از مشهورترین وقایع تاریخ کرمان، ماجرای محاصره و تصرف شهر بوسیله «آقامحمدخان قاجار»، در آخرین سنگر نبرد او با «لطفعلی خان زند» است که درست دویست و بیست و دوسال از آن میگذرد. عصر روز جمعه بیست و نهم ربیع الاول سال 1209ه.ق مطابق با دوم آبان1173 ه.ش کرمان پس از حدود چهار ماه مقاومت سقوط کرد و به تصرف سپاه قاجار درآمد.
به گزارش عطنا، دکتر سعید میرسعیدی، پژوهشگر تاریخ به مناسبت سالگرد فتح کرمان گزارشی در روزنامه ایران نوشته است، که متن این یادداشت در ادامه میآید:
کرمان همواره در طول تاریخ شهری مهم و معتبر بوده اما در کمتر شهری اینچنین از منجنیق فلک سنگ فتنه باریده است. این دیار شاید بیش از هر شهر دیگری گرفتار جنگها و بلایا و مصائب شده باشد و این مسئله تضاد عجیبی با نام دارالامان دارد که از دیرباز کرمان را به آن میخواندند. از مشهورترین وقایع تاریخ کرمان، ماجرای محاصره و تصرف شهر بوسیله «آقامحمدخان قاجار»، در آخرین سنگر نبرد او با «لطفعلی خان زند» است که درست دویست و بیست و دوسال از آن میگذرد. عصر روز جمعه بیست و نهم ربیع الاول سال 1209ه.ق مطابق با دوم آبان1173 ه.ش کرمان پس از حدود چهار ماه مقاومت سقوط کرد و به تصرف سپاه قاجار درآمد. رفتار آقامحمدخان قاجار با کرمانیان آخرین نمونه از قتل و غارت یک شهر در داخل محدوده جغرافیایی ایران توسط یک پادشاه ایرانی است.
تخت لرزان سلطنت زندیه، 10 سال بعد از مرگ «کریمخان زند» به لطفعلی خان جوان رسید. در این سالها آقامحمدخان قاجار فرصت یافته بود تا از منازعات داخلی و خانوادگی زندیه بهره بگیرد و بیشتر خاک کشور را تصرف کند. لطفعلی خان بر اثر خیانت «حاجی ابراهیم کلانتر» پایتختش شیراز را از دست داد و پس از مدتی تلاش و تکاپوی بیفایده، برای کمک گرفتن از «تیمورشاه» حاکم قندهار به آن سو حرکت کرد اما در میانه راه خبر مرگ حاکم افغان باعث توقفش در قائن شد. در این اوقات کرمان بعد از مرگ «ابوالحسن خان کهکی» حاکم مقتدر و قدیمی، به تصرف باباخان ولیعهد و برادرزاده آقامحمدخان درآمده بود و این موضوع با نارضایتی بسیاری از خوانین و امرای آن ولایت همراه بود. ایلات سیستانی مقیم بم و طوایف افغان شرق کرمان هم که از قدیم با زندیه پیوستگی و همراهی داشتند از شرایط جدید ناراضی و نگران بودند. برای آنها همراهی با لطفعلی خان با توجه به محبوبیت و قدرت فرماندهی و جنگاوریاش و نیز مشروعیتی که به خاطر انتسابش به کریمخان داشت، دست آویختن به یک امکان قوی برای حفظ قدرت و موقعیت به مخاطره افتادهشان بود. بنابراین «جهانگیرخان سیستانی» و «محمدخان افغان» با لطفعلی خان در قائن باب مکاتبه را گشودند و او را به تصرف کرمان ترغیب کردند. لطفعلی خان که در سالهای قبل دو تلاش نافرجام برای تصرف کرمان داشت، این فرصت را مغتنم شمرد و با معدود همراهانش به بم آمد و با همراهی این ایلات و اهالی و بزرگان کرمان موفق به فتح کرمان شد و امرای منصوب قاجار را فراری داد. به این ترتیب در اوایل شعبان سال 1208ه.ق که 10 روز پیش از عید نوروز بود، لطفعلی خان در کرمان مجدداً به تخت نشست و سکه و خطبه سلطنت به نامش جریان یافت.
با وجود خطر حمله همه جانبه آقامحمدخان، لطفعلی خان نمیتوانست از ایالت وسیع و معتبر کرمان چشمپوشی کند. شهر کرمان دارای حصار و قلعه مناسب و مستحکمی بود و اسباب ضرب سکه هم در آن شهر وجود داشت.تجارت کرمان هم حائزاهمیت بود و پشم و شال و ابریشم و مس آن مشهور و مرغوب بود و حتی به سایر نقاط دنیا صادر میشد.در تهران آقامحمدخان چون از استیلای لطفعلی خان بر کرمان خبر یافت با توجه به شروع بهار و مناسب بودن فصل، فوراً تصمیم به لشکرکشی به کرمان را گرفت.او با هوش سیاسی سرشارش میدانست اندکی فرصت میتواند لطفعلی خان را دوباره به دشمنی قوی تبدیل کند. لطفعلی خان هم با پیشبینی حمله دشمن بلافاصله بعد ازسپری شدن نوروز به تجهیز سپاه و تعمیر حصار و برج ها و اندوختن آذوقه و آماده کردن مقدمات قلعهداری مشغول شد.
«مقدار هزار نفر در شهر جمعیت نموده... در فکر انجام اسباب ملزوم قلعه داری...اشخاص کارآمد و معتبرین بلوکات را با کوچ به شهر بردند و از زراعت گندم و جو بیرونی قلیلی که رسیده و در دسترس بود حصار کرده آوردند و... به تازگی در میان بلده ارزن و حبوبات دیگر کشتند.»
نیروهای اندک لطفعلی خان متشکل از ایلات سیستانی و افغان و تفنگچیان پیاده شهری کرمانی و سوارانی از بلوکات و ایلات اطراف کرمان بودند و او که میدانست به خاطر کمبود نیرو در میدان جنگ نمیتواند به مصاف و رویارویی با سپاه پرشمار قاجار برود، امید به تکیه بر استحکامات شهر و برج و بارو و حصار کرمان و نیز شبیخونهای ناگهانی به اردوی دشمن داشت.در بهار1208ه.ق آقامحمدخان به نوشته تاریخ گیتی گشا «با سپاهی سیل آسا» از راه فارس و بوانات راهی کرمان شد.در طی مسیر ایلات و طرفداران لطفعلی خان مورد تاخت و تاز قشون شصت هزار نفری قاجار قرار گرفتند و قلعه شهربابک و مشیز و سیرجان تصرف شد.سه روز پیش از رسیدن قشون قاجار، لطفعلی خان به استقبال پیشقراولان دشمن رفت و آنها را به سختی شکست داد. آقامحمدخان در اواخر خرداد به کرمان رسید و در فاصله نیم فرسخی شهر در سمت غربی اردوگاه اصلی خود را مستقر کرد و شهر را در محاصره گرفت.
«برای برآورد کارها به گرداگرد حصار بارها برآمده درب و بروج آن را به نظر دوربین با دقت ملاحظه و مساوی 12-10 هزار عمله و بنا و نجار به فارس و یزد و عراق حواله فرمودند. مقابل هر برج شهر برجی... بنا کرده و مابین بروج را... خندقی ژرف و از خاک خندق سدی سدید و شگرف ساخت نموده و دروازهها قرار دادند و بر هر دربی پانصد نفر از سپاهیان حربی تعیین فرمودند.»
در ابتدای محاصره مدافعان و اهالی کرمان بسیار امیدوار و متحد بودند:
«لطفعلیخان از زیادی خصم هراس به خود راه نداده مهیای مقابلت گشت و چون در بدایت حال در بعضی گیرودارهای دو طایفه ظفر قرین حال عساکر لطفعلی خان شد دلیر گشته پای مصابرت فشردند و در مراسم حصارداری لوازم جلادت و اصطبار ظاهر ساختند.»
در آن اوقات چون توپخانه و وسایل قلعهگیری مؤثر در ایران وجود نداشت، سپاه مهاجم شهر را محاصره کرده و راه وصول آذوقه و کاروانها را به شهر میبستند و قناتها را کور میکردند تا فشار قحطی و گرسنگی شهر را از پای درآورد و مدافعان مجبور به فرار یا گشودن دروازههای شهر شوند.از آن سو امید مدافعان به رسیدن پاییز بود تا دشمن به خاطر سرمای هوا و کاهش آذوقه و علوفه و بسته شدن راهها تحت فشار قرار بگیرد.
«چون در ایام شتا کار محاصرت را کمال صعوبت است، لطفعلی خان به اشتداد فصل شتا اطمینان داشت و توقف لشکر شهریار قاجار را بر اطراف آن شهر متعسر، بل متعذر، بل ممتنع میپنداشت و نمیدانست که عزم ملوکانه و حزم شاهانه این پادشاه قهار به چه مرتبه است.»
مدتی گذشت و چون مدافعان به سختی دفاع میکردند وتدابیر نظامی برای تصرف شهر مؤثر نیفتاد بر خشم آقامحمدخان افزوده شد و رفتارهایی ظالمانه از او سر زد که یکی از آنها مقطوع النسل کردن پسر خردسال لطفعلی خان بود:
«زر مسکوکی در کرمان سکه به نام آن حضرت شده بود به دست اهالی اردو افتاده، دست به دست به نظر آقا محمد خان رسیده، این معنی باعث اشتعال نایره غضب او گشته، مقرر داشت که«فتحالله خان» خلف ارجمند آن جناب را که خردسال بود و با کوچ و بنه از شیراز به مازندران برده بودند او را خصی نمایند.»
واقعه دیگر دستور قتل بزرگان کرمانی اسیر در تهران بود:
«چون کرمانیان را در جان نثاری و خدمتگزاری لطفعلی خان یکدل و یک جهت دید آتش غضبش زبانه کشید حکم همایون... عز صدور یافت که اکابر کرمان را که حبس بودند به یاسا رساند و حکم به طناب آنها نمود»
اما بزودی ورق برگشت. با به پایان رسیدن تابستان و نزدیک شدن پاییز نه تنها علائمی دال بر ترک محاصره توسط سپاه قاجار دیده نشد بلکه معلوم شد آقامحمدخان مصمم به ادامه محاصره است.او دستور داد که سربازان و عمله جات سپاه اتاقهایی موقتی از چوب و خشت در اردوگاه بنا کنند و با فشار و سختگیری از ولایات و بلوکات اطراف آذوقه و علیق تأمین کرد و به این ترتیب تدارکات مفصلی برای باقی ماندن در اطراف کرمان در فصل سرما پیشبینی کرد.
«لطفعلی خان در تنگنای حصار منتظر سردی دی بود که زمستان در رسد و دشمن را تاب و توان برود. آقامحمدخان بر اندیشه آن مستحضر گشت. بفرمود در اراضی طهماسب آباد قلعهای برای انبار غله و پناه از سردی بنا کردند.»
همچنین با طولانی شدن محاصره کم کم شهر دچار کمبود موادغذایی شد.
«قحط... پدید آمد و مرض جوع شیوع یافت و به حدی قحط قوت شد که جمیع انبارها بیدانه شد و از گوشت و نان خشک تکهای نماند... یک مرغ بهای سیمرغ داشت...»
ترفندهایی برای غلبه به این مشکل بهکار گرفته شد. انبارهای حکومتی باز شدند و در دو مرحله 10 هزار نفر از افراد پیر و ناتوان و مردم عادی را از شهر اخراج کردند اما این تدابیر هم مؤثر نیفتاد.
«آتش قحط و غلا در شهر بالا گرفت. مردم با پوست و پشگل گوسفند تغذیه میکردند و برخی به اسه خرما و تراشه نجاری سد جوع مینمودند. کاهگل بیشتر خانهها را تراشیده و شسته برای علیق اسبان سپاهیان بردند. سگ ها و گربهها را خوردند.»
فشار قحطی و نیز ناامیدی از ترک محاصره توسط دشمن در اوایل پاییز مدافعان را دچار تزلزل بیشتری کرد. همچنین اختلاف بین نیروهایی که در رکاب لطفعلی خان بودند و از قدیم در مملکت کرمان رقابت و دشمنی داشتند در این زمان که کار جنگ سخت شد و امید پیروزی رنگ باخت، شدت پیدا کرد. به قول تاریخ زندیه «امتداد ایام محاصره به چهار ماه کشید و امر محصورین قلعه به اضطرار انجامید» و بعضی از ایلات و مدافعان از سرانجام کار دلسرد و ناامید شده و گروهی هم راه نجات خود را در سازش با دشمن و تسلیم شهر دیدند. ابتدا در یک مرحله گروهی از تفنگچیان مستحفظ قلعه خیانت کردند و دروازه را بر روی دشمن گشودند اما لطفعلی خان بر آنها غلبه کرد و قلعه را بازپس گرفت.اما مقاومت شهر چند روزی بیشتر ادامه نیافت و قلعه در عصر روزجمعه 29 ربیع الاول سال 1209ه.ق مطابق با دوم آبان1173 ه.ش سقوط کرد.
«چون عموم قلعه گیان و قاطبه معاونان و تمام اهالی کرمان مآل امر خود را ناپایدار و عزم آن سلطان صاحبقران را در تسخیر قلعه ثابت و برقرار دیده دانستند که مادام تسخیر شهر دست بردار از این مطلب نخواهد بود به فکر تدبیر چاره کار خود افتاده «نجفقلی خان خراسانی» که از سکنه کرمان و معتمد لطفعلی خان و با سیصدنفر به استحفاظ قلعه ارگ که یک سمت آن به خارج شهر اتصال داشت مأمور بود در جزو با سپاه نصرت همراه بنای سازش گذاشته عصر روز جمعه 29 ربیع الاول سنه 1209 از همان سمت قلعه را به تصرف...داده به خلاف دفعه سابق 12-10 هزار نفر به یک دفعه داخل شهر شده سوای چند برج که لطفعلی خان و کسان او در آنجا بودند تمامی بروج و حصار را متصرف شدند. لطفعلیخان هرچند سعی و تلاش کرد که شاید از قرار دفعه سابق بر ایشان ظفر یافته شهر را تصرف نماید راه چاره بدستش نیامد.»
البته بعضی از منابع دوره قاجار تصرف شهر را نه به خاطر خیانت مدافعان بلکه به قهر و غلبه نوشته اند:
«بعضی تدابیر قلعهگیری از حفر نقب و غیره بیفایده شد و کار بر محصورین تنگ شده... پس از آن به حکم قضا و فرمان قدر اقتضا، نوبت غلبه و فتح در رسید.«خان احمد خان سوادکوهی» با عساکر ابوابجمعی خود نردبانها بر دیوار حصار گذاشتند... سایر امرا نیز به او اقتفا کرده تمامی بروج را بگرفتند.»
یکی از سرداران به نام نجفقلیخان خراسانی را عامل خیانت نوشتهاند، اما بعضی منابع هم اشاره دارند که او تا آخرین لحظه مقاومت کرد:
«همه روزه لشکر بیرونی و اندرونی به مضاربه و مدافعه مشغول بودند تا... جماعت ماهانی و جوپاری که مستحفظ جانب شرقی حصار بودند آن طرف را به تصرف «احمدخان ماکویی» و تفنگچیان سوادکوهی بدادند. جیش پرطیش شاهی بدنه آن طرف را تصرف نموده و یورش به سایر اطراف حصار آوردند، هرچه نجفقلی خان خراسانی و میرزا خان افشار سعی کردند که قشون شاهی را دفع و رفع نمایند ممکن نشد.»
مقاومت بقیه تفنگچیان و مدافعان شهر به خاطر عدد زیاد دشمن به سرعت در هم شکسته شد. لطفعلیخان تلاش کرد مانند دفعه قبل حصار و برج ها را پس بگیرد، اما خیلی زود دریافت که شهر از دست رفته است و تصمیم به نجات خود گرفت.
گویا آقامحمدخان دستور داده بود با تدابیری مانع فرار لطفعلی خان شوند:
«قبل از تسخیر شهر که کار بر قلعگیان تنگ شده بود و بنای سازش گذاشته بودند آقامحمدخان به تصور این مطلب که مبادا حضرت جهانبانی رخش عزیمت را از شهر بیرون تاخته... در چهار جانب شهر خندق عمیق حفر نموده و مقابل هر دروازه برجی متین ساخت کرده و مستحفظان ساعی تعیین نمود که سد باب خروج آن جناب را نمایند.»
با این حال لطفعلی خان به همراه گروهی از اطرافیانش تا سه ساعت به جنگ مشغول بود و با رسیدن شب دروازه سلطانیه را تصرف کرد و از همان سمت از شهر خارج شد و به طرف بم رفت. نیروهای مأمور در خارج شهر هم نتوانستند او را دستگیر کنند. البته به قول مؤلف کتاب ماثرالسلطانیه «چنان پنداشتند که لطفعلی خان در این میانه مقتول شده» و این مسئله هم به فرار او کمک کرد. تا انتهای شب مقاومت مدافعان کاملاً در هم شکست و مهاجمان به مرور تا صبح روز بعد همه شهر و ارگ و حصار و برج ها را تصرف کردند.
صبح روز بعد که لشکریان از جنگ فارغ شدند قتل و غارت و جنایات شروع شد.
«روز دیگر که حضرت شهریاری از فرار لطفعلی خان مطلع شد نائره غضبش زبانه کشید چنانکه خرمن اهالی کرمان را بسوخت و نزدیک هشت هزار نفر زن و بچه آن بلد را مانند کنیز و غلام به سپاه خود بخشید و تمامت مردان آن را یا کشت یا کور کرد»
«معمری نقل نمود همه لشکر را سه قسمت کردند و شهر را هر سه روز به یک قسمت بخشیدند. ملاحظهکننده میداند سپاهی که به زحمت شهری را گرفته و مدتی به رنج بوده، سلطان هم به قتل و نهب و اسر حکم اکید فرموده چه میکند؟»
افراد مخصوص لطفعلی خان و عمویش عبدالله خان و بسیاری از امرای لشکر وی در آن میانه کشته یا دستگیر و کور شدند. منشی مخصوص او به جرم نگارش نامه ای توهینآمیز خطاب به آقامحمدخان کور شد و انگشتان کاتب نامه را بریدند.
«مقصرین و معاونین لطفعلی خان هرچه در آن شب گرفتار... و آنچه در کرمان مانده فرصت فرار نیافته بودند جمعی کثیر را از دو چشم نابینا و فوجی غفیر را از عالم هستی روانه دیار فنا ساختند.»
البته در نقل این ماجراها ممکن است عددهای بزرگ خلق شده باشد که با جمعیت شهر در آن موقع همخوانی ندارد.در مورد کور شدگان عدد بیست هزار هم نوشتهاند.حتی در سفرنامه «فرد ریچاردز» عدد هفتاد هزار آمده است.مؤلف میگوید آقامحمدخان به وزیر خود گفته بود هرگاه یک چشم از این مقدار کمتر بود دستور میدادم چشمهای خودت را دربیاورند.!
«منقول است که عدد کسانی که از چشم نابینا شدند به هفت هزار رسید و عدد قتل نیز ازاین متجاوز بود...گویند آقامحمدخان حکم کرد که به وزن مخصوصی یعنی چند من چشم از برای او ببرند.»
ممکن است این مجازاتها منحصر به اطرافیان و همراهان لطفعلی خان و افراد دخیل در جنگ بوده باشد، نه مردم عادی و چون تعداد این افراد زیاد بوده است شهرت یافته که همه مردان را کور کردهاند.
«کورشدگان را هیچکس به قلم نیاورده و مورخین متعرض تعداد نشدهاند.لکن مشهور است هفت من چشم کندند. ازین اغراق معلوم میشود بیاندازه چشم کنده شده.»
بعضی منابع دوره قاجار ماجرای کرمان را فرجام هواخواهی مردم یک شهر از دشمن پادشاه مملکت دانسته اند:
«از آنجا که اهالی کرمان خود به راه خلاف رفته و میل به متابعت لطفعلی خان کرده بودند بعد از ورود جنود نامعدود به شهر به قتل عام اشارت رفت.»
به قول مؤلف تاریخ کرمان قتل عام چنگیزی را آوازه نو شد و جنگ خاص هلاکویی آیین جدید یافت.
«آقا محمد خان تمامی سپاه را... بنهب و اسر شهر کرمان رخصت داد. هنگامه شور محشر و آشوب فزع اکبر در میان خلق پدید آمده، مردان ایشان عرضه شمشیر آبدار و طفلان و نسوان ایشان بقید اسار گرفتار و اموال و اسباب بسیار به حیطه یغما درآمده، بر احدی ابقا نکردند.»
توصیفات تکاندهندهای در مورد مجازات گرفتاران این معرکه وجود دارد:
«پس حکم فرمود تا سرکردگان لطفعلی خان را به ضمیمه اعاظم و اعیان و نامداران آن خطه، شرف اندوز حضور ساختند و بعد از آنکه هر یکی را در معرض عتاب پادشاهانه درمی آورد، میفرمود تا گوش آنها را بریده و چشم آنها را از حدقه بیرون آورده از اوج کوه به حضیض زمین میافکندند و در دم رهسپار طریق عدم میگشتند. حکم فرمود تا بقیة السیف سکنه آن خطه را... همگی را به ربقه اسیر درآورده ملتزم اردو به دارالخلافه تهران برسانند.»
مورخ کتاب روضة الصفا هم روایتی از زبان آقامحمدخان دارد که به نظر میرسد برای خوشایند شاهان وقت قاجار نوشته شده باشد:
«فرموده بود که مکرر با حق تعالی مناجات و عرض حاجات کردهام که اگر کرمانیان را استحقاقی نیست مرا بر آن شهر ظفر مده والا به قتل عام خواهم پرداخت، همانا گناهی کردهاند که مرا از قتل آنان رحمتی در دل نیست و الا قسی القلب نیستم.»
سرانجام لطفعلی خان با خیانت حاکم بم در آن شهر دستگیر و به فرمان شاه قاجار کور و بعداً کشته شد.سپاه فاتح بعد از چهل روز توقف به شیراز حرکت کرد. بسیاری از طوایف و ایلات کرمان تبعید شدند و بسیاری از مردم عادی هم به فارس و یزد و اصفهان مهاجرت کردند. «هنری پاتینجر» سیاح انگلیسی که 16 سال بعد، از کرمان دیدار کرده بود هنوز شهر را جنگ زده و کم جمعیت و نیمه ویران دیده بود. مجموعاً به نظر میرسد با وجود بیرحمی فراوان و سختگیری آقامحمدخان در حق مردم کرمان و فجایع و جنایتهای بسیار سپاه او، روایات مشهوری چون کور کردن همه مردان و قتل عام مردم واقعیت نداشته باشد بلکه به خاطر تعداد زیاد و غیرمعمول افراد کشته و کور شده اینطور شهرت یافته باشد. در عین حال میدانیم که برخلاف بعضی روایات شهر ویران و خالی از سکنه نشد و حصار شهر را مانند شیراز تخریب نکردند و حتی باقیمانده این حصار و دروازههایش تا اوایل قرن جاری باقی بوده است.با این همه کرمان زخم واقعه آقامحمدخانی را تا سالهای سال بر تن داشته است و امروزه نیز شاید نام کرمان بیش از هرچیز این صفحه از تاریخ را به یاد بیاورد.