندهد. از سوی دیگر بتواند با آموزش درست مانع از شکلگیری بیماری «خودنابغهپنداری» شود. اگر ارزشگذاریها در آموزشوپرورش به سمت انجام کارهای گروهی و نیز کشف استعدادهای هر فرد باشد، احتمال ظهور و نیز دنبالهروی از خودنابغهپنداران و باور ادعاهایشان بسیار کم خواهد بود.
عامل دیگر اقبال عمومی به خودنخبهپنداران، نبود فرهنگ خواندن کتب علمیِ عمومی در میان مردم است. کتابهای علمی که به زبان ساده باشند، آن هم در موضوعات گوناگون، با وجود تنوع متناسب با بازار نشر ایران، در سبد کتاب افراد و خانوادهها چندان جایی ندارند در حالیکه چنین کتبی میانگین فهم علمی جامعه را ارتقا داده و پل ارتباطی میان پژوهشگران راستین و فعالیتهایشان با عموم جامعه است و سدی محکم در برابر خودنخبهپنداران و گسترش شبهعلم.