۱۱ خرداد ۱۴۰۱ ۰۷:۰۱
کد خبر: ۳۰۳۹۱۱

عطنا- همزمان با برگزاری «جشنواره فیلم کن»، بار دیگر یک مساله بسیار مهم در فضای فرهنگی کشورمان که البته مسبوق به سابقه نیز است، به نحو واضحی خود را آشکار کرده است. این مساله چیزی جز ارائه سیاه‌نمایی‌های حاد از جامعه ایرانی و در کنار آن، موضع‌گیری‌های انتقادی تعدادی بازیگر و عوامل فیلم‌های ایرانی حاضر در جشنواره کن از شرایط کشورمان در برابر دوربین‌های خبرنگاران و رسانه‌های مختلف بین‌المللی نیست.

در این راستا، عملا با شرایطی روبه‌رو هستیم که هنرمند ایرانی در یک جشنواره غربی، تصویری سیاه از جامعه خود ارائه می‌کند و در عین حال، جشنواره مذکور (جشنواره فیلم کن) که یک جشنواره مشهور جهانی است و در جهان غرب برگزاری می‌شود نیز با استقبال از این موضوع و حتی جایزه دادن به آن، عملا ماهیتِ سیاست‌زده و منفعت‌محور خود را به نمایش می‌گذارد. رویه‌ای که صرفا به جشنواره فیلم کَن یا فیلم‌هایی نظیر عنکبوت مقدس محدود نمی‌ماند و در سال‌های اخیر در جشنواره‌های متعددی شاهد این وضعیت برای کشورمان از سوی تعدادی از هنرمندان و البته جشنواره‌های خارجی بوده‌ایم.

در این راستا، یک سوال اساسی مطرح می‌شود: علت استقبال فراگیرِ غرب از تعریفِ جامعه‌ی ایرانی به مثابه یک «دیگریِ سیاه و منفور»، چیست؟ چرا برخی، فضای خارجی را فضایی مساعد برای طرح برخی مسائل علیه کشور خود می‌بینند؟ و اساسا اینکه چرا رویدادهای فرهنگی در غرب نظیر جشنواره فیلم کن یا اسکار (یا دیگر رویدادهایی که لزوما ماهیتی فرهنگی ندارند)، «سیاست‌زدگی» پیشه می‌کنند و با منطقی غیر از فرهنگ یا هنر یا علم با مسائل مطرح در آن حوزه تخصصی برخورد می‌کنند؟ در گفتگو با عباس اسدی (استاد علم ارتباطات و مدیر گروه روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه طباطبایی) به بررسی این موضوع پرداختیم. مشروح گفتگو با عباس اسدی را در ادامه می‌خوانید.

در سال‌های اخیر جشنواره‌های هنری در غرب مخصوصا در حوزه فیلم و سینما از آثاری که نمایی تاریک و مفلوک را از کشورمان ارائه کرده‌اند، استقبال کرده و سعی کرده‌اند آن‌ها را برجسته سازند. این در حالی‌ست که شاید برخی از مفروضات آثارِ اینچنینی، لزوما با واقعیات ابتدایی همخوانی نداشته یا همین مفروضات را در جوامع دیگر نیز می‌توان سراغ داد اما واکنش‌ها به آنچه در جوامعی جز ایران و خاورمیانه می‌گذرد با آنچه در دیگر نقاط جهان تجربه می‌شود، به شدت متفاوت است. به نظرتان دلیل اصلی اینکه تعریف جامعه ایرانی به عنوان یک «دیگریِ مفلوک و سیاه»، تا این حد برای غرب جذاب است، چیست؟

اگر بخواهیم بررسی دقیق‌تری از این موضوع داشته باشیم، باید اندکی به عقب‌تر برگردیم. وقتی به تاریخ می‌نگریم می‌بینیم که از گذشته‌های دور یعنی زمانی که مستشرقان به کشورهای شرقی و ازجمله ایران می‌آمدند و سپس به کشورهایشان برمی‌گشتند، دیدگاهی بسیار منفی به این قبیل کشورها داشتند و این دیدگاه را نیز به نحو گسترده‌ای بازتاب می‌دادند. این مساله در نوع خود موجب شده تا به شکل تاریخی، نگاهی در اذهان غربی شکل بگیرد که اساسا شرقی‌ها انسان‌های نامتمدن و خشن و بی‌فرهنگی هستند. در این راستا، آنها (غربی‌ها) خود را نژاد برتر دانسته و سعی می‌کردند تا بُعد استعماری‌شان را تقویت کرده و توجیه نمایند. البته که در این رابطه صرفا مستشرقان ایفای نقش نمی‌کنند. سایر افراد نظیر فلاسفه و افراد متفکر و روشنفکران کشورهای غربی نیز نگاهی منفی به جهان شرق و به خصوص ایران داشته‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به هگل، ارسطو، هرودت و امثالهم اشاره نمود.

به عنوان مثال «هرودوت» در نگاشته‌های تاریخی خود مملو از نگاه‌های منفی و قضاوت‌های نادرست و غیرمنصفانه در مورد ایران است. از این رو، این دید و نگاه، یک جنبه تاریخی دارد و غرب برای توجیه استعمار و دیگر رویه‌های ناعادلانه‌اش علیه شرق، اساسا به این نوع نگاه و ترویج آن نیاز مبرمی داشته است. با گذشته زمان و هرچه به جلوتر می‌آییم، عملا شاهد بازتاب یافتنِ نکات منفی به فرهنگ و جوامع شرقی، در رسانه‌ها و کتاب‌های درسی کشورهای غربی نیز هستیم. در واقع، زمانی، نگاه‌های منفی به شرق و ایران در سفرنامه‌های مستشرقان نمود پیدا کرده و با گذشت زمان و تغییر شرایط، ماهیتی سیستماتیک‌تر به خود گرفته و در مدارس و دانشگاه‌ها، عملا شرایطی را به وجود آورده که نسل‌های کودک و نوجوان و جوانِ کشورهای غربی، از اساس دیدگاهی تحریف شده و نادرست را در قبال شرق و فرهنگ شرقی و مخصوصا کشوری نظیر ایران پیدا کنند. در این چهارچوب، وقتی همین افراد، عهده‌دارِ سمت‌های مختلف اجتماعی می‌شوند نیز عملا آموخته‌های خود را به محیط جدید می‌آورند و اساسا نوع نگاه و تحلیل‌شان نسبت به شرق، برآمده از همان روایت‌های غرب‌مدارانه و نادرستی است که از سفرنامه‌ها و کتاب‌های درسیِ دوران تحصیل خود فراگرفته‌اند. از این منظر، ما نباید چندان تعجب کنیم که اساسا غرب در حال تولید یک نگاه منفی در مورد کشوری نظیر ایران است و از این نگاه منفی در هر جایی که باشد و نمود پیدا کند مثلا در یک جشنواره سینمایی، حمایت می‌کند و آن را با استقبال گرم، پذیرا است.

این مساله اساسا ریشه‌های تاریخی عمیقی دارد. با این همه، یک نکته‌ای که جدید است و از نظر من تا حد زیادی عجیب و غریب نیز تلقی می‌شود این است که اگر در گذشته، این مستشرقان غربی بودند که علیه جهان شرق منفی‌بافی می‌کردند و آثار منفی را در مورد شرق تولید می‌کردند، اکنون این خودِ شرقی‌ها هستند که به طرق و دلایل مختلف و به صورت خواسته یا ناخواسته، این روند را در پیش می‌گیرند. این بحث در نوع خود جدید است. اینکه ما اکنون می‌بینیم یک شرقی در مورد جامعه خود سیاه‌نمایی می‌کند و به پیاده نظامِ غرب تبدیل می‌شود و عملا کشور و جهان خود را جهنمی و پُر از خشونت و فقر و فلاکت نشان می‌دهد، عملا از ایجاد شرایطی جدید حکایت دارد. برخی در این میان، با محرک‌های مادی و منافع مالی تطمیع شده‌اند و برخی به واسطه منافع کوتاه‌مدت یا بلندمدت، دست به اقداماتی از این نوع می‌زنند. در این رابطه نمونه‌هایی زیادی نیز وجود دارد و مثلا زمانی که مصدق به دنبال ملی کردن صنعت نفت ایران بود، ما شاهد بودیم که انگلستان از طریق سفارتخانه خود در ایران و البته وزارت خارجه‌اش تلاش می‌کند تا پول به برخی روزنامه‌نگاران تزریق کند تا در مورد ملی شدن صنعت نفت مطلب بنویسند و اجازه ندهند که این مهم محقق شود. در عین حال، خودشان نیز مقالاتی را می‌نوشتند و پس از ترجمه، آن‌ها را در اختیار نشریات مزدور در ایران قرار می‌دادند تا آنها، منافع انگلستان را به ضرر ایران دنبال کنند. البته که در این رابطه و نمونه‌های مشابه آن اسناد زیادی نیز وجود دارد. در این راستا، من این مثال‌ها را به این دلیل می‌آورم که بگویم متاسفانه در جامعه ما افرادی تحت تاثیر نفسانیت و مسائل و منافع شخصی و گروهی خود، دست به کارهایی می‌زنند که نظام غرب و غربی‌ها از آن‌ها استقبال می‌کنند، اما به منافع ملی ایران لطمه وارد می‌کنند. مساله‌ای که نمونه‌های آن را در شرایط کنونی نیز مشاهده می‌کنیم.

تاکنون بسیاری از رویدادهای مهم فرهنگی غربی، رویه‌هایی سیاست‌زده را در پیش گرفته‌اند و همین مساله نیز موجب طرح انتقادات فراوانی علیه آن‌ها شده است. در این چهارچوب، سیاسی کاری‌های آن‌ها مثلا در جشنواره‌های سینمایی معتبر علیه کشورمان و استقبالشان از آثار سیاه و تاریکِ مخصوصا اجتماعی در این رابطه، به یک مدل و الگو در مواجهه با سینمای ایران تبدیل شده است. این در حالی است که اتحاذ این رویکرد، اساسا با شعارهای دور و دراز جهان غرب مبنی بر جداسازی سیاست از حوزه‌های غیرسیاسی نظیر فرهنگ در تضاد است، به نظر شما چرا این بخش آنچنان که باید و شاید برجسته نشده و به آن پرداخته نشده است؟ آیا این رویکرد، نمودی از اتخاذ نوعی عمگراییِ منفعت محورانه از سوی غرب است؟

نظام امروز غرب، «نظام سرمایه‌داری» است. نظامی که در آن منفعت و حساب و کتاب حرف اول را می‌زند. آن‌ها تلاش می‌کنند تا هر کجا که منافع آن‌ها ایجاب می‌کند، مفاهیم گوناگون نظیر آزادی و حقوق بشر را در راستای منافع خود تفسیر و تعبیر کنند. درست به همین دلیل است که مثلا شاهدیم در مورد جایزه صلح نوبل، به افرادی این جایزه تعلق می‌گیرد که بعضا به انجام جنایات علیه بشریت کمک کرده‌اند. متر و ملاک غرب در بسیاری از رویدادهای هنری و فرهنگی نیز به همین منوال است و منفعت‌محوری، چراغ راهنمای آن‌ها در تعریف رویه‌ها و اقداماتشان است. حتی آن‌ها از حقوق بشر تفاسیر کاملا ابزار گرایانه‌ای دارند. نگاه آن‌ها به بسیاری از مسائل دیگر نیز نگاهی ابزاری و در راستای منافع سرمایه‌داران و اقویای فاسد است. در این چهارجوب، وقتی می‌بینیم مثلا یک فیلم ایرانی با محتوایی ضدایرانی در فلان جشنواره خارجی، تقدیر می‌شود و استقبال گرمی از آن صورت می‌گیرد، دلیل اصلی این مساله این است که نظام سرمایه‌داری آن را مطلوب، و در راستای منافع خود می‌بیند. درست به همین دلیل است که مثلا شاهدیم گفته می‌شود جشنواره‌هایی نظیر اُسکار، برلین یا همین جشنواره کن، رویدادهایی کاملا سیاست‌زده هستند.

در این راستا، جامعه سرمایه‌داری عملا جهان را به دو بخش تقسیم کرده: «یا با ما و یا بَر ما». در این میان آن‌هایی که علیه غرب و سرمایه‌داری هستند، باید بهای این رویه خود را نیز بپردازند. در چهارچوب این معادله، همانطور که گفته شد، آن‌هایی که با غرب نیستند، باید صورت حسابِ صادر شده از سوی غرب و نظام سرمایه‌داری را بپردازند و عملا جنجال‌های فراوانی را هم به جان بخرند. فراموش نکنیم که چندین سال قبل، «جورج بوشِ پسر» رئیس جمهور سابق آمریکا نیز به صراحت این معنا را بیان کرد. اکنون هم غرب همچنان از این دریچه به جهان می‌نگرد و رویدادهای فرهنگی و جشنواره‌هایی که محل توجهات گسترده بین‌المللی هستند نیز قاعدتا انعکاس‌دهنده همین دیدگاه و نظر هستند.

بسیاری از صاحبنظران بر این باورند که پیش‌زمینه‌ی حل بسیاری از چالش‌های کلان کشورها مخصوصا در حوزه اقتصادی، موضوع «فرهنگ» است. به نظر شما چرا سیاستگذاران، نخبگان و جامعه ما، در عرصه تئوریک و میدانی به این گزاره توجه چندانی نکرده و نمی‌کنند؟

دلیل اصلی این مساله این است که جامعه ما در شرایط کنونی تا حد زیادی به «جامعه‌ای شفاهی» تبدیل شده است. این جامعه اکنون نمی‌تواند خود را ارتقا دهد. متاسفانه جامعه ما اکنون به دلایل مختلف، بهایی برای مطالعه قائل نیست و سبد فرهنگی خود را غنی نمی‌سازد و چندان به دنبال آن نیست که بیندیشد و تامل کند و اندیشه‌ورزی نماید. این مشکل مهم جامعه معاصر ایرانی است.

جامعه‌ای که شفاهی شده یعنی مسائلی را از دهان این و آن می‌گیرد و نکاتی را هم خود به آن اضافه می‌کند و ارائه می‌نماید. این در حالی است که جامعه غربی در شرایط کنونی، «جامعه‌ای مکتوب» است و مطالعه و اندیشه‌ورزی می‌کند. در نقطه مقابل، ما با تاریخ و شرایط کنونی جامعه خود قهر هستیم و حاضر نیسیتم برای مسائل اندیشه‌ای، هزینه کمی انجام دهیم اما مثلا برای لوازم آرایشی و دسترسی به فلان گوشی روز دنیا و دیگر نیازهای غیرضروری، هزینه‌های زیادی می‌کنیم. در این راستا می‌بینیم که اکنون ما با سِیلی از متون ترجمه در حوزه‌های مختلف به ویژه در حوزه علوم انسانی در کشورمان هم روبه‌رو هستیم که واقعا جای سوال دارد چرا چنین است؟

از این منظر، چون جامعه کنونی ما جامعه‌ای شفاهی است، عملا افرادی نیز که با این سیستمِ شفاهی بزرگ می‌شوند و عهده‌دار مسوولیت‌های مختلف می‌شوند، انسان‌هایی شفاهی هستند و هیچ ایده و ابتکاری را از خود ندارند. در یک چنین شرایطی، اساسا ما با چالش‌های زیادی جهت مقابله با نظام سلطه رو به رو هستیم. البته یادمان نرود که برخی از ویژگی‌های نَه چندان خوبی که اکنون در فرهنگ ما رسوخ کرده نیز ناشی از خودِ نظام‌های غربی است. در واقع، غربی‌ها در طول تاریخ زمینه‌هایی از فساد را در کشورهایی نظیر ایران ایجاد کرده‌اند و به تدریج این فسادها نهادینه شده‌اند و عملا به دیگر بخش‌های جامعه ما نیز رسوخ کرده‌اند. به طور خاص رشوه و سانسور به شکل نوین آن برای نخستین بار در دوران «ناصرالدین شاه» و تحت تاثیر غرب به وجود آمدند. رشوه تا حد زیادی به این دلیل رایج شد زیرا بسیاری از سفرای غربی در ایران در دوران ناصرالدین شاه دریافته بودند که به راحتی نمی‌توانند به دربار راه یابند. از این رو، با دادنِ رشوه در قالب‌های مختلف به افرادی ضعیف، عملا زمینه را برای رسوخ در دربار ایران و نهادینه شدنِ این فرهنگ در ایران فراهم کردند. در مورد سانسور نیز در دربار ناصر الدین شاه یک مترجم با نامِ «ادوارد برجیس» حضور داشت و سانسوری که ما امروزه می‌شناسیم را ایجاد کرد و به طور خاص نظر ناصرالدین شاه به روزنامه «وقایع الاتفاقیه» را منفی کرد و زمینه را در نهایت جهت قتل امیرکبیر فراهم نمود. این مساله نشان می‌دهد که غربی‌ها با نفوذشان در ایران، عملا جلوه‌هایی منفی از فرهنگشان را به کشورمان منتقل کرده و آن‌ها را نهادینه کرده‌اند. از این منظر، ریشه برخی فسادهای فرهنگی در جامعه ایرانی نیز از حیث تاریخی به رویه‌های خودِ غربی‌ها بازمی‌گردد.

این موضوع که نمایندگان ایران در مجامع رسمی جهانی انتقاداتی از کشور و سازوکارهای حاکم بر آن در سطوح مختلف مطرح کنند چه دلایلی می‌تواند داشته باشد؟ چرا محیط خارج برای طرح انتقادات بهتر از محیط داخل ارزیابی می‌شود؟

به‌نظر؛ افراد یا هنرمندان متعهد در جامعه چنین رویه‌ای را در پیش نمی‌گیرند. منظور از متعهد، تعهد به حکومت نیست، منظور تعهد به رسالت حرفه‌ای خودش است. وقتی یک فردی خود را مثلا هنرمند می‌داند، بایستی برای خود آرمان و اصولی را تعریف کند و بر اساس آن‌ها پیش رود. دراین راستا می‌بینیم که مثلا در فرانسه، «ژان پل سارتر» برنده جایزه نوبل می‌شود اما به این دلیل که رویه نوبل با آرمان‌های وی در تضاد است، حاضر به دریافت آن نمی‌شود. دلیل اصلی این مساله این است که این فرد به آرمان‌های خود متعهد است. با این حال در جامعه ما، بعضا میل به شهرت و قدرت داریم و عملا گاه هنرمند از یک فضای اندیشه‌ایِ باپشتوانه؛ فاصله‌ی زیادی دارد. در واقع، برخی هنرمندان مایلند که راه ۱۰۰ساله را یک شبه طی کنند و فلان قدر فالوور جمع کنند و غیره... .

در این چهارچوب، اصولا تعداد افراد یا هنرمندانی که برای خود آرمان و جهانی خاص تعریف می‌کنند کمتر است. وقتی ما از نمونه‌ی چنین افراد یا هنرمندان صحبت می‌کنیم، آنها باید از بنیان‌های محکم علمی و فکری برخوردار باشند. باید جامعه خود و پیشینه تاریخی و فرهنگی‌اش را بشناسند. وقتی که فرد جامعه و تاریخ خود را نمی‌شناسد و به اندازه کافی مطالعات لازم را ندارد و حتی تاریخ کوتاه مدت خود را هم نمی‌شناسد، چطور می‌تواند برای خود یک رسالت را تعریف کند؟

این در حالی است که در کشورهای غربی وقتی یک فرد یا هنرمند حتی می‌خواهد با دولت وارد نبرد شود و در قالب اپوزیسیون ایفای نقش کند، بر اساس آرمان‌هایی که از دلِ مطالعات عمیق و وسیع او حاصل شده‌، چنین می‌کند، نَه بر اساس شهرت و دیگر اهداف مقطعی و کوتاه مدت. در این راستا، ما مثلا برخی هنرمندان و هنرپیشه‌های فرانسوی را داریم که به دلیل مخالفت با نظام حاکم در جامعه خود، حتی حاضر شده‌اند تا از کشور خود که برای برخی از هنرمندان ما قبله آمال است، کوچ کنند و به سایر کشورها مهاجرت کنند. دلیل اصلی این مساله نیز این است که چنین هنرمندانی دوست ندارند که آرمان‌های خود را از دست بدهند. این در حالی است که درجامعه ما برخی افراد، برخلاف ادعاهایشان، دغدغه جامعه ندارند و صرفا به دنبال دغدغه‌های شخصی‌شان هستند. در این راستا بارها شاهد بوده‌ایم که برخی از افراد از حمایت خود از ایران و ایرانی سخن گفته‌اند اما مثلا شهروندیِ آمریکا یا کانادا را داشته‌اند. ما چطور باور کنیم این مساله را؟ اگر افراد به رسالت حرفه‌ای خود ایمان داشته باشند، در همین جامعه‌ای که مردم و همه ایرانی‌ها در آن تنفس می‌کنند حضور پیدا می‌کنند و جامعه خود را اعتلا می‌بخشند. من به هیج عنوان نمی‌گویم کسی از حکومت دفاع کند؛ خیر. اما افراد باید آرمان و رسالت خاص را برای خود تعریف کنند. اینکه ما بدون آرمان و منظومه‌ای از ایده‌ها و تفکرات عمیق باشیم، عملا موجب می‌شود تا ژست‌های روشنفکرانه، توخالی به نظر بیاید. ژست‌هایی که صرفا اهداف موقت و کوتاه‌مدتی را مد نظر دارند. افرادی مثلا در عرصه‌ی هنر بهترین توصیف برای آن‌ها، «هنرمندنما» و «شبه هنرمند» است. چنین افرادی درک درستی از جهان و جامعه خود و سازوکارهای نظام سرمایه‌داری ندارند. مساله‌ای که در نوع خود می‌تواند تبعات و پیامدهای منفی را برای کشورمان نیز از خود برجا بگذارد و راهِ تبلیغات منفی را علیه ایران باز کند. فرد آرمان‌خواه، چالش‌هایی که درمسیر وی قرار دارند را نیز می‌پذیرد و آن‌ها را با درکی عمیق مخاطب قرار می‌دهد. راهکار برای حل مشکلات جامعه نیز این نیست که از آن خارج شویم و سپس جامعه خود را هدف قرار دهیم.

عطنا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:

اینستاگرام                                              تلگرام

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار