نیچه در یکی از نوشته‌هایش در تشریح انسان می‌گوید: «انسان موجودی تاریک و پیچیده است. خرگوش صحرایی را موجودی با هفت لایه می‌دانند اما در مقایسه با آن، انسان را باید با هفتاد برابر آن هفت لایه تصور کرد. آنقدر دارای لایه‌های مختلف است که هیچ‌گاه نمی‌توان گفت بله! توی واقعی این هستی.» و فروید نیز بر صحت این گفتار مهر تایید گذاشته است و در ادامه موجی که از اواسط قرن بیستم آغاز شده بود، انسان را موجودی تعبیر کرد که بر خلاف تصور خودش، بر خویشتن خویش ناآگاه است.


دیدگاهی که تقریبا تا امروز نیز ادامه داشته ولی تا حدودی نیز تغییر شکل داده است. سابقا بخش تاریک انسان را تعبیر به بخش‌هایی می‌کردند که در آن مورد، خودمان نیز ادراکی نداریم، نظیر تمایلات جنسی و احساسات عاطفی؛ ولی از آنجایی که توانایی روبه‌رو شدن با آنها را نداریم، سعی می‌کنیم آنها را سرکوب کنیم. توضیحی عمیق از توانایی شگفت‌انگیز انسان برای بی‌اعتنایی به انگیزه‌های حقیقی ما.


اما امروزه بخش عمده‌ای از توضیحات پیرامون کارکرد مغز انسان به وسیله مدل دیگری تشریح می‌شود؛ مدل سیستم دوگانه. ما امروزه می‌دانیم که مغز انسان در مواجهه با جهان از دو شیوه کاملا مختلف استفاده می‌کند که از آن تحت‌عنوان سیستم یک و سیستم 2 نام برده می‌شود. سیستم یک عملکردی سریع دارد که حوزه‌های حسی، واکنش‌های سریع، پیش‌فرض‌های ذهنی و مسائلی که بدون تامل انجام می‌دهیم را شامل می‌شود و نمی‌توان آن را از کار انداخت. ضمن اینکه نمی‌توان با کنترل عمدی، بر عملکرد آن اعمال اثر کرد. این بخش را باید قهرمان دانیل کانمن در کتاب اعجاب‌آور «تفکر تند و کند» محسوب کرد.


در کنار سیستم یک، سیستم کند کارکردی متفاوت دارد و در همین لحظه اگر از خود سوال کنید 13 در 27 چند می‌شود، به‌کار می‌افتد. عملکردی که هرچه مساله مورد مواجهه سخت‌تر باشد، زمان بیشتری را برای پاسخگویی نیاز خواهد داشت. کانمن سیستم 2 را به بازیگر نقش مکملی تعبیر می‌کند که اساسا به کمک بازیگر اصلی می‌شتابد و گاه به او راهنمایی‌هایی می‌دهد. سیستم 2 اساسا تنبل است و معمولا آنچه از جانب سیستم یک به آن امر می‌شود را انجام می‌دهد. دلیلش این است که در اکثر اوقات، حق با سیستم یک است و تصمیم درست را اتخاذ می‌کند. عملکرد سیستم یک اساسا به نحوی است که نسبت به نشانه‌های محیطی حساسیت زیادی دارد و خطر و مسائلی از این دست را به‌خوبی متوجه می‌شود.


نکته اصلی در میزان ناخودآگاهی ما قرار دارد که بسیار فراتر از جزئیات عملکرد سیستم یک و سیستم 2 است. ما به طرز شگفت‌آوری مستعد هستیم که تحت‌تاثیر محیط اطرافمان قرار‌ بگیریم، به‌نحوی که خودمان متوجه آن نشویم. در یک آزمایش بسیار معروف که در دوران قبل از اختراع موبایل انجام شده بود، برای کسانی که وارد کابین تماس تلفنی می‌شدند، موقعیت جالبی را پدید می‌آوردند. زمانی که فرد در حال خروج از کابین بود، فردی اوراقی را که در دست داشت به زمین می‌ریخت. حال افراد مورد آزمایش به دو دسته تقسیم می‌شدند؛ عده‌ای وقتی وارد کابین تماس می‌شدند با تعدادی سکه مواجه می‌شدند و گروه دیگر خیر (سکه‌ها به میزانی بود که برای تماس کفایت می‌کرد) تنها 4 درصد از افرادی که در کابین آنها سکه وجود داشت، به فردی که لوازمش ریخته بود، کمک کردند، در حالی که از میان افراد گروه دیگر 88 درصد به فرد کمک کرده بودند.


از همان زمان هزاران آزمایش دیگر انجام گرفت تا شاید بتوانند الگوی تصمیم‌گیری انسان را پیش‌بینی کنند، اما همگی به یک نتیجه دست پیدا کردند؛ ما نمی‌دانیم واقعا چه جور شخصیتی هستیم یا چه چیزی را دوست داریم، نمی‌دانیم واقعا چه کاری را می‌خواهیم انجام دهیم و نمی‌دانیم چرا آن را انجام می‌دهیم! شاید این گزاره از دید شما بسیار اغراق‌آمیز باشد، ولی شک نکنید که خیلی پیش‌بینی‌ناپذیرتر از آن هستید که گمان می‌کنید. قضات گمان می‌کنند که حکم خود را صرفا بر اساس حقایق پرونده و شواهد آن صادر می‌کنند اما شاید ندانند که حتی میزان قند خون آنها (در ساده‌ترین حالت ممکن) در آن لحظه نقش بسزایی در تصمیم آنها خواهد داشت. یا در مثالی دیگر اینکه حتی اگر شما خودکاری را به نحوی در دهانتان قرار دهید که شکل لبخند روی صورتتان شکل بگیرد نسبت به زمانی که خودکار را عمودی در دهان نگه می‌دارید که لبانتان غنچه شود، تصمیمتان دچار تورش می‌شود. از این دست مثا‌ل‌های شگفت‌انگیز در کتاب دیگری به نام «غریبه با خویشتن» به قلم دکتر روانشناس معروف، تیموسی ویلسون نیز به وفور اشاره شده است.


ما همچنین نقش شانس را در زندگی‌مان بسیار کمتر از آنچه که باید در نظر می‌گیریم. مساله‌ای که به خاطر عملکرد سیستم یک است. بررسی عملکرد مدیران سرمایه‌ای در بلندمدت توسط کانمن و همکارانش نشان می‌دهد که شما هم می‌توانید در جایگاه آن مدیر قرار بگیرید و حتی کلیه تصمیماتتان را بر اساس پرتاپ دارت توسط یک میمون به سمت هدف، اعمال کنید. به گفته کانمن توهمی فوق‌العاده میان مدیران صندوق‌های سرمایه‌گذاری وجود دارد که گمان می‌کنند، موفقیت‌هایشان نتیجه مهارت‌های آنهاست. کانمن در این کتاب به دقت تشریح می‌کند که این توهم چگونه کار می‌کند. واقعیت این است که آنها پاداش شانس خود را دریافت می‌کنند و نه آنچه که از آن به‌عنوان مهارتشان نام می‌برند. این مورد در اکثر مواقع برای ما هم اتفاق می‌افتد و بعد از موفقیت‌هایمان فکر می‌کنیم خیلی باهوش هستیم.


دنیل کانمن در سال 2002 توانست موفق به کسب جایزه نوبل اقتصاد شود. در این بین نمی‌توان آموس تورسکی، همکار مشهورش را از قلم انداخت. زوج دانشمندی که اثرات شگرفی را در عرصه علوم شناختی ایجاد کردند و دیگر امروزه اسمشان همچون لورل و هاردی یا تام و جری در کنار یکدیگر آورده می‌شود. کتاب تفکر تند و کند ریشه در همکاری‌های کانمن و تورسکی دارد که متاسفانه در سال 1996 از دنیا رفت، اما یادگاری از خود به جای گذاشت که به وضوح و زیبایی در ارائه جزئیات و شیوه‌های جذاب، از دیگر کتاب‌های روانشناسی متمایز است. حقایقی که در این کتاب ارائه شده تماما در اختیار همه کسانی قرار گرفته است که سیستم 2 سالمی دارند. به شخصه از غنای این کتاب متحیر شده‌ام. بعضی از فصل‌های این کتاب وقت بیشتری از شما خواهد گرفت ولی مجموعا فصول مختلف این کتاب از ایجاز و خلاصه‌گویی خوبی برخوردار هستند، ضمن اینکه برای مطالعه این کتاب به هیچ دانش مقدماتی خاصی نیاز نیست.