عطنا - «دکتر گل محمدی عزیز بر اثر کرونا به رحمت خدا رفت!». جانسوز بود این پیامک؛ از یک دوست صمیمی! خبر مرگ یک عالِم، و یک دوست دانشمند، غمبارترین خبر در این روزهای آشفته و تلخ تاریخ بود!
معلمی كه آرام و بی صدا مي سوخت، نور آگاهی هدیه می کرد! دکتر گل محمدی تمثیل «شمع دانش» بود! گرما مي بخشید! جان می داد به شوره زار سرد اندیشه! همیشه اندوخته ای داشت برای آموختن؛ درسی برای رهایی بخشیدن! و تیکه ای شيرين برای خنداندن!
سخن مشهوری است، برخی از خلایق، زبان قشنگي دارند! بعضی، از قلم شیوایی برخوردارند! پاره ای، ایده و پندار زیبا دارند! و کثیری هم از هیچ بی بهره اند! «آنچه خوبان همه دارند» او یکجا داشت؛ سرمایه بی بدیل آکادمی بود؛ یک انسان به تمام معنا انسان بود؛ و یک شهروند دانشگاهی بی نقص!
تماما زبان بودن و نه هیچ گوش بودن، ضعف فرهنگی عمیق و تاریخی ماست! در زمانه ای که جملگی زبان هستیم، و نه گوش؛ دکتر گل محمدی بیشتر می شنید، کمتر سخن می گفت؛ وقتی زبان می گشود، دقیق بود؛ علمی می گفت، حرف بی ربط، هیچ نزد! به یک معنا، استاد تمام تحلیل گفتمان بود!
از «مرگ، این شاهد پارسا و پاکدامن» آموخته ایم که سرنوشت آدمی چه نیک، چه بد، قرار نیست! در نهايت «قطره ای می شویم و می چکیم در تن کویر». دکتر گل محمدی اما دریایی بود از جنس باران؛ زلال بود؛ ماسک تزویر بر چهره نداشت؛ مثال خوبی ها بود؛ بی ریا کمک بود. در اوجِ شکوفایی بود، چون به دیگری یاری می رساند! چه زمانی که عضو شورای پژوهشی دانشگاه بود، و چه زمانی که مدیر گروه بود در ساختمان توانیر! چراغ راه بود! پیوسته راهنما بود؛ دست فتاده می گرفت، بدون چشمداشت؛ بی هیچ توقعی!
زندگی تمثیل جاده ای است غریب و پر از پیچ های درهم و برهم! پس و پشت هر پیچ اتفاقات تلخ و شیرینی در انتظار است! رهرو خسته این جاده مبهم من و تو هستیم! در نقطه ای از این جاده می بُریم؛ خوابمان مي برد؛ به خواب ابدی فرو مي رويم! چه پیاده، چه سواره، این جاده در نقطه ای به انتها می رسد! چرا از این جاده بی بازگشت خاطره نسازیم؟! رد نیکی جای نگذاریم؟! چرا سلب آسایش کنیم؟! چرا راهی را سد باشیم؟! اگر همرهی یاری طلبید، چگونه دریغ ورزیم؟!
به یاد همه خوبی های استاد احمد گل محمدی نازنین
جاده عمرتان هموار و طولانی باد!