۱۲ مهر ۱۳۹۶ ۰۹:۵۲
کد خبر: ۱۴۲۴۶۴
Edward saeed

ادوارد وديع سعيد (٢٠٠٣-١٩٣٥) متفكر فلسطيني- امريكايي براي ايرانيان نامي آشنا است؛ نظريه‌پرداز ادبي، منتقد فرهنگي و فعال سياسي كه عمده شهرتش به واسطه كتاب مشهور «شرق‌شناسي» (اورينتاليسم، ١٩٧٨) است؛ مفهومي كه به واسطه آن گامي بلند در عرصه مطالعات پسااستعماري برداشته شد.


به گزارش عطنا به نقل از اعتماد، حسين شيبان، دانشيار تاريخ دانشگاه استكهلم سوئد و نويسنده كتاب «فضيلت مجروح» در نشست «رويكرد پسااستعماري به علوم انساني پس از ادوارد سعيد» كه اخيرا در شهر كتاب مركزي برگزار شد، ابعاد مختلف اين مفهوم را واكاويد و به انتقادات وارد به اين مفهوم نيز اشاره كرد. در اين نشست نفيسه مرادي و نسرين فقيه ملك‌مرزبان نيز سخنراني كردند:



گفتمان مدرنيته و ارتباط آن با ساختار قدرت و مطالعات پسااستعماري


در ابتداي اين نشست، ملك‌مرزبان اجمالا حسين شيبان و پيشينه پژوهش‌هاي او را معرفي كرد؛ از آن‌پس مرادي نيز به تشريح حوزه مطالعاتي وي و همچنين ابعاد مطالعات پسااستعماري در غرب پرداخت؛ وي گفت: يكي از حوزه‌هاي اصلي پژوهش‌هاي شيبان، مطالعات و تئوري‌هاي پسااستعماري است؛ به طور ويژه از سال ۲۰۰۹ تاكنون يك واحد درسي به نام تئوري‌هاي پسااستعماري را در دپارتمان تاريخ دانشگاه استكهلم تدريس مي‌كند.


در اين واحد درسي، علاوه بر تحليل آرا و نظريات انديشمندان حوزه يادشده، پيشينه مطالعات پسااستعماري نيز تدريس مي‌شود. تاريخ مدرن كشورهاي مسلمان، تولد اسلام و هزار سال تحول اجتماعي و سياسي، تاريخ مدرن جوامع اسلامي و تاريخ كهن جوامع اسلامي، واحد درسي ديگري است كه شيبان در دپارتمان تاريخ دانشگاه استكهلم تدريس مي‌كند؛ او در تدريس دروس يادشده همواره مطالعات پسااستعماري را در نظر داشته است.


وي افزود: سخنراني‌هاي او در دانشگاه‌ها و محافل مختلف بيشتر بر تاريخ خاورميانه متمركز بوده است؛ در پيشبرد اين بحث نيز ناگزير مطالعات پسااستعماري لحاظ شده است. شيبان طي سال‌هاي ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ بر پروژه شباهت‌هاي روشنفكري ميان ايران و اروپاي غربي متمركز بوده است؛ اين پروژه در مركز مطالعات قرون وسطي در دپارتمان تاريخ دانشگاه استكهلم تعريف شده است.


به طور كلي بر اساس پژوهش‌ها، مقالات و كتاب‌هايي كه از او منتشر شده است، مي‌توان گفت دغدغه‌هاي آكادميك وي حول محور گفتمان مدرنيته و ارتباط آن با ساختار قدرت و مطالعات پسااستعماري متمركز بوده است. از جمله كارهايي كه شيبان به ويژه درباره فرهنگ و تاريخ ايران صورت داده است، مي‌توان به «نگاهي به مفهوم و كاركرد طنز در ادب فارسي» اشاره كرد كه در جلد شانزدهم تاريخ جامع ايران (۲۰۱۴) منتشر شده است.


مرادي كتاب «فضيلت مجروح» را مهم‌ترين اثر شيبان دانست و درباره آن گفت: اين اثر در سال ۲۰۱۴ چاپ شده است؛ مولف نگاه سعدي، عبيد و حافظ به مذهب را در نظر داشته است. اين كتاب به زبان سوئدي نوشته و منتشر شده است؛ گيتي شكري اين اثر را در فصلنامه نقد كتاب ايران و اسلام معرفي كرده است. نقطه اصلي حركت مولف در اين اثر مباحثي است درباره نارسايي مدرنيته و تناقض‌هاي آن كه از دهه ٣٠ شمسي ميان روشنفكران ايراني در گرفته است.


بسياري از متفكران نقش تفكر مبتني بر فلسفه اسلامي در مباحث روشنفكري را نقد مي‌كردند و مشكل را در پارادايم فكري آن مي‌يافتند. مولف در اين اثر گرايش رايج ميان متفكران در سال‌هاي اخير را بررسي كرده است؛ به زعم متفكران يادشده دين‌خويي ايراني‌ها در تضاد با تفكر پويا و مدرن غربي قرار دارد. اين نوع تفكر، نوعي دوگانگي را در پي دارد كه در چارچوب گفتمان شرق‌شناسانه مي‌گنجد؛ شيبان در كتاب فضيلت مجروح اين وضعيت را تحليل و نقد كرده است.



فرهنگ، عامل تبعيض‌نژادي


شيبان در ابتدا، ساختار بحث پيش رو را تشريح كرد؛ وي اظهار داشت: من در اين بحث مي‌خواهم نكات اصلي كتاب شرق‌شناسي ادوارد سعيد را شرح دهم؛ اين كتاب در ۱۹۷۸ چاپ شد و در ۱۳۷۱ به ترجمه عبدالرحيم گواهي در معرض توجه مخاطبان فارسي‌زبان قرار گرفت. پس از آن سعي مي‌كنم بر سر اين موضوع بحث كنم كه سعيد چه مي‌كند.


به اعتقاد من او در تلاش است در مفاهيم شرق‌شناسي شالوده‌شكني كند؛ او بحثي را ايجاد مي‌كند، اما در پيش‌برد آن موفق نيست. پس از او محققان حوزه پسااستعماري سعي دارند به اين تلاش ادامه دهند؛ آنها مي‌خواهند در ديگر مفاهيمي كه به علوم انساني پيوند خورده و حامل ارزش‌هايي است كه در دوران استعمار در درون‌شان تعبيه شده است، نيز شالوده‌شكني كنند. عده‌اي ديگر در انتقاد از كتاب سعيد، به نارسايي‌هاي تفكر وي اشاره كرده در پي بازتوليد مفهوم شرق بوده‌اند.


وي در ادامه شرح برخي مفاهيم عام و روزمره را ضروري دانست كه بر تفاوت ميان گروه‌هاي مختلف تاكيد دارند؛ شيبان در اين باره تصريح كرد: مي‌دانيم در بسياري از جوامع اروپايي، جمعيت‌هاي بزرگي از مهاجران و پناهنده‌ها وجود دارد؛ بخش‌هايي از اين جمعيت در بازار كار و زندگي روزمره در معرض تبعيض قرار مي‌گيرند.


مهاجران اغلب اوقات از بخش‌هاي فقير جامعه خود هستند و از اين‌جهت امكان جذب ايشان در بازار كار محدود است؛ بسياري اوقات البته تحصيلكرده‌اند؛ اما باز هم در پي تبعيض در بازار كار با ظن و ترديد به آنها مي‌نگرند. ظن و ترديدي كه درباره مهاجران وجود دارد، معمولا با ارجاع به مفاهيمي چون فرهنگ توجيه مي‌شود. البته ميان مهاجران و بومي‌ها فرق‌هايي وجود دارد؛ ولي وقتي براي توضيح تبعيض از مفهوم فرهنگ استفاده مي‌شود، تفاوت ذاتي جلوه مي‌كند. اين رويكرد تا دهه پنجاه قرن بيستم رايج بود و با مفاهيمي مثل نژاد و قوميت طرح مي‌شد، بدون در نظر گرفتن قابليت‌هاي فردي.


شيبان تاكيد كرد: من معتقدم برخوردي چون اين در ايران هم وجود دارد؛ بارها شنيده‌ايم با تنفر از جمعيت بزرگ اعراب گفته مي‌شود و خصايص منفي جاري در جامعه ايران به آنها نسبت داده مي‌شود؛ حال آنكه بخشي از آنها ايراني‌اند. اين همان نوع استفاده از مفهوم فرهنگ است كه در غرب رايج است.


مفاهيم شرق و شرق‌شناسي در زبان‌هاي اروپايي در دسته اين‌قبيل مفاهيم ذات‌گرا و عام قرار دارند؛ به اين معنا كه تفاوت را به چيزي ذاتي نزد كسي كه متفاوت است تبديل مي‌كنند و از آن‌ پس آن را عام مي‌كنند (همه كساني كه نظير اين هستند، حامل اين تفاوتند؛ بنابراين مشخصه اصلي شما تفاوت با ما است). كسي كه اين رويكرد را آغاز كرده يا عالم شرق‌شناس بوده است يا كارمند يا نظامي تحت استخدام ادارات استعماري يا امپرياليستي.


وي افزود: پس از آن اين مفاهيم، به كمك سفرنامه‌هاي شرق‌شناسان يا رمان‌هايي كه درباره شرق نوشته شده است، در سطح عمومي پخش شده است. سعيد به عنوان عالم علوم انساني مي‌خواهد در اين مفاهيم شالوده‌شكني كند و اين وظيفه‌اي است كه براي خود قايل است. او مي‌خواهد روابط قدرت مستتر در اين نوع نگاه را عيان كند؛ به زعم او اين مفاهيم در شرق‌شناسي، به عنوان يك شاخه علمي، مستترند. آنچه سعيد شرق‌شناسي مي‌خواند، تا دهه ٥٠ قرن بيستم، شامل همه حوزه‌هاي علمي (از زبان‌شناسي تا تحقيقات تاريخي و اجتماعي) مي‌شد.


اين رويكرد همه آنچه را خارج از اروپا بود (از آفريقاي جنوبي تا منتهااليه شرقي آسيا و اقيانوسيه) دربرمي‌گرفت؛ همه محدوده يادشده به مثابه شرق بود و شامل شرق‌شناسي مي‌شد. از دهه پنجاه به اين سوي، به‌ويژه در ايالات متحده تغييراتي صورت گرفت و در پي آن نام شرق‌شناسي به «تحقيقات منطقه‌اي» تغيير يافت و بسيار مشخص‌تر شد؛ آن‌چنان‌كه امروز بسياري از دانشگاه‌ها بر منطقه‌اي خاص متمركزند.


شيبان بر رويكردهاي قرن نوزدهمي در مساله شرق‌شناسي اشاره كرد و اظهار داشت: به زعم آنها مهم‌ترين مشخصه شرق اين بود كه غربي نبود. مفاهيم شرق و غرب همانطور كه در فارسي رايج است در زبان‌هاي اروپايي هم جريان دارد و بر جهت‌هاي جغرافيايي دلالت مي‌كند. اما در زبان‌هاي اروپايي، در پي شكل استفاده تاريخي از اين مفاهيم، معاني آنها بسط يافته است؛ مثلا اگر از يك فرانسوي بپرسيم «شرق كجاست؟»، شمال آفريقا را نشان مي‌دهد؛ اگر بيشتر فكر كند هند و چين را هم نام مي‌برد؛ اما اگر از يك انگليسي بپرسيم، حتما جنوب آسيا را خواهد گفت (حتما بايد هند در آن باشد)؛ اگر از يك امريكايي بپرسيم، از اقيانوس آرام سر در خواهد آورد. در اين مورد، جهت‌هاي جغرافيايي به يك سابقه تاريخي اشاره دارند.


اصلا سابقه استعمار و اعمال قدرت مطرح است؛ استعمار و امپرياليسمي كه فرانسه، انگليس و امريكا در آن دخالت داشته‌اند. سعيد نيز بر اين سه كشور تمركز دارد. به اين ترتيب از نظر ادوارد سعيد، شرق نام مستعار شكست و ضعفي است كه (از لحاظ فرهنگي و هم اجتماعي) با موقعيت يك مستعمره يا كشوري زيرتسلط امپرياليسم، پيوند خورده است.



استعمار خيرخواه شرق


وي تاكيد كرد: شرق، چه در منابع علمي و چه در متون ادبي و روزمره، به گونه‌اي تصوير شده است كه گويا براي خير خودش به استعمار نياز داشته است. اين وضعيت به تك‌تك شرقي‌ها نيز نسبت داده مي‌شود (آن‌چنان‌كه گفته شد، ذاتي و بعد عام مي‌شود) . نظير اين رويكرد را مشخصا درباره مصر مي‌توان ديد؛ سعيد براي روشن‌كردن رويكرد عمومي به شرق، به سه گفته از سياستمداران غربي (در مقاطع تاريخي مختلف) درباره مصر اشاره مي‌كند؛ هر سه اين اقوال يك‌چيز را مي‌گويند و با يكديگر خوانايي دارند.


از اين‌روي سعيد بر اين باور است كه يك برداشت درباره مصر وجود دارد كه هيچگاه تغيير نمي‌كند؛ هر سه مي‌گويند مصر از حيث تاريخي و فرهنگي براي جهان مهم است و غرب مسووليت دارد آن را اداره كند؛ چراكه مصري‌ها از اداره خود عاجزند و نمي‌توانند از ميراث فرهنگي‌شان پاسداري كنند؛ نه‌تنها نمي‌توانند از آن پاسداري كنند، بلكه ممكن است صدمه‌اش هم بزنند؛ بايد مصر را از دست مصري‌ها نجات داد.


شيبان از گفته‌هاي يادشده اينگونه نتيجه گرفت كه مصر و مصري‌ها ابژه قدرت‌هاي استعماري و امپرياليستي است؛ وي از آن‌پس اظهار داشت: سعيد اين نتيجه مشخص درباره مصر را در سطحي انتزاعي بيان مي‌كند: به زعم وي اين رويكرد درباره مصر به كلي درباره شرق وجود دارد. بنابراين در شرق‌شناسي اينگونه نتيجه‌گيري مي‌شود: شرق بسيار مهم است (براي غرب)؛ عاجز است بر خود حكومت كند و اگر به حال خودش رها شود، خود را تخريب خواهد كرد و اين براي غرب يك ضايعه است؛ نجات شرق از قدرت مخرب خودش وظيفه غرب است؛ از آن‌جاكه شرق ناتوان از بيان خود است، غرب بايد سخنگوي شرق باشد و منافع آن را بازگو كند.


در اين‌جا ديگر نمي‌توان از شرق‌شناسي گفت، چراكه در ايران يك رويكرد علمي است؛ سعيد از گفتمان شرق‌شناسي مي‌گويد. من آن را گفتمان اورينتاليستي نام مي‌نهم؛ هسته مركزي اين گفتمان يك تضاد است كه در حوزه مفهومي شكل مي‌گيرد؛ در اين‌جا تضاد شرق و غرب مطرح است كه در تقابل با يكديگر عيان مي‌شوند.


وي افزود: شرق بدون غرب تصورناپذير است و غرب بدون شرق؛ محتواي شرق آن چيزي است كه غربي نيست و به عكس. يعني اگر غرب عقلاني و متمدن است، شرق ضرورتا غيرعقلاني و غيرمتمدن است؛ اگر غرب پيشرفته تلقي مي‌شود، شرق عقب‌افتاده است. اين تفاوت نيز ذاتي تلقي مي‌شود و از آن‌پس عام مي‌شود. به اين ترتيب يك هويت غربي و يك هويت شرقي در تقابل با يكديگر تعريف مي‌شوند. اين گفتمان هم مي‌تواند نسبت به شرق رويكرد خيرخواهانه داشته باشد و هم رويكرد بدخواهانه؛ مي‌تواند شرق را مثبت يا منفي تصوير كند. اورينتاليسم گفتمان است و چون هر گفتمان ديگري تعيين مي‌كند واقعيت كدام است؛ هرچه در اين چارچوب جاي نمي‌گيرد، اصولا رويت نمي‌شود و اصلا فاكت محسوب نمي‌شود.


شيبان ضمن شرح مصاديقي، بر مفهوم گفتمان و كاركرد آن تاكيد كرد و اظهار داشت: موضوع، اراده به ديدن واقعيت نيست؛ مشكل با انتخاب واقعيت در برابر دروغ حل نمي‌شود؛ انتخاب در صورتي ممكن است كه همه‌چيز را بتوان ديد و در نتيجه تصميم گرفت براي تصويركردن واقعيت بايد از چه چيز صرف نظر كرد؛ اما امكان رويت واقعيت همواره با گفتمان محدود مي‌شود. ذات‌گرايي اورينتاليستي كه پيش‌تر گفته شد، طي قرن‌هاي نوزدهم و بيستم با ارجاع به قوميت، نژاد و زبان و در سال‌هاي پس از جنگ دوم جهاني با ارجاع به فرهنگ و مذهب بيان شده است. اصولا مساله قوميت با بروز هويت‌هاي ملي در اروپاي قرن نوزدهم ارتباط مستقيم دارد.



شرقي‌ها و زبان‌هاي غيرعقلاني‌شان


وي ضمن بيان مصاديق تاريخي، چگونگي شكل‌گيري مفاهيم يادشده را تشريح كرد و از آن‌پس افزود: تفاوت ذاتي بين شرق و غرب به حوزه زبان منتقل شد كه مشخصه نژاد و قوميت بود؛ حال آنكه زبان در حال تغيير است و با قوميت ارتباط مستقيم ندارد؛ آنها زبان را مستقيما به قوميت مرتبط كردند؛ از آن‌پس زبان‌شناسان فرانسوي و انگليسي درباره زبان‌ها سخن گفتند؛ اينكه زبان‌هاي هندواروپايي در كنه خود عقلاني‌اند؛ به زعم ايشان زبان‌هاي سامي، آفريقايي، آسيايي و آسياي جنوب شرقي غيرعقلاني‌اند و آدم‌هايي غيراخلاقي بار مي‌آورند؛ حال آنكه زبان‌هاي هندواروپايي مردماني عقلاني بار مي‌آورند.


ايشان بر اين باورند كه زبان‌هاي هندواروپايي هزاران سال پيش (وقتي آريايي‌ها هندوستان را فتح كردند) زبان فاتحان بوده است؛ امروز كه انگليسي‌ها هند را فتح كرده‌اند باز هم زبان فاتحان است؛ بنابراين اين زبان‌ها با عقلاني‌بودن خود فتح را به ارمغان مي‌آورند و قدرت غربي‌ها ذاتي است؛ از قوميت، نژاد و زبان آنها برمي‌آيد؛ اين مفاهيم به يكديگر پيوند مي‌خورند.


شيبان به اتفاقات پس از جنگ جهاني دوم اشاره كرد و افزود: پس از جناياتي كه در اين جنگ زير لواي تفاوت‌هاي قومي و نژادي صورت گرفت، ارجاع به زبان و قوميت براي توضيح تفاوت‌هاي ذاتي، ديگر كارايي نداشت. از نيمه قرن بيستم به اين سوي، بسياري از اشارات به تفاوت‌هاي ذاتي ميان ملت‌ها و تمدن‌ها پشت مفاهيمي چون فرهنگ و مذهب پنهان شد.


تفاوت‌هايي كه در سطح گفتمان توليد مي‌شد، توضيح خود را با ارجاع به فرهنگ و مذهب مي‌يافت. اين‌دست مفاهيم آنقدر عامند كه مي‌توان با هر محتوايي پرشان كرد؛ از آن‌جمله تفاوت است. دو مفهوم فرهنگ و مذهب بعد از دهه هشتاد قرن بيستم به يكديگر متصل شدند و مذهب به عنوان مشخصه اصلي فرهنگ معرفي شد. اين تفاوت‌گذاري در سياست هم بروز يافته است؛ نمونه بارز آن كتاب جنگ تمدن‌ها (هانتينگتون) است.


وي در شرح ايده اساسي اين كتاب گفت: به زعم هانتينگتون دنيا به هفت تمدن (كاملا متفاوت) تقسيم مي‌شود. مشخصه فرهنگ، مذهب است؛ مولف بر اين باور است كه در ابتداي قرن بيستم بخش عمده‌اي از دنيا زير تسلط تمدن غربي بوده است كه تمدن مسيحي داشته‌اند؛ اما امروز تمدن مسيحي و غربي تسلط خود را از دست داده است و بخش عمده منابع دنيا زير سلطه تمدن اسلامي و تمدن چيني است؛ تسلط اين دسته روزبه‌روز افزايش مي‌يابد.


هانتيگتون چشم‌اندازي را پيش‌بيني مي‌كند؛ به عقيده وي قدرت غرب در حال افول است و در آينده تمدن كونفوسيوسيان و تمدن اسلامي با يكديگر اتحاد خواهند كرد و در تقابل با تمدن غربي قرار خواهند گرفت. اما بايد در نظر داشت، گفتمان اصلي هانتينگتون نيز اورينتاليستي است؛ بر اساس تصوير او تمام مسلمان‌ها مشابه يكديگرند و تمام چيني‌ها هم مشابه يكديگر؛ در اين‌جا فرديت حذف شده است؛ تفاوت‌ها به تفاوت‌هاي ذاتي تبديل شده است و از آن‌پس عام مي‌شود؛ اين همان رويكرد جاري در شرق‌شناسي است. كسي كه مي‌تواند اين ايده را طرح كند و درباره آن هشدار دهد، يك محقق غربي است؛ اينگونه جمع‌بندي‌ها در آن‌جا ريشه دارد.



پل‌هاي روي شكاف‌هاي عمودي


شيبان به رشد جريان‌هاي راست افراطي در اروپايي غربي طي يكي‌دو دهه اخير اشاره كرد و اذعان داشت: تبعيض عليه مهاجران با ارجاع به تفاوت‌هاي ذاتي توضيح داده و طبيعي تلقي مي‌شود. راه‌حلي كه من براي رويارويي با اين‌دست نظريات يافته‌ام تاكيد بر اين است كه تفاوت‌هاي ميان مهاجران و غربي‌ها، آنها را به دو گونه متفاوت از آدمي تبديل نمي‌كند؛ غربي‌ها دنيا را با خطوط عمودي تقسيم مي‌كنند؛ بايد هويت‌هايي را يافت كه در تمام دنيا مشتركند؛ به اين ترتيب بايد روي شكاف‌هايي كه آنها ايجاد كرده‌اند پل زد؛ شيوه نگرش پسااستعماري هم همين امر را صورت مي‌دهد.


وي در ادامه، ضمن اشاره به انتقادهايي كه درباره مباحث ادوارد سعيد صورت گرفته است، ادامه داد: غالب اين انتقادها خود از نظرگاهي اورينتاليستي صورت گرفته‌اند. مراد سعيد اين نيست كه عده‌اي بدخواه به عنوان شرق‌شناس، واقعيت شرق را قلب كرده‌اند؛ اورينتاليسم مجموعه‌اي از پيش‌قضاوتي‌هاي منفي نيست، بلكه چارچوبي براي فهم شرق است كه خودبه‌خود برداشت‌هاي مثبت درباره شرق را حذف مي‌كند و در آن اصلا نكات مثبت قابل رويت نيست.


دو محقق غربي در پژوهش‌هاي خود به اين نكته اشاره كرده‌اند كه اورينتاليسم از ابتداي قرن بيستم درآسيا معادلي داشته است كه مي‌توان غرب‌ستيزي خواندش. آنها غرب‌ستيزي را ريشه‌يابي مي‌كنند و ريشه آن را در رمانتيسيسم آلماني مي‌يابند كه عكس‌العملي در برابر روشنگري در فرانسه بود. به زعم ايشان نگرش رمانتيك آلماني در اوايل قرن بيستم، وقتي در ژاپن امپراتوري نضج مي‌گرفت، در ميان روشنفكران ژاپني رايج شد و نوعي غرب‌ستيزي را درانداخت؛ از آن‌پس غرب‌ستيزي به يك ايدئولوژي ژاپني بدل شد كه درگيري‌هاي امپرياليستي ژاپن را توجيه مي‌كرد.


شيبان افزود: آنها بر اين عقيده‌اند كه بعدا غرب‌ستيزي از ژاپن به جنوب آسيا و كشورهاي مسلمان منتقل شد. مثلا در اين‌جا علي شريعتي به يك متفكر غرب‌ستيز مسلمان بدل مي‌شود؛ در واقع اسلام‌گرايي و غرب‌ستيزي با يكديگر يكسان تلقي مي‌شوند. من تصور مي‌كنم، اين نظريه هم نمي‌تواند نظريه سعيد را زير سوال ببرد؛ چراكه نقطه حركت كماكان تفاوت ذاتي ميان غرب و شرق است. در نظرگاه اورينتاليستي مهم اين نيست كه غرب منفي باشد يا شرق؛ مهم تفاوت است. اين تفاوت هم اين‌جا در ميان غرب‌ستيزان وجود دارد و هم در آن‌جا. اين نظرگاه رابطه قدرتي را كه از قرن هجدهم به اين سوي بر دنيا حاكم بوده است، بازتوليد مي‌كند. اين تفاوت خود رابطه قدرت است؛ شرق ابژه طبيعي اعمال قدرت است، چه در علم و چه از لحاظ سياسي و اقتصادي.



غرب‌ستيزي ايراني و تطهير غرب


وي تاكيد كرد: نكته مهم ديگر اين است كه غرب‌ستيزي عملا در امتداد خود، رابطه قدرت بين شرق و غرب را در سطح فرهنگي و ايدئولوژيك بازتوليد مي‌كند و قدرت سياسي و اقتصادي استعمار و امپرياليسم را طبيعي جلوه مي‌دهد. همين غرب‌ستيزي را كه نزديك به ٤٠ سال است در ايران جريان دارد و در خاورميانه محبوب است، اگر بنگريم، درمي‌يابيم غرب به عنوان يك واحد همگون نه‌تنها بازتوليد شده است، بلكه تطهير هم شده است؛ غرب‌ستيز در برابر غرب بديلي ارايه نمي‌كند؛ حال آنكه در بهترين حالت تمام ارزش‌هايي را كه به غلط (طي سيصدسال گذشته) به غرب نسبت داده شده‌اند، نفي كرده است. با وجود اينكه بحث سعيد بخش‌هايي از واقعيتي را عيان مي‌كند كه تاكنون از منظر گفتمان اورينتاليستي پنهان بوده است، باز هم مشكلات عمده‌اي وجود دارد.


شيبان به تمايل ادوارد سعيد به آراي فوكو اشاره كرد و در شرح مشكلات موجود در آراي وي اظهار داشت: او در پيشبرد بحث خود، گاه اورينتاليسم را به گونه‌اي معرفي مي‌كند كه گويا يك سياست كثيف استعماري است و گاه نيز آن را به مثابه يك ايدئولوژي مي‌نماياند؛ او گاه در آثار خود شعارهاي سياسي مي‌دهد. اما بايد در نظر داشت، فوكو در تمامي آثار خود بر شكل‌گيري قدرت مدرن متمركز بوده است؛ او در پي بررسي شيوه‌هاي دروني‌شدن قدرت نزد انسان‌ها بود و به جاگيرشدن نرم‌هاي اخلاقي و رفتاري در ذهن و بدن ايشان مي‌انديشيد؛ بنابراين در آثار خود به دوران كلاسيك (يا ميان‌مدرن) مي‌پرداخت.


فوكو همچنين بر نهادهايي متمركز بود كه در مرز بين طبيعي و غيرطبيعي متولد مي‌شوند. فوكو در مرز ميان نرماليته و اب‌نرماليته همواره يك نهاد را در نظر آورده است (مثل زندان‌ها و بيمارستان‌هاي رواني) . نزد سعيد (از منظر اورينتاليسم) غرب نرم است و شرق در نقطه مقابل آن. بنابراين آنچه اب‌نرمال است بايد تصحيح شود؛ در اين‌جا تصحيح به معناي قابليت‌يافتن براي استفاده سياسي و اقتصادي است.


وي افزود: براي صورت‌بندي اين رويكرد نهاد استعماري ايجاد مي‌شود؛ نهاد استعماري وظيفه دارد، اب‌نرمال را به چيزي قابل استفاده تبديل كند. در آراي فوكو، در نهادهايي كه در مرز نرماليته و اب‌نرماليته ايجاد مي‌شوند، يك علم ايجاد مي‌شود. به اعتقاد سعيد در اورينتاليسم هم يك علم ايجاد مي‌شود. علمي كه به ابژه‌كردن شرق مشغول است، علم شرق‌شناسي است. البته آن‌چنان‌كه گفته شد، سعيد به اين نظرگاه فوكو همواره پاي‌بند نمي‌ماند. تلاش او براي شالوده‌شكني و عيان‌كردن ارزش‌هاي پنهان در شرق، عقيم مانده است؛ چراكه او در مقابل مفهوم شرق و غرب و تفاوت ميان آن دو بديل ندارد. بنابراين وقتي مي‌خواهد انتقادي را صورت دهد در همان دام گرفتار مي‌شود.


شيبان مشكلات موجود در حوزه مطالعات زنان در تاريخ علم را معادل مشكل سعيد در پژوهش‌هايش دانست، مولفه‌ها و ابعاد آن را تشريح كرد و از آن‌پس اظهار داشت: سعيد نتوانست مفهومي را به عنوان بديل مطرح كند؛ اما توانست بحثي را ايجاد كند. كساني كه پس از او سعي كردند اين مشكل را حل كنند در گروهي قرار دارند كه «محققان پسااستعماري» خوانده مي‌شوند. بايد دقت كنيم كه «پسا» در اين‌جا به اين معناي مفهومي نيست كه بعد از استعمار ايجاد شده است؛ به ياد داشته باشيم، (مثل شرق‌شناسي) مفاهيمي كه علوم انساني بر آنها پايه‌ريزي شده است، غالبا در قرن هجدهم شكل گرفته‌اند.


در قرن يادشده دو نوع انسان وجود دارد: انسان مستعمره و انسان كشورهاي پيشرفته؛ اين در بطن علوم انساني است (مثل مفهوم شرق و تفاوت‌هاي شرق با غرب)؛ آنها سعي مي‌كنند اين‌دست مفاهيم را بركشند و مورد انتقاد قرار دهند؛ اين نوع مفاهيم دايما رابطه قدرت را در سطح ايدئولوژيك و فرهنگي بازتوليد مي‌كنند؛ محققان پسااستعماري سعي مي‌كنند به اين مفاهيم دست يابند؛ بنابراين پسااستعماري مفهومي نيست كه به دوره‌هاي پس از استعمار دلالت داشته باشد؛ چيزي در استعمار ايجاد شده است كه كماكان در دوره ما نيز ادامه دارد.


وي تاكيد كرد: مفاهيم علمي همواره بيانگر منافعي بوده‌اند؛ مفاهيم علوم انساني نيز از آغاز بيانگر مرزهاي منافع طبقه متوسط در اروپا و امريكا بوده‌اند. تحقيقات زنان با جنبه مردانه علوم انساني تسويه‌حساب كرده است؛ نشان داده است كه كجاها منافع مردان و مردان صاحب قدرت منعكس شده است؛ اما در حوزه پسااستعماري هنوز اين تصفيه‌حساب صورت نگرفته است.


 
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
المپیک 2024
ژاپن۲ - آلمان۳
در رقابت های والیبال المپیک پاریس ۲۰۲۴ :

ژاپن۲ - آلمان۳

تیم ملی والیبال ژاپن در اولین بازی خود در رقابت های المپیک پاریس در مقابل آلمان شکست خورد.
پر بازدیدها
آخرین اخبار