عطنا - وقتی در اداره جامعه با خلأ نداشتن نگاه و نظریه روبهرو هستید، همه چیز خواهناخواه در ورطه روزمرگی، کسالت و خمودی گرفتار خواهد شد، سازمانهای عریض و طویلی شکل خواهد گرفت که عناوین پرطمطراقی دارند و گزارشهای مفصل تهیه میکنند، اما از کارایی در آنها خبری نیست؛ سازمانهایی که قرار بوده مثل دماسنج، تبهای اجتماعی و فرهنگی را تشخیص دهند، اما در ادامه خود به بخشی از آن تب یا حتی عامل به وجودآورنده آن بدل میشوند. گفتوگوی ما با دکتر ابوالقاسم فاتحی، عضو گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی به بررسی عوامل نهادی، هنجاری و مدیریتی شکلدهنده به ناآرامیهای اخیر میپردازد.
چه رسانه باشیم، چه تحلیلگر یا فردی معمولی از اعضای جامعه، خواهناخواه میخواهیم تصویری از رویداد داشته باشیم که ببینیم با چه پدیدهای روبهرو هستیم. به عنوان تحلیلگر چه تصویری از این فضای اغتشاشات دارید که دو سه ماهی است فضای کشور را در بر گرفته است؟
نگاه و ورود بنده به تحلیل مسائل اجتماعی ایران چه مسائل اجتماعی دور و نزدیک باشد یا رخدادهای پس از انقلاب اسلامی و به خصوص پنج بحران و فتنههای سالهای ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸ و فتنه و آشوبهای اخیر طبعاً علمی است، اما علم برخاسته از تجربه دانش روز جهانی توأم با نگاه بومی مسئلهمحور در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی.
اگر بخواهیم رخدادی را خوب بشناسیم، باید آن را در سه سطح بررسی کنیم. سطح اول، توصیف غنی از چیستی موضوع و مسئله، سطح دوم تحلیل درست و همهجانبه از چگونگی آنچه اتفاق افتاده است و سطح سوم تبیینهای چندلایهای از چرایی ریشهها و بسترها و زمینههای دور و نزدیک رخداد، و بدیهی است این سه سطح را نمیتوان جدای از یکدیگر بررسی کرد. در سطح توصیف میشود گفت اگر اتفاقاتی را که بعد از مرگ مهسا امینی یا به بهانه این مرگ شروع شد و اکنون نزدیک ۷۰ روز است با شدت و ضعف ادامه داشته است، بخواهیم توصیف غنی کنیم، حتماً باید برگردیم به بسترها و زمینههای آن در گذشته و ببینیم در جامعه ما بعد از انقلاب- و به طور مشخص بعد از جنگ- چه اتفاقاتی روی داده است. آنچه امروز میبینیم پنجمین فتنه و بحران اجتماعی- سیاسی است. بحران اول سال ۷۷ بود، دوم سال ۸۸، سوم ۹۶، چهارم ۹۸ و در نهایت شهریور ۱۴۰۱، البته هر کدام از این بحرانها جنس و ماهیت خود را داشتند. از طیف اقتصادی و معیشتی تا مسائل سیاسی که در سال ۸۸ اتفاق افتاد. مثلاً بحران سالهای ۹۶ و ۹۸ اقتصادی بود و توزیع مکانی و ثقل آشوبها وضعیت خاص خود را داشت.
چرا این بحرانها به تواتر روی میدهد؟
این رویدادها بسترهای زمینهای دارد. در جامعه آسیبها و مسائلی وجود دارد که در جامعهشناسی سیاسی به آن گسل یا شکاف میگویند، مثل گسلهای قومی، البته این اتفاقات از آن جنس نیست، بیشتر از جنس احساس نابرابریهای اجتماعی، فقر، احساس تبعیض، احساس بیعدالتی، احساس دیده نشدن و شنیده نشدن است. وقتی این شکافهای اجتماعی فعال میشود، حالا هر چیزی میتواند بهانه آن باشد، به سهولت در فضای سایبری و شبکهای جهانی میتواند سایر گسلهای قومیتی و مذهبی نیز بر آن سوار شود. احساس آنومی از وجود آنومی برای بینظمی اجتماعی خطرناکتر است و متأسفانه در لایههای جمعیتی و اجتماعی این احساس تولید شده است.
این روزها زیاد درباره آنومی میشنویم، اما ممکن است دیدگاهها در این باره متفاوت باشد. منظورتان دقیقاً چیست؟
بهترین تعریف عامهپسند برای آنومی، ایجاد فضایی ذهنی و برساختی در ذهنیت جمعی جامعه است که به اصطلاح به آن «هرکی به هرکی» گفته میشود، البته نه به این معنا که قانون نیست، بلکه در عمل آن قانون به سخره گرفته میشود و محترمانه میبوسند و کنار میگذارند. قانون هست، اما صورت بدلی، صوری و تشریفاتی به خود گرفته است. توجه کنید دهها توجیه برای عبور از قانون میآورند که قانون را دور بزنند تا هدف اصلی قانونگذار محقق نشود. متأسفانه این بیماری در سه دهه اخیر در کشور رشد کرده و بهترین مثال آن اغلب مصوبات شورایعالی انقلاب فرهنگی است. حال وقتی جامعه فهمید قانون هست، اما اجرا نمیشود، قانون هست، اما در کنار آن یک عده رانت دارند، قانون هست، اما تبعیض هم هست، آرامآرام جامعه وارد دالان آنومی میشود، آنومی یعنی شما هستی و در عین حال نیستی، یعنی یک جامعه بدلی. همه چیزی داری، اما این قانون به سمت منزلتهای اجتماعی صوری میرود.
چه مصادیقی از سیاستهای نسنجیده توسعهای و گسترشهای بیقواره در حوزه آموزش عالی و فرهنگ عمومی صوری وجود دارد؟
مثل سیاست گسترش وحشتناک آموزش عالی در ایران. ما ۲ هزارو ۵۷۰ دانشگاه، نزدیک ۵/۶ میلیون فارغالتحصیل و بیش از ۵/۴ میلیون نفر فارغالتحصیل بیکار داریم، در حالی که چین و امریکا نسبت به ما و به نسبت جمعیتی که دارند تعداد مراکز علمی کمتری دارند. این یعنی چه؟ یعنی منزلت اجتماعی واقعی آموزش عالی، صوری است. اینها وقتی جمع میشود بسترهایی را در جامعه درست میکند که مثل آتش زیر خاکستر و آب زیر کاه است.
به چشم نمیآید، اما هست.
ما باید یک رویکرد جامع داشته باشیم. اگر در توصیف مسئله این طور رفتار کنیم که من آن بخش مسئله را دوست ندارم، پس نادیدهاش میگیرم این توصیف دقیق و جامع نخواهد بود.
یعنی آنچه را هست، واقعاً ببینیم.
بله مثل اینکه شما عکاسی میکنید. دوربین، سوژه را طوری قاببندی میکند که تمام ابعاد آن در قاب بگنجد، از زوایای مختلف هم پوشش میدهد تا حجم آن به درستی معلوم شود. ما اگر بخواهیم به بسترها و ریشهها برگردیم، بعد از پایان جنگ تا الان اتفاقات بزرگی داشتهایم. اول دوره آقای مرحوم هاشمی و الگوهای توسعه اقتصادی است. آقای هاشمی، سیاست سازندگی و تعدیل اقتصادی را همراه با بحث عدالت اجتماعی دنبال میکرد، طوری که تعداد زیادی از خطبههای نماز جمعه را به بحث عدالت اجتماعی و سیاستهای تعدیل اقتصادی اختصاص داده بود. جامعه ما آن موقع تازه از جنگ بیرون آمده بود، طبیعتاً جمعیت ما این قدر هم نبود و دهه هشتادیها هم هنوز به دنیا نیامده بودند، این جامعه از جنگ بیرون آمده انتظار داشت دستکم ۵۰ درصد حرفهایی که دولت سازندگی میزند، عملی شود. آقای هاشمی و تیم او خطاب به ملت میگویند: شما ریاضت بکشید، مسئله حل میشود، مردم ریاضت کشیدند، صبر و همراهی کردند که مسئله حل شود. به این ترتیب هشت سال در فضا و گفتمان توسعه اقتصادی گذشت. همان موقع هم بحث این بود که ما برای رشد اقتصادی، سیاست و الگوهای درونزا و بومی را نباید نادیده بگیریم. از طرفی آقای هاشمی تأکیدش بر حل مشکل اقتصادی بود. میگفت من میخواهم به اقتصاد بپردازم، بنابراین توجه چندانی به فرهنگ و سیاست نکرد. ما انتظار داشتیم بعد ۱۵-۱۰ سال شاهد بازدهی نتایج سیاستهای اقتصادی دولت مرحوم هاشمی باشیم، اما با اینکه همین سیاستهای اقتصادی در هشت سال دولت آقای خاتمی ادامه داشت، اما منجر به بزرگترشدن سفره مردم نشد و در عوض طبقه نوکیسهها و تکنوکراتهای اشرافی و طبقه متوسط شهری رو به بالا را ایجاد کرد که معنای آن بزرگتر شدن طبقه متوسط رو به پایین و فقراست.
اما این اتفاق نمیافتد. چرا؟
دکتر رفیعپور در کتاب «توسعه و تضاد» میگوید: اولین بحث در توسعه اقتصادی، الگوهای توسعه است. توجه کنید که مخ اصلی الگوهای توسعه اقتصادی آقای هاشمی، همان توصیههای سیاستی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود. به لحاظ منطق نظری هم همان اقتصاد لیبرال و نئولیبرال.
در واقع شما میگویید ما با یک ناکامی در رسیدن به توسعه اقتصادی مواجه میشویم. دورههای بعد این روند چطور ادامه پیدا میکند؟
آقای خاتمی بعد از آقای هاشمی سر کار میآید، در حالی که تیم اقتصادی آقای خاتمی همان تیم اقتصادی آقای هاشمی است. منطق همان است، البته ایشان آمد و توسعه سیاسی را در مرکزیت الگوی توسعه خود قرار داد، در حالی که ما هنوز میوههای توسعه اقتصادی را نچیده بودیم، البته در این دورهها یکسری اتفاقات خوب افتاد، اما این اتفاقات بنا به دلایلی به نتیجه لازم نرسید.
به کدام دلایل؟
ما زیرساختها را درست کردیم. از راهآهن تا برق و سد. فراهم آوردن این عناصر برای هدف و الگویی بود، اما موانعی در کارکرد آنها ایجاد شد که نتیجه آن توسعه متوازن و پایدار و درونیزا نشد، در نتیجه منافع این رشد اقتصادی عاید بدنه اجتماعی مردمی که انقلاب کرده بودند و نسلهایی که در حال شکلگیری بودند، نشد.
چه موانعی؟
مثلاً با آمدن آقای خاتمی، بحث توسعه سیاسی مطرح شد. انرژی فعال دولت آقای خاتمی به سمت توسعه سیاسی رفت و مباحث مطالعات زنان، مطالعات جوانان و مناسبات نسلی و مطالعات فرهنگی وارداتی بدون نقد و بررسی و بدون بومیسازی آنها از طریق رسانهها وارد فضای عمومی جامعه و به عنوان رشتههای درسی نیز وارد فضای علمی دانشگاهها شد. نوع ادبیات این دست از مطالعات به گونهای است که اگر همراه با نقد و بررسی نباشد و در انتقال آن به جوانان و به جامعه به بومیسازی آن توجه نشود، درست مانند چیزی که اتفاق افتاد، به تدریج نسل جدید با زبان زیستبوم خود کمکم بیگانه میشود.
در واقع وقتی دیدند از توسعه اقتصادی چیزی گیرشان نیامد، باب جدیدی باز شد که هشت سال طول کشید و در ادامه آقای احمدینژاد با همان بحثهای اصولگرایی آمد. انتظار این بود که بیاید و آن مشکلات و موانعی که ضدتوسعه شده بود بردارد و مرتفع کند که نشد.
مثلاً؟
مثلاً مدیریت تکنوکراتها. چرا آقا فرمودند مدیریت جهادی. این گفتمان در برابر همان مدیریت تکنوکراتی بود. انتظار این بود که آقای احمدینژاد، مدیریت جهادی را در بستر دانشبنیان پیش ببرد، اما یکی از بزرگترین اشکالات آقای احمدینژاد این بود که کارهایش دانشبنیان نبود. یک جاهایی البته ضددانشبنیان بود. خب مردم نگاه میکنند میبینند دوره آقای هاشمی آمد و تمام شد، دوره خاتمی و احمدینژاد هم آمد و تمام شد. بعد هم آقای روحانی آمد که واقعاً در حوزه اقتصادی و فرهنگی در حد یک فاجعه شد. ما با رکود تورمی در اقتصاد و با گسترش اباحهگری فرهنگی در حوزه فرهنگ عمومی روبهرو شدیم.
چرا فاجعه؟
برای اینکه ایشان مهمترین مسئله کشور و مردم را که اقتصاد بود گره زد به برجام. از این بالاتر نمیتوانم بگویم. تقریباً ۱۰ سال- طبق نظر متخصصان- رشد صفر اقتصادی را تجربه کردیم. توجه کنید که وقتی رشد اقتصادی صفر باشد، مثل خانوادهای میمانید که مجبورید از پسانداز و اندوخته بخورید. خب روزی این پسانداز هم تمام میشود. چه کار میکنید؟ قرض میگیرید؟ دیر یا زود به جایی میرسید که دیگر کسی به شما قرض نمیدهد. این تورم و رکودی که ما داریم حاصل ۱۰ سال توقف در رشد اقتصادی است به علاوه حاشیههایی که داشتیم.
خوب دقت کنید همه این اتفاقات متوالی در این دولتها تأثیر اجتماعی خودش را بر ذهنیت مردم میگذارد. از طرفی مردم شاهد یکسری اتفاقات بد دیگری هم شدند. مثلاً مردم دیدند اغلب کارگزاران و برخی مقامات دولتی چه در دولتهای هاشمی، چه دولتهای خاتمی، احمدینژاد و روحانی حرفشان با عملشان یکی نیست و گاه متضاد است. یک چیز میگویند و کار دیگری میکنند. طبیعی است شکاف بین قول و عمل برای مردمی که انقلاب کردهاند خیلی سنگین باشد. مردم نگاه کردند، دیدند که تبعیض زیاد است. یک وقتی است که ما کشور فقیری داریم، اشکال ندارد همه ما این فضا را تحمل میکنیم.
مثل ظلم مساوی که نوعی عدالت است.
مردم میدیدند فلان فرد به دلیل انتساب نسبی یا سببی با برخی از مقامات دولتی با اینکه ۲۵ سال بیشتر ندارد، اما از کسانی که ۵۰ سال سن دارد و تخصص و شایستگی و سابقهاش بیشتر و بهتر است، به مراتب از نظر برخورداری و سطح زندگی، امکانات بیشتری دارد و جلوتر است. اگر یادتان باشد وقتی بحث فساد بالا گرفت، حضرت آقا فرمودند من با وجود فساد سیستمی و ساختاری مخالفم. این حرف به یک معنا درست است، اما فساد باندی و سازمانیافته وجود دارد.
فرق این فساد سازمانیافته یا فساد سیستمی کجاست؟
فساد سیستمی یعنی کل نظام فاسد است که ما با آن مخالف هستیم، اما فساد باندی و نهادی و سازمانی وجود دارد، زیرا فسادهای کلان را بدون داشتن باند و همراه نمیشود انجام داد. گاهی فرهنگ فساد هم تولید میشود، مثل اینکه اگر شما فساد نکنید امل و عقبافتادهاید. از طرف دیگر به این موضوع هم نگاه کنید که علوم اجتماعی و انسانی که ما در دانشگاهها تدریس کردیم و به هر کسی ثبتنام کرد مدرک لیسانس، فوقلیسانس و دکترا دادیم، خب علوم انسانی و اجتماعی که ادبیات و نظریهها و تئوریهای آن برای مسائل ایران ساخته و پرداخته که نشده است و طبعاً نمیتواند گرهگشا باشد و راهحلها و مثالهایش از ما نیست.
یعنی اینها را باید کنار بگذاریم؟
نه اینکه نباید تدریس شود، چون من خودم اینها را تدریس میکنم، اما در کنارش باید نقد شود. مدارس و دانشگاههای ما یک نسلی را تربیت کردند. این نسل آگاه و روشن است. با جریانهای فمنیستی جهان آشناست، مطالعات زنان را میشناسد. مطالعات فرهنگی و جوانان را میشناسد. با این نسل دهه هشتادی نمیشود هر جوری رفتار کرد، اینها شاهد هستند؛ کنشگران خاموشی که ظاهراً نقشی هم ندارند، ولی میبینند و جامعه را حس میکنند. کشمکشهایی را که بین جناحها وجود دارد میبینند. یکی از بزرگترین ضربههایی که ما خوردیم، از این جناحبازیها بود.
جناحبازی ماحصل کدام نقص فردی یا جمعی ماست؟
من دیدم به تنهایی نمیتوانم رشد کنم. آمدم جناح شما، چون قدرت داشتید، ولی آیا واقعاً عقاید شما را قبول داشتم؟ نه! بعد که جناح شما ضعیف شد و جناح فرد دیگر قویتر شد، رفتم به جناح او و این حرکتهای زیگزاگی من زیر چشم جوانی قرار دارد که مرا مدام رصد میکند. در این فضا چه تولید میشود؟ بیاعتمادی، بیحسی، ناامیدی. دو سه اتفاق دیگر هم افتاد. این سالها شبکههای اجتماعی رشد کردند. اینترنت رشد کرد، فضای مجازی و ماهواره رشد کرد و اینها به خانههای ما آمدند. به عبارت دیگر این جوان دیگر با یک جامعه بسته مواجه نیست بلکه با یک جامعه کاملاً باز مواجه است. آخرین و جدیدترین اخباری که در گوشهای از این دنیا در تمام قارهها و کشورها روی میدهد، دو دقیقه دیگر در گوشی شماست. این شبکههای مجازی باعث شدند اطلاعات و ارتباطات با سرعت و در یک حجم وسیع بچرخند و تأثیرگذار باشند؛ تأثیری که البته درازمدت است، چون ما به صورت آنی تأثیر رفتارهای اجتماعی را نمیبینیم. شما کتاب میخوانید، اما دو سال بعد اثر آن کتاب در رفتار یا ذهن شما روی میدهد.
یعنی یک جور جنگ شناختی؟
بله، آرامآرام ذهنیت اجتماعی به ضرر ما شکل میگیرد. خب این ذهنیت اجتماعی شکل گرفته است که اغلب کسانی که متولی هستند، اینها یا دزدند یا فاسدند. در حالی که در واقع امر چنین نیست، اما وقتی برساخت شد، در نسل دهه هشتادی این ذهنیت شکل میگیرد؛ و این ذهنیت مصادیق واقعی هم دارد.
خب درست نبود که این ذهنیت شکل نمیگرفت. ببینید از یک طرف جامعه و انقلاب ما که با احزاب شکل نگرفت. انقلاب ما سنتی شکل گرفت. وقتی سنتی شکل گرفت یا باید سازمانهای مردمنهاد سنتی را تقویت و بهروز میکردیم مثل مسجدها، هیئتها و بسیج- که البته بهروز نشدند- روحانیون ما، مجالس خانگی و روضهها بهروز نشدند، یعنی نتوانستند زبان نسلی تولید کنند که هم بتواند انتقالدهنده معارف و ارزشهای دینی باشد و هم ناظر به مسائل جدید و نیازهای جدید جوانان و مردم باشد. اغلب نهادهای واسط و میانجی بین حکمرانی و مردم در نظام سنتی در ۴۰ سال اخیر به تدریج کارکرد خودشان را از دست دادند، چون بهروز نشدند، یعنی ما بدنه اجتماعی بعد از جنگ داشتیم که صددرصد موافق انقلاب بودند، اما الان در بخشهایی از این بدنه اجتماعی تزلزلهایی رخ داده است.
چرا؟
چون ما زبان اجتماعی تولید نکردیم. زبان نسلی مورد نیاز تولید نکردیم. در واقع زبان اجتماعی که سنتها و آرمانها را به نسلهای بعدی منتقل کند، تولید نشد، اما طیف مقابل تولید کرد.
وقتی این زبان اجتماعی تولید نمیشود، چه آسیبهایی ایجاد میکند؟
اصطلاحی وجود دارد که آسیبهای اجتماعی، خصلت گلوله برفی دارند. طی این سالها این آسیبها مدام به هم وصل شده و وقتی به هم پیوستهاند، خاصیت انباشتگی پیدا کردهاند. شما نگاه کنید آیا تهران الان با تهران ۱۳۶۰ یکی است؟ سال ۶۸ وقتی جنگ تمام شد، ما ننشستیم ببینیم چه نقشهای برای تهران ۱۴۰۰ داریم یا اگر در برخی موضوعات برنامه راهبردی داشتیم عمل نکردیم.
در واقع ما تجسمی از مقصد نداشتیم.
هر کسی بر مبنای سلیقه خودش رفتار کرده است.
ما کلیت را انگار نمیبینیم و ذهنیت، ذائقه، آرزوها و ترسهای خودشان را معیار و قطبنما قرار میدهیم. چرا ما نتوانستیم کلیت مسئله را با وضوح ببینیم؟
ما نقشه راه توسعه نداشتیم، در حالی که غربیها دارند. ما آمدیم این نقشه راه را از غربیها گرفتیم، اما کاش دستکم یک نسخه خوب و کارا میگرفتیم، حتی میخواهم بگویم در کپیکاری هم خوب عمل نکردیم، یعنی ما اگر توسعه را بر اساس مدل غربی به شکل کامل میدیدیم، باز در جنبههایی به توفیق میرسیدیم.
چرا با وجود این همه اندیشمند، نخبه و ذخیره نخبگانی نمیتوانیم به وضوح ببینیم مسئله ما چیست و متناسب با آن نقشه راه را تدوین کنیم؟
دوره بعد از رحلت امام، آقای هاشمی رئیسجمهور شد. شما بروید متن سخنرانیهای حضرت آقا در دوره اول آقای هاشمی را بخوانید. من در این باره کار کردهام. ایشان مرتب چند کلیدواژه را تکرار میکنند. میفرمایند، این توسعه اقتصادی که میخواهید اتفاق بیفتد، در کنارش فرهنگ را هم ببینید. فرهنگ، ضدتوسعه نیست. اشاره حضرت آقا به این است که اقتصاد را ببینید، اما درونزا، اقتصاد را ببینید، اما عدالتمحور. اقتصاد را ببینید، اما ارزشیمحور.
خب مسئله چیست؟ چرا کارگزاران جمهوری اسلامی نمیتوانند مطابق برنامه، قانون و نقشه راه جلو بروند. از آقای هاشمی مثال زدید. خب این سؤال بدیهی است که مثلاً چرا آقای هاشمی با آن پختگی و فراست، نقش فرهنگ را نادیده میگیرد.
ما اگر بخواهیم سیاستها و مواضع آقای هاشمیرفسنجانی را نقد کنیم، باید به آن زمان برگردیم. آقای هاشمی کسی بود که واقعاً میخواست اقتصاد را درست کند. واقعاً میخواست مشکلات را حل کند. دوست داشت امیرکبیر ثانی شود. واقعاً هم میخواست این اتفاق بیفتد. دوست نداشت مردم محروم شوند، اما در عمل مردم ما شاهد چیز دیگری شدند.
چرا این اتفاق نیفتاد؟
بهترین جواب را آقای دکتر رفیعپور در کتاب «توسعه و تضاد» مطرح کردهاند. برای اینکه ایشان به رشد اقتصادی فکر میکرد، نه به توسعه اقتصادی توأم با توسعه فرهنگی بومگرا و مسئلهمحور، بنابراین میبینید که تمرکز میکند روی توسعه صنعتی کشور آن هم صنعت نوعاً وارداتی و مونتاژ.
من یک مثال عینی میزنم. زمانی که آقای هاشمی رئیسجمهور بود آقای جهانگیری استاندار اصفهان بود. آن موقع من دانشگاه اصفهان بودم. دوره اول ریاست جمهوری آقای هاشمی بود که آمدند گفتند آقای هاشمی به اصفهان میآید و خواستش این است که فولادمبارکه را گسترش بدهد. رسم این بود که وقتی رئیسجمهور میخواست بیاید دانشگاه، مینشستند و جلسه میگرفتند، مطلب آماده میکردند. یادم میآید ما در دانشگاه جلسه گذاشتیم و الگوی توسعه صنعتی را نقد کردیم. حاصل جلسه یک مقاله دو صفحهای بود. گفتند زیاد است. یک صفحه کردیم و قرعه خواندن نامه در این جلسه هم به نام بنده افتاد.
اسم آن مقاله انقلاب سبز، مقدمه انقلاب صنعتی بود، با تذکر این رویداد تاریخی که مقدمه انقلاب صنعتی در غرب، انقلاب سبز بود، به عبارت دیگر آنها کشاورزی را فدای صنعت نکردند، بلکه صنعت آمد کشاورزی را توسعه داد. در آن جلسه متخصصان حوزه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به اتفاق گفتند، خواهش میکنیم دست به این اصلاحات توسعهای صنعتی نزنید. اصفهان با این زایندهرود و با این ظرفیت گردشگری و صنایع معمول از لحاظ درآمد بیشتر از اصفهان صنعتی میتواند کارا باشد. صنایع آببر مثل صنعت فولاد را میآورید اینجا، در حالی که منابع آب ندارید. بعدها تمام این پیشبینیها محقق شد. خب اصفهان که آب ندارد. یک زایندهرود است که از کوهرنگ سرچشمه میگیرد و به گاوخونی میرسد و از آنجا تا اصفهان و پاییندست همه جا را آباد میکند، اما دیدیم به هیچ کدام از این واقعیتها توجه نشد. کارخانه فولاد را آوردند و دهها شرکت اقماری هم در کنارش درست شد. نتیجتاً زایندهرود خشک شد، کشاورزی از بین رفت و ریزگردها طغیان کردند. آن وقت صنعت ما چه شد. ما این مقاله را خواندیم و در پایان یکی از معاونان همراه آقای هاشمی آخر سر یک کلمه گفت: شما میگویید یعنی کشاورز برود با گاوآهن شخم بزند؟ ما میخواهیم کشاورزی را مکانیزه کنیم. این هم جواب ما بود. در حالی که ما نگفتیم کشاورزی را مکانیزه نکنید. ما گفتیم با چشم باز به ظرفیتها و مزیتهای نسبی ایران نگاه کنید، ببینید ایران سرزمین چهار فصل است- البته نه اکنون، اما آن وقتها بود- ببینید اصفهان قطب گردشگری است، اما متأسفانه دیده نشد.
چرا این صداها شنیده نمیشود؟ چرا این افرادی که در نظامهای تصمیمگیری ما هستند با گوش دادن فعالانه بیگانه هستند. حالا نمیخواهیم مرحوم هاشمی را سیبل کنیم، اما اگر کارگزاران ما میتوانستند این صداها را به ویژه از جانب نخبهها بشنوند، شاید وضعیت امروز ما بسیار متفاوت بود.
صد درصد، ولی بگویید چرا این اتفاق نیفتاد. شما وزرای آقای هاشمی را در دوره اول و دوم نگاه کنید. تمام آنها به لحاظ تفکر اقتصادی و سازندگی پیرو مکتب لیبرالی بودند و اقتصادهای لیبرالی را قبول داشتند، نه اینکه، چون آنجا درس خواندهاند اشکال دارد، اما اینها معتقد بودند به اینکه به جز دستگاه فکری، نظام مالی- پولی و بازار آزاد اقتصاد لیبرال جواب نمیدهد.
خب ما آن موقع چه گزینه دیگری داشتیم؟ اصلاً اقتصاد بازار و لیبرالی بد، چه نسخه بدلی آن موقع یا اکنون وجود داشت و دارد؟
ببینید چینیها هم شروع کردند. مگر چینیها در امریکا نبودند؟ مگر آنجا درس نمیخواندند؟ ولی چرا آنها موفق شدند، چون چینیها گفتند این مدلها و مکتبهای اقتصادی باید بیاید در فرهنگ و سنت ما عجین شود، بنابراین از غرب گرفتند آنچه را که باید بگیرند و نگرفتند آنچه را که باید نگیرند و اصلاح کردند آنچه را که باید اصلاح کنند، در حالی که ما جوزده و هیجانزده شدیم و فحش دادیم، یعنی یا غربزدا شدیم یا غربگرا.
در واقع آن حد وسط را پیدا نکردیم.
این اصطلاح حضرت آیتالله جوادیآملی است که با این مضمون میگویند، ما یا غربزده یا غربگراشده شدیم، در حالی که هر دو اشتباه است، در صورتی که ما باید غرب گزیدگی کنیم و میکردیم. اگر هاشمی و تیم او در مسائل اقتصادی بیش از اندازه دل به دل بانک جهانی نمیدادند و به همان حرفی که امام زد- سازندگی را چیزی مثل جنگ بدانید و سازندگی را بدهید دست مردم- عمل میکردند، در آن صورت وضعیت تغییر میکرد.
چطور میشود اقتصاد را به مردم داد؟
در واقع امام میگوید با فرهنگ این مردم کار کن، مردم را بپذیر و قبول کن و مردم را در این اقتصاد مشارکت بده. من از شما سؤال میکنم، ما سه بخش در اقتصاد داریم. خصوصی، دولتی و تعاونی. تعاونیها چقدر رشد کردند؟ رشد نکردند، جز تعاونیهای مصرف، ما تعاونی تولید نداریم. حالا پاسخ سؤال شما روشن میشود که چرا تیم آقای هاشمی به تعاونیها بها نداد. به خاطر اینکه اعتقادی به این بخشها نداشت، چون اگر تعاونیها رشد میکردند، مردم حاکم میشدند، آن وقت آن بخش رانتی نمیتوانست رشد کند.
چرا از مردم یا بخش خصوصی واهمه داریم؟
به نظرم اسلام بهترین و بالاترین ارزش را برای بخش خصوصی قائل است. تمام متفکران ما از گذشته تا به امروز بر این ضرورت تأکید کردهاند، منتها بخش خصوصی کیست؟ آن بخش خصوصی که قواعد بازار و فقه اقتصادی را بلد است. نه آن بخش خصوصی که سرتاپای اقتصاد را سرمایهداری میداند. خب اینها همه دست به دست هم داده و به این نقطه منجر شده است. وقتی ما به این ظرایف توجه نمیکنیم چالشها در شیب زمان مثل یک گلوله برفی مدام بزرگ میشوند. خب الان در این چند وقت شاید ۳۰ تا ۴۰ جلسه با دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی داشتیم. بالاخره نمیشود حرف اینها را نشنویم. باید حرفشان را بشنویم، وگرنه گوش آن دانشجو بدهکار حرفهای امثال بنده نیست.
حرف این دانشجوها چیست؟
گاهی در جامعه وقتی مردم از برخی متولیان معیشت و فرهنگ زیاد دروغ شنیدهاند، میشود داستان چوپان دروغگو. این جوانها میگویند آقای فاتحی شما که این حرفها را میزنید، فرض که درست است. من الان جوان هستم و مشکل کار و مسکن دارم، مشکل ازدواج دارم، واکنش بالادستیها به این مصائب چیست. ما آنقدر کوپنهایمان را سوزاندهایم که دیگر خلع سلاح شدهایم. میگویند آقای فلانی که ۷۰ و بلکه بیشتر سال دارد چرا اینقدر پست دارد. حالا من اسم نمیبرم، اما این دانشجویان اسم میبرند. چرا آقای فلانی این همه گستره و عرض پست دارد؛ پستهایی که باهم هیچ همخوانیای ندارند. شما یک واریانس بگیر، بالاخره بین این پستها باید یک ضریب همبستگی وجود داشته باشد. آیا این حرف آن جوان منطقی نیست؟ من جواب این دانشجو را چه بدهم؟ میگوید آقای فاتحی همه حرفهای شما درست، اما جواب مرا بدهید. من اگر قبول کنم، چطور قبول کنم؟ اگر حرف این دانشجو را رد کنم، چطور رد کنم؟
ولی آقای دکتر گفتهاند: النجاه فی الصدق.
بله، ولی شرایط دارد. میگوییم بیایید باهم گفتگو کنیم. میگویند شرایط گفتگو وجود ندارد.
شما به نقل از کتاب توسعه و تضاد آقای دکتر رفیعپور فرمودید آقای هاشمی اشتباهی که کرد این بود که رشد اقتصادی را ترجیح داد به توسعه اقتصادی پایدار و درونزا؟
حرفی که آقای دکتر رفیعپور در این کتاب و دیگر آثار خود در خصوص توسعه اقتصادی دارد، این است که سیاستها و الگوهای اقتصادی مرحوم هاشمی که برای توسعه اقتصادی آمده و قرار بود توسعه و گشایش در شاخصهای خرد و کلان اقتصادی ایجاد شود، به دلیل اینکه در این سیاستها و الگوها هم به دلیل نظری و هم عملی و کنشی آنقدر مؤلفهها و رفتارهای ضدتوسعهای وجود دارد یا رخ داد که عملاً توسعه اقتصادی به ضدخودش تبدیل شد. آنقدر پارادوکس درون این توسعه وجود داشت که عملاً به ضدتوسعه تبدیل شد، این یعنی تضاد در برنامههای توسعه شما بیداد میکند.
چرا امر به معروف در ایران نتوانست به اهداف خود برسد. وقتی بررسی میکنم، میبینم به خاطر این است که کسانی امر به معروف کردند که هنوز خودشان به معروف نرسیده بودند. من وقتی راجع به چراغ صحبت میکنم، انتظار این است که اول نوری در من به ظهور رسیده باشد.
بگذارید بگویم چرا امر به معروف موفق نبود. بنده به اتفاق برخی دیگر از استادان حدود ۱۵ سال پیش پروژهای را برای مجمع تشخیص مصلحت نظام انجام دادیم. مجمع در آن زمان میخواست سیاستهای کلی نظام را در خصوص شاخصهای توسعه اجتماعی و فرهنگی تهیه کند. نیاز به مطالعات پایهای داشت. از ما خواسته شد مطالعات پایهای سلامت اجتماعی را انجام دهیم. گفتند ما میخواهیم از داخل این پژوهش، سیاستهای راهبردی کلان را استخراج کنیم. من هم آمدم تیمی درست کردم، حدود یک سال کار کردیم و حدود هزار صفحه مطلب نوشتیم که از آن میان، ۵۰۰ صفحه تحویل مجمع شد.
سرفصلها مشخصاً چه بود؟
ما ادبیات و نگاه غرب، شرق و اسلام را در حوزه سلامت اجتماعی و توسعه اجتماعی مطالعه کردیم. در تیم ما دو نفر از افاضل روحانی بودند که مسئول گروه مطالعات مذهبی تیم مطالعاتی بودند. یکی از آنها روزی به من گفت برای من خیلی جالب بود. اغلب ما مرحوم ملااحمد نراقی را که کتاب «معراج السعاده» نوشته به عنوان فرد اخلاقی میشناسیم. گفت، من رفتم در آثار این عالم دینی گشتم و دیدم او با استناد به روایاتی از امام علی (ع) نقل کرده که اگر حکومت اسلامی میخواهد مردم را به دین دعوت کند یا از منکر بازدارد، باید قبل از آن دعوت سه کار را انجام بدهد، سه بستر را فراهم کند. اول از همه تأمین معیشت و رفع دغدغههای معیشتی و اقتصادی در سطح عامه مردم است، یعنی به نوعی ایجاد امنیت پایدار معیشتی و اقتصادی. نظام حکمرانی باید زمینهها و لوازم امنیت خاطر اقتصادی را در جامعه تأمین کند. شهروند این جامعه میخواهد کار کند. آیا اسباب و الزامات کار برای او فراهم شده است؟ میخواهد ازدواج کند آیا مقدمات ازدواج ایجاد شده است؟ پس تأمین اقتصادی به خصوص معیشت خرد در اولویت است. مردم باید امنیت اقتصادی داشته باشند. دوم: امنیت جانی و مالی و امنیت فیزیکی، یعنی اگر مردم میخواهند شب در خانههایشان بخوابند، ذهنشان مدام درگیر این موضوع نشود که آیا دزد وارد خانهشان خواهد شد یا نه، شهروندان راحت بخوابند. اگر میخواهند عید بروند به مسافرت، مدام به این فکر نباشند که خانهشان را الان خالی میکنند. سوم: عدالت به معنای وسیع آن یعنی عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی و عدالت فرهنگی است، یعنی اگر مردم ما ببینند که دولتمردان صادقانه به فکر معیشت و امنیت و عدالت هستند و در این مسیر حرکت میکنند، طبعاً اگر از ناحیه این سیستم حکومتی توصیه اخلاقی، ارزشی و هنجاری بشود، مردم خود با دل و جان گوش میدهند و چه دعوتی به اسلام بالاتر از عمل دولتمردان. پس پیشنیاز و بلکه از ملزومات و از پیوستهای امر به معروف و نهی از منکر، سبک سیاستگذاری و سبک زندگی و سبک حکمرانی دولتمردان است که آیا در جهات حل شدن سه نیاز پایهای مردم است یا نیست. معیشت، امنیت و عدالت سه ستون و سه پایهای است که اگر برقرار باشد، مردم بهخودیخود از حامیان امربهمعروف میشوند. قطعاً چو صد آمد نود هم پیش ماست. در این صورت مردم ما که مردمی اصیل و باهویت هستند و فرهنگ اسلامی با خون و پوستشان عجین شده است، خود از آمران به معروف و ناهیان از منکر میشوند. مگر در دهه اول انقلاب غیر از این بود.
یعنی اجازه بدهیم او آن گونه که هست باشد.
از منظر معارف دینی ما اگر حکومت میخواهد امر به معروف کند، اول باید این سه کار را انجام دهد، البته این اول، اول زمانی نیست بلکه پیشنیاز الزامی است. حالا ما آمدهایم اقتصاد را از مردم گرفتهایم، با این نرخ تورم و فضای آشفته اجتماعی، امنیت مالی و جانی را از مردم گرفتهایم، هویت فردی آدمها را قبول نداریم. آن وقت انتظار داریم مردم به حرفهای ما گوش بدهند، در حالی که ما در آموزههای دینی خود داریم: کونوا دعَاةً للنَّاس بغَیْر أَلْسنَتکمْ. یعنی چه؟ یعنی حرف نزن، برو عمل کن.
شما نمیدانم در ذهنتان هست یا نه، وقتی یکی از عالمان ربانی در کشور فوت میکنند، مردم کوچه و بازار همه و همه میآیند، مانند مراسم خاکسپاری حضرت آیتالله ناصری در اصفهان که یکی از بزرگترین تشییع جنازهها در اصفهان طی ۴۰ سال اخیر بود.
یعنی مردم این صدق را بو میکشند و تشخیص میدهند.
یا آقای بهجت فوت کردند. حاج آقا مجتهدی یا حاج آقا مجتبیتهرانی فوت کردند. چقدر از همه قشرها مردم با آن همه فشردگی شرکت کردند. چرا مردم برای این افراد سر و دست میشکستند، اما برای خیلیهای دیگر که فوت کردند سر و دست نشکستند. برای اینکه مردم دیدند حرف و قول و زندگی این افراد باهم مطابقت دارد و آن زیطلبگی را رعایت کردند و با اینکه میتوانستند از بیتالمال نخوردند.
شمس تبریزی میگوید برخی باشند که آیت الکرسی خوانند، قومی دگر باشند که آیتالکرسی باشند، یعنی طرف روی خودش کار کرده است. خودش آیه و نشانه الهی است، یعنی آقای بهجت و آقای ناصری آیهاند، این نیست که فقط درباره آیهها حرف بزند.
سردار سلیمانی شهید شد. مگر نظامی نبود؟ پاسدار بود. شما دیدید چه کسانی در تشییع پیکر او آمدند. چرا؟ امر به معروف، یعنی اول خودش معروف بشود، خودش اول از همه آن خوبیها را در خودش پرورده باشد، خب کسی که مردم از او یا از نزدیکانش ناپاکی دیدهاند، حیف و میل بیتالمال دیدهاند، رانتخواری دیدهاند، چگونه میتواند آمر به معروف و ناهی از منکر باشد.
ما اینها را از یاد میبریم و میخواهیم به دیگران بپردازیم.
مادری نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: به این پسر من بگو این قدر خرما نخورد. پیامبر فرمودند: فردا بیایید. مادر فردایش آمد و گفت: چرا دیروز نگفتید. پیامبر گفتند: من دیروز خرما خورده بودم.
ما در این چهلواندی سال چقدر رطب خورده داشتیم که منع رطب کردند. این مردم را هیجانی میکند.
آقای دکتر خسروپناه در برنامه «شیوه» میگفت، عدهای در فصل جوانی به شورای عالی انقلاب فرهنگی آمدند و کارهای خوبی هم در آن دوره کردند، اما اینها مثل این است که نمیخواهند بیرون بروند. با یک ظرافتی هم میگفت که ما به این آقایان میگوییم علامه مجلسی، یعنی از این مجلس به آن مجلس، شدهاند علامه مجلسی. از بس از این جلسه به آن جلسه میروند و هیچ هم احساس خستگی و نمیدانم هم نمیکنند. اینها میآیند آنجا صبحانهشان را میخورند و نوعاً هم در طول جلسات خوابشان را هم میروند، جلسه که تمام شد بلند میشوند و میروند. خواب خواب هستند. اصلاً نمیدانند چه خبر است. یک عده این طورند. یک عده هم میآیند سند مینویسند، اما سندی که هیچ ربطی به میدان بیرون ندارد و نتیجه آن این میشود که امروز باید از تحول در شورای عالی تحول سخن گفت و از اجرا نشدن بسیاری از مصوبات این شورا. اجازه دهید خاطرهای را برایتان بگویم. بنده در دهه ۷۰ با شورای عالی انقلاب فرهنگی کار میکردم، اما پس از مدت کوتاهی دریافتم کارها به روال خودش نیست، لذا دیگر نرفتم.
به خاطر همین علامه مجلسیهای تقلبی؟
آنجا به دوستان گفتم برخیها در این شورا جایگاه حساس و راهبردی این شورا را در حد یک مؤسسه فرهنگی- هنری شهری پایین آوردهاند، در حالی که مسئولیت این شورا سیاستگذاری راهبردی است. شما باید قویترین آدمها را به این شورا دعوت کنید، حتی کسی که مخالف شماست، بیاید حرف بزند و از دل آن یک حرف مستدل و منطقی بیرون بیاید، نه اینکه به سازمانها، نهادها و وزارتخانهها نامه بزنید که نمایندهتان را بفرستید مثلاً کمیسیون فرهنگ عمومی. من نگاه میکردم میدیدم اینجا مجمعالجزایر بیربطی شده، هر کسی از یک دستگاهی آمده و کسی حرف دیگری را نمیفهمد و هیچ ربطی به هم ندارند. شما میدانید خود حضرت آقا در عین حمایت بزرگترین نقدها را به همین شورا وارد میدانند.
ما با این حالت سست و ریزندگی، خمودگی و بیدردی که در برخی نهادها و مسئولان ما به وجود آمده است، چه کنیم؟ اینکه یکسری آدمهای خوابآلود و بهروزنشده نه فقط در شورای عالی انقلاب فرهنگی که در بسیاری از نهادها زمام سیاستگذاری را در دست گرفتهاند و تولید بحران میکنند.
هر کار فرهنگی، هر کار اقتصادی یا هر کار سیاسی یک سطح اندیشیدگی دارد که در غرب به آن نظریهها میگویند یک سطح فکری. یک سطح سیاستگذاری و یک سطح برنامهریزی و روشی و مدیریتی و اجرایی دارد. سؤال من این است ما در سطح اندیشیدگی در بحثهای فرهنگی چقدر به تولید نظریه فرهنگی بومی پرداختهایم و الان داریم؟ تقریباً هیچ. چند کتاب علمی بومی شده درباره سینما و تئاتر نوشتهایم که در آنها اندیشهورزی کرده باشیم؟ تقریباً هیچ. در امربهمعروف ما چند کتاب جاندار نوشتهایم؟
ما تولید نظریه و فکر نداریم. چرا؟
به خاطر اینکه تولید نظریه کار مشترک نخبگان علمی در حوزه و دانشگاه است و متأسفانه هنوز با وجود این همه سفارش امام خمینی و مقام معظم رهبری در وحدت حوزه و دانشگاه یا جدی گرفتن کرسیهای نظریهسازی هنوز اندر خم یک کوچهایم، البته با ۲۰ سال پیش خیلی متفاوتیم، اما هنوز در اول راه هستیم. ما متأسفانه مسائل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مورد نیاز خود را تئوریزه نکردهایم، بنابراین مجبور شدیم تئوریهای غربی را بیاوریم و مصرف کنیم.
شما فرمودید ما باید به جامعه امنیت بدهیم. خب امنیت علمی هم باید باشد که نظریه تولید شود.
صددرصد. اصلاً چه کسی در این کشور از کرسیهای آزاداندیشی سخن گفت. حضرت آقا فرمودند، چرا اجرا نکردند؟ دولت روحانی اجرا نکرد، برای اینکه اگر کرسیهای آزاداندیشی برپا میشد، سیاستهای اقتصادی آقای روحانی نقد میشد. چرا ما نمیتوانیم با نخبهها حرف بزنیم. الان متأسفانه مسئله ما در برخی از حوزهها که اتفاقاً فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است، این است که بعضاً شاهدیم برخی انقلابیها با نخبهها نمیتوانند به زبان علمی مشترکی برسند و حرف بزنند.
حتی گفتمان درونگروهی هم نداریم.
علت این اتفاق بد و این ناتوانی تنگنظری است. نداشتن سعهصدر است. قضاوتهای نارس و عجولانه است. ما هر کجا از اهداف انقلاب دور افتادهایم به خاطر تنگنظری بوده است. میبینید نیروهای شایسته به خاطر تنگنظری، به خاطر اینکه آن فرد گمان میکند، حضور آن فرد میتواند مسئولیت او را تهدید کند، کنار گذاشته میشود. به خاطر همین است که اندیشههای ما عمق ندارد، بنابراین به شدت سطحینگر هستیم. کمی آن طرفتر از پیشفرضهایمان را نمیبینیم. من همیشه میگویم ما به روشهایمان میبازیم، در حالی که عقاید و باورهای ما درست است. الان بسیجیهایی که در خیابانها شهید میشوند، از کدام طیف هستند؟ از طیف مقابل هستند؟ ما در باور و اعتقادات و پای کار حرف نداریم. جدی هستیم، اما در روش کار، در تولید زبان اجتماعی و زبان نسلی بسیار با تأخیر عمل میکنیم و ناتوان هستیم.
مگر میشود باور و اعتقاد محکم با تنگنظری یک جا جمع شود؟
تنگنظری متعلق به کسانی است که به اسم اصول و آرمانها به مدیریت چسبیدهاند، به خاطر همین میبینید آن بسیجی فقط برای سوریه و کف خیابان به کار گرفته میشود و اجازه نمیدهند جلوتر بیاید. وقتی شما تفاوت گفتار و کردار برخی از دولتمردان را میبینید که در مقام بیان عقاید و اصول حقه دین کمتر از فارابی نیستند، اما در مقام عمل و در رقابت بر سر حفظ میز به شدت کمحوصله و تنگنظر، این در کارکرد مجموعه یا رفتار دیگران تأثیر به شدت منفی میگذارد، اما در دانشمندان وارسته از خود و از دنیا، شما دریایی از سعه صدر را میبینید.
میگویند بچهای در آغوش شخصی با چهرهای نخراشیده گریه میکرد. آن فرد میخواست بچه را ساکت کند، اما وحشت کودک بیشتر میشد. فردی در آن مجلس میگوید، تو این بچه را کنار بگذار، خودش آرام میشود. من فکر میکنم ما میل به این داریم که نسل جوان را آرام کنیم، اما حرکتهای ما اشتباه است، بنابراین بهتر است به خودمان برگردیم که در ما چه اتفاقی افتاده است که هر حرکت ما نتیجه عکس میدهد.
من دهه هشتادیها را یک فرصت میبینم. اگر میخواهیم این نسل آرام بگیرد، باید به آنها به چشم یک فرصت نگاه کنیم. این را من نمیگویم. تمام تحقیقات روانشناختی که روی این نسل شده نشان میدهد این نسل یک فرصت است، اما شما باید این هنر را داشته باشید که این فرصت بالقوه را به بالفعل تبدیل کنید.
چرا این نسل را فرصت میدانید؟
آقای «کاستلز» کتابی نوشتهاند به نام «شبکههای خشم و امید». تأثیر محیط دیجیتال و شبکههای اجتماعی روی نسل Z. نسل Z یا زومریها، بومیهای دیجیتال هستند. اینها در دنیای دیجیتال بزرگ شدهاند و ویژگیهایی دارند. اول اینکه کارآفرین هستند. دوم، شخصیت مستقل دارند. سوم، فوقالعاده باهوش هستند. چهارم، حوصله ندارند چهار ساعت بنشینند، یک نفر برای آنها سخنرانی کند. جوانهای الان میگویند حرفت را خلاصه و سریع بگو. دیگر اینکه فعالند و به شدت قدرت رهبری، البته در گروههای کوچک دارند. جالب است بدانید صادقند، دروغ نمیگویند، البته به جز لیدرها و آموزشدیدهها و مرتبطان با دشمنان بیرونی- حالا منافقی یا داعشی- کسانی که میخواهند اعتراض این نسل را مصادره کنند، داستان اینها فرق میکند. اینها آمدهاند از این آب گلآلود ماهی بگیرند، اما بدنه چیز دیگری است.
شما اشاره کردید به این فتنهها و بحرانها. ما میبینیم فاصله زمانی بین بحرانها کمتر میشود. اولاً چرا این فاصله کم میشود و پیشبینی شما درباره آینده چیست؟
فاصله این بحرانها کم میشود، چون سلطه آیتی و آیسیتی و سلطه و گستره فضای مجازی و شبکههای اجتماعی دارد بیشتر میشود، البته کاهش این فاصله فقط برای پدیدههای منفی نیست، برای پدیدههای مثبت هم فاصله کم شده است. شما از همین پدیده استفاده و تجارت خودتان را اصلاح کنید و توسعه دهید.
اینکه فاصله اعتراضات کم میشود، به این معنا نیست که حرف بخش قابل توجهی از جامعه شنیده نمیشود؟
از منظر داخلی یکی به خاطر خصلت شبکههای اجتماعی است، دیگری به خاطر کم شدن آستانه تحمل جامعه و دیگری به خاطر خصلت انباشتگی مشکلات است. چوبی را برمیدارید و خم میکنید، تا یک جایی این چوب تحمل میکند و آن قوس جلوتر میرود، اما از یک جایی فقط کافی است یک میلیمتر دو سر چوب به هم نزدیک شوند، چوب میشکند. شما نمیتوانید بگویید ما ۱۰ سانتیمتر جلو رفتیم این نشکست، پس چرا سر آن یکی میلیمتر شکست. در واقع آنجا آستانه تحمل تمام شده است. جامعه مثل بدن است. گلبولهای سفید در بدن چه میکنند؟ دفاع میکنند. ما در جامعه هم بحثی داریم به نام دفاع اجتماعی. خب جامعه هم میخواهد از خودش دفاع کند. طرف سرما میخورد، میرود قرص میخورد و خوب میشود. حال اگر به جای قرص دادن، بیمار را بردیم و گذاشتیم وسط سرما این عفونت تشدید میشود. بالاخره نمیتوانیم آستانه تحمل و ظرفیتها را نادیده بگیریم. جامعه هم حوصلهای دارد و از منظر خارجی هم یک دلیل انباشت تجربه آنان در مبارزه با نظام است و دیگری وضعیت و شرایطی است که دشمنان انقلاب و نظام به خصوص امریکا و اسرائیل با آن روبهرو هستند و به این نتیجه رسیدهاند که ماندگاری آنان در بیثباتی و از بین رفتن ماست.
راهکار چیست؟
من فکر میکنم همین روشی که پیش گرفتهایم خوب است. اولین گام، مدارا کردن است. ما شهید دادیم و کلی خسارت دیدیم، اما مدارا کردیم. اگر مدارا نمیکردیم، چند هزار نفر کشته شده بودند و نمیشد جمع کرد، پس مهمترین گام مدارای اجتماعی است تا این التهاب آرام شود، اما همزمان با این، دولت باید چند کار جدی انجام شود. یکی اینکه دولت حتماً به دهکهای اول تا هفتم برسد. میخواهد پول بدهد، بن بدهد، خدمات ارائه کند، دولت موظف است به کسانی که کسب و کار آنها به خاطر شرایط تحریم و رکود دچار فروپاشی شده یا در آستانه فروپاشی است توجه کند، یعنی همان سه ستون معیشت، امنیت و عدالت، دوم اینکه نظام حکمرانی و سیاسی باید به یک زبان قابل قبول برای گفتگو و اجماع با اصحاب نخبگانی برسد. تا زمانی که نظام حکمرانی ما نتواند به این زبان اجتماعی که پل ارتباطی با نسلهای جدید و با قشر نخبههاست برسد، امکان تکرار بحران وجود دارد.