عطنا- وقتی یكشنبه ۲۸ فروردینماه از زیرزمین بخش شیمیدرمانی بیمارستان پارس، روایت ابتلا به سرطان پانكراس و آغاز نخستین دوره شیمیدرمانیام را نوشتم، پنجرههای ارتباطی جدیدی به روی گفتوگو باز شد. چهره مهربان و مصمم دكتر سیاوش منصوری و دكتر پیام آزاده، نظم و ادب و برخورد مسوولانه كادر پرستاری و خدمات بخش و بیمارستان و رویارویی شجاعانه و شوخطبعانه دخترانم، این نوید را میداد كه میتوان بیواهمه، قدم در راه گفتوگو بر سر سرطان نهاد و حتی در اتاق عمومی بیمارستان هم به گفتوگو بر آن پرداخت. نوشته بودم: «درد كه كسی را نمیكشد» و در قالب آن «جستار روایی» مساله پیچیده، هراسآمیز و رازآلود سرطان را به پدیدهای معمولی با بیمها و امیدهای عادی و ممكن تبدیل كردم، كار خاصی نكردم، هیچ پروژهای در نظر نداشتم، تنها به این صرافت افتادم كه چندین تجربه ارتباطی و معرفتی را برای این روزها بیازمایم:
۱- پیش از این دشواری معقوله «انگ و استیگما» را به خصوص در بیماریهای روانپزشكی تجربه كرده بودم و از 10 سال گفتوگو با پزشكان و روانپزشكان و جامعهشناسان و ارتباطگران آموخته بودم كه چگونه انگها و برچسبها یا استعارهها و پیشفرضها، كار درمان بیماریها را پرهزینه و سخت میكنند، گفتم فراتر از انگ و روان و رسانه به میدان نویی هم وارد شوم.
۲- همهگیری بیماری كرونا و نقش مخرب اینفودمی - اطلاعات مبتنی بر شبهعلم و ضد علم- در این سالهای اخیر برای دستاندركاران حوزههای علوم پزشكی و علوم اجتماعی و انسانی و ارتباطات سلامت درسهای فراوان دارد كه شاید مضمون مشترك آنها ضرورت پرهیز از تخیل و توهم و قرار درباره بیماری به عنوان علم باشد.
۳- فراتر از این دو، فصل مشتركهایی میان تجربههای ارتباطی من با جهان زیستهای پیشین اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هم وجود داشت، بنا به آن زیستها مناسبتر دیدم از سرطان نترسم و دیگران را نیز از آن نترسانم و با بهرهگیری از لطف و اراده خداوند به توان گسترش یابنده انسان و قدرت نهفته روابط اجتماعی تكیه كنم. میدانستم زیستن از نوعی دیگر و به تعبیر رایج امروز، پارادایم شیفت یا چرخش زندگی، برای من شكل گرفته است. به این اعتبار، تصویر زندگی سرطانی، تصویر پایان همه آرمانها، آرزوها، كنشها و تكاپوها برای هر كس نیست، پس باید به پیگیری همه آنها در موقعیتی دیگر و شرایطی متفاوت اندیشید.
4- زندگی سرطانی، زندگی در فروبستگیها و ناامیدیها نیست. ورود به دنیایی از تفاوتها و تواناییها است. گمان میكنم، آن سخن كه در مدخل جهان زیست سرطانی نوشتم، بخشی از واقعیت جهان جدید ما باشد. به واقع در این یك هفته دیدم: سرطان كسی را نمیكشد. آمارهایی از سرطان و بهبود، وقتی دیدنی است كه كسی در جایی به انتظار و امید بهبود آن نشسته باشد. در این روزها و شبها من این انتظار و امید را در دور و نزدیك خود دیدم. آنها كه بیشائبه مهر میورزیدند و دعا میكردند، گویی منظومه بیانتها و توانمندی بودند كه مرا به امید و تلاش در راه غلبه بر بیماری، ترغیب و مجهز میكردند.
5- همچنان به توانش گفتوگو و معجزههای آن گفتوگو باور دارم و كاش میتوانستم، تجربههایم را در این باب حتی در بیمارستان مدون كنم، آن روز یكشنبه كه یكی از مفیدترین صورتبندیهای گفتوگو با پزشكان در باب دغدغههایی برای آینده ایران در اتاق عمل شكل گرفت، من بر ضرورت پیشبرد آن در سطوح مختلف جامعه راسختر شدم. گمان میكنم نیازمند عمیقتر دیدن دنیاهایی هستم كه پیش از ورود به آنها برایمان ترسناك و هولآور بودند. دنیای سرطانی زیستن از جمله این دنیاها است. شاید بهتر باشد كه این دنیاها را جور دیگری ببینیم و از جهانهای اخلاقی و حضوری كه از آنها غافل ماندهایم، ذخیره و پشتوانه برگیریم. فلسفه درد آرنه یوهان وتلسن (vetlesen) فیلسوف معاصر نروژی در این زمینه خواندنی است كه از تصورناپذیری زندگی بدون درد، سخن میگوید و هم از چگونگی تاب آوردن در برابر آن زندگی. به تعبیر او: «حضور درد برای هر كسی فرق میكند، اما آنچه بین همه انسانها مشترك است، این است كه همه عملا در معرض درد هستیم... نسبت خود با درد چیزی نیست كه بتوان آن را منحصرا بر اساس خود آن فرد، تعیین كرد. جامعهای كه در آن زندگی میكنیم و عصری كه به آن تعلق داریم، هریك از ما را به واژگان و معیارهایی مجهز میكند كه به وسیله آن در مورد درد با هم گفتوگو كنیم و جوانب آن را بسنجیم...»
عطنا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید: