اندیشه تحت تأثیر دو مقوله رشد میکند؛ فضای جهانی و فضای فکری داخل. در جامعه ما، کفه مسائل داخلی، بیش از حد، سنگینی میکند و به اصطلاح، خود را بر دانشگاهها حاکم کرده و «عقلانیت ارتباطی» را در فضای تولید کتاب و نشریهها بهحاشیه میراند. اتفاقی که در دولت نهم و دهم افتاد، در عمل «هابرماسزدایی» بود.
به گزارش عطنا، به نقل از روزنامه ایران، یورگن هابرماس را به عنوان «نظریهپرداز گفتوگو» میشناسند و از آنجا که در دورههایی تلاش بر گفتوگو و تعامل در ادبیات سیاسی ما برجسته شد، به تبع آن هابرماس و اندیشههایش به دال مرکزی تفکر روشنفکران بدل شد هر چند این روند در دورههایی نیز با گسست و انقطاع مواجه بود. کتاب «هابرماس و روشنفکران ایرانی» که در تیر ماه 95 از سوی انتشارات «طرح نقد» روانه بازار نشر شد، تلاش مشترک دکتر محمدامین قانعیراد، استاد جامعهشناسی و عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و دکتر علی پایا، دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور است که در آن ردپای آرا و اندیشههای هابرماس در فضای روشنفکری ایران مورد بررسی قرار گرفته است. این کتاب مشتمل بر 16 گفتوگو با روشنفکران ایرانی است که با آرا و افکار هابرماس مأنوس بودند و در سه دسته «حلقه مرکز تحقیقات استراتژیک»، «حلقه ارغنون» و «روشنفکران ایرانی مقیم خارج» قابل دستهبندی هستند.برای تأمل بر محتوای اثر و هدف از نگارش آن با دکتر محمدامین قانعیراد، یکی از مؤلفان این کتاب به گفتوگو نشستیم که ماحصل این نشست پیش روی شما است.
**جناب دکتر قانعیراد، چرا در بررسی فضای روشنفکری در ایران، به سراغ تأثیر یک متفکر خارجی و آن هم «هابرماس» رفتید؟
تأثیر مسلم نظریهپردازان جهانی در ساخت اندیشه، انگیزه ما برای بررسی میزان اثرگذاری آرای هابرماس بر روشنفکران ایرانی شد و به نحوی این تأثیر را میتوان در میان روشنفکران معاصر و پس از مشروطه، بویژه در آرای علی شریعتی، جلال آلاحمد، محمد مجتهدشبستری، مصطفی ملکیان و... دید و این تأثیر و تأثر باید مورد بررسی قرار میگرفت.
تحول اندیشه در ایران از طرفی، متأثر از بحثها و مسائل داخلی است که همان افکار عمومی و اندیشهها را میسازد و از طرف دیگر، متأثر از مبادلات فکری، اقتباسها و الهامهایی است که ما از نظریهپردازان غیر ایرانی و عمدتاً غربی داریم. بنابراین، اندیشه اجتماعی ما، تحت تأثیر دو جریان است؛ یکی، تفکر اجتماعی در چارچوب جامعه ایران ودیگری، تفکر اجتماعی متأثر از استانداردهای فکری و قلههای اندیشه در جهان معاصر.
از این رو، این تصور که اندیشههای ما یکسره تحت تأثیر علومانسانی جهانی ساخته میشود، باوری نادرست است. به غیر از آن تأثیراتی که ما از جهان معاصر میپذیریم، از فضای اجتماعی و فضای فرهنگی که در آن زندگی میکنیم، نیز متأثر هستیم و اساساً تعامل این دو است که به اندیشهها شکل میدهد.
کتاب «هابرماس و روشنفکران ایرانی» به چگونگی پیوند اندیشههای هابرماس با آرای روشنفکران میپردازد. واقعیت این است که روشنفکران به نحو خاصی با آرای هابرماس مواجه شدند. بهکارگیری آرای هابرماس از طریق روشنفکران، از یک طرف با «طرح معرفتشناسانه» آنها پیوند دارد و از طرف دیگر به «دغدغههای اجتماعی» آنها پاسخ میدهد. بنابراین، اینگونه نیست که آرای هابرماس به صورت ناب و خالص، اینجا و در بین روشنفکران اثرکرده باشد، بلکه اندیشه او، در پیوند با مسائل فکری جامعه ایران، شکل خاصی پیدا میکند. نوع نقد هابرماس به عنوان مثال، نقد غرب، نقد سرمایهداری و عقلانیت مدرن به نوعی جزیی از طرح شریعتی و آلاحمد و روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب بود و روشنفکران بعد از انقلاب هم به نحوی هنوز وامدار آن اندیشهها هستند و در پی آنند تا توجیهات جدیدی برای آن اندیشهها متناسب با زمانه خود بیابند و بتوانند از آن دفاع کنند. برای مثال نفی غرب تنها غربستیزی تلقی نشود، بلکه دارای مبانی معرفتشناختی و قابل دفاع باشد. اینجا است که هابرماس این چارچوب مفهومی را در یک مقطع خاصی؛ عمدتاً دهه70 شمسی که البته اوج آن در دهه 80 بود، در اختیار روشنفکران ما قرار میدهد.
بر این اساس، دستگاه مفهومی هابرماس در اختیار روشنفکران ایرانی قرار می گیرد تا ضمن بازبینی در شرایط خود، به فهمی از آن هم برسند. در عین حال کمک میکند تا آن اندیشهها را متحول کرده و در عین حال، به روز کنند.
**کدام مبانی در تفکر هابرماس، او را به دال مرکزی روشنفکری ما بدل کرد؟
شاید چند عامل باعث شد تا هابرماس در آن دوره انتخاب شده و رسمیت پیدا کند؛ در دهه 70 و اوایل دهه 80 روشنفکران نظریهپرداز ما بیشتر از سبکی فلسفی و انتزاعی تبعیت میکردند و به گسترش علم در جامعه و حرکت مردم به سمت عقلانیت معتقد بودند و چنین اتفاقی را پیششرط رشد و پیشرفت جامعه تلقی میکردند. اما در یک مقطعی چرخشی جامعهشناختی رخ داد و در این چرخش، بیش از آنکه به «عقل» توجه شود، به «سازمان اجتماعی عقل» توجه شد. اینجا بود که روشنفکران بتدریج به این نکته اندیشیدند که اقدامات اجتماعی گسترش عقل و عقلانیت در جامعه چیست؟ و کدام سازمان اجتماعی میتواند در یک جامعه عقلانیت را تأمین کند؟ این توجه به مقولات جامعهشناختی شاید در بین کمتر نظریهپردازی وجود داشت که به طور همزمان هم به «عقل» و هم به «سازمان اجتماعی» آن توجه کند.
جامعه مدنی، عقلانیت فرهنگی، گفتوگو، ارتباطات، حوزه عمومی و... مجموعه مفاهیمی بودند که امکان شکلگیری این چرخش جامعهشناختی را برای روشنفکران ما فراهم کردند و اینجا است که دیگر، روشنفکران صرفاً از آرمانها سخن نمیگویند بلکه به ابزارهای دموکراتیک برای جلب مشارکت مردم در گفتوگوهای عمومی و اجتماعی نیز میاندیشند.
** هابرماس اغلب به عنوان «نظریهپرداز گفتوگو» شناخته میشود، شاید گسستهای اجتماعی که در آن دوره در جامعه ما وجود داشت، یکی از عواملی بود که ذهن روشنفکران را به سمت او رهنمون کرد؟
یکی از عواملی که ذهن روشنفکران را به سمت «عقلانیت فرهنگی» سوق داد تا با استفاده از عقلانیت فرهنگی و گسترش گفتوگو در بین گروههای فرهنگی مختلف بتوانند زمینهای را برای کاهش گسستهای ارتباطی پیدا کرده و گروههای مختلف مردم را به هم نزدیک کنند و کلیتی اجتماعی را تشکیل دهند، اندیشههای هابرماس بود. چون ما بعد از انقلاب با گسستهایی میان سنت و مدرنیته، روحانیت و روشنفکران، نسل جوانان و سالمندان یا بین گروههای جنسیتی مواجه شده بودیم و مجموعه این گسستهای ارتباطی که در جامعه ایرانی به وجود آمد، ذهن روشنفکران را به اینجا کشاند که چگونه میتوان بر این گسستها غلبه کرد و چگونه میتوان یک جامعه کمابیش برخوردار از «اجماع» را تشکیل داد.
اینجا دو راه وجود داشت؛ کاربرد زور یا کاربرد زبان. هابرماس از آنجا که جامعهشناس و «اندیشمند گفتوگو» شناخته میشود، در برههای برای تشکیل یک جامعه مبتنی بر گفتوگو در میان روشنفکران ما جاذبه پیدا کرد. فارغ از بحث گسستها، نکته دیگری باعث برجسته شدن آرای هابرماس شد و آن غلبه «اندیشههای سلبی» در میان روشنفکران بود؛ یعنی، عمدتاً میگفتند چه مقولاتی بد است و چه کسی دشمن است و چه چیزی را باید ویران کرد؛ به تعبیری، اندیشههای روشنفکری اغلب جهت «ایجابی» نداشت. اینجا ما با یک چرخش ایجابی هم مواجه میشویم؛ چرخش ایجابی که به «ساخت جامعه» و نه فقط ویران کردن آن، کمک میکند. این دوره، به نوعی دوره تکامل و تحول روشنفکری است که دنبال چیزهایی برای ساختن میگردد.
ما پیش از این مقطع زمانی، با روشنفکرانی مواجه هستیم که تو گویی با بخشی از تاریخ و فرهنگ ما قهر هستند؛ به عنوان مثال صادق هدایت به نحوی با ایران بعد از اسلام در بعد فرهنگی و سیاسیاش موافقت نداشت. از طرف دیگر، روشنفکرانی چون آلاحمد هم با باستانگرایی و توجه به ایران قبل از اسلام و دستاوردهای عظیم فرهنگی و تمدنی آن سازگار نبودند. بنابراین، این روشنفکران معمولاً بخشی از فرهنگ و تاریخ را برجسته کرده و از بخشهای دیگر غفلت میکردند که عمدتاً در ایران به دو صورت «اسلامگرایی» و «ناسیونالیسم» خود را بروز میداد.
اما با برجسته شدن آرای هابرماس، بتدریج با روشنفکرانی مواجه میشویم که به نوعی با تمامیت تاریخ و فرهنگ ایرانی به یک معنا، آشتی کردهاند و این کلیت را میپذیرند و از یک طرف میکوشند تا جنبههای مختلف فرهنگ را در ارتباط با هم قرار دهند؛ به یک نحوی هابرماس کمک میکند تا روشنفکران ما یک گفتوگوی درون فرهنگی و درون تمدنی را شکل دهند.
گفتوگوی دیگری که بعد از جنگ ایجاد میشود، میل به «گفتوگوی تمدنها» است. میل به اینکه جامعه ایرانی با جامعه جهانی در ارتباط قرار گیرد. به تعبیری، پس از آنکه روشنفکران تلاش میکنند به تمامیت جامعه ایرانی نگاه کنند در عین حال میکوشند تا از شیفتگی یا نفرت نسبت به غرب هم دست بردارند.
بنابراین، گسترش اندیشههای هابرماس نشاندهنده پایان دوره غربزدگی در روشنفکران ایرانی است. درست است که هابرماس خود یک روشنفکر غربی است ولی اندیشهاش آنچنان که فهم میشود، نسبت به غرب شیفتگی ندارد و برعکس دارای وجهی انتقادی نسبت به سرمایهداری، بوروکراسی و عقلانیت معاصر است. البته همانطور که شیفتگی نسبت به غرب ندارد به همان اندازه هم نقدی قهرآمیز و مبتنی بر نفرت نیز، نسبت به غرب ارائه نمیکند.
گسترش اندیشههای هابرماس، مجموعه روشنفکرانی را ایجاد کرد که توانستند «بُعد عاطفی اندیشه» را در نظام فکری خود کاهش داده و «مسئله عاطفی» را به یک «مسئله انتقادی» تبدیل کنند. «مسئله انتقادی» که یک سیستم و جامعه را سبک و سنگین میکند، بدون اینکه لزوماً از یک موضع عاطفی قطبیساز برخوردار باشد. معمولاً وقتی موارد عاطفی در اندیشه نفوذ میکند، فضای اندیشه اشباع شده و شروع به آفریدن دو قطبیها میکند؛ دو قطبیهای نور/ ظلمت که ریشه خود را از همان نفرت یا شیفتگی میگیرد و در عین حال، امکان یک اندیشه متعادل را منتفی میکند.
**خواهناخواه گفتمانهای سیاسی بر گفتمانهای فکری اثر میگذارند؛ به عنوان مثال در دولت نهم و دهم شاهد تغییراتی در گفتمان سیاسیمان بودیم که این تغییرات، از قضا بر فضای فکری و حوزه روشنفکری نیز بسیار اثرگذار شد و تحلیلگران از آن برهه با عنوان «دوره گسست در حلقه روشنفکری ایران» یاد میکنند، آیا شما هم، چنین قضاوتی دارید؟
متأسفانه این اتفاق رخ داد. اندیشه تحت تأثیر دو مقوله رشد میکند؛ فضای جهانی و فضای فکری داخل. در جامعه ما، کفه مسائل داخلی، بیش از حد، سنگینی میکند و به اصطلاح، خود را بر دانشگاهها حاکم کرده و «عقلانیت ارتباطی» را در فضای تولید کتاب و نشریهها بهحاشیه میراند. اتفاقی که در دولت نهم و دهم افتاد، در عمل «هابرماسزدایی» بود.
اگر هابرماس را به عنوان نماد «گفتوگو» تلقی کنیم، در عمل فضای اجتماعی و سیاسی ما به طرفی رفت که گفتوگوزدایی شد. از این رو، روشنفکران ایرانی، تاحدی فضای کار را از دست دادند؛ هر چند که «مرکز گفتوگوی تمدنها» در دوره اصلاحات خود فرصتی را برای گفتوگو ایجاد کرد اما متأسفانه جامعه روشنفکری ما در هشت ساله دولت نهم و دهم از فضای سیاسی متأثر شد و تا حدی به کناره رفت.
ما در دوران اصلاحات، در حالی با اندیشههای هابرماس در موضوع «جامعه مدنی» آشنا شدیم که در عمل هم جامعه مدنی در حال رشد بود. اما بعد، در یک دوره هشت ساله، مهار و تضعیف جامعه مدنی را تجربه کردیم. اینجا است که درمییابیم که چقدر نقش سیاستمداران در کنار روشنفکران میتواند برجسته باشد.
میخواهم بگویم در تحولات اجتماعی باید هم به نقش روشنفکران و هم به نقش سیاستمداران توجه کرد چراکه این دو هستند که در جامعه ایران به فرآیندها شکل میدهند. حال، مردم و جنبشهای اجتماعی به جای خود اما در سطح نخبگان، دو گروه «نخبگان سیاسی» و «نخبگان علمی» بسیار اثرگذار هستند و با همگرایی آنها است که میتوان به پیشبرد طرح توسعه امیدوار بود.
**با توجه به گسستی که حوزه روشنفکری ما در دورههایی تجربه کرد، وضعیت امروز آن را چگونه ارزیابی میکنید؟
واقعیت این است که فضای روشنفکری هنوز هم دچار رکود است و علت آن نیز، همان ناهمگونی عرصه فکر و سیاست است. در دولت روحانی، امیدهایی بین روشنفکران برانگیخته شد و بخشی از این روشنفکران، خصوصاً حوزه سینما و هنر وارد فعالیت و کار جدی شدند. اما این نشاط را در فضای دانشگاهی کمتر میبینیم. بخش زیادی از رکود فضای فکری ما، به ناتوانی دانشگاه برای بازگشت به سالهای اوجش باز میگردد. واقعیت این است که دانشگاه نتوانست بعد از این رکود فکری، اعتماد به نفس خود را تمام و کمال به دست آورد. دلیل آن هم امنیتی شدن فضای دانشگاهها در آن دوره بود که نتوانستیم به طور کامل از آن خارج شویم و با وجود تغییرات و تلاشهایی که در وزارت علوم و در دانشگاهها رخ داد، این اعتماد به نفس به طور کامل احیا نشد.
فضای روشنفکری ما هم تحت تأثیر دانشگاه است؛ وقتی دانشگاه پر رونق و پر نشاط باشد، روشنفکران هم به میدان میآیند. دولت روحانی برای تحرک مجدد در فضای فکری امیدهایی را ایجاد کرد و در نظام مدیریت دانشگاهی هرچند گامهایی برداشته شد اما هنوز راه بسیار داریم تا به اصلاح معناداری در مدیریت دانشگاهی برسیم.
**چرا قالب «گفتوگو» را برای جمعآوری دادههایتان انتخاب کردید؟
مصاحبه یک روش تحقیق است، به نوعی مستند کردن تجریبات افراد است. کتابهای زیادی در دنیا منتشر میشود که فقط گفتوگو است؛ گفتوگو با هابرماس، دریدا، فوکو و... و اتفاقاً این گفتوگوها بیشتر مورد اقبال مخاطبان قرار میگیرد. اما در ایران شاید کمتر به مصاحبه بها دادهایم. از این رو، ما این روش را انتخاب کردیم تا از رهگذر گفتوگو وارد ذهنیت روشنفکران شویم و بتوانیم دلایل توجه آنها به هابرماس، نوع الهامگیریشان، نحوه به کارگیری و معنادار کردن آنها را بدانیم و در نهایت بتوانیم به یک طبقهبندی از انواع رویکردهایی که نسبت به هابرماس وجود دارد، برسیم. به هر حال، میتوان از این روش به عنوان یک «روش تحقیق» دفاع کرد.
** به عنوان یک مخاطب، انتظار داشتم که بر مصاحبهها، تحلیلهای بیشتری گذاشته میشد، بویژه اینکه این مصاحبهها از سوی شما و دکتر پایا به عنوان اعضای خانواده روشنفکری صورت گرفته بود و بسیار جالبتر میبود اگر مثلاً تحلیل شما را از اظهار نظر استاد ملکیان یا مجتهد شبستری میخواندم.
حق با شما است و شاید خلأیی که در کتاب وجود دارد همین نکته باشد. تحلیلها میتوانست بیشتر باشد، من خود نیز چنین احساسی را دارم و با توجه به دادههایی که داشتیم، میتوانستیم تحلیلهای بیشتری را داشته باشیم ولی این کار را نکردیم و دلیل آن هم این بود که امکان انتشار اثر تا مدتها برای ما میسر نبود و وقتی که فراهم شد، ما سعی کردیم بیش از این، محتوای آن، روی زمین نماند و به دست علاقهمندان برسد.
** نکته دیگری که درباره کتاب محل تأمل است، الهام گرفتن شما از هابرماس برای انتخاب شیوه جمعآوری دادهها است. از آنجا که هابرماس خود «نظریهپرداز گفتوگو» است و بر «گفتوگو» تأکید دارد، شما نیز این روش را در نگارش اثرتان به کار گرفتهاید؛ به تعبیری شیوه شما در نگارش کتاب نیز به نحوی، هابرماسی است.
بله، همینطور است و اساساً در دوره جدید و در مطالعات اندیشهای این روش با تأثیر قابل توجهی همراه شده است.
**چه گروهی را مخاطبان اثر خود فرض گرفتهاید؟
دانشجویان علوماجتماعی از رشتههای مختلف هدف و مخاطب ما بود تا بتوانیم به نحوی اینها را به هم نزدیک کنیم و اتفاقاً 16 نفری که با آنها مصاحبه کردیم نیز از روشنفکران و اعضای خانواده علوم انسانی و از رشتههایی همچون فلسفه، علوم اجتماعی، علومسیاسی، جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی، ارتباطات و... بودند.
علت تأکید من بر علوم اجتماعی از اینرو است که مجموعه متفکران این حوزه، ظرفیت نزدیک شدن به هم را دارند. مخاطبان ما، فضای چند رشتهای علوم انسانی و اجتماعی بود و امیدوار بودیم که این اثر، بتواند یک محور همگرایی فکری را ایجاد کند و راجع به مسئله واحدی که «جامعه ایران» است، گفتوگو شود هر چند که منبع الهام، یک نظریهپرداز خارجی باشد.