عطنا؛ محمدجواد غلامرضاکاشی، تحلیلگر علوم سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی یادداشتی با موضوع داغ این روزها یعنی بازیهای حزبی و شعارهای سیاسی، در کانال تلگرامیش منتشر کرد که در ادامه آن را میخوانیم:
در ادبیات سیاسی این روزها، سلایق به معنای جناحها و جریانهای سیاسی در کشورند. مقصودش این است که او یک شخصیت فراجناحی است و از هر کس که صاحب صلاحیت باشد، استفاده خواهد کرد بدون اینکه از نسبتاش با این یا آن گروه بپرسد.
من اما به واژه سلیقه و سلایق توجه میکنم. از خود میپرسم چگونه شد که واژه سلیقه وارد ادبیات سیاسی ما شد. پیش از این، واژههایی نظیر احزاب، نیروها یا طرفها بیانگر جریانهای مختلف رقیب در صحنه سیاسی ایران بود.
سلیقه جایگزین دوگانه سازیهایی نظیر حق و باطل، نیروهای انقلاب و ضد انقلاب، اصولگران و تجدید نظرطلبان، نیروهای خودی و غیر خودی، دمکراسی خواهان و استبداد خواهان، استقلال طلبان و نیروهای وابسته و امثالهم است. این سنخ دوگانه سازیها طرد کننده و خشن به نظر میرسند. میفهمم که جایگزینی سلیقه به جای این دوگانهسازیها احساس مسالمت جویانهتری متبادر به ذهن میکند. گویندهای که از واژه سلیقه استفاده میکند به مخاطب خود اعلام میکند صحنه را خیلی سیاه و سفید نمیبیند و همه را در میدان دید خود جای میدهد قصد حذف هیچ کس را ندارد.
من اما راستش کمی بدبین هستم. در آن دوگانه سازیها خشونتی هست اما صداقت بیشتری نهفته است. سلیقه مسالمت جویانه است اما به نظرم یک دروغ و ریای رسوا کننده پس پشت آن پنهان است.
در صحنه سیاسی ایران نیروهای متفاوتی با هم رقابت و ستیز فکری میکنند: گروهی اسلام گرا به همان معنای ایدئولوژیک دهه شصت هستند، کسانی در جستجو تحکیم یک حکومت دینی مبتنی بر شریعت، کسانی لیبرال و نولیبرالاند و اصولا با هر حکومت ایدئولوژیک سر آشتی ندارند، کسانی در جستجو نظم دمکراتیکاند و دمکراسی خواهی خود را قطع نظر از تعلق به صورت بندیهای ایدئولوژیک دنبال میکنند. میتوان به این جناحها باز هم عناوینی افزود. این نیروهای مختلف در کمتر مفهومی با هم اشتراک نظر دارند، پایگاههای اجتماعیشان نیز به کلی با هم متفاوت است، برنامههای سیاسی و عملی ناسازگار و حتی متعارض دارند.
چطور میتوان این همه تفاوت را دید بازهم از آن تحت عنوان سلیقه یاد کرد؟
با خودم فکر میکنم میتوان در یک میدان ستیز خونین، و در شرایطی که هر کس گلوی دیگری را میفشارد، به طرفین منازعه گفت، دوستان یکدیگر را نکشید، بیایید گفتگو کنیم و حل منازعه کنیم. میتوان آنها را که روی هم کارد کشیدهاند ترغیب کرد کاردهاشان را تحویل دهند و سر هم فریاد بزنند.
اما چه معنایی دارد کسی در میدان منازعه حاضر شود و به همه بگوید دوستان چرا دعوا میکنید شما فقط اختلاف سلیقه دارید این همه سر و صدا راه نیاندازید. چطور ممکن است طرفین یک منازعه فکری و عملی رادیکال در صحنه سیاسی با واژه سلیقه نامیده شوند؟
خوب که فکر کردم پاسخ خود را یافتم.
سلیقه معمولاً هنگام خرید لباس و سفارش غذا به کار میرود. از فرزند مان میپرسیم کدام لباس با سلیقهاش سازگار است یا از دوستمان میپرسیم چه غذایی را میپسندد و با سلیقه غذایی او سازگار است. چلوکباب یا قرمه سبزی؟
درست است که گروهی پرشمار خود را اصولگرا میخوانند، گروهی پرشمار اصلاح طلب، گروهی پرشمار سوسیالیست و گروهی پرشمار لیبرال. اما در میان این گروههای پرشمار، سه لایه را باید از هم متمایز کرد: لایه اول فکر میکنند در مقابل دیگری باید تا پای جان بایستند و مقاومت کنند، آنها گوهر سیاست را منازعه و ستیز میدانند. لایه دوم، بر این باورند که به جای ستیز و منازعه خونین، باید گفتگو کرد، تفاهم ساخت، اجماع موقتی برای حل مشکلات عمومی تولید کرد. آنها در عرصه سیاسی تمایز و کثرت را جدی میگیرند اما مصالحه و گفتگو را جوهر حیات سیاسی میشمرند.
اما یک لایه سوم هم وجود دارند که نام اصولگرا و اصلاح طلب و لیبرال و سوسیالیست تابلوی مغازه کار و کاسبی شان شده است. سرشان به کار و منافع خودشان است اما از بخت خوب یا بد، کاسبیشان در میدان سیاست امکان پذیر شده است. آنها این تفاوتها را بیشتر از سنخ سلیقه میشمرند. برای آنها، تفاوت اسلامگرا و سکولار و لیبرال، همان تفاوت چلوکباب است و خورشت قرمه سبزی.
به نظرم طی این چهار دهه، سطح منازعه از لایه نخست به لایه سوم تنزل کرده است. ابتدا منازعات را کسانی هدایت میکردند که میخواستند سر به تن رقیب نباشد. جز به حذف رقیب نمیاندیشیدند. در دهه هفتاد، کم کم به هم توصیه کردیم که چرا نزاع و جنگ و خونریزی. بنشینیم و گفتگو کنیم و با رعایت چارچوبهای خیر عمومی توافق کنیم.
اما اینک، لایه سومیها سردمدارند. کسانی که فی نفسه یک تابلوی سفیدند. نه چپاند نه راست، نه اسلام گرا نه لیبرال. به هم توصیه میکنند لباسهای رنگارنگ بپوشیم و حرفهای رنگارنگ بزنیم، و غذاهای رنگارنگ بخوریم. لبخند بزنیم و شاد باشیم.