گُریزش ژن های نخبه و ممتاز و به تعبیری، مهاجرت نخبگان یکی از بحران های اجتماعی در جوامعِ نابرخوردار و یا کشورهای در حسرت توسعه است. جامعه ایرانی نیز به طور معمول از قِبَل این پدیده مبتلابه، آسیب های جبران ناپذیری در ابعاد علمی و اجتماعی و اقتصادی مواجه بوده است. از منظر سیاستگذاری اجتماعی، نظریه انگیزشی «رانش و کشش» (Push-Pull) میتواند ابزار تحلیلی مناسبی برای تبیین و تحلیل پدیدۀ مهاجرت نخبگان یا گریزش ژنهای ممتاز باشد. بر اساس نظریه «رانش و کشش» همانگونه که عواملی در کشورهای مبدأ (عمدتاً از کشورهای جهان سوم و درحالتوسعه مانند ایران، پاکستان، هندوستان، کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین و...) موجب و منشا گُریزش و رانش نخبگان و دانشجویان ممتاز برای مهاجرت و ادامۀ تحصیل به خارج میشوند، عوامل تعیینکنندۀ دیگری در کشور یا کشورهای مقصد یا میزبان (عمدتاً به آمریکای شمالی، اروپای غربی و سایر کشورهای توسعه یافته غیرغربی نظیر ژاپن، سنگاپور، کره جنوبی، و بعضاً اروپای مرکزی) موجب کشش و جذب آنها میشوند.
در این پاره گفتار، برای پدیده رانش از معادل «پیشرانش» و برای کشش از معادل «پَسرانش» استفاده می شود. پیشرانش ها، عوامل واکنشی هستند که جِرمی را به جلو یا بیرون می رانند. پَسرانش ها، آن دسته از عوامل واکنشی هستند که جِرم را به تو و داخل می کشانند. پژوهش ها نشان می دهند فقدان فرصتهای اقتصادی، پایینبودن کیفیت امکانات آموزشی و نبود ثبات اجتماعی و سیاسی سه عامل اصلی پیشرانش ها (رانش ها) برای مهاجرت نخبگان و دانشجویان از کشورهای مبدأ به کشورهای مقصد هستند. از سوی دیگر، فراوانی فرصتهای شغلی، شرایط اجتماعی و آزادی های علمی و مدنی، و کیفیت امکانات آموزشی و آزمایشگاهی در دانشگاه ها و مراکز پژوهشی سه عامل اصلی «پَسرانش» برای کشش و جذب دانشجویان خارجی به کشورهای مقصد یا میزبان به شمار میآیند. مشاهدات نگارنده مبین این نکته است که برای بسیاری از دانشجویان بین المللی از جهان نابرخوردار یا کمتر برخوردار، نیروی واکنشی و کششی پَسرانش ها در کشورهای مقصد چنان قوی و نیرومند هستند که مسئله مهاجرت تحصیلی برای دانشجویان و نخبگان علمی از کشورهای نابرخوردار یا کم برخوردار اساساً مسئله «انتخاب» نیست؛ بلکه مسئلۀ اصلی، «امکان جذب و فرصت گریز» است.
با توجه به وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشورهای مادر (مبدأ) تحلیل تئوری «رانش و کشش» برای اجتماعات مختلف ابعاد مختلفی دارد. برای نمونه و با توجه به مشاهدات نویسنده در دانشگاههای کانادا، دانشجویان بینالمللی چند کشور نظیر ایران، پاکستان و کشورهای آفریقایی به محض ورود به پردیسهای دانشگاههای این کشور در پی یافتن آدرس دپارتمان مهاجرت دانشگاهها برای درخواست اقامت و گرفتن مشاوره برای مهاجرت دائم هستند. قاعده این است که دانشجویان هموطن در حین تحصیل اقدام به اخذ اقامت میکنند؛ به عبارتی، متوسط درخواستکنندگانِ اقامت دائم توسط دانشجویان ایرانیِ مقیم آمریکای شمالی بیش از 90درصد است. این میزان برای دانشجویان بینالمللی از کشورهایی مانند ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور، و برزیل تقریباً نزدیک به صفر درصد است. دانشجویان این کشورها بیشتر برای ادامۀ تحصیل و کسب دانشهای نو وارد دانشگاهها و مؤسسههای آموزش عالی کانادا و آمریکا میشوند و به محض فارغالتحصیلی وارد بازار کار در کشورهای خود میشوند تا در خدمت جامعه، اقتصاد، صنعت و مردم خویش باشند، اما بخش بزرگی از دانشجویان کشورهایی مانند ایران و پاکستان و کشورهای آفریقایی برای تغییر وضعیت زندگی اجتماعی و اخذ اقامت دائم وارد دانشگاههای آمریکای شمالی میشوند و ادامۀ تحصیل و کسب دانش برای آنها بیشتر به مفهوم وسیلهای برای رسیدن به اهداف ثانویه مانند مهاجرت و اقامت دائم، برخورداری از امنیتهای شغلی و اقتصادی، برخورداری از آزادیهای مدنی غربی و از این قبیل است؛ از اینرو، برای آنها ادامۀ تحصیل و کسب دانش، هدف ثانویه است.
نکتۀ قابل تأمل ماجرا این است که ارتباط و پیوند حرفهای، خدماتی و فنی بخش قابل توجهی از جامعۀ نخبگان ایرانی مقیم کشورهای توسعهیافته با جامعۀ مادر قوی و نیرومند نیست. آنها یا به لحاظ عاطفی-هویتی کمتر احساس وابستگی میکنند یا اینکه میخواهند حاشیۀ امنیت حرفهای و علمی خود را توسعه ببخشند. نکتۀ با اهمیتتر این است که برخلاف سایر اجتماعات خارجیِ مقیم کشورهای توسعهیافته (مانند هندوها، مکزیکیها، رومانیها و غیره) اجتماعات ایرانی از همبستگی نهادی پایینی برخوردارند و حتی بخشی از اجتماعات نسبت به سرنوشت هموطنان مهاجر خود بیتفاوت هستند و همجوشی سطح پایینی در اجتماعات ایرانی وجود دارد؛ ازاینرو، مشاهده میشود که اجتماعات ایرانی در امریکای شمالی در مقایسه با سایر ملتها از نشاط، پویایی و رونق اجتماعی و هویتی کمتری برخوردار است.
نتیجه آنکه، ظاهراً متغیرهای «پیشرانشگر» (متغیرهای گریزاننده در جامعه مادر) و «راندهشده» (نخبگان و دانشجویان مهاجر) از اتفاق پیشآمده و موجود (مهاجرت ژنها، فرار سرمایه انسانی و یا آنچه که در کشورهای پیشرفته به آن گردش مغزها میگویند) ناخشنود نیستند. دانشجویان و نخبگان ایرانیِ مقیم خارج، ارزش فرصتهای در دسترس در کشورهای مقصد را میدانند. بخش قابل توجهی از دانشجویان ایرانی و به طور خاص دانشجویان تحصیلات تکمیلیِ شاغل به تحصیل در دانشگاههای امریکای شمالی (آمریکا و کانادا) از بورسیههای تحصیلی، گرنتهای آموزشی، امکانات آزمایشگاهی و نیز ثبات حرفه ای رضایت بخشی برخوردارند. دریافت بورسیههای تحصیلی از دانشگاههای کانادا و امریکا که سالانه بین 30 تا 60 هزار دلار متغیر است (متناسب با رشته و دانشگاه محل تحصیل این مبلغ متغیر است)، انگیزۀ بیرونی و متغیر پَسرانش مناسبی برای دانشجویان ایرانی یا سایر کشورهای کم-برخورداری است که به لحاظ اقتصادی بیثبات و به لحاظ امکانات و آزادیهای علمی و آکادمیک پویاییهای لازم را ندارند.
پیام این نوشته از منظر سیاستگذاری اجتماعی این است که با شناسایی و مدیریت متغیرهای «پیشرانش» و «پَسرانش» می توان با بحران مهاجرت نخبگان در کشور مبارزه کرد. پژوهش های داخلی متعددی وجود دارند که روی عوامل اصلی و انگیزشی پدیده مهاجرت نخبگان متمرکز بوده اند. با مطالعه و مرور یافته های این پژوهش ها می توان متغیرهای مربوط به پیشرانش ها و پسرانش ها را احصاء نمود و برای ماندگاری و کنترل مهاجرت نخبگان سیاستگذاری نمود. سازمان های علمی و اجتماعی و فرهنگی زیادی داریم که سهم آنها از بودجه عمومی و دولتی از صدها و هزاران میلیارد تومان تجاوز می کند. سازمان های مورد اشاره با سرمایه گذاری روی متغیرهای پَسرانش از قبیل فراهم کردن فرصتهای شغلی و حرفه ای آبرومند، فراهم کردن شرایط اجتماعی و آزادی های علمی و مدنی معقول، و افزایش کیفیت امکانات آموزشی و آزمایشگاهی در دانشگاهها و مراکز پژوهشی می توانند اثرات ارزنده ای برای پایداری و ماندگاری نخبگان علمی در جامعه و در نتیجه، تقویت سرمایه انسانی برای تحقق برنامه های توسعه ملی داشته باشند. به امید آن روز!