در سالهای گذشته بسياري وارد عرصه هنر شدند. از اين سيل عظيم، عدهاي با جريانهاي زودگذر آمدند و پس از مدتي حضورشان کمرنگ شد و بعد از چند صباحي نامي از آنها باقي نماند و مسيري ديگر را برگزيدند. عدهاي هم دانشش را داشتند، موقعيتها را شناختند و گامبهگام پيش رفتند. اين عده صرفا با دانش خود موفق نشدند بلکه ممارست کردند، بر آگاهي و علم خود افزودند و ايستادگي کردند. ناملايمات و سختيها را با صبوري تحمل کردند و صبر و ايستادگيشان در مقابل حوادث سياسي و اجتماعي و رويکرد و نگاهشان به زندگي و هنر، آنها را در عرصه هنر و فرهنگ شاخص و مطرح کرد.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه وقایع اتفاقیه، ليلي گلستان از اين دسته است. او کسي است که سالها در عرصه هنر و فرهنگ حضور دارد و فعاليت ميکند؛ هنر را ميشناسد و در اين راه، تجربههاي بسياري کسب کرده است. هنر و دانش و تجربيات او در کنار هم، مسبب رويدادها و اتفاقات هنري و فرهنگي بسياري در تاريخ هنر ايران شده است. رفتار و موقعيتشناسياش و عملکرد او در برخورد با هنرمندان جوان و گمنام و همچنين هنرمندان پيشکسوت و نامآور بهگونهاي بوده که او را در صحنه هنر کشور ماندگار کرده است.
ايجاد بستر مناسب براي هنرمندان جوان و همراهي و همدلي با آنها در مواجهه با مصائب فرهنگي امروز کشور از نکات قابلتوجه شخصيت اوست. گالريداران بسياري در اين عرصه وارد شدند و چند صباحي بودند و رفتند يا چند صباحي ماندند و خود را گم کردند. انگار تعريف هنر و فرهنگسازي را از ريشه نميدانستند ولي گلستان از آن دسته نبود بلکه با تجربهاي که در اين سالها بهدست آورد، سالهاست بر جايگاهش نشسته و گالرياش استوارتر از قبل چراغش روشن بوده و اين فقط ناشي از شناخت او نسبت به جامعه است؛ شناخت او نسبت به جريانهاي هنري روز و حوادث و اتفاقات فرهنگي و عکسالعملها و برخوردهايش همهوهمه از او چهرهاي متفاوت در عرصه هنر ساخته است. همينطور که شخصيت ادبي او و کتابها و نوشتهها و ترجمههايش سبکوسياق خود را دارد.
او شخصيت و انساني است با قابليتها و تواناييهاي بسيار و چندبعدي عمل ميکند. او صرفا يک گالريدار يا صرفا يک مترجم نيست و يکي از چهرههاي ممتاز و از سمبلهاي فرهنگي کشور است. آنچه بحق کشور فرانسه نيز از آن آگاهي داشت و نشان شواليه فرهنگي فرانسه را به او تقديم کردند.
او مجموعهاي است از هنر و تجربه و ميداند در کجا زندگي ميکند و کشورش را ميشناسد. همچنین به زيرساختها و ريشهها آگاهي دارد و عملکرد و منش و رفتارش حسابشده و اقداماتش صحيح و استوار است. عمرش دراز و سايهاش بر فرهنگوهنر ايرانزمين مستدام باد.
علي نامجو: «زندگي، جنگ و ديگر هيچ» نام کتابي از اوريانا فالاچي است که ليلي گلستان آن را به فارسي ترجمه کرده و صراحت روزنامهنگار ايتاليايي را ميستايد. گلستان که تحصيلاتش را در خارج از کشور تمام کرده در ايران به کار ترجمه مشغول شد و بعد گالري گلستان را بهوجود آورد و در آن اقدام جالب فروش اقساطي آثار مربوط به هنرهاي تجسمي را آغاز کرد.
خودش طبقه متوسط جامعه را قويترين طبقه جامعه ميداند و دوست دارد تسهيلاتي براي امکان خريد آنها بهوجود بياورد. «وقايعاتفاقيه» بهمناسبت سالگرد تولد اين بانوي هنرمند (که البته 23 تير است) با او گفتوگويي ترتيب داده که شرح آن در ادامه مطلب آمده است:
*خانم گلستان آنطور که پيشتر گفتهايد، شما در دورهاي که بعد از پايان تحصيلاتتان از فرانسه به ايران آمديد با جمله جالبي از سمت پدرتان مواجه شديد که بايد خودت کار کني و پول دربياوري. آيا در آن دوره در جامعه مثالهاي زيادي از دختران ايران را داشتيم که بايد خودشان پول درميآوردند يا شيوه عملکرد و کنش شما را دراينباره بايد يک استثنا بدانيم؟
اگر نميپذيرفتم چه ميشد؟ نميدانم. شايد خيلي بد ميشد. اين نگاه در آن دوره مرسوم نبود اما حمايتهاي بيجايي که پدر و مادرهاي امروزي از بچههايشان ميکنند و آنها را خيلي لوس ميکنند در دوره ما نميشد. خرجمان کردند، تحصيل کرديم، فرنگ رفتيم، برگشتيم و در اين زمان بود که گفتند برو کار کن.
من هيچوقت با بچههاي خودم که در فاصله زماني زيادي پس از آن دوره به دنيا آمدند هم غيراز اين رفتار را نداشتهام. هميشه گفتهام برويد روي پاي خودتان بايستيد. خوشبختانه هر سهشان روي پاي خودشان هستند و به من هيچ احتياجي درزمينه مالي ندارند. به نظر من اين تفکر، يک تفکر فرهنگي است. رويهاي نيست که من بتوانم به همسايهام که براي بچه هفتسالهاش لباس 500 هزار توماني ميخرد، انتقال دهم. چطور ميتوانند چنين کاري را بکنند؟
در منطقه دروس که من زندگي ميکنم، زيادند کساني که کيسههاي کثيفي را روي دوششان مياندازند و از آشغالها تغذيه ميکنند. چقدر حال من با ديدن اين صحنه بد ميشود. چطور يک پدر يا مادر با ديدن اين صحنهها ميتواند براي فرزندش لباس يا کفش 500 هزار توماني بخرد.
آنطور که از سخنان خودتان هم ميشود فهميد، شما به دستورات والدينتان گوش ميداديد، درحاليکه هستند کساني که معتقدند در جامعه امروز شرايط تغيير کرده و مواردي همچون شکاف نسلي و... باعث شده بخشي از جوانهاي امروزي حرفهاي والدينشان را آنطور که انتظار ميرود برنتابند.
ما بچههاي حرفگوشکني بوديم. وقتي پدر يا مادرمان چيزي ميگفت، مخالفتي در کار نبود و بايد حرف او را گوش ميداديم چون ميدانستيم هميشه صلاح ما را ميخواهند.
*به نظر شما اين يک ارزش بود؟
بله و اين ارزش امروز وجود ندارد. الان من خيلي از پدر و مادرهايي که بچههاي کوچک دارند را ميبينم که در مقابل رفتار عجيب فرزندشان سکوت ميکنند. حرف ميزنم و ميپرسم چرا به او هيچچيزي نميگويند؟ پاسخ اين والدين معمولا اين است که مگر جامعه به اين بچهها چه چيزي داده. لااقل ما بايد آنچه ميخواهند را به آنها بدهيم. اين پاسخ از نظر من به موضوع ربطي ندارد.
اجتماع به بچهها همهچيز ميدهد و بايد پرسيد چه چيزي بايد ميداده که نداده؟ بچههاي امروز چيزهايي دارند که ما در دوره خودمان نداشتيم. چرا بيخود اجتماع را بهانه ميکنيم؟
*شايد بخش زيادي از طبقه متوسط و ضعيف، امکاناتي که جامعه به عقيده شما به نسل امروز داده باشد را در اختيار نداشته باشند. فکر نميکنيد اين امکانات، تجمع بيشتري در طبقه ثروتمند جامعه داشته باشد؟
ما در دوره جواني عضو خانواده مرفهي بوديم؛ البته پولدار نبوديم. عمه من بهواسطه شغل شوهرش هم پولدار بود و هم مرفه. براي من پيراهني خريد که روی آن علامت يک برند معروف بود. من اين لباس را تنم کرده بودم که پدرم آن را ديد. بلافاصله گفت برو و اين لباس را دربياور و آن را به سطل آشغال بينداز. چون با پوشيدن اين لباس، تبديل به تبليغ يک مارک شدهاي.
اين موضوع حتي براي بچههاي خودم هم اتفاق افتاده. به من گفتهاند فلان چيز را ميخواهيم، برايمان بخر و من گفتهام الان امکاناتش را ندارم، سعي ميکنم اگر شد اين را بعدا بخرم و واقعا در آن لحظه شرايطش را نداشتم. خواست فرزند من بهاينمعنا نبود که از تمام زندگيام براي اين درخواست بزنم. حالا اگر آن بلوز را نپوشد، چه اتفاقي ميافتد؟ اين يک طرز فکر است.
بايد ديد اولويتهاي شما چيست. اولويتهاي ما اصلا لباس و ظاهر نبود. ما در خانه پدري سالها ماشين نداشتيم. پدر و مادر من مدتها پياده تا سر خيابان يخچال ميرفتند و ميآمدند. آنموقع اين چيزها اصلا مهم نبود.
*اما به نظر ميرسد اين مسائل امروز اهميت زيادي پيدا کرده باشد.
به نظر من جوانها امروز بايد خودشان را حفظ کنند تا مرعوب عادات جاري در جامعه نشوند. به نظر ميرسد هر کس فرهنگ بالايي داشته باشد به اين مسائل توجه چنداني نخواهد داشت.
*پس تکليف پرستيژ اجتماعي البته با معنايي که در ميان عموم رايج است، چه ميشود؟
به نظر من، پرستيژ اجتماعي را در اين داشتهها نميتوان جستوجو کرد. اگر کسي به موبايل يا لباس شما اهميت ميدهد، توجهش ماندگاري ندارد. ماندگاري را از نظر من آن جواني دارد که شعور دارد، سواد دارد، کتاب خوانده و به هنر و فرهنگ اشراف دارد. من هيچ اعتقادي به اين تازهبهدورانرسيدهها ندارم، مگر اينکه بيايند و مثل ما سوادشان را بالا ببرند. وقتي بالا بردند براي من قابل احترام ميشوند اما تا زماني که اين کار را انجام ندادهاند، اصلا.
*«شريف بود و دقيق و ظريف، نعمت حقيقي». اين جمله بسيار سخاوتمندانه و جذابي است و البته بسيار دلنشين. شما اين جمله را پس از مرگ آقاي حقيقي گفتيد، درحاليکه در سال 53 يعني پس از 6 سال زندگي مشترک از هم جدا شده بوديد. بهکارگيري اين کلمات براي زن امروز جامعه که از همسرش جدا شده شايد غيرقابل باور باشد. امروز اما اين واقعيت اجتماعي هم دستخوش تغيير شده و نميشود انتظار چنين اظهارنظرهايي را از دو طرفي که ديگر با هم زندگي نميکنند، کشيد؛ بنابراين بايد پرسيد تعريفتان از زندهياد نعمت حقيقي از منظر شخصيتي چه بود؟
نعمت حقيقي آدمحسابي بود. من دوستيام را با او ادامه دادم چون ظريف و بافرهنگ بود اما مسئله اين بود که هيچ نوع مسئوليت و تعهدي احساس نميکرد. او دوست خوبي بود اما شوهر خوبي نبود، برادر خوبي نبود، پدر خوبي نبود و پسر خوبي هم نبود. او هر وابستگيای را پس ميزد.
دلش ميخواست خودش تنها، آزاد و رها هر کاري دلش ميخواهد بکند و کرد. براي خودش هم حتي مسئول نبود، قدر خودش را ندانست و از خودش مراقبت نکرد. آدم بايد اول از همه از خودش مراقبت کند تا بتواند از ديگران هم مراقبت کند؛ بنابراين من ترجيح دادم يک دوست خوب در کنارم باشد و شوهري نداشته باشم که به نظرم ترجيح درستي بود و هنوز هم فکر ميکنم کار درستي کردم. براي اينکه اگر من در محيطي که در آن آدمي ناراحت، با حسرت و غمگيني بودم، ميماندم، بچههاي من طوري که الان هستند، نميشدند. من جور دیگر به اين ماجرا نگاه کردم؛ شايد با تمدن بيشتري.
*شما مشکلي را ديديد و حتي اگر در نگاه اول بد به نظر برسد تدبيري به خرج داديد. شما بهعنوان يک انسان در شرايطي سخت دست به انتخابي سخت زديد. چطور به اين انتخاب رسيديد؟
به نظر من طلاق را گذاشتهاند براي اينکه تو بگيري اما بايد با يک منطق و دليل موجه انجام شود. به نظر من اغلب طلاقهايي که امروز اتفاق ميافتند، فقطوفقط بهخاطر ماديات بوده و دليلش اين است که خواستههاي زن برآورده نميشود. حالا چرا زن تا اين اندازه خواسته دارد شايد بهخاطر اهميتي باشد که در اين دوره به ماديات و ظاهر داده ميشود يا شايد به دليل سرکوبي بوده که اجتماع و شرايط بر او وارد کرده است.
*با اين توضيح در جريان اين همه طلاق شما زنها را مقصر ميدانيد؟!
من خيلي خانمها را مقصر ميدانم و فکر ميکنم توقعات در بسياري از موارد خيلي زياد است. چند وقت پيش من در آژانس نشسته بودم و به اتفاق راننده به يک برنامه راديويي گوش ميکردم. بحث درمورد انتقاداتي بود که خانمها نسبت به همسرانشان دارند. يکي از اين خانمها ميگفت شوهرم شب که به خانه ميآيد پايش را ميگذارد روي ميز. خوب زن حسابي بگذار پايش را بگذارد روي ميز. خسته است. روي پا ايستاده تمام روز زحمت کشيده و مثلا فروشندهاي بوده که از صبح تا شب در مغازهاش روي پايش ايستاده است. چه اشکالي دارد پايش را روي ميز بگذارد. ميز خودش است. خودش خريده و آن هم پاي خودش است. حقش اين است. تو به جاي اينکه يک ظرف آب گرم بياوري و پاي شوهرت را ماساژ دهي، ميگويي چرا پايش را روي ميزش گذاشته؟ من اين کار را کردهام. پاي نعمت حقيقي را در آب گرم ميگذاشتم و ماساژ ميدادم چون ميدانستم از صبح رفته بوده فيلمبرداري و خسته است. برخي زنان امروز اين کارها را عار ميدانند. به نظر من اين نگاه اشکال دارد.
*چطور ممکن است اين همه تغيير ميان دو نسل وجود داشته باشد؟ در آن دوره فقير و غني، طلاق و بسياري از موارد ديگري که امروز وجود دارد، بوده اما دو واکنش کاملا متعارض از اين موارد چطور قابل توجيه است؟
به نظر من اين برخورد در دوره حاضر، ناشي از بيفرهنگي است و ابدا ارتباطي به تفاوتهاي فرهنگي ندارد. اگر من اين را بگويم که وقتي شوهر من، عشق من پايش را از در تو ميگذاشت، کاسه آب گرم ميآوردم و پاهايش را در آن ميگذاشتم تا کمي آرام بگيرد و خستگياش از بين برود. شايد کسي باور نکند اما من ميدانستم او از صبح در کوه و کمر ايستاده و فيلمبرداري کرده بههميندليل الان خسته است. او يکبار مرا با خودش سر فيلمبرداري برد و از آن موقع فهميدم چه کار سختي است.
از آن به بعد حواسم را جمع کردم. برخي خانمهاي امروز فقط توقع دارند. اين و آن را ميخواهند و فقط دوست دارند خريد کنند. من سفري به کيش داشتم. ديدم چه خبر است. چقدر جنس بنجل آنجا بود و چقدر بنجلخر وجود داشت. چرا اينقدر خريد ميکنند؟ اين چه روشي است؟ به نظر من اين نگاه، ابتذال است.
*توضيح شما با ارائه برخي افراد از هدف حکومت قبل از انقلاب مبنيبر تلاش براي مصرفزدهکردن مردم در تعارض است.
ما در آن دوره مصرفزده نبوديم. پيراهنمان کهنه ميشد تا برويم و يک پيراهن ديگر بخريم. ما در آن زمان هزار تا پيراهن در کمدمان نداشتيم. دخترانمان را ببينيد با اين صورتهاي عملکرده و آرايشهاي شبانه در 10 صبح!
*دراينميان هستند کساني که وقتي با آنها همکلام ميشوي، توصيه به رفتن از ايران ميکنند اما خودشان ماندهاند و در اين کشور و در همين شهر خوش ميگذرانند.
شايد ميخواهند به شما خوش نگذرد (با خنده). من سه تا بچه دارم که هر سه آنها در فرنگ درس خواندهاند. يکي بعد از 17 سال، يکي پس از 15 سال و يکي بعد از 10 سال به ايران برگشتند و اينجا مشغول به کار هستند. حتي يکيشان به شهرستان رفت. کار ميکنند، زحمت ميکشند و پول درميآورند.
به نظر من اين مسئله هم به فرهنگ خانواده برميگردد. يکي از بچهها در خارج از ايران وکيل شده بود و ميتوانست آنجا کار کند. يکي ديگر از آنها استاد دانشگاه بود و اصلا مشغول تدريس بود؛ بنابراين اين مسئله فرهنگ خانواده است. اينجا جاي من است. مملکت من است. من اينجا زحمت کشيدم و شدم مترجم، نويسنده و گالريدار.
از منظر خودم، من فکر ميکنم خدمتي به فرهنگوهنر ايران تا آنجا که توانستهام کردهام. اين جريان قبل از من توسط برادرم و پيش از او به دست پدرم اتفاق افتاده و شوهرم هم اين کار را کرده است. ما نسلدرنسل کار کرديم و زحمتکش بوديم. اين به فرهنگ خانواده برميگردد. نبايد اين تصور اتفاق بيفتد که من دارم براي خودم امتيازي قائل ميشوم بلکه اينها ماجرايي بوده که روي داده است. بچههاي من نيز کار ميکنند؛ البته کارکردن سخت است.
با منطق، صحبت و آرامي همه کارهايي را که بايد ميکرديم، انجام دادهايم. کارکردن آسان نيست. شما بايد دائما در جنگ با اداره دارايي، شهرداري و ارشاد باشي. ما زحمت ميکشيم و زحمتکشيدن را عار نميدانيم. الان جوانها ميخواهند همهچيز در سيني نقره تقديمشان شود. خب اشتباه ميکنند. اين به فرهنگ خانوادهها برميگردد. ميگويند هر چه خواسته برايش فراهم شده، بيخود. هر چه خواسته برايش فراهم شده خيلي اشتباه است. پدرها و مادرها هر چيزي را که شما فکر ميکنيد براي بچههايتان لازم است بايد فراهم کنيد، نه اينکه هر چه ميخواهد در اختيارش قرار دهيد.
اين مشکلات به فرهنگي بازميگردد که در این سالها جا افتاد و ظاهر و ماديات مهم شدند. اين بايد عوض شود و هيچ چارهاي نيست بهجز تغييردادنش. عموم به اين روال عادت کردهاند. تغييردادنش کار سختي است اما شدني. هر کاري شدني است اما بايد برايش زحمت بکشي؛ البته بايد در ابتدا به آنها لزومش تفهيم شود. به نظر ميرسد برخي هنوز متوجه ضرورت اين تغيير نشدهاند. هر وقت به اين نتيجه رسيدند، متوجه خواهند شد.
* شما پيشنهادهاي بزرگ، بهموقع و افقساز را به آدمها داديد، درصورتيکه کمتر کسي چنين پيشنهادهايي را به شما داد. به گفته زندهياد عباس کيارستمي اين شما بوديد که او را بهعنوان يک عکاس مطرح کرديد. او بعد از نمايش عکسهايش در گالري گلستان بود که گفت من الان يک عکاس حرفهاي شدم.
او وقتي عکسهايش را به من نشان داد، گفتم عکسهاي خيلي خوبي داري و ميتواني عکسهايت را در گالري نمايش دهي. ايشان به من لطف داشت و گفت من کيارستمي را عکاس کردم.
*منظور يک پيشنهاد بهموقع است.
به نظر من فرصت را بايد بهموقع دريافت. من شخصا آدمي هستم که فرصت را ميقاپم.
* اين در ذات شماست؟
بله چند چيز در ذات من است؛ يکي اينکه فرصت را ميقاپم و يکي اينکه بدون مجيزگويي بلدم با کسي که قرار است سد راه من شود، ارتباط بگيرم. من هر وقت به ارشاد رفتم، کارم انجام شد؛ البته قبل از دوره احمدينژاد. هميشه با بررس کتابهايم صحبت کردهام، به او احترام گذاشتهام و البته مجيزش را نگفتهام. حتي گاهي گفتم تو نميداني و به اين دلايل من بيشتر از تو ميدانم. او دريافته که من خوبش را ميخواهم و نميخواهم تحقير يا کوچکش کنم. اين کار را من بلدم، نه اينکه آگاهانه بلدم بلکه در وجودم از ابتدا بود. در وجود کاوه هم بود (اشاره به برادر ليلي گلستان که عکاس شهيري است).
او اين همه عکسهاي عجيبوغريب گرفت و در همهجاي دنيا هم عکسهايش چاپ شد و جايزههاي مختلف کسب کرد. او را هزاربار احضار کردند اما اتفاقي نيفتاد چون احترام ميگذاشت و خضوع و خشوع الکي نميکرد. مجيز نميگفت. من هم اين کار را البته بهطور ذاتي انجام ميدهم. نقش بازي نميکنم و کسي که روبهرويم نشسته را آدم محترمي ميدانم که بنا به نادانبودن، اشتباه ميکند. با منطق و دليل توجيه کردهام و هميشه کارم جلو رفته است.
*پس آنطور که به نظر ميرسد، از نظر شما زندگي جنگ است؟
بله بايد بجنگي و حرفهايت را بزني. حرفت را بزن و طوري هم بزن که طرف بفهمد. تحقيرش نکن که تو احمقي، بيشعوري يا... . فقط اشکالش اين است که نميداند، پس من که ميدانم به او تفهيم کنم تا بداند. خيلي هم کار سختي نيست.
*«زندگي، جنگ و ديگر هيچ». تا چه حد خودتان را با فالاچي، صاحب اين اثر، متفاوت يا مشابه ميدانيد؟
اوريانا فالاچي آدم رک و راستي بود و من هم صراحت را دوست دارم؛ خيلي راحت حرفش را ميزد.
*فالاچي در گفتوگو با قذافي، وقتي ديد پاسخها منطقي نيست، گفت باشد و سکوت کرد. شايد او گاهي نااميد ميشد.
او در مقام خبرنگار چه کاري جز آگاهکردن مردم ميتوانست کند؟ من هميشه دوست داشتم خبرنگار شوم و نشدم. اين کتاب را که خواندم، آرزوي خودم را در اين کتاب ديدم. گفتم کاشکي من جاي فالاچي بودم؛ بنابراين برگردان کردم و اينجوري دل خودم را خوش کردم.
*نظر شما امروز درباره عنوان کتاب همين است؟ زندگي، جنگ و ديگر هيچ؟
آن زمان در ويتنام زندگي، جنگ و ديگر هيچ بود. در ويتنام جنگ معناي ديگري داشت اما امروز جنگها همهاش حرفي بوده و جنگ سرد است.
*يعني شرايط امروز بهتر شده؟
نه اصلا. جنگ سرد با جنگ تنبهتن فرقي ندارد. جنگ است. من گفتوگو را بيشتر دوست دارم. بنشينيم، صحبت کنيم و حل کنيم. همين کاري که آقاي ظريف انجام داد. بايد قدر اين آدم را بدانند چون از همه کارش درستتر است.
*اين روزها در حوزه کتاب (ترجمه يا تأليف) بيشتر مشغول چه کاري هستيد؟
کتاب «نقاشها هميشه پول دوست داشتهاند» با ترجمه من منتشر شده که خوشبختانه مورد توجه قرار گرفته و فعلا دارم استراحت ميکنم.
*اوضاع گالري چطور است؟
نمايشگاه «صد اثر صد هنرمند» تابستانه را داريم که 30 تير افتتاح ميشود و اميدوارم مثل سال گذشته حسابي موفق شود.
*
شرايط هنر بهطور کلي و هنرهاي تجسمي در ايران را در سالهاي اخير بهويژه دوره کنوني (چهار سالي که از دولت يازدهم گذشت) چطور ارزيابي ميکنيد؟ انتظارتان از مسئولان فرهنگي در دوره دوازدهم را هم برايمان بگوييد.
من هرگز از مسئولان فرهنگي انتظاري ندارم چون ميدانم برآورده نميشود! اوضاع تجسمي خوب است و مردم فهميدهاند خريد کار هنري، سودش از خريد خانه بيشتر است!
*حرف پاياني؟
کار کنيم، بياموزيم و بهدردبخور باشيم.