«حنظله» پشت به مخاطب کرده، دستانش را به کمرش گره زده و با پای برهنه و لباس پینه بسته و پاره؛ مانند مخاطب به صحنه غم انگیزی مینگرد که کاری نمیکند جز شاهد بودن و به خاطر سپردن.
به گزارش عطنا به نقل از ایران، «ناجی علی» اگرچه 30سال است مظلومانه پر کشیده است، اما حضور همیشگی حنظله را تاکنون همه حس میکنند. در هر لحظهای که فلسطین و آوارگانش، رنج کشید و درد دید، حنظله گام به گام با آوارههای فلسطینی راه رفت، در لحظههای پراضطراب بمباران شاهد ترسها، گریهها و غصههای کودکان فلسطینی بود، در توافقهای پشت پرده، خیانتها به ملت و آرمان فلسطین را به چشم دید و در کوچههای غمزده، انتفاضه را به خاطر سپرد و... 30 سال است ناجی علی از حنظله جدا شده و نشانی او را باید در قاب خاطرات حنظله جستوجو کرد. درست از زمانی که کارتونیست عرب و آفریننده و خالق حنظله، در یکی از کوچههای لندن هنگامی که از دفتر کارش خارج میشد، از پشت سر مورد شلیک گلوله قرار گرفت و جان سپرد. قاتل ناجی علی هنوز شناسایی نشده است. مقامات انگلیس و پلیس لندن میگویند این پرونده هنوز باز است و به تازگی پلیس به شواهدی برای نزدیک شدن به قاتل کارتونیست عرب دست یافته است... اما چه فرقی میکند؛ قاتل ناجی علی چندان برای مردم فلسطین ناآشنا نیست. بارها تهدید به مرگ شده بود و صراحت زبانی تلخی که در سکوت حنظله بود، چون سنگهای انتفاضه بر سر دشمنان فلسطینیها کوبیده میشد. قاتلان «ناجی» همان کسانیاند که سنگهای انتفاضه حنظله به سویشان پرتاب شده بود...
ناجی علی هنگام خروج از دفتر روزنامه «القبس» به شهادت رسید اما حنظله هنوز زنده است. او هنوز در کرانه غربی، در نوار غزه و در اردوگاههایی که سه نسل از فلسطینیها آن را تجربه کردهاند، زندگی میکند. در همه اردوگاههای جهان و بین همه آوارهها میتوانی سراغ حنظله را بگیری.
اما چرا حنظله؛ این شخصیت چگونه خلق شد و بر تارک روزنامهها و نشریههای عربی نشست؟ چرا حنظله، ناجی علی را تبدیل به محبوبترین کارتونیست و شخصیت رسانهای در میان مردم عربزبان کرد؟
ناجی علی خود در یکی از نوشتههایش به این پرسشها پاسخ میدهد: من حنظله را به خوانندگان این گونه معرفی کردم «من حنظله، از اردوگاه عین الحلوه هستم و این شعار پرافتخار را که «من همچنان وفادار به نهضت باقی میمانم.» به معرض نمایش میگذارم...»
«ناجی علی» در سال ۱۹۳۶ در دهکده فلسطینی «الشجره» متولد شد. بعد از تخریب این دهکده در سال ۱۹۴۸ توسط اسرائیلیها، ناجی به همراه خانوادهاش به اردوگاه «عین الحلوه»ی لبنان رانده شد.
ناجی علی مینویسد که اگرچه سالهاست که مجبور به ترک فلسطین شده است و در آن زمان نوجوان 12 ساله بیش نبوده اما هنوز هم خود را در همان فضای حسی و روحی میبیند:
«حنظله، جوان پابرهنه، نماد دوران کودکی خودم بود. او در سنینی بود که من مجبور شدم فلسطین را ترک کنم و امروز از نظر احساسی، هنوز آن سن را دارم. اگرچه همه حوادث، در سی وپنج سال پیش اتفاق افتاده است، اما جزییات آن مرحله از زندگیام هنوز به طور کامل در ذهنم حاضرند. احساس میکنم که میتوانم هر شاخ و برگ، هر سنگ، هر خانه و هر درختی را که در زمان کودکی در فلسطین پشت سر گذاشتم، به یاد بیاورم و احساس کنم.»
شخصیت حنظله بهعنوان کودک 12ساله پناهجوی فلسطینی برای مخاطبان هم پذیرفته شد. 12 سالگی از سنین سرنوشت ساز و از بزنگاههای عمر است. دورهای است که همه چیز را میبینی و میفهمی. اما برای تغییر دادن کار زیادی از دستت ساخته نیست. اگر هم خواسته باشی کاری کنی، بزرگترها چندان جدیت نمیگیرند. پس میبینی و به خاطر میسپاری و در درون میریزی. «ناجی علی»، این مقطع را برای حنظله همیشه 12 ساله انتخاب کرده است. مرحله دیدن و فراموش نکردن، اما آنچه که این کودک میبیند و به خاطر میسپارد چون ندا و فریادی است که هر خفته و بیتفاوتی را به خود میآورد. انگار آگاهی و وجدان درون است که پیش و رویت قرار میگیرد:
«شخصیت حنظله شمایلی بود که روح مرا از سقوط، محافظت میکرد؛ در زمانهایی که احساس تنبلی میکردم یا وظیفهام را نادیده میگرفتم. آن بچه، مثل صدای ریزش آب تازه در پیشانی من بود که مرا متوجه میکرد و از خطا و خسران نگهداری میکرد. او فلش قطبنمایی بود که مدام به سمت «فلسطین» اشاره میکرد؛ نه تنها فلسطین در ابعاد جغرافیایی، که در مفهوم انسانی اش. نماد یک نهضت تنها؛ چه در مصر واقع شده باشد، چه در ویتنام یا آفریقای جنوبی.»
از همین منظر است که حنظله پای از فلسطین و اردوگاه «عین الحلوه»ی لبنان فراتر گذاشت و جهانی شد. کدام آواره و از وطن راندهای در جهان هست که دردهای خویش را در آنچه که این کودک برهنه پای و ژنده پوش میبیند و بهخاطر میسپارد، نبیند و حس نکند؟ یکی از خبرنگاران رویترز که در جنگهای بالکان و نسل کشی صربها در بوسنی و هرزگوین حضور داشت از محبوبیت کارتونهای ناجی علی و شخصیت حنظله در میان آوارگان بوسنیایی نوشت: «... تقریباً همه مسلمان تبارهای سارایوو میدانند که کار این شهر تمام است و صربها تا فردا اینجا آمدهاند. مرد میانسالی که خود معلم مدرسهای در این شهر است، به کاروان پیادهای پیوسته که میخواهند سوار کامیونهایی شوند که آنها را به کمپ آوارگان سازمان ملل میبرد. جایی که حتی در آنجا هم شک دارند که از حمله صربها در امان باشند. در میان وسایلی که مرد در کوله بار نسبتاً سبک خود حمل میکند، چند طرح ناجی علی در روزنامه السفیر هم دیده میشود. میگوید: روزنامه نگار طراح این کاریکاتورها را میشناسی. او درد فلسطینیها را به دنیا شناساند. درد ما هم همین است. از خانه ات بیرونت میکنند و زن و فرزندت را پیش چشمانت میکشند و بر سقف خانه ات بمب میاندازند!...بی آنکه صدای کسی درآید!»
اردوگاه «عین الحلوه» را در بینهایتی پایانناپذیر ضرب کنید و همان را در جغرافیاهای دیگری از زمین خسته و تن فرسوده از شرارتها و تجاوزها بگذارید. در مرزهای سوریه و ترکیه، در اردن و عراق، در مرزهای لیبی و تونس، در مرزهای افغانستان و پاکستان، در اردوگاههای کرانههای ساحلی بنگلادش؛ جایی که روهینگیاییهای مسلمان خسته و ترس خورده از میانماریهای بودایی به جانشان افتادهاند و خانه و زندگیشان را سوزاندهاند، در کمپهای پناهندگان در اروپا و... در همه این نقاط، آدمهایی هستند با تکه خاطراتی که در میانه مرگ و زندگی در دلهره از دست دادن جان خویش و خویشان سنجاق ذهن و روحشان شده؛ پشت حصارها دقیقهها و ساعتها و روزها را میشمارند؛ انتظار میکشند و دل به بارقه کوچکی از امید بستهاند که در اعماق قلب رنجورشان هنوز هست و خاموش نشده؛
«من از اردوگاه «عین الحلوه» هستم؛ یک اردوگاه مانند اردوگاههای دیگر. مردم اردوگاهها، مردم سرزمین فلسطین هستند. آنها نه تاجرند و نه زمیندار، آنها فقط کشاورزند. زمانی که آنها زمینشان را از دست دادند، همانا جان خود را از دست دادند..»
در کاریکاتورهای ناجی علی، گریه همراه همیشه مخاطب است. ناجی علی در زمانی این باور را که کاریکاتور طنز نیست و مخاطب نباید از این هنر رسانهای انتظار خنده داشته باشد را بر کرسی نشاند که در بسیاری از رسانهها کاریکاتور را جز با طنز با مفهوم دیگری مجاور نمیدانستند:
«درکاریکاتور برای من فقط انتقال حس نبود، راهی برای امید دادن به مردم خسته فلسطین بود. من با کاریکاتور میجنگیدم، میخوابیدم و بیدار میشدم، نفس میکشیدم و زندگی میکردم. از گروهی که فکر میکنند کاریکاتور طنز است، خیلی فاصله دارم؛ برای دیدن کارهایم باید دستمال در جیبتان بگذارید که اشک پیراهن شما را خیس نکند.»
... حنظله امضای من است. هرکجا میروم یا در هر ملاقاتم همه از او میپرسند. من در یک گرداب این کودک را متولد و بعد به مردم تقدیمش کردم. اسم او حنظله است و به مردم قول داده تا جز حقیقت نبیند و نگوید. من او را به شکل کودک نازیبایی رسم کردم، موهایش شبیه جوجه تیغی است. حنظله چاق نیست، شاد نیست، آرام نیست و هرگز شبیه کودکان ناز پرورده هم نیست. او پابرهنه است، مانند تمامی کودکان مهاجر به اردوگاهها. »