۰۴ شهريور ۱۴۰۲ ۰۷:۱۶
کد خبر: ۳۰۵۱۸۷

عطنا - گرچه پس از شنیدن خبر سفر زودینه و نابهنگام استاد نوشتن در باب شخصیت ممتاز او به سبب بغضی که در گلو نهفته است و دیده‌ای که پرآب است دشوار است، اما بر خود بایسته می‌دانم درس‌های ماندگاری را که از او آموختم بر زبان آورم تا درسی و آموزه‌ای برای من و نسلی باشد.

نخستین درس که از استاد آموختم منش او در پروردن آرزو‌های بزرگ و آرمان‌های بلند در دانشجو بود. به یاد می‌آورم که در ابتدای راه بودم و در سال اول دوره لیسانس (لفظی که آن دوران برای کارشناسی به کار می‌بردند). استاد مرا به دفترش دعوت کرد و قهوه‌ای مهمان او شدم (دکتر با قهوه انسی مستمر داشت) با اینکه چند جلسه‌ای از کلاس ساخت زبان فارسی ما با او که انبوهی از دانشجویان در آن شرکت می‌کردند نگذشته بود با اصرار و مهربانی به من گفت دوره لیسانس را که می‌گذرانی دوره فوق لیسانس هم دوره میانجی بین لیسانس و دکتری است، اما خود را برای دوره دکتری آماده کن. این نخستین درس من از او بود که با آرزو‌های بزرگ از روز نخست باید زیست و استاد چه شانی برای دانشجوی خام نابلد تازه به دوران رسیده قائل شد.

اما درس دوم احترام بی‌بدیلی بود که دکتر صفوی برای دانشجو قائل بود. این ما نبودیم که به او نزدیک می‌شدیم تا استاد نظری به ما کند و توجه استاد را جلب کنیم بلکه این او بود که همواره با مهر و با لفظی که شاخص شخصیت او بود یعنی «قربان سرت بروم» ما را به دفترش دعوت می‌کرد تا از همان ابتدا یاد بگیریم که می‌توانیم روزی در اتاق استاد هم بنشینیم و فاصله‌ای بین استاد و دانشجو نیست الا احترام بی‌شائبه به استاد و تلمذ و یادگیری از دانش او. او به عینه ساختار رایج حصار بین استاد و دانشجو را شکست.

اما درس سومی که از او آموختم ظرافت نگاه و درایت او در حمایت از دانشجو بود. به خاطر دارم که در سال اول یا دوم دوره لیسانس بودم و ایشان نمره‌ای عالی به من و یکی از دوستانم دادند، اما از برخی از دانشجویان شنیدند که مانند بقیه نمرات این نمره هم با قدری ارفاق داده شده. از اتاق بیرون آمدند و به سمت تابلوی اعلانات طبقه پنجم رفتند و جلوی نام ما دو تن نوشتند «بدون ارفاق». این درسی بود که از او آموختم، اما خود توان و لیاقت انجام آن را نداشتم وعمدتاً به دانشجو می‌گویم نمره با ارفاق برای تو اعلام شده است.

اما درس چهارم مهربانی بی حد و حصر استاد بود. گرچه شیوه‌ها تفاوت دارد و برای همه استادان با هر منش و نحوه رفتار احترام عمیق قائلیم، اما شده است استادی که بعد ۳۵ سال در آرزوی دست دادن با او حتی در سال نو مانده‌ایم، اما کورش در ماه ۳۰ بار با ما دست می‌داد و می‌بوسید و این گاهی حتی روزی چند بار تکرار می‌شد گویی استاد قرنی ما را ندیده است. هنوز در حیرتم که افق مهربانی تا به کجاست.

درس پنجمی که از استاد آموختم فروتنی شگفت استاد بود آنگاه که در منصبی قرار داشت و یا نداشت. به یاد دارم که مدیریت نظارت و برنامه‌ریزی دانشگاه با او بود و بار‌ها به اتاق او رفتم. هرگز او را پشت میز نیافتم بلکه روی یکی از صندلی‌هایی که برای مراجعه کنندگان در نظر گرفته بود می‌نشست تا همگان احساس کنند در شرایطی برابر با او سخن می‌گویند و جایگاه استاد و شأن او وابسته به منش و شخصیت اوست نه در جایی که نشسته است. با این درس استاد هر گاه خرده منصبی در حد و قدر گروه داشته ام و میزی در اتاق، روش استاد مرا بازداشت از آنکه به گونه‌ای دیگر عمل کنم.

اما درس ششمی که از استاد آموختم آن بود که خود را به آب و آتش می‌زد تا از آنانی که در کلاس او پرورش یافته اند و ماحصل محیط دانش و تدریس اویند از صمیم جان حمایت کند. به خاطر دارم سال‌هایی که موانعی ایجاد شده بود بر سر راهم حتی مصمم‌تر از من طوماری جمع کرد و از تک تک استادان امضا گرفت تا من در آنجا ماندگار شوم و یک بار با صراحت به من گفت به دفتر رئیس دانشگاه می‌روم و دانشگاه را به آتش می‌کشم اگر کار تو به فرجام نرسد. دگرخواهی کورش و جانفشانی مصممانه و جسورانه او برای دیگران آموزه‌ای است که در ذهنم حک شده است.

درس هفتم که از استاد آموختم آن بود که ولع ثروت و قدرت نداشت و لذا از کسی بد نمی‌گفت و برای رسیدن به قدرتی و یا ثروتی کسی را به زیر نمی‌کشید و حسد نداشت تا خود به جایگاهی دست یابد. آنچه داشت برآمده از اخلاق نیکو و دانش عظیم او بود. زمانی که پرونده استادی او کامل شده بود سال‌ها آن را به کنار گذاشت تا استادی دیگر که فرزانه‌ای پیشکسوت بود به مقام استادی برسد و مبادا در کسب این عنوان از او پیشی گیرد. گرچه حق آن استاد برپا نشد، او پس از سال‌ها پرونده استادی داد؛ لذا از او آموختم ولع و شیفتگی نام جز حسادت و نخوت و خودبزرگ بینی به بار نمی‌آورد و آنچه اصل موضوعه است قدرشناسی از پیشکسوت و گریز از عنوان و قدرت و نام است.

درس هشتم که از استاد آموختم، اما در انجام آن هرگز به گرد پای استاد هم نرسیده ام و نخواهم رسید آن بود که سخت‌ترین مفاهیم را با ساده‌ترین و شیواترین سخن بیان کند. برای همین بود که در آن روز‌ها که به دلیل کثرت دانشجو کلاس‌های موازی برگزار می‌شد کلاس او در بزرگترین اتاق دانشکده برگزار می‌شد و شمار دانشجویان استاد دیگر که خود از نامداران بود به ده تن هم نمی‌رسید. آنچه از استاد آموختم آن بود که طنز و مزاح را آمیخته تدریس کند تا دانشجو از ساعت‌ها نشستن در کلاس لذت ببرد و افزون بر آن هر مفهومی را با نمونه و مثال و داستانی ساده با زندگی واقعی تلفیق می‌کرد تا فهم آن برای دانشجو سهل‌تر شود.

درس نهم که خود تجربه نکردم، اما سال‌ها ناظر ان بودم آن بود که دانشجویی که او راهنمای او بود با استاد زندگی می‌کرد. او و دانشجو ساعت‌ها در اتاق او می‌نشستند و استاد نظرات و اصلاحات خود را با صبر و بردباری به او می‌گفت و مانند میزبان از او پذیرایی می‌کرد و حتی اتاق خود را در اختیار او می‌گذاشت. در طول سال‌های نگاشتن رساله که در دوره دکتری گاهی به سه تا چهار سال بالغ می‌شد دانشجو احساس می‌کرد که تحقیق از زندگی جدا نیست و در بطن زندگی، تحقیق خود را به انجام می‌رساند.

درس دهم که از استاد آموختم آن بود که هرگز به کسی غضبی نگرفت. گاه گرچه نادر و اندک دیده‌ام که استادی از همکاران خود که جایگاهی فراتر و حتی فروتر دارند به سبب دستاوردی علمی و یا توجه دانشجویان به او کینه و عداوتی به دل می‌گیرد و حتی نسبت به دانشجو به سبب آنکه رساله را با آنان نگرفته است یا کمتر به اتاق او می‌رود بی‌اعتنا می‌شود و یا حتی بر او غضب می‌گیرد. اما دکتر صفوی با همه مهربان بود و قرابت و مهربانی او با رساله دانشجو و قدرت و منصب همکاران نسبتی نداشت، زیرا او بالذات و بر حسب دانش و بینش وارسته و سلیم النفس بود.

اما دو درس بسیار عظیم و ماندگار دیگر از استادم کورش آموختم. درس یازدهم آن بود که آنگاه که دانشجوی کارشناسی بودم استاد در دوره دکتری تحصیل می‌کردند و فاصله عظیمی در آن روز بین ما بود که امروز هم باقیست. آن چنان شهرت و اعتباری داشتند که انگار نمی‌شد او را صدا زد الا «دکتر صفوی». از آنجا فهمیدم که دکتر بودن باید به استاد بیاید. شان او باید آنگونه باشد که دیگران او را دکتر بنامند و استاد بدانند و دکتر بودن را در دانش و منش او ببیند. از این رو خود را بسیار ساده معرفی می‌کرد و می‌گفت کورش صفوی هستم و همین یک جمله کافی بود تا انباشتی از دانش را که در نوشتارهار‌های او تجلی یافته بود در اذهان زنده کند و هر کس اشارتی به اثری از او کند و از درسی که با او گذرانده است. برای دانستن این که کیستی یک نام کافی است مابقی در تعامل میان ذهنی که گویی بینامتنیتی از شهرت و آوازه و اعتبار که در اذهان است بی آنکه خود بگویی در ذهن‌ها می‌جوشد و بازآفرینی می‌شود.

اما درس ماندنی دیگر و درس دوازدهم آن است که این استاد است که محیط خود را بزرگ و برخوردار از بزرگی می‌کند و نه محیط استاد را. از همین روست هر کس که نام دانشگاه و گروه او را می‌شنود می‌گوید آها می‌دانم همان جایی که دکتر کورش صقوی در آنجاست. چه بسا محیط کوچکی که به بزرگی و نیکی از آن نام می‌برند، زیرا استاد یا استادانی در آنجا هستند که تراز آن محیط را به درجه والا رسانده‌اند و چه بسا محیط بالا و دانشگاه‌های نامداری که استاد در آنجا هم بی‌نام و نشان مانده است.

این درس‌ها همواره برای من ماندگار است و بر خود بایسته می‌دانم که در کلاس‌های خود برای دانشجویان باز گویم تا اگر شان و توان و قدر من آنگونه نبود که این درس‌های ماندگار را سرلوحه ام قرار دهم و بدان‌ها عمل کنم، اما این دانشجویان با همت عالی خود به آن عمل کنند تا آنگاه که در جایگاه استادی دانشگاه قرار گرفته اند منش و شان بلند کورش صفوی در چرخه روزگار به نیکی برجا بماند.

آنچه تا هفته‌ها و ماه‌هاست چشمانی پر از اشک و بغضی خفته در گلوست، اما شاید روزگار شدت این اندوه را اندکی کاهش دهد لیکن آنچه کاستی و خاموشی نمی‌گیرد نام بلند و خاطره گرم استاد است. در پایان، کلام خود استاد را از او وام می‌گیرم و می‌گویم کوروش جان استادم جان جانانم «قربان سرت روم»، الان که چنین زودینه و ناهنگام گاه رفتن تو در میانه دهه پربار ۶۰ زندگی نبود.

یادش ماندگار و راهش مستدام باد!

با ارادت شاگردی ماندگار به استادم دکتر کورش صفوی برای سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۹۷ و تا به ابد

ضیاء تاج الدین، دانشگاه تربیت مدرس، ۲۱ مرداد ۱۴۰۲

عطنا را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

اینستاگرام                                              تلگرام

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
هنر و فرهنگ1
کرونا؛ نادانی انسان در عصر علم و فناوری قرن بیست و یکم
کتاب چشم انداز‌های ارتباطی پاندمی منتشر شد:

کرونا؛ نادانی انسان در عصر علم و فناوری قرن بیست و یکم

کتاب«چشم انداز‌های ارتباطی پاندمی»جدیدترین اثر دکتر هادی خانیکی با گردآوری وتدوین حبیب راثی تهرانی، با نگاهی ارتباطی به بیماری کرونا، به‌تازگی ازسوی مرکز نشر دانشگاهی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
فحش دادن بخشی از ابزار کار و سنت ماست!
حمایت بی‌شرمانه شاهین نجفی از فحاشی و توهین عناصر ضدانقلاب به مردم ایران:

فحش دادن بخشی از ابزار کار و سنت ماست!

شاهین نجفی خواننده هتاک، فحش دادن را بخشی از ابزار کار خود و از سنت‌های خود و عناصر ضد انقلاب دانست و خواست که مردم فحاشی کردن را به عنوان بخشی از فرهنگ و سنت‌های خود بپذیرند!!
هنر و فرهنگ2
دروازه‌بانی، تاثیر مستقیمی بر برداشت ما از واقعیت‌های اجتماعی دارد
معرفی کتاب: "دروازه بانی"، اثر پاملا شومیکر، ترجمه دکتر حسین افخمی:

دروازه‌بانی، تاثیر مستقیمی بر برداشت ما از واقعیت‌های اجتماعی دارد

بنابر نظر پاملا شومیکر، استعاره "دروازه‌بانی" را می‌توان برای هرموقعیت تصمیم گیری و با هرمیزان اطلاعات به کار برد؛ چه این انتقال از طریق کانال‌های جمعی و چه از طریق کانال های بین‌فردی باشد.
پر بازدیدها
آخرین اخبار