چیزی هست که میان ما و نوروز فاصله انداخته است. امروز نوروز به یک تشریفات صرف دید و بازدید تبدیل شده است. لذت و شادیهایی دارد اما کسالتی نیز در آن موج میزند. آنها که این جشن را بنیان نهادند در جهانی متفاوت با جهان ما زیست میکردند. ما در جهانی دیگر جشن نوروز میگیریم و این فاصله پرناشدنی است.
عطنا؛ خیال میکنم پیشینیان ما، در دشتها و کوهستانهای سنگی و سخت زندگی میکردند. سرمای زمستان، آنان را در کومههای کوچک شان محصور میکرد. سختی زمستان، خوراک اندکی که در حد زنده ماندن اندوخته بودند، کشتزارهای خشک و سرد، کم شدن فعالیتهای روزمره، لختی و کرختی بدن، زوزههای وحشت گرگ، سه ماه زمستان را طولانی و تمام نشدنی میکرد. وقتی آفتاب نیمه دوم اسفند گرم میشد، دشت و کوه به تدریج رنگ عوض میکرد، کشتزارها میشکفت، بوی هوا دگرگون میشد، پنجرهها گشوده میشد، مردم از حصار خانهها بیرون میرفتند و چشم انداز جهان تازه میشد.
بهار یک خبر تازه بود. یک نقطه آغاز، یک طلیعه نو. زندگی دوباره آغاز میشد بهار و تابستان پشت سر گذاشته میشد و دوباره زمستان. سرد و خاموش و سنگین. همه چیز فشرده میشد و خاموش و همه منتظر خبرتازه بهار که دوباره از راه برسد.
برای پیشینان ما، جهان حرکتی دایرهای داشت. از یک نقطه آغاز میشد و دوباره پس از چندی به همان نقطه بازمیگشت. ما همه در گردونه دوار زمان بودیم. میرفتیم و دوباره به همان نقطه آغاز بازمیگشتیم. ما سوار بر گردونه عالم بودیم. طبیعت در چرخش دوارش در ما ترس و بیم و امید و عشق میریخت.
این روزها اما، ما سوار لکوموتیو زمان هستیم. حرکت خطی است. به سمت مقصدی در حرکتیم. بر طبیعت ریلهای آهنی کوبیدهایم و پشت پنجره قطاری که با شتاب میرود جز صورتی محو از طبیعت نمیبینیم. عالم را مسخر خود کردهایم. بر گردونه دوار زمان غلبه کردهایم. اینک هر بهار و هر نوروز، نقطهای از مسیر خطی حرکت ماست. ما امروز بهارهای زندگیمان را میشمریم. کسانی از سر شوق افزوده شدن عدد بهارهای زندگیشان را با شادی جشن میگیرند و کسانی با حسرت و حیرت و ترس به افزوده شدن عدد بهارهای زندگی مینگرند.
نوروز خبری از چند و چون طبیعت نمیدهد از ما و وضعیت ما خبر میدهد. با خود میگوییم سال پیش چه کردیم و چه نکردیم و برای سال بعد برنامه ریزی میکنیم چگونه مسیر خطی حرکت خود به سمت موفقیتهای بیشتر را سامان دهیم. مسئولان سیاسی نیز در تلویزیون حاضر میشوند و همین الگوی محاسبه را در سطح ملی تکرار میکنند. سال پیش چطور بر ملت ما گذشت، دستاوردهامان چه بود و سال آینده باید چه کنیم و مسیر حرکت مان در آینده چه خواهد بود.
خدا در مسیر حرکت دوری زمان، در کانون ایستاده بود و عالم و آدم گرد او میچرخیدند و امروز انسان لکوموتیو زمان را هدایت میکند و همه چیز به یک غایت هدف گیری شده معطوف است.
نوروز در جهان پیشین، خبر از زندگی تازه میداد. زندگی در هر حرکت دوری سخت و سرد و خسته میشد و هر سال این فرصت را داشت که از نوروز تازگی کسب کند و دوباره از نو بیاغازد. نوروز در جهان ما، برای کسانی مبشر آرزوهایی است که سالها صرف آن کردهاند و برای کسانی مبشر مرگ که نزدیک و نزدیکتر میشود. مرگ در جهان دوری پیشین، پیوستنی آرام به جهانی بود که ذاتش آشوب و تکرار و حرکت است. مرگ در جهان امروزی، به بیرون پرتاب شدن از قطاری که بی توقف به پیش میرود. مرگ در آن روز، پیوستن بود و امروز گسسته شدن.
مرگ آن روز، گسیخته شدن شاکله فردی انسان در ابدیت بود و مرگ امروز، پرتاب شدن به نیستی به عدم.چیزی هست که میان ما و نوروز فاصله انداخته است.نوروز برای ما، خبر تازه و خبر از تازهگی نیست. تعطیلات است در جهانی که پر از خبرهای تازه است. در نوروز، بی خبر زندگی میکنیم درست مثل قرارگاهی است برای نفس گرفتن تا دوباره دویدن را آغاز کنیم. نوروز برای پیشینیان ما، خبر تازه و آغاز تلاش بود.در فضای شهری، ستونها و کف اتوبانها و خیابانهای شهری تحولی از بهار نمیپذیرند. بهار در فضای شهری ما محصور اراده ماست. آن را با اراده و حساب شده در باغچههای از قبل طراحی شده میکاریم. بهار را در گل بنفشهای مییابیم که دیروز باغبانی در باغچههای خیابان کاشته است. در جهان پیشینان ما، بهار در برگ سبز سمجی از راه میرسید که بر بام چوبین یا گلین خانه ما شکفته بود.چیزی و چیزهایی هست که میان ما و پیشینان فاصله انداخته است. آنها اگر زنده شوند، دلشان از نوروز ما خواهد گرفت.