تفاوت عمده «شهرِ باستاني» که هزاران سال است وجود دارد و پيشينه آن به نخستين تمدن هاي انساني مي رسد، با «شهرِ مدرن» که پيشينه اي حداکثر 200ساله دارد را مي توان در يک کلام خلاصه کرد: «آزادي».
به گزارش عطنا، دکتر ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران مدير موسسه انسان شناسي و فرهنگ در مطلبی در روزنامه ایران به مسئله فراغت در شهرهای مدرن پرداخته است که در ادامه میخوانیم؛
«آزادي» در اينجا بدان معنا نيست که شهرِ مدرن لزوماً به آزادي آرماني دست يافته باشد و در آن ما در تفاوتي ماهوي نسبت به شهر باستاني در مناسبات سلطه باشيم. اما اگر شهرِ باستاني فضاهايي صرفاً براي سکونت و کار و تفريح اشراف و گروه هاي حاکم ديگر و خدمتگزاران مستقيم آنان در برخي از مشاغل را دربرداشت و اکثريت قريب به اتفاق مردم (کشاورزان) را راهي بدان نبود، شهر مدرن، عمدتاً محل تمرکز جمعيت هاي گوناگون گروه هاي فرودست طبقه متوسط است و حتي امروز شاهد حرکتي براي زيستگاه هاي بورژوازي برون شهري نيز در کنار زيستگاه هاي گرانقيمت شهري نيز هستيم که بحثي جداگانه مي طلبد.
اما از «هانري لوفبور» و مفهوم «حق شهر» او تا انديشمنداني که راه وي را پي گرفتند نظير «ديويد هاروي» و حتي در نزد شهرشناسان بسيار معتدل تري همچون «ساسکيا ساسن»، «فرانسواز شواي»، «پير سانسو» و «ميشل دوسرتو»، ما به گونه اي تمايل دموکراتيک براي رسيدن به «آزادي»اي روبه رو هستيم که بيش و پيش از هرکجا بايد خود را در مفهوم «فراغت» و نه در دو مفهوم و کارکرد ديگر شهري يعني «سکونت» و «کار» محقق کنيم.
در اين چارچوب «شهر مدرن دموکراتيک» يا «دموکراتيزه شدنِ نسبي و تدريجي شهر» را مي توان بر اساس يک شاخص روشن و مهم (در کنار ساير شاخص ها) سنجيد و آن ميزان فضا/زمان هايي است که شهر به ساکنان خود براي فراغت مي دهد؛ پرسش اساسي که امروز با مفاهيمي چون «شهر پياده»، «شهر سبز-آبي» (ورود گسترده جريان هاي آب و فضاي سبز در سراسر شهر)، «غير موتوريزه کردن شهر»، «شهر براي پرسه زدن» مطرح مي شود. رويکردهاي فرهنگي همچون ساختنِ «شهر-موزه»، «شهر- محله»، «شهر- خاطره»، «شهر حسي»، «شهر- کارناوال» و... نيز با حرکت از همين فکر به وجود آمده اند. اين انديشه ها همگي تقريباً در پي آن هستند که شهر را از مکاني به قول «لوفبور» صرفاً براي تحقق يک بردگي جديد صنعتي و روزمرگي دوزخ وار در قالب زندگي کردن براي کارکردن خارج کند و کار را در خدمت زندگي درآورد.
شهرهاي مدرن امروز کمابيش در منطق سرکوبي هستند که افراد را از راهروهايي فضايي/ زماني از زيستگاه شان به محل کارشان مي رسانند و برعکس؛ ساکنان شهري به مثابه بردگان جديد، فضا/زمان را نمي توانند در قالب هاي «کندي»، «سرخوشي»، «فرهنگ» و «فراغت» تجربه کنند. اين دوزخ مدرني است که در آن با به اوج رساندن ايدئولوژي مصرف، به قول بودريار، زندگي مدرن را به يک بردگي جديد تبديل مي کنيم که در آن حتي «فراغت» به يک «کالا» تبديل مي شود که افراد در خدمتش در مي آيند و بيشتر از آنکه از آن همچون يک چارچوب براي آزادي لذت ببرند، ناچارند آن را همچون همه نيازهاي کاذب ديگر خود خريداري کنند.
دقيقاً براي فاصله گرفتن از همين رويکرد نامناسب در طراحي و سازماندهي شهري مدرن است که بسياري از مفاهيمي که در بالا صرفاً از آنها نام برديم، ظاهر مي شوند؛ اينکه دولت ها و حاکمان درک کنند که «فراغت» يک امر مهم در زندگي انسان ها است که زندگي براي بهره بردن از آن انجام مي گيرد و اين هدف را نبايد بر اساس تفسير مسيحيت کليسايي قرون وسطايي در تضاد با اصل زندگي مفيد و دگر دوستانه و اخلاق و کمک به ديگران و کمک به سعادتمندي خود و کل جامعه در نظر گرفت. به عبارت ديگر، بايد از «گناه آلود» کردن اصل سعادت دنيوي و درک نسبت به فراغت، شادي، لذت، خوشي، نشاط و... البته در چارچوب هاي اخلاق و قانون و شئونات، فاصله گرفت. اين مفاهيم عمدتاً مفاهيمي قرون وسطايي و کليسايي و مسيحي هستند که حتي مسيحيت امروزي نيز ديگر از آنها نام نمي برد. اما به صورتي متناقض سرمايه داري نوليبرالي تلاش دارد که از آنها سوء استفاده کرده و با ادعاي تقدس بخشيدن به لذت و اولويت مطلق آن، با به تصاحب در آوردن فضاهاي فراغت و تنظيم آنها به دست خود، آن را کاملاً «کالايي» کند و در نتيجه يک بردگي جديد که مي توان آن را «بردگي فراغتي» ناميد را در کنار «بردگي کار» ايجاد کند.
براي رهايي از اين بردگي که مي توان آن را فراغت نه براي لذت خويش، بلکه براي سود رساندن به سرمايه داري نوليبرالي ناميد، چه بايد کرد؟ در بحثي که در اين يادداشت کوتاه داريم، در حد اشاره به «ديالکتيک درون/برون» در اين رابطه اشاره مي کنيم.
عمدتاً شهرها جز در بخش هايي از خود (فضاهاي نيمه پوشيده) يا «دروني» هستند يا «بيروني». اينکه شهري فضاهايي بيشتر بيروني يا بيشتر دروني داشته باشد هم به کارکرد فضا برمي گردد (مثلاً فضاهاي زيستگاهي و کاري عمدتاً دروني هستند و فضاهاي فراغتي بيشتر بروني) هم به موقعيت اقليمي فرهنگ ها بستگي دارد (مثلاً بروني بودن بيشتر اقليم هاي گرم مديترانه اي و آسيايي و دروني بودن بيشتر اقليم هاي سرد شمال اروپايي و امريکاي شمالي). اما اين ديالکتيک فراتر از جنبه هاي کارکردي و جبرگرايانه جغرافيايي اش داراي جنبه مهم ديگري نيز هست که ما آن را جنبه حسي- دموکراتيک مي ناميم (با ملهم شدن بدون شک از انديشه يوهاني پالاسما و پير سانسو) در اين جنبه ديالکتيک برون/درون به يک «ديالکتيک دموکراتيک و آزادي بخش» مرتبط مي شود.
پرسش آن است که چه ارتباطي ميان آزادي انسان ها يا دست کم آزادي نسبي آنها از بردگي سرمايه داري نوين و ليبرالي و بروني يا دروني بودن فضا وجود دارد؟ پاسخ ما به اين مساله به چگونگي آمايش شهر برمي گردد و در اين زمينه مي توان گفت که «ساسکيا ساسن» بيشترين دستاوردهاي فکري را داشته است: بروني شدن فضاهاي دروني به معناي از ميان رفتن فضاهاي خصوصي به سود فضاهاي عمومي نيست (نگاه کنيد به آناتول کوپ)، يا لزوماً چنين نيست، اين امر را مي توان در نوعي از شهرسازي جديد مشاهده کرد که بهترين الگوي آن را در شهرهاي سبز- آبي در شمال اروپا در اسکانديناوي نشان مي دهد. و در کشور ما نيز براي آن موقعيت هاي بسيار خوبي وجود دارد.
فراغت هر اندازه بيروني تر شود، روابط انساني افزايش مي يابد و انسان ها در روابطي سالم با يکديگر به يکديگر نزديک تر شده و مي توان به تقويت احساس هاي همبستگي و دگر دوستي در آنها دامن زد. از اين رو، نبايد تعجب کنيم که هر اندازه شهر ما بيشتر با آسفالت و بزرگراه ها و خودرو ها پر مي شود، غير انساني تر مي شود.
اين انديشه اي است که «ايوان ايليچ» بيش از چهل سال پيش بر آن تاکيد داشت و امروز ما شاهدش هستيم که چطور محيط خود را با از ميان بردن امکان پرسه زدن، با امکان کاهش سرعت و تراکم در حرکت شهري، با داشتن شهري با نشاط با آدم هايي که بخشي از وقت خود را در خيابان و نه در خودروهايشان بگذرانند، مي توانيم به شهري انساني تر تبديل کنيم.
در حالي که موتوريزه شدن شديد شهر، به از ميان رفتن اوقات فراغت انسان محور و کالايي شدن اوقات فراغت دروني مي انجامد. کالايي شدن اوقات فراغت در مراکز تجاري و مجتمع هاي تجاري و مصارف گرانقيمت خودنمايانه «تازه به دوران رسيده ها» به وضوح ديده مي شود که به افزايش کل آسيب هاي اجتماعي و پايين آمدن کيفيت زندگي مي انجامد.
از اين رو «سياست هاي شهري» ما با «سياست هاي فراغتي» ما، بايد در تلفيقي روشن و انسان محور قرار بگيرند که در آن «فراغت» بخشي اساسي از زندگي به حساب بيايد. فراغت صرفاً براي ايجاد لذت فردگرايانه نيست بلکه براي ايجاد فضايي دگردوستانه، اخلاقي و به دور از تنش در شهرهايمان بايد باشد. در اين راه بايد بتوانيم امکان ايجاد فضاهاي فراغتي بيروني را افزايش دهيم. کاري که خود نيازمند تنش زدايي از برخورد با تفاوت ها در سبک زندگي و پرهيز از تمايل بيمارگونه غيرکارا به از ميان بردن تفاوت ميان سبک هاي زندگي مردم و افزايش پيوسته آزادي هاي فردي و اجتماعي در احترام ميان کنشگران جامعه است.