۱۴ تير ۱۳۹۶ ۱۷:۵۴
کد خبر: ۱۲۵۶۵۳
Hacksaw-Ridge-752x440
 زمانی که نام جنگ در جان آدمی پژواک می‌کند، یا کابوس ویرانی، آوارگی و آتشِ نشسته بر خانمان مردمان را به یاد می‌آورد یا تداعی‌گر قهرمانی، افتخار و دلاوری به شمار می‌آید. جنگ اما آن خیال‌پردازی نوجوانانه انسان نیست که در میدان‌های اروپای ١٩١٤ میلادی بزرگ‌سالان را نیز شیفته خود کرده بود.

به گزارش عطنا، روزنامه شهروند در مطلبی که روز چهارشنبه ۱۴ تیر ماه به قلم علیرضا عسگری،دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ جهان به چاپ رسانده به بررسی فیلم ستیغ اره‌ای اثر مل گیبسون پرداخته است که در ادامه با هم می‌خوانیم..

زمانی که نام جنگ در جان آدمی پژواک می‌کند، یا کابوس ویرانی، آوارگی و آتشِ نشسته بر خانمان مردمان را به یاد می‌آورد یا تداعی‌گر قهرمانی، افتخار و دلاوری به شمار می‌آید. جنگ اما آن خیال‌پردازی نوجوانانه انسان نیست که در میدان‌های اروپای ١٩١٤ میلادی بزرگ‌سالان را نیز شیفته خود کرده بود. جنگ یکم جهانی چهره مهیب و نفرت‌انگیز این شبح ترسناک را عریان کرد؛ جنگ نه آن دلاوری‌های شوالیه‌وار قرون وسطایی، نه نبردی برق‌آسا به شیوه‌ای پروسی بود؛ میدانی به شمار می‌آمد که برادرانِ زمین با آتش مسلسل و توپخانه یکدیگر را تکه‌تکه می‌کردند و فضیلت انسانی به رذیلت حیوانی سقوط می‌کرد.

اروپای پس از جنگ، در تب‌وتاب و آشوب بحران‌های درونی و میان‌مرزی به سرمی‌برد اما پندارِ جنگی دیگر به مراتب مرگ‌بارتر را نداشت. در آن هنگامه‌های خون و آتش اما آن که به داد هم‌قطاران زخمی می‌رسید، امدادگر بود؛ امدادگری در جنگ که تاریخ‌نگاری ایران کم‌تر بدان توجه کرده است ستون فقرات میدان نبرد را دربرمی‌گیرد زیرا بدون آن نیروها با کوچک‌ترین جراحت از پای می‌افتند و دشمن عملا به هدف خود یعنی نابودی همه‌جانبه ارتش دست می‌یابد. امدادگران چهره‌ای قهرمانانه از خود برجای گذاشته‌اند که البته از دروغ برخاسته نیست.

آنان در میدان‌های نبرد و در بیمارستان‌های صحرایی با کم‌ترین امکانات مجروحان را مداوا می‌کنند و این، طبیعت میدان جنگ است. درباره این گونه از امدادگری، یعنی در صحنه نبرد، مل گیبسون به تازگی فیلمی به نام «ستیغ اره‌ای» بر اساس داستانی واقعی ساخته است که فداکاری‌های یک امدادگر صلح‌جو را در جبهه نبرد شرق (ژاپن) در هنگامه جنگ دوم جهانی روایت می‌کند. دزموند داس، نیروی داوطلب ارتش امریکا است که به دلیل اعتقادات ضد جنگی خود، یعنی به دست نگرفتن اسلحه، در آغاز با سرزنش هم‌رزمان‌اش در زمان آموزش روبه‌رو می‌شود اما سرانجام با یاری پدر که یک کهنه‌سرباز جنگ یکم جهانی است، دادگاه نظامی به سود او رای می‌دهد.

او به لشکر پیاده هفتاد و هفتم و به گستره نبرد اقیانوس آرام می‌پیوندد. دزموند در جریان نبرد اکیناوا، پست خود را از یگانی که در آن خدمت می‌کند به لشکر پیاده نود و ششم تغییر می‌دهد؛ آن‌ها ناگزیرند یک پرتگاه به نام ستیغ اره‌ای را از ژاپنی‌ها بگیرند اما آتش سنگین نیروهای «محور» تلفاتی سنگین به نیروهای «متفق» وارد می‌آورد. پس از تلاش‌های بی‌ثمر لشکرهای دیگر، نوبت لشکر پیاده نود و ششم می‌رسد؛ در ضد حمله‌ای شدید که نیروهای ژاپنی می زنند، تلفاتی بسیار از امریکایی‌ها بر جای می‌ماند.

دزموند که صدای ناله و فریاد مجروحان جامانده را می‌شنود، برآن می‌شود به یاری آن‌ها بشتابد. او دست به کار شده، تنها و پنهانی، شب تا صبح را به پایین فرستادن مجروحان حتی ژاپنی مشغول می‌شود. وی با این کار بسیاری از مجروحان لشکر را که ممکن بود طعمه تیر خلاص ژاپنی‌ها شوند، می‌رهاند و بدین‌ترتیب میان هم‌قطاران‌اش چهره‌ای معجزه‌وار به خود می‌گیرد. نیروهای امریکایی در حمله بعدی، ستیغ اره‌ای را تصرف می‌کنند. دزموند در این نبرد زخمی و به پشت جبهه برده شده، از دست رییس جمهور ترومن مدال افتخار می‌گیرد.

چهره یک امدادگر صلح‌جو



چهره‌ای که در فیلم می‌بینیم، یک امدادگر به معنای واقعی آن است. دزموند جوانی خوش‌رو و سربه‌زیر به شمار می‌آید که حتی از درگیری با دیگران می‌پرهیزد. او پس از کمک به مردی زخمی در خیابان و رساندن او به بیمارستان، از توانایی خود در امدادگری تاثیر می‌پذیرد؛ هرچند البته عشق به دوروتی، پرستار بیمارستان در این اشتیاق بی‌تاثیر نمی‌آید. او برآن است در جنگ اگر دشمن بر زمین باید افتد، مردی نیز مجروح را از زمین باید بلند کند. اعتقادات صلح‌جویانه وی سبب می شود اسلحه به دست نگیرد. او برای این خودداری به تندی توبیخ می‌شود اما فداکاری‌هایش در نبرد چهره‌ای دیگر از جنگ می‌نمایاند؛ این که جنگ تنها مکانی برای کشتن دشمن و اعلام پیروزی و کامیابی در میدان نبرد نیست، که می‌تواند میدان انسان‌دوستی حتی یاری‌رسانی به دشمن مجروح و تسلیم‌شده نیز باشد.

امدادگران البته در عین انسانیت و یاری‌رسانی، نخستین قربانیان دشمن نیز به شمار می‌آیند همچنان که در سکانسی از فیلم، امدادگران لشکر نود و ششم به دزموند می‌گویند بازوبند صلیب سرخ خود را بگشاید زیرا ژاپنی‌ها نخست به امدادگرها شلیک می‌کنند. در جنگی که فیلم نمایش می‌دهد، قاعده‌ای وجود دارد؛ زخمی کردن دشمن امتیازی بالاتر از کشتن او دارد زیرا هم‌قطاران سرباز مجروح باید به داد او برسند. اهمیت نقش امدادگر در اینجا نمایان می‌شود؛ حضور او اطمینان می‌بخشد که در صورت مجروح شدن افراد، متخصصانی در نبرد حاضرند کار مداوا را انجام دهند، بدین‌ترتیب نیروی نظامی از پست اصلی خود معطل نمی‌ماند.

اشاره‌ای نیز به محدودیت‌های پزشکی امدادگران باید داشت؛ معمولا سه بسته دارویی مورفین برای کاهش درد، باند زخم برای جلوگیری از خون‌ریزی و پودر زخم برای پیشگیری از عفونت، همه دارایی جعبه یک امدادگر را دربرمی‌گیرد. نخستین دارویی که در میدان نبرد تجویز می‌شد، مورفین بود، برای آن که مجروح را ثابت نگه دارد تا به پشت خط جابه‌جا شود. پشت خط نیز البته وضعیتی مناسب نداشت زیرا مشکل کمبود دارو در زمان جنگ همیشه برپا است، امدادگر میدان نبرد با این حال وظیفه‌ای سخت‌تر داشت زیرا باید زیر آتش دشمن، در یک آن مجروحان را یافته، میان آنان اولویت می‌بست و با بخش‌بندی سهمیه دارویی، عملیات پزشکی را در شرایطی اسفناک انجام می‌داد.

مجروحان، بدون داروی بی‌حسی یا بیهوشی در میدان، جراحی‌های کوچک می‌شدند و در این میانه حتی عضوی را از دست می‌دادند. اهمیتی بسیار داشت که سرامدادگر در آنجا حاضر باشد به ویژه برای امدادگران جوان که با مشاهده آتش و خون میدان، ممکن بود روحیه خود را از دست دهند. امدادگری اما امروزه با پیشرفت فناوری‌های جنگاوری و پزشکی نظامی، بسیار آسان‌تر از هفتاد سال پیش در هنگامه جنگ دوم جهانی است.

ساختن یک اسطوره


معنایی که از اسطوره در اینجا می‌جوییم و به کار می‌بریم البته کاملا مثبت است. دزموند داس برای صلح‌جویی و برای امدادگری کم‌نظیر خود، به یک اسطوره در تاریخ جنگ دوم جهانی تبدیل شد. این اسطوره اما به شخص وی منحصر نیست. اسطوره او یادآور فداکاری‌های امدادگرانی است که در عرصه نبرد به نجات دیگری برمی‌خیزند و چه‌بسا خود بر خاک می‌افتند. می‌توان تاریخ این امدادگری را تا سده نوزدهم میلادی یا حتی پیش‌تر برد.

البته در جنگ کریمه بود که امدادگری زنان شهره خاص و عام شد. تاریخ‌نگاری امدادگری جنگ از این نظر اهمیت دارد که چهره‌های گم قهرمانان خط مقدم در پسِ پرده را به صحنه می‌آورد. مساله ارزش‌گذاری در این میانه چندان مطرح نیست؛ کسی نمی‌تواند بگوید فداکاری و لیاقت یک سرباز از امدادگر بیش‌تر است. همه آنانی که در میدان نبرد برای کشور و میهن خود جان می‌بازند، ارزشی یکسان دارند. اینجا شاید ایراد از ذهن‌های آنانی در پشت جبهه باشد که از قهرمان جنگ تصویری شوالیه‌وار دارند در حالی که دزموند حتی اسلحه هم به دست نگرفته است.

تاریخ امدادگری در جنگ می‌تواند به کمک تاریخ سیاسی و نظامی آن بیاید؛ امدادگران بیش از هم‌رزمان خود، با دشمن اسیر یا مجروح حس همدلی دارند که این احساس، از طبیعتِ پیشه آن‌ها برمی‌خیزد زیرا سوگند پزشکی و امدادگری، بر یاری به انسانِ نیازمند استوار شده است. امدادگران جنگ دوم جهانی، در هر دو جبهه محور و متفقین با امکاناتی اندک مجروحان را مداوا می‌کردند. تاریخ امدادگری به ما دستاویزی می‌دهد که از زاویه دید یک پزشک، جنگ ویرانگر و نفرت‌انگیز را انسانی‌تر بنگریم.

سینمای هالیوود در سال‌های اخیر تلنگری خورده تا چهره دژخیم نیروهای محور به ویژه ژاپنی‌ها را کنار بگذارد و آنان را نیز سربازانی در راه مام میهن خویش به تصویر کشد. اسطوره‌ای مانند دزموند داس موجب می‌شود هم چهره کلیشه‌ای و سنتی قهرمانان جنگ تعدیل شود هم نگرش‌ها به دو سوی جنگ دوم جهانی و البته دیگر جنگ‌های دیگر دگرگونی یابد. فیلم «ستیغ اره‌ای» با ارایه این تصویر دلنشین از این اسطوره امدادگر در جنگ، بار دیگر نقش محوری امدادگران را در عرصه نبردهای سهمگین و ویرانگر نزد مردم به یاد می‌آورد.

جنگ و عواطف انسانی در بستر تاریخ مردمی


«ستیغ اره‌ای» به کارگردانی مل گیبسون، فیلمی در سبک درام به شمار می‌آید که در سال ٢٠١٦ منتشر شده است. رابرت شنکان و اندرو نایت، فیلم‌نامه آن را نوشته‌اند. اندرو گارفیلد در نقش دزموند داس، سم ورثینگتون در نقش سروان گلاور، هیوگو ویوینگ در نقش پدر دزموند و ترزا پالمر در نقش دوروتی همسر دزموند، در این فیلم نقش‌هایی جذاب بازی کرده‌اند. فیلم در ١٣٩ دقیقه روزگار دزموند داس، یک امدادگر را در جنگ دوم جهانی روایت می‌کند که در نبرد اقیانوس آرام حضور داشته است.

جلوه‌پردازی‌های بسیار خوب از میدان نبرد، صحنه‌های آهسته شلیک‌ها و تقلاها و حمله‌ها، بازیِ باورپذیر و دلنشین بازیگران و موسیقی متن، از برجستگی‌های این فیلم به شمار می‌آیند. فیلم، دریچه‌ای از نگاه یک امدادگر به جنگ دوم جهانی می‌گشاید به همین دلیل بار عاطفی آن زیاد است. نویسندگان فیلم‌نامه برای افزایش این بار عاطفی و احساسی، دگرگونی‌هایی در روایت حقیقی زندگی دزموند داس داده‌اند؛ از جمله درباره پدر او، سکانسی که پدر بر مادر اسلحه کشیده و البته داستان عاشقی پیش از گسیل او به جبهه. با این حال هوشمندی فیلم‌سازان بوده که یک فیلم جنگی و البته تاریخی را چنان با مساله عواطف انسانی پیوند دهند که حس همدلی مخاطب با آن هماهنگ درآید. سازندگان فیلم ستیغ اره‌ای با ترکیب هنر فیلم‌سازی و فیلم‌نامه‌نویسی در یک بستر تاریخی، اثری هنری ارایه داده‌اند که مخاطب می‌تواند خود را با آن هم‌ذات پندارد.

 
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار