همه دریافتهاند، فرودستان و حاشیهنشینان واجد اهمیت سیاسیاند، درست مثل نیروهای سیاسی دهه چهل، که یکباره همه به دین رجوع کردند از دربار محمد رضاپهلوی تا نیروهای چپ و مارکسیست. چرا که رویدادهای سال 42 به همه نشان داده بود دین واجد اهمیت سیاسی است. اما چنانکه همه نتوانستند نمایندگان خوبی برای دینداران در دهه چهل و پنجاه باشند، امروز نیز، همه در احراز نمایندگی طبقات فرودست وضع برابری ندارند.
به گزارش عطنا، دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی در یادداشتی در کانال تلگرامی خود با عنوان «گمانههایی درباره آینده» به تحلیل وضعیت مطالبات فرودستان در کشور میپردازند که در ادامه میخوانیم؛
ناآرامیهایی که طی نزدیک به ده روز، در سطح کشور گسترده شد، همه نیروهاي فعال را متوجه اهمیت سیاسی فقر و بیکاري و در حاشیه بودگی کرد.حال زمان آن است که همه در عمل و گفتارشان، به خواست و مطالبات آنها توجه کنند و اهداف سیاسی خود را با عنایت به مسئله آنها بازسازي کنند.
از رضاپهلوی در خارج از کشور بگیرید تا علم الهداي مشهد، اصلاح طلبان و نیروهاي چپ همه سرزنده و شاد برخاستهاند و از طبقات فرودست سخن میگویند. همه دریافتهاند، فرودستان و حاشیهنشینان واجد اهمیت سیاسیاند. درست مثل نیروهاي سیاسی دهه چهل، که یکباره همه به دین رجوع کردند از دربار محمد رضاپهلوي تا نیروهاي چپ و مارکسیست. چرا که رویدادهاي سال چهل و دو به همه نشان داده بود دین واجد اهمیت سیاسی است.
اما چنانکه همه نتوانستند نمایندگان خوبی براي دینداران در دهه چهل و پنجاه باشند، امروز نیز، همه در احراز نمایندگی طبقات فرودست وضع برابري ندارند. بعضیها در موقعیت بهتر و بعضی در موقعیت فروترند. سوال اینجاست که واقعاً چه نیروهایی در شرایط فعلی توانایی احراز نمایندگی این اقشار و طبقات را دارند؟ پاسخ به این پرسش در تخمین موازنه نیروهاي ماهها و سالهاي آتی، فوقالعاده تعیین کننده است. پاسخ به این سوال، نیازمند طرح مقدمهاي است. این مقدمه به این سوال پاسخ خواهد داد: اصولاً احراز نمایندگی براي گروههایی که هنوز نمایندهاي در عرصه سیاسی ندارند، مستلزم چه شرایطی است؟
احراز نمایندگی گروههاي که واجد نماینده نیستند، دست کم به سه شرط نیازمند است:
اینکه داوطلبان نمایندگی باید براي آن اقشار و طبقات باور کردنی و قابل اعتماد باشند. دوم اینکه داوطلب نمایندگی باید واجد یک نظم کلامی مناسب باشد. به طوري که آن گروه بینماینده، به خوبی خواستهای خود را در آن منعکس ببینند. سوم اینکه نظم کلامی مذکور باید به منظومه مطالبات آن گروه اجتماعی، حقانیت ببخشد و به آنها وجاهت اخلاقی عطا کند.
مثلا در یک جنبش فمینیستی، زنان بیشتر به یک زن به عنوان نماینده خود اعتماد میکنند، اما به شرطی که آن زن، بتواند به خوبی خواستهای گروه زنان را به بیان آورد. اما بیان خواستههاي زنان، مثلا برابري در حقوق کافی نیست، داوطلب نمایندگی زنان، ضمن طرح خواستهای آنان باید بتواند وجاهت اخلاقی این برابري حقوق را تامین کند.
چرا که اگر خواسته یک گروه اجتماعی فاقد وجاهت اخلاقی باشد، قدرت متحد ساختن زنان را نخواهد داشت، پایداري آنها را کم خواهد کرد، ضمنا، در مقابل هجوم گفتارهاي مردسالار نیز از پا در خواهد آمد.
در شرایط فعلی، چه گروهی، با چه ساختاري از گفتار و چه نظامی از وجاهت بخشی اخلاقی قادر است نمایندگی فرودستان و حاشیهنشینان و بیکاران جامعه ایرانی را نمایندگی کند؟ من در این یادداشت، بخت سه نیروي سیاسی را به آزمون میگذارم: نیروهاي چپ، اصلاح طلبان و نیروهاي اصولگرا. به نظرم اینها نیروهاي نزدیک به عرصه منازعات سیاسیاند. اگرچه میتوان دامنه این تحلیل را به سایر نیروها منجمله نیروهاي خارج از کشور هم کشانید.
نیروهاي چپ به طور طبیعی بیش از همه نیروهاي دیگر، واجد دستگاه فکري معطوف به طبقات فرودستاند. آنها به طور سامان یافته و منظم، به نقد سیاستهاي نولیبرال پرداختهاند. بیش از همه به این سنخ از جنبشهاي اجتماعی علاقهمندند و آنها را اصیلترین صورتهاي اعتراض سیاسی میانگارند.
اما مشکلات آنها براي احراز نقش نمایندگی طبقات فرودست، کم نیست. اول اینکه به دلیل فقدان رابطه ارگانیک با این طبقات و نیروهاي اجتماعی، اعتماد آنها را جلب نکردهاند. چپها به ندرت در سطح کلان، توانستهاند صدایی بلند کنند که از حیطه طبقات متوسط شهري فراتر رود.
از یکی دو موقعیت قومی بگذریم، در سطح عمومی، قادر به تولید سخن در عرصه عام نبودهاند. بنابراین توسط این طبقات و گروهها اساساً دیده نمیشوند تا موضوع اعتماد باشند یا نباشند. دوم از حیث تولید سخنی که خواستهاي این طبقات را نمایندگی کند، از همه موفقترند. سازههاي کلامیشان بیش از همه قادر به تئوریزه کردن خواستهاي جمعی این طبقات اجتماعی است.
سوم از حیث وجاهت اخلاقی بخشیدن به خواست این طبقات، چندان توفیقی ندارند. واقع این است که تنها روایت ارتدکسی چپ، قادر بود به طور اساسی به خواست این طبقات وجاهت اخلاقی ببخشد. روایت مارکسی، با تکیه بر کار و اهمیت ارزش افزوده ناشی از استثمار طبقه کارگر، یک منظومه اخلاقی براي دفاع از مطالبات طبقات فرودست و کارگري فراهم کرده بود.
به علاوه مارکس با چشماندازي که از یک نظم سوسیالیستی تولید کرده بود، جنبشهاي طبقات فرودست را وحدت میبخشید، وجاهت اخلاقی میداد و نسبت به آیندهاي متفاوت خوشبین میکرد. مارکس خوب ثابت کرده بود که کارگران، نه تنها مطالبات اخلاقی دارند بلکه مبارزات آنها به رهایی کل بشریت خواهد انجامید.
مطالبات طبقاتی آنها مطالبات عام و عموم بشري است. اما واقع این است که صورتبندي تولید تغییرات اساسی کرده است. دیگر مقوله استثمار و ارزش افزوده با همان صورتبندي مارکسی قابل دفاع نیست، به علاوه تصویر قابل دفاعی از سوسیالیسم با آن سبک و سیاق وجود ندارد. نومارکسیستها هم به تدریج به نقدهاي فلسفی از سرمایه داري دلمشغول شدند، از ابعاد هنري و فرهنگی و زبانشناختی به نقد پرداختند، به جاي استثمار به مصرفزدگی و از خود بیگانگی انسان و امثالهم پرداختند و این همه آنها را از وجاهت بخشی اخلاقی به جنبش فرودستان بازداشت.
شرایط خاص ایران را هم به این همه بیافزایید. اصولاً اینجا کار و کارخانه و نقش محوري کارگر موضوعیتی مشابه با اروپا ندارد. نیروهاي چپ در ایران، به سیاق روایت کلاسیک از طبقات فرودست حمایت میکنند، اما دست افزارهاي نظري کافی براي حقانیت بخشی به آن را در کیسه ندارند. به این ترتیب اگرچه ادبیات نظري نیروهاي چپ در این فضا، کارگشاست، اما بعید است خودشان بتوانند تا آینده نزدیک نمایندگان طبقات فرودست اجتماعی باشند.
فرودستان به اصلاحطلبان با دیده تردید مینگرند. به سادگی نمیتوانند درباره آنها تصمیم بگیرند. تا جایی که فقر و محرومیت آنان ناشی از انحصارات اقتصادي و نهادهاي مستقر و زیاده خواه است، و تا جایی که فقر و تنگدستی آنها از سیاستهاي پرهزینه خارجی نشئت میگیرد، اصلاح طلبان راهی براي بهبود وضعیت به شمار میروند.
به این معنا گاهی به نمایندگی آنها تن در میدهند. اما تجربه عملی تهیدستان و محرومان، در دورههایی که اصلاحطلبان در راس قدرت نشسته بودند، مثبت نیست. آنها در اصل هیچگاه مسئله فرودستان را در دستور کار و گفتمان سیاسی خود جاي ندادهاند و اصولاً با جهان آنان بیگانهاند.
از حیث منظومه گفتمانی، اصلاح طلبان، کمتر از همه مسئله طبقات فرودست را تئوریزه کردهاند. کمتر از همه قادرند مسئله آنها را بیان کنند و سخنگوي نیازها و مطالباتشان باشند. اصولاً زبان اصلاحطلبان از دنیاي آنها بیرون است. طبیعتاً این نیروها نمیتوانند و اهتمامی هم ندارند تا به نیازهاي طبقات فرودست حقانیت ببخشند. به همین جهت نیز اولین واکنشها در مقابل جنبش فرودستان با نگرانی توام بود.
اصلاحطلبان نهایتاً میتوانند از ضرورت رسیدگی به مطالبات فرودستان دفاع کنند با این استدلال که عدم توجه به خواست این طبقات، موجب ظهور چنین جنبشهاي ناگهانی و سازمان نیافته میشود و نظم و امنیت کشور را به مخاطره خواهد افکند.
پس به مطالباتشان تا جایی که ممکن است رسیدگی کنید. اگرچه ممکن است از دل این استدلال، سیاستهایی به نفع طبقات فرودست در دستور کار قرار گیرد، اما آنها را در منصب نمایندگی طبقات فرودست نخواهد نشاند. چرا که ظرفیتی براي بیان مطالبات آنها و حقانیت بخشی به این مطالبات ندارند.
فرودستان به اصولگرایان نیز با دیده تردید مینگرند. آنها را متولی سیاستهاي منطقهاي و خارجی میشناسند که بحرانهاي اقتصادي را براي آنها با ارمغان آورده است. به علاوه اخبار حاکی از فساد مالی، بیشتر دامان آنها را گرفته است.
اما از منظومه آنها هم نمیتوانند به سادگی بگذرند چرا که دست کم در دوره احمدي نژاد یکبار آنها را تجربه کردهاند. در آن دوره مسئله طبقات فرودست در کانون جاي گرفت و سیاستهایی نیز به نفع آنها در دستور کار دولت قرار گرفت. منظومه کلامی و گفتمانیشان اما در اساس نسبتی با مطالبات این طبقات ندارد.
مسئله محوري در منظومه گفتمانی این گروه، اسلام و شریعت و حرمت مقدسات دینی بوده است. میراث کلامی قابل تکیهاي در دفاع از مسائل و مطالبات طبقات فرودست در منظومه کلامی شان وجود ندارد. در وجاهت اخلاقی بخشیدن به مطالبات طبقات فرودست، اصولگرایان، وضعیت پیچیدهتري دارند. آنها دو سرمایه کلامی دارند براي حقانیت بخشی به خواست طبقات فرودست.
اول الگویی که احمدينژاد به میدان آورد. اگر تجربه دوره احمدينژاد را معیار بدانیم، اصولگرایان از حقانیت طبقات فرودست دفاع کردند اما با الگویی فایدهطلبانه. به این معنا که آنها نیز باید از ثروت ملی حظی ببرند اما بهرهمند کردن این طبقات، چقدر اخلاقی است، چقدر به نفع اقتصاد عمومی کشور است، چقدر رسیدگی به خواست آنان به بهاي تضعیف طبقات اجتماعی دیگر تمام میشود، موضوعیت ندارد. گویی احمدي نژاد براي این طبقات فرصتی شد تا همان کار را با ثروت ملی انجام دهند که دیگر طبقات در دوره هاي دیگر میکنند.
سرمایه کلامی دیگر آنها براي حقانیتبخشی، تکیه بر آموزههاي مردمگرایانه دوران انقلاب است. روایتی که با آموزهها و مفاهیم شیعی نیز درآمیخته بود. حق داشتن مردم، اولویت فرودستان، بدبینی به هرگونه ثروت اندوزي و رفاه، حکومت علیوار، شیوه و سیره امام علی(ع) و ...؛ به این معنا، اصولگرایان در حال حاضر توانایی بیشتري براي حقانیتبخشی به مطالبات فرودستان دارند. اگرچه مستعد جلب اعتماد آنها براي احراز نمایندگی قابل اعتماد نیستند.
در مجموع میتوان انتظار داشت منظومه کلامی چپ، بیش از گذشته شنیدنی باشد و در میدان توزیع کلام سیاسی خریداري شود. از میان اصلاحطلبان، نیروهایی تازه ظاهر شوند که ضمن حفظ میراث دموکراسیخواهی، و تنشزدایی، با مبادي فکري لیبرال مرزبنديهایی کنند و امکاناتی کلامی براي وجاهتبخشی به فرودستان تمهید کنند.
سرانجام از میان اصولگرایان نیز نیروهاي تازهاي در صحنه حاضر شوند که در پی اثبات اصالت خود باشند. تلاش دارند نشان دهند که نسبتی با اصولگرایان پیشین ندارند، و به جاي درکی شریعت محور، درکی عدالت محور از اسلام دارند. باید منتظر ماند و دید از مجموع این نیروها و صداهاي تازه، چه امکانهاي تازهاي در عرصه سیاسی ایران ظهور پیدا خواهد کرد. البته چنانکه گفتم، این تحلیل به نیروهاي بالفعل صحنه سیاسی امروز ایران اختصاص دارد و بنابراین چندان افقها و چشم اندازهاي دورتر را مد نظر قرار نداده است.