عطنا - “انسان”، کجای کار است؟
برترین است یا کمترین؟!
مدار است یا تابع؟!
مبناست یا مبتنی؟!
این سوال(+ات) تعیین کننده را می توان یکی از اصلی ترین چالش های جهان اندیشه ورزی شمرد...
ماهیت بسیاری از ایسم ها و مکاتب، ادیان و مذاهب، نحله ها و فرقه ها، ملت ها و کشورها و حتی سازمان ها و نهادها را نسبتشان با همین چالش تعیین می کند.
در روزگاری به سر می بریم که به رغم تهدیدهای روزافزون هوش مصنوعی، کماکان “انسان” با قدرت اختیار و تفکر خلاق خویش، اشرف مخلوقات است. به یقین هیچ تحول مثبت، رشد معنوی و توسعه ی تمدنی بدون عامل انسانی رقم نمی خورد. اما سوال این جاست که با کدام چهارچوب و حد و مرز؟!
امیل دورکیم(Emile Durkheim)، اندیشمند نامدار فرانسوی و بنیانگذار کرسی علمی جامعهشناسی، نظریه و کتاب معروفی دارد به نام خودکشی(Suicide)[خودکشی: مطالعهای در جامعهشناسی] که در سال ۱۸۹۷ نگاشته شده. به نظرم از دریچه ی این نظریه می توان شناخت دقیقی نسبت به موقعیت ایده آل انسان در ارتباطات پیرامونی اش یافت.
دورکیم معتقد است خودکشی انسان که همانا افول و تباهی جامعه است در چهار زمینه صورت میگیرد:
1- “خودخواهانه”:
زمانی که همبستگی فرد با دیگران کم شود و افراد خود را از جامعه کنار بکشند. یک تضاد و تنهایی ویرانگر.
شاهد مثال: واژه ی “اومانیسم” اگرچه برگرفته از ادبیات لاتین، انسان گرایی ترجمه شده و انواع مختلفی بر آن مترتب است(تا جایی که حتی برخی اندیشمندان مانند لگنهاوزن از امکان سکولاریسم اسلامی سخن گفته اند) اما به عنوان شالوده ی فرهنگ و فلسفه بعد از رنسانس در غرب با بنیان کوگیتوی دکارتی(من فکر می کنم پس هستم) و خوانش سکولاریستی عملا به معنای "خودبنیادی" بوده است.
به همین دلیل می توان جریان مدرنیته در غرب را شاهد مثالی از این وضعیت شمرد. به خصوص در باغ سبز عموسام در ایالات متحده آمریکا.
فردگرایی و تنهایی بشر با تمام آثار و عوارضش یکی از بارزه های مدرنیته در مغرب زمین بوده است.
2- “دگرخواهانه”:
ناشی از بی توجهی محض به ماهیت و نیازهای فردی انسان، گرایش افراطی به ایدئولوژی جمعی و محو شدن در اهداف گروهی. زمانی رخ می دهد که فردیت انسان در چشم گروه محترم نباشد.
شاهد مثال: عمدتا گروهک ها، فرقه ها و قبیله های سیاسی متنابه این عارضه اند.
نمونه ی بارزش جنبش های مسلحانه ی چپگرا که روزگاری اتحاد جماهیر شوروی را طی تعبیری خودمانی از رهبرش جزف(یوسف)استالین، خانه ی دایی یوسف می گفتند.
و یا گروهک های تندروی تکفیری با برچسب دروغین اسلام گرا نظیر داعش، بوکوحرام و…
در همین زمینه، مطالعه بر روی آمار بالای ریزش، فرار یا خودکشی در بین اعضای گروهک تروریستی مجاهدین خلق(منافقین) تامل برانگیز است.
3-“نا به هنجارانه(آنومیک)”:
واژه ی آنومی با ریشه ی یونانی به معنای بی قانونی است. مقصد سوداگران آزادی مطلق. مصداق بارزی برای مثل: شهر هرت. موقعیت هرکی هرکی.
تمام آن چه یک فرد یا جامعه را معنی می بخشد: چهارچوب، هنجارها، قوانین و قید و بندهایی است که هویتش را تشکیل می دهد. بنابر این آنومی را می توان به سرطان استخوانی تشبیه کرد که تمام مفاصل پیوندهای یک جامعه را از هم می گسلد و به نابودی می کشاند. در جهانی که شخصیت سینمایی آنارشیست و هرج و مرج طلب جوکر تبدیل به قهرمان نسل نوظهور Z می شود باید از چنین موقعیتی هراسید.
شاهد مثال: انقلاب خاموش(The Quiet Revolution)، به پدیده ای گفته می شود که طی آن جامعه با از دست دادن هویت(هنجارها و چهارچوبو های)خویش دچار افول و در نهایت با مرگ یا زایش دوباره ای طبق مختصات جدید مواجه می شود.
تحولات عمیق و بنیادین اجتماعی و سیاسی برخی کشورهای غربی مانند: فرانسه، کانادا و آمریکا در دهه ی ۱۹۶۰ میلادی، بر اثر عوارض پس از جنگ جهانی و آثار مدرنیته، در این زمینه قابل تامل است.
4 - “اجبارمدارانه”:
تمثیل یونانی “شمشیر داموکلس” به معنای تهدیدی همیشگی بالای سر افراد که هر حرکت و واکنشی را دچار مخاطره میکند، نماد دقیقی برای این موقعیت است.
زمانی که قانونمداری افراطی با توسل به زور و خشونت از هنجارها برای افراد قفس و زندان می سازد.
بسیار است که آدمی مرگ را به زنده مانی مدام در زندان ترجیح می دهند.
شاهد مثال: تجربه ی قرون وسطی در غرب یا حکومت های دیکتاتورمآب از این جرگه اند.
همچنین سازمان های اداری که بر کاکل قوانین بروکراتیک سفت و سخت می چرخند و خلاقیت نیروهای های انسانیشان را اخته می کنند
مع الوصف و در نتیجه: جریان اصیل گفتمان انقلاب اسلامی، بی آن که به دام این چهار موضع مرگبار بیفتد، باید با “رویکردی روادار و تعادل بخش” از سرمایه های انسانی خود در نهادها و دستگاه های ذی ربط، برای تحقق تمدن سازی نوین بهره ببرد. وگرنه اگر نقطه ی طلایی در این نسبت تعریف نشود، هر گونه تلاش در مسیر تحول خواهی انقلابی و تمدن سازی بر عبث پاییدن است.
عطنا را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید: