علی خورسندی طاسکوه*
سخن مشهوری است که فرزندکشی ویژگی ژانر «اسطوره» و پدرکشی صفت ژانر «رمان» است. به بیانی درست تر، در غرب، سنت «پدرکشی» مرسوم است(مثال، نمایشنامه هملت) و در شرق، اسطوره «فرزندکشی»! اسطوره رستم و سهراب و قتل سهرابِ پسر، مثال سنتی و اساطیری فرزندکشی در فرهنگ ایرانی است. فرزند که نماد امید و نیروی نوسازی و آینده است (سهراب) توسط پدر که نماد تجربه و مظهر گذشته است (رستم) از بین می رود. از منظر نمادشناسی تاریخی نیز سرنوشت «آینده» ایرانی اغلب قربانی سرگذشت «گذشته» ایرانی و سنت و رسوم پدران می شود. جای تعجب نیست که هم در نبردهای اساطیری و هم در نبردهای تاریخی، این گذشتگان(پدران) هستند که آغازگر جنگ ها بوده اند، آنها را مدیریت کرده اند؛ و این آیندگان(فرزندان) بوده اند که می باید در خطوط مقدم جبهه رشادت بخرج داده، به صفوف دشمن حمله می بردند و احیانا به آسمانها پرواز می کردند.
داستان فرزندکشی در ایرانِ امروز نیز روایت غم انگیز و اندوهناکی است. آنگونه که آمارهای رسمی و گزارش های رسانه ای نشان می دهند، گرچه درشتخویی و خشونت های خانوادگی در ایران به شکل سنتی فراوان بوده است، اما نسبت بسیار بالایی از قتل های خانوادگی در سالهای اخیر به فرزندکشی مرتبط می شود. عمق تراژدی و پیچیدگی مساله بسیار گسترده است. علل و عوامل تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و روانشناختی گوناگونی در پسِ پُشت این سنت غمناک نهفته است. خشک اندیشی و تعصبات به اصطلاح غیرتی و ناموسی، ترحم های هیستریک والدین، ناخواستگی در فرزندآوری، ناپختگی و عدم بلوغ عاطفی و اخلاقی والدین جوان، انتقام جویی متقابل والدین، و بدرفتاری های عاطفی و رفتاری از جمله عوامل اصلی فرزندکشی بشمار می روند.
به راستی، پربیراهه نیست اگر گفته شود، «فرزند» در فرهنگ ایرانی هویتی است که سرنوشت محتمل آن قربانی شدن است. قتل اسطوره وار رومینا، به زبانی، بازتاب سنت و نمایش عادت واره های فرهنگی سرزمینی است که ناخودآگاه جمعی آن با گذشته های رازآلود دمسازتر است تا آینده های طلایی و پُر تعالی؛ جامعه ای که سنت فرزندکشی در حافظه اساطیری و زیست اجتمای روزمره آن برجسته است. فرهنگی که درک روانشناختی درستی از واقعیت های اجتماعی و عاطفی نسل جوان(و انسان) ندارد و پاداش دل باختگی را با تیزی داس پاسخ می دهد. پس بی درنگ سالانه شاهد پرپر شدن جان های عزیز صدها فرزند نازنین با دستان آشنا خواهیم بود! پس گزافه نیست اگرگفته شود، رومیناهای بیشماری در این کشور با عاملیت دستان خودی از دست خواهند رفت. «عصبیت پدر»، «خشم داس» و «مرگ رویاهای رومینا» در قالب های گوناگونی در جامعه و فرهنگ ما ایرانیان بازتولید خواهد شد.
سویه دیگر قضیه، چگونگی حساسیت های رسانه جمعی و واکنش احساسات اجتماعی نسبت به خشونت های خانوادگی در جامعه ایرانی است. احساسات جمعی جامعه و هیجانات حوزه عمومی به رغم بازتاب های رسانه ای از بدرفتاری ها و درنده خویی ها، بندرت در سطح وسیع برانگیخته می شوند. لیکن سبُعیت و ددمنشی قتل رومینا اشرفی احساسات و عواطف انسانی ایرانیان را به شدت جریحه دار کرد. در رثای این تراژدی، صدها مقاله و جُستار نوشته شد؛ رسانه های جمعی گزارش ها و برنامه های کارشناسی کثیری پخش کردند؛ شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی به اشکال گوناگون به این اتفاق غمناک واکنش نشان دادند. با وجود این، بندرت به فهم بنیادین و بالینی اعماق پیدا و پنهان این واقعه و یا تلاش برای کشف راههای پیشگیری و درمان آن پرداخته شد. اغلب گزارش های رسانه ای و واکنش ها در شبکه های اجتماعی یا به وجه اخباری و توصیف زوایای دهشتناک این تراژدی پرداختند و یا با اعلان انزجار عمومی از «سوژه داس بدست» و یا واسطه های آشکار و پنهان آن به وجه احساسی این مصیبت تلخ و ناگوار اشاره کردند.
همکاران، دانشجویان و دوستان نویسنده و فرهیخته ای را می شناسم که برای رومینای نوجوان سخت اندوهگین شدند، شمع روشن کردند و گریستند! اگرچه تنگدلی و اشک و آه شهروندان آگاه و مسئولیت پذیر در رثای پرپرشدن جان جوان رومینای از دست رفته قابل درک و حتی ستودنی و مشکور است، اما پرسش های عمیق و ریشه داری وجود دارند که باید بازطرح شده، پژوهش شوند و پاسخ داده شوند. به راستی، چرا در جامعه ما مردانی زحمت کش(غالبا) و زنانی پاکدامن(عموما) به ناگهان «دیوانه» می شوند، فرزندان خود را با احساس «غرور» می کشند، توگویی از اعلان آن کسب «اعتبار» می کنند، و در نهایت چرا «توبه» می کنند؟! چرا دولت، دستگاههای ایدئولوژیک مرتبط و حاکمیت قضایی فهم و راهگشایی چنین مساله عظیمی را جدی تر و عمیق تر فراخوان نمی دهند؟ چرا حساسیت و واکنش نهادهای تربیتی و فرهنگی کشور کم رمق است؟ آیا «آموزش» می تواند جلوی سنت شنیع فرزندکشی در جامعه ایرانی را بگیرد و صفت کریه آن را از فرهنگ عرفی و خانوادگی ایرانیان بزداید؟ نقش گفتمان رسمی آموزش در رهایی بخشی خشونت خانوادگی و مهار خوی فرزندکشی چیست؟
بدیهی است این مجال، جای پاسخ به این پرسش ها و پرسش های مهم مشابه نیست؛ بی درنگ فهم دقیق و راهگشایی جامع این پرسش ها مشیت حمایتی حاکمیت، عزم سیاستی-قضایی ملی و تلاش های علمی و پژوهشی همه جانبه می طلبد. با اینحال، در این جُستار، با بیان لایه های عمیق تر مساله و آشکار ساختن واقعیت هایی شاید بتوان فهم و دریافت متفاوتی از موضوع ارائه داد. به امید روزیکه طرحی نو و جامع برای درمان و پیشگیری از فجایع و نکبت های منسوب به عصر جاهلیت در ایران کنونی درانداخته شود.
اول، «خانه»، کانون اصلی تجربه و ترویج «ظلم» و «بی عدالتی» در جامعه است. ظلم و بی عدالتی در خانواده، به شکل سنتی و اغلب ناآگاهانه توسط «مادران» بازتولید می شود. مردان ستمگر و احیاناً جانیان امروزی همان «کاکل طلاهای» دیروزی هستند که در دوران کودکی توسط مادران ویژه-پروری می شوند. ظلم به زنان نیز اغلب در کانون خانواده از جانب خود زنان بازتولید می شود. بنابراین، مادران مسئول بازتولید «خشونت نمادین» در خانه و «ناسفتگی فرهنگی» در جامعه هستند؛ جایی که در برابر تضییع حقوق دختران نسبت به برتری عرفی و حقوقی پسران سکوت می کنند. جایی که مادران بخاطر نرینگی زایش (تولد فرزند ذکور) مشعوفند، احساس اعتبار می کنند؛ و برای مادینگی زادوولد (تولد فرزند دختر) توگویی مغمومند، احساس خواربودگی و بی ارزشی می کنند. پس شایسته است مادران، آسودگی در ابریشم عادت و منش سنتی خویش را به چالش بکشانند و پاسخگوی بازتولید خشونت نمادین و رذیلت سکوت در برابر بی عدالتی و ظلم در خانه باشند!
دوم، «آموزش مادران» نقطه آغازین برای «پالایش بازتولید فرهنگی» است. همانگونه که نقش پدران بطور تاریخی «بازتولید تمدنی» بوده است(همچون تولید ابزارها، خلق تکنیک ها و ساخت صناعات بشری)؛ نقش مادران در «بازتولید فرهنگی» بنیان ساز بوده است. بنابراین، فرهنگ و عادت واره های فرهنگی اغلب توسط مادران تولید و بازتولید میشوند؛ در فرهنگ های مختلف مادران مرجع آموزش و بازتولید نمادها و نمودهای فرهنگی همچون زبان و هنر و ادب و روایت و باور و ارزش و اخلاق و رسوم و زر و زیور و زینت و رخت و پوشاک و خوراک و مانند آنها هستند.
سوم، حیاتی ترین سلاح توسعه اجتماعی و تغییر فرهنگی «آموزش» است. اما آیا هر نوع آموزشی و با هر کیفیتی می تواند فی نفسه سلاح تغییر و توسعه در جامعه باشد؟! آیا گفتمان های رسمی آموزش جهان که کارویژه اصلی آنها به شکل تاریخی بازتولید ایدئولوژی های «سلطه» و اشاعه پارادایم های «مسلط» است، به وجه شایسته می توانند مرجع و ملجا تغییر فرهنگی و توسعه اجتماعی و بن مایه رشد اخلاقی جامعه باشند؟! هرگز!
چهارم، آموزش «آگاهی بخش» و یادگیری «رهایی بخش» اساس ایجاد جامعه انسانی و فرهنگ اخلاق مدار است. آزادی ذهن وقاد، باروری اندیشه خلاق و تفکر خودانتقادی مبنای آموزش و یادگیری «رهایی بخش» است. اجتماع معلمان خلاق و آزاداندیش و کنشگران آموزشی نقاد گمشده حقیقی جامعه تعلیم و تربیت است. یک جامعه و فرهنگ انسانی پویا و پیشرو به زنان و مردان دانش آموخته خلاق و نقادی نیاز دارد که نسبت به ارزش های آزاد انسانی و تعهدات و معیارهای اخلاقی جامعه و محیط خویش حساس و وفادار باشند؛ پرورش انسان های اخلاقی و آزاداندیش که مبنای قضاوت و زیست اجتماعی آنها عدالت و پاسداری از ارزشهای انسانی و اخلاقی در جامعه است، نیاز مبرم دستگاه سیاستگذاری تعلیم و تربیت است.
پنجم، در وضع تاریخی کنونی، گفتمان های رسمی آموزش در جهان اغلب متاثر از خواسته های نخبگان سیاسی و یا در خدمت منافع نیروهای «مسلط» هستند. به عبارتی، آموزش «آگاهی بخش» و یادگیری «رهایی بخش» از دل گفتمان های رسمی آموزش به معنای واقعی کلمه بیرون نمی طراود. گفتمان های رسمی آموزش، غالبا سوژه های همگام و دانش آموختگان «مدرک بدست» تحویل جامعه می دهند.
ششم، آموزش خود انتقادی و نگاه بازاندیشانه به عادت واره های فرهنگی به گفتمانی متفاوت تر و احیانا فراتر از گفتمان های رسمی آموزش نیاز دارد. گفتمان های آموزش غیررسمی مهمترین مرجع آموزش های «آگاهی بخش» و یادگیری های «رهایی بخش» هستند. در سیاستگذاری های اجتماعی و آموزشی دستگاه تعلیم و تربیت، باید و می توان از ظرفیت های گفتمان های غیررسمی آموزش و برنامهدرسی پنهان در مدارس و دانشگاه ها بیشتر حمایت و استفاده شود. بنابراین، کارکرد «آگاهی بخشی» و «رهایی بخشی» دستگاه تعلیم و تربیت باید از کانون خانواده و از درون خانه شروع شود. به امید آنروز!