یک اشکال عمده اغلب پژوهشگران و دانشگاهیان ما در حوزه علوم انسانی را میتوان فقدان زیست در یک «سنت علمی مشخص» تلقی کرد؛ یعنی تجربیات علمی، پژوهشی و فرهنگی دانشگاهیان و نویسندگان و پژوهشگران ما در طول عمر پژوهشی خود انباشت نمیشود. اساتید و پژوهشگران ما اغلب مسأله و پروژه فکری خاصی ندارند.
به گزارش عطنا، پدرام کاوه هریری، روزنامه نگار گزارشی درباره مرتضی فرهادی استاد دانشگاه علامه طباطبائی در روزنامه صبحنو به شرح زیر نوشته است:
بسته به مد روز یا اتفاق طرح پژوهشی یا مطالعاتی یا پایاننامهای را میپذیرند و مدتی علاقه پژوهشی خود را حول آن سامان میدهند و تا اتفاق بعدی ادامه میدهند. بیشتر از آنکه موضوع پژوهش نسبتی با «پروبلماتیک» آنان برقرار کند، «درآمد» و «رزومه» پژوهش توجه آنان را جلب میکند و همین از شاخه به شاخه پریدنها باعث میشود که تجربیاتشان در یک حوزه مشخص انباشت نشود و عمق و پیشرفتی در آن حوزه فراهم نیاورند.
در این میان اما دکتر مرتضی فرهادی استاد مردمشناسی و جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبائی و سردبیر نشریه علمی پژوهشی «علوم اجتماعی» از معدود پژوهشگران حوزه مردمشناسی، فرهنگ و علوم انسانی در ایران است که بهرغم غربت و حاشیهنشینی در فضای علوم اجتماعی ایران، در طول نزدیک به ۵۰ سال جهد و تلاش پژوهشگرانه و «خویشفرمای» خود یک پروژه فکری مشخص را پیگیری کرده و آثار گرانباری را در جامعهشناسی بومی ایران منتشر کرده است.
فرهادی که در دهه ۴۰ شمسی در دانشکده روستایی مامازن (از شاخههای دانشسرای عالی تهران) در رشته روانشناسی در مقطع کارشناسی تحصیل میکرده است سرآغاز ورود به حوزه فرهنگ و مردمشناسی را اینگونه بیان میکند: «در آن زمان من دانشجوی رشته روانشناسی در مقطع کارشناسی، در دانشکدهای عجیب و نامتعارف و از هر لحاظ روستایی بودم. دانشکده شبانهروزی بود و دانشجویان بیغم نان مأمور به تحصیل بودند و معمولاً جز بعدازظهر پنجشنبه و جمعه بقیه ایام هفته را در دانشکده که حدود ۳۰ کیلومتر با تهران فاصله داشت به بحث و فحص درباره مسائل گوناگون از شعر نو گرفته تا جنگ اعراب و اسرائیل و بحثهای علمی کلاسی بسیار زنده و داغ میپرداختند.
در این دانشکده اما غالب اساتید با گرایشهای مختلف غربگرایانه یا غربستیزانه در یک نکته همآواز بودند و آن تقابل با فرهنگ سنتی در قالب و هیأت عوامستیزانه. نظریات نوسازی و توسعهای غرب بهطور آشکار و نا آشکار آنها را بهسوی این اندیشه کشانده بود که فرهنگ سنتی را مانعی بر سر راه توسعه و پیشرفت جامعه قلمداد کنند.
در این نظریات روستاییان افرادی واپسگرا، نا نوآور، محافظهکار، بدون تحرک سیاسی، فردگرا، تکرو، فاقد روحیه مشارکت، بیتجربه در امور کشاورزی، کاهل و قدرگرا قلمداد میشدند که مداوم در برابر برنامههای توسعه مقاومت میکردند و خلاصه چوب لای چرخ تحول و توسعه بهشمار میآمدند؛ اما من که خودم در روستا بزرگ شده بودم و دانشکدهمان هم در یک محیط روستایی قرار داشت بین واقعیت و این گزارهها نسبتی برقرار نمیکردم و از همین رو این گزارهها سؤال برانگیز شد.
ما حداقل دو سالی را با این عوام معقول، بردبار، زحمتکش، کنجکاو، تجربهآموز، مهربان و خلیق زندگی کرده و آنها را در عمل جمعگرا و عامل تولید و خودکفایی و توسعه میدیدیم، بین دو دنیای نظر و عمل دچار سرگردانی شده بودیم و سوالاتی جدی برایمان پیش آورده شد.»
فرهادی که در دهه ۴۰ شمسی در دانشکده روستایی مامازن (از شاخههای دانشسرای عالی تهران) در رشته روانشناسی در مقطع کارشناسی تحصیل میکرده است سرآغاز ورود به حوزه فرهنگ و مردمشناسی را اینگونه بیان میکند: «در آن زمان من دانشجوی رشته روانشناسی در مقطع کارشناسی، در دانشکدهای عجیب و نامتعارف و از هر لحاظ روستایی بودم. دانشکده شبانهروزی بود و دانشجویان بیغم نان مأمور به تحصیل بودند و معمولاً جز بعدازظهر پنجشنبه و جمعه بقیه ایام هفته را در دانشکده که حدود ۳۰ کیلومتر با تهران فاصله داشت به بحث و فحص درباره مسائل گوناگون از شعر نو گرفته تا جنگ اعراب و اسرائیل و بحثهای علمی کلاسی بسیار زنده و داغ میپرداختند.
این پروژه فکری که از سؤال بالا آغاز شده بهمرورزمان شاخ و برگهای زیادی یافته و به موضوعاتی چون الگوهای مشارکت و همیاری و کار جمعی ایرانیان، دانش و فناوریهای بومی و سنتی، توسعه بومی، فرهنگ کار و تلاش، توسعه پایدار و محیطزیست، نقد پاردایم لیبرالی رقابت و ایده پارادایم تعاون و مشارکت در حوزه علوم اجتماعی و… رسیده است. رشد این پروژه فکری در قالب ۱۲۰ مقاله علمی پژوهشی و 10 عنوان کتاب صورت گرفته؛ کتابهایی که برخی از آنها چون «فرهنگ یاریگری در ایران» و «واره» جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی را نیز از آن خود کرده و بهدفعات زیر چاپ رفتهاند.
دکتر فرهادی شاید از معدود افرادی باشد که آستین همت را بالا زده و با خارج شدن از مطالعات کتابخانهای که عمده آنان توصیفات استعماری شرقشناسانه از فرهنگ ایران بوده است، با گام گذاشتن به میدان مشاهده و توصیف تجربی، عمر و همت خویش را مصروف تحقیقات و طرح دیدگاههایی کرده است که بسیاری از نظریههای جامعهشناختی و مردمشناختی غربی درباره جوامع شرقی و بهخصوص ایران را به چالش کشیده است.
شاید بتوان مشاهده مستقیم و حضور در میدان تحقیق را عمدهترین رویکرد فرهادی دانست که حاصل آن را میتوان در وهله اول دو اثر مهم و بنیادین در سیر کار و اندیشه ایشان دانست ۱- واره (درآمدی مردمشناسی و جامعهشناسی بر تعاون) وسیعترین و پرکارترین پژوهش و تحقیق میدانی در زمینه کشف و تبیین یک نوع همکاری و تعاون در بین زنان ایرانی، ۲- فرهنگ یاریگری در ایران (درآمدی به مردمشناسی و جامعهشناسی تعاون، جلد اول: یاریگری سنتی در آبیاری و کشتکاری و جلد دوم: یاریگری در دامپروری) که پایه اصلی کارها و آثار ایشان است.
اما به هر صورت نمیتوان صرفاً کار دکتر فرهادی را محدود به رویکرد و روشی خاص دانست، چراکه در بیش از ۱۱۹ مقاله در زمینههای متفاوت و چه در کتاب «انسانشناسی یاریگری» و چه در مصاحبهها به عمق تسلط نظری و انبوهی از کار کتابخانهای برمیخوریم، لذا باید توجه داشت که در این نیمقرن تلاش علمی فرهادی بهصورتی همهجانبه و فراگیر دست به بازشناسی و باز زندهسازی پدیدههای مؤثر بر سنتهای اجتماعی این مرزوبوم زده است.
از رویکردهای همهجانبه و تاموتمام پدیدهها تا رویکرد پدیدارشناسانه در شناخت سنتها، آدابورسوم کهن و استفاده از روشهای زبانشناسانه استفاده کرده است؛ اما بههرحال و با هر روشی «کشف» در کار استاد مشهود است. چه آنجا که دست به کشف سنگنگارهها و آثار باستانی میزند و چه زمانی که دست به کشف سنتهای زندگی اجتماعی ایرانیان و دهقانان میبرد.
تلاش دکتر مرتضی فرهادی طی این نیمقرن پژوهش میدانی و مجاهده علمی را شاید بتوان اینگونه بیان کرد: برخلاف بسیاری از شرق شناسان و البته نظریهپردازان مکتب توسعهای مدرنیزاسیون (نوسازی) و شوالیههای نظام سلطه و استعمار و استثمار، او به کشف، تبیین و نظم بخشیدن عقلانیتی تاموتمام در فرهنگ و سنتهای غنی و چند هزارساله ایرانی مشغول بوده و این نظم را میتوان هم در نهادهای اجتماعی همچون واره، بنه، خانواده و هم در فرهنگ عمومی مانند کار و تلاش و مرامنامهها و هم در عقلانیت معیشتی مانند کشاورزی و دامپروری و هم در استخراج و بازشناسی از آراء و آثار ادبا و مفاخر این سرزمین همچون پروین اعتصامی و هم در نحوه تعامل با محیطزیست مشاهده کرد.
هرچند با ورود مدرنیته و مسلط شدن مفروضات زمینهای و مسلم آن، ما و کشورهای کهن فرهنگی مثل ما دچار رکود و اختلال شدهاند؛ اما فرهادی بهطور مستند و البته تجربی نشان داده است که این رکود و اختلال نه ازلی است و نه ابدی و تنها راه علاج و خلاصی از این اعوجاجات و عقبماندگیها قدم برداشتن بر مسیر توسعه بومی بوده و با بازسازی آینده بر شانههای سنتها و در قالب باز زندهسازی و به صحنه عمل کشیدن پتانسیل فرهنگی امکانپذیر است؛ چراکه توسعه غربی بر مبنای فرهنگ و تاریخ غرب بنا شده و ازاینروست که عمده فعالیت فرهادی بر شناخت و تبیینی جوهری از ظرافتها و پیچیدگیهای کاربردی و سنتها و عقلانیت بومی است.