«بری شوارتز» در کتاب دشواری انتخاب می گوید: خواستن «Want» و دوست داشتن «Like» پدیده های متفاوتی هستند که بخش های مختلف ذهن ما را در گیر می کنند.
مثال خوب این موضوع معتادان هستند که مواد را میخواهند و غالباً اصلاً دوست ندارند و حتی از آن نیز لذتی نبرند.
در مغز موش ها نقطه ای وجود دارد که در صورت تحریک، احساس می کنند نیاز به غذا دارند و ممکن است اصلاً غذا را دوست نداشته باشند.
ما در بسیاری از مواقع در زندگی خود فکر کرده ایم که یک چیز را دوست داریم، ولی بعد از به دست آوردن، عملاً دوست داشتنی در کار کار نبوده است.
خواستن و دوست داشتن با هم فرق دارند؛ خیلی از چیزهایی که الان دوست داریم شاید واقعاً نخواهیم یا چیزهایی که الان میخواهیم الزاماً دوست نداریم.
با این اصل میتوان تحلیل کرد که:
چرا برخی افراد از رابطه عاطفی خود راضی نیستند؟
چرا برخی افراد از شغل خود راضی نیستند؟
چرا برخی افراد از رشته تحصیلی خود راضی نیستند؟
چرا برخی افراد...
نتیجه اینکه یکی از مهمترین مهارت هایی که هر فرد در زندگی خود نیاز دارد، مهارت تصمیمگیری است.
انتخاب درست آنچه می خواهیم در زمان تصمیم گیری، به ما کمک میکند تا بعد از به دست آوردن، نیز آنرا دوست بداریم.
در زمان انتخاب شغل اگر به علایق توجه کنیم، حس خوب از انجام آن برای ما حتماً متصور خواهد بود. در زمان انتخاب شریک عاطفی نیز مصداق دارد.
«دوست داشتن» یعنی تفاوتها و نقاط ضعف و محدودیت ها را میبینم، میدانم و آگاهانه انتخاب میکنم. «عاشق شدن» یعنی ندیدن خیلی از محدویت ها و انتخاب احتمالاً نامناسب.
«حال خوب» کشف کردنی نیست، حال خوب در نتیجۀ تصمیمات مناسب در زمان مناسب ایجاد میشود.
آگاهانه انتخاب کنیم آنچه را میخواهیم تا زندگی دوست داشتنیتری داشته باشیم.
حقیقتاً اگر غیر از این بود چه می شد؟
عضو هیئت علمی دانشگاه علامهطباطبائی