ترجمه از ترکی به فارسی بیش از نیمقرن است که در ایران و برخی کشورهای پارسیزبان دیگر رواج داشته و بیشتر در زمینه آثار ادبی فاخر بوده است ولی از یک دورهای بهبعد ترجمه آثار عامهپسندتر و اجتماعیتر هم رواج پیدا کرد.
مثلا در دهه چهل شمسی آثاری از عزیز نسین به شکلی نهچندان مطلوب توسط رضا همراه ترجمه شد که در شناساندن ادبیات اجتماعی، سیاسی آن دوره ترکیه موفقیت خوبی کسب کرد؛ یا در دهه پنجاه آثار یاشار کمال توسط مترجمان زبردستی به فارسی برگردانده شد که این از بختیاری آن نویسنده بزرگ بود که کسی مثل زندهیاد ثمین باغچهبان، اثر جاودانه او «اینجه ممد» را به فارسی ترجمه کرد که گویا الهامبخش استاد محمود دولتآبادی در آفرینش «کلیدر» بوده است.
«ستون خیمه» دیگر اثر این نویسنده است که به قلم مترجم بزرگ کشورمان، شادروان رضا سیدحسینی با همکاری جلال خسروشاهی در نشر نگاه منتشر شده است.
چاپ دوم این اثر در سال ١٣٦٨ منتشر شده و از آن زمان تاکنون تجدیدچاپ نشده است. همچنین «قهر دریا»ی او با ترجمه رحیم رئیسنیا اوایل دهه هفتاد توسط همین ناشر چاپ شد.
حتی داستان «پرندهای با یک بال» با ترجمه مریم طباطبائیها همین دو، سه سال پیش به همت نشر پوینده منتشر شده است. در زمینه شعر هم ناظم حکمت خیلی خوششانس بود که کسی مثل احمد پوری به ترجمه آثارش پرداخت.
منظورم این است که ترجمه از ترکی به فارسی در دهههای اخیر همیشه وجود داشته و اگر فکر میکنید که در چند سال گذشته رونق بیشتری پیدا کرده به نظرم به دليل سه عامل است: اول، اعطای نوبل ادبیات به اورهان پاموک و متعاقب آن ترجمه و انتشار آثارش در ایران.
دوم ترجمه و چاپ آثار عامهپسند و پرفروش خانم الف شفق (یا آنطور که به غلط مشهور شده، الیف شافاک) و سوم اجازه نشر آثار عزیز نسین که البته این یکی کمی عجیب بود و توأم با تبعیض چراکه من هم چند داستان و مقاله از او ترجمه کردم و حتی قرار شد در یکی از ماهنامههای معتبر پروندهای برای عزیز نسین ترتیب داده شود که ظاهرا میسر نشد و مرا بهشدت متأسف ساخت.
شما بهجز عزيز نسين ترجمههای ديگری هم از ادبيات تركی انجام دادهايد. چه شد كه به سراغ ترجمه اين آثار رفتيد؟
بله، خوشبختانه من هم سهم ناچیزی در این عرصه دارم؛ بههرحال ترکی زبان مادری من است و از کودکی با اشعار ترکی مأنوس بودم اما واقعش آن است که مأموریت علمی به ترکیه و اقامت نسبتاً طولانی در آنجا و فرصت تأمل در زبان و ادبیات و فرهنگ و اندیشه غنی ترکی، فرصت مغتنمی بود برای خطرکردن و دست به ترجمهبردن.
من پیش از آن فقط از زبان انگلیسی و عربی ترجمه میکردم؛ اما یک پروژه مشترک با همکار محترمم در ترکیه، خانم زینب عبدیگلزار، منجر به تجربهای موفق شد و دو کتاب مهم از دو نویسنده شهیر ترکیه به فارسی برگردانده شد.
اولی پرفروشترین رمان چندسال اخیر ترکیه بود که با عنوان «قدیسه پالتوپوش» به قلم صباحالدین علی، ترجمه کردیم و انتشارات فروزش چاپش کرد که پنجشنبه 28 دیماه از چاپ دومش طی مراسمی در نشر چشمه رونمایی خواهد شد و دیگری رمان «جانستان» از نویسنده بزرگ ترک، یوسف آتیلغان که همین نشر فروزش در دست انتشار دارد و شاید یکی دو هفته دیگر به بازار بیاید.
البته در حال ترجمه دو سه کتاب دیگر هم از ترکی هستم که با فرض اخذ مجوز به زودی منتشر خواهند شد.
همين اتفاق آيا نشاندهنده اقبال بيشتر به ادبيات تركي نيست؟
چرا هست ولی دلایلش را گفتم و این اتفاق خارقالعادهای نیست. این را هم باید اضافه کنم که چندسالی است که اقبال به کتابهای عامهفهم درباره مسایل عمیق عرفانی و فلسفی، در کل دنیا بیشتر شده است.
در ترکیه هم چند نویسنده که مشهورترینشان خانم الف شفق است، به این راه رفتهاند. این نویسنده که گاه به زبان انگلیسی هم مینویسد در ترکیه و ایران و برخی کشورهای دیگر شهرتی به هم زده است که شاید اورهان پاموک هم به پای آن نرسد. این در حقیقت پاسخ به نیازی است که به معنویت ساده و رقیقشده در جهان انسانی پدیدار شده است.
تا اینجای کار عیب چندانی ندارد ولی نگرانی من از آن است که حقیقت و معنا، چهره مبتذلی پیدا کند و این چهره منسوخ و تهی از معنا چند نسل تکثیر یافته و تشنگان معنویت را گمراه کند.
اگر بخواهم مصداقی حرف بزنم میتوانم به کتاب پرفروشِ «ملت عشق» اثر الف شفق اشاره کنم که چندین ترجمه از آن (و البته گاه مغلوط و نارسا) با عناوین مختلف به فارسی انجام و بارها تجدیدچاپ شده است.
این رمانواره که حکایت زنی امروزین با دردها و آلام و آرزوهای اصیل اما مدرن بشری است، تصویری از شمس و مولانا به دست میدهد که گرچه جالب است و خلاقانه اما یک محقق یا حتی خواننده نسبتاً آگاه از سنت عرفانی اسلامی، ایرانی را نگران میکند.
اگر حفظ اصالت اندیشه بزرگانی چون مولوی برای کسی اهمیت داشته باشد باید با دقت بیشتری رواج چنین برداشتهای امروزی و ساده از متون سنتی را مدنظر داشته باشد تا مبادا کالایی تقلبی با بِرَندِ مولوی و شمس به مشتریان عرفان و معنویت در عصر حاضر فروخته و قالب شود.
صباحالدین علی چه جايگاهي در ادبيات تركيه دارد؟
اول باید یادآور شوم که به گمان من مردم ترکیه
صباحالدین علی را در حقیقت بازیابی کردهاند. مثل یک باستانشناسی که از زیر خروارها خاک یک اثر قیمتی و مهم را دربیاورد.
از این رو است که رمان کوتاه «قدیسه پالتوپوش» در سالهای اخیر از نظر تجاری با آثار پرفروش دیگری که ذکرش رفت، برابری میکند. صباحالدین علی، هم رماننویس بود، هم داستانسرا، هم نویسنده، هم شاعر و هم روزنامهنگار؛ ولی از نظر من بیشتر یک فعال سیاسی فرهیخته بود.
برای اینکه مثلا دو روزنامه تأسیس کرد که هردو به محض انتشار تعطیل شدند. هفتهنامه طنز و پرطرفدار او به اسم «مارکو پاشا» که صاحب و سردبیرش خود او بود، بهخاطر دیدگاههای سیاسیاش همیشه مورد سانسور حکومت قرار میگرفت.
صباحالدین حتی دوبار بهخاطر همین نوشتههایش زندانی شد و نهایتاً وقتی عرصه را در ترکیه بر خود تنگ دید تصمیم به فرار به بلغارستان گرفت که لب مرز و ظاهرا با دسیسه سرویس امنیتی ترکیه آن زمان در چهلویکسالگی به قتل رسید.
صباحالدین کار ادبیاش را با سرودن شعر شروع کرد اما با داستاننویسی مشهور شد. موضوع داستانهایش نشئتگرفته از مردم آناتولی و زندگی مردم روستاهای آناتولی است.
صباحالدین علی با بهرهگیری از مشاهدات خود، داستان مینوشت ولی آثارش بیش از آنکه رئالیستی باشد به سمت ناتورالیسم گرایش یافته است.
او به شکل اغراقشدهای در داستانهایش درد و رنج مردمی که حقوقشان پایمال شده را بازتاب داد. صباحالدین هرچند در سالهای آخر عمر خود داستانهای سمبولیک و طنز نوشت اما به قدرت موجود در داستانهای پیشیناش دست نیافت.
به نظر من او یکی از بزرگترین نویسندگان منتقد دیدگاه روشنفکران و مردم شهری و طبقه متوسط نسبت به مردم روستاهای ترکیه آن زمان بود. رمانی که ما ترجمه کردیم مشهورترین و به قولی بهترین اثر اوست که داستان جوانی ترک و سنتی است که برای تحصیل به آلمان میرود و در آنجا دچار ماجرایی عشقی میشود.
گفته میشود که «قدیسه پالتوپوش» شاید داستان خود نویسنده باشد که در سال ١٩٢٨ برای ادامه تحصیل به پوتسدام و سپس به برلین رفت و ضمن شرکت در کلاسهای زبان آلمانی بنا به دلایلی مجبور به ترک تحصیل و بازگشت به ترکیه شد.
دلمشغولی صباحالدین در این رمان هم، نوع مواجهه ترکیه و شهروندانش با مدرنیزاسیون بود و بحران هویت ترکهایی که بعد از فروپاشی خلافت عثمانی و اعلام جمهوریت رو به سوی تجدد سکولار داشتند.
به دلیل اینکه این معضل پس از گذشت حدود یک قرن هنوز هم در ترکیه و ایران به قوت خود باقی است و با حوالت تاریخی این دو ملت گره خورده است، میتوان پیشبینی کرد که رمانی چون «قدیسه پالتوپوش» کماکان خواننده داشته باشد و خوانندگان ایرانی موقعیت وجودی خود را در آن بیابند.
پس احتمالا دليل اقبال به اين رمان همين ويژگي آن است، اينطور نيست؟
بله، البته این قضیه فقط مختص ايران نيست و شنیدهام که
مورین فریلی اخیراً این کتاب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده و از سالها پیش هم در کشورهای بلوک شرق اروپا بارها ترجمه و چاپ شده و حتی در مدارس بلغارستان جزو متون درسی است.
این نشانگر قوت وجه دراماتیک و همینطور سویه اندیشگی این رمان است. اگر اینگونه نبود خود بنده شخصاً تمایلی به ترجمهاش پیدا نمیکردم. به هر حال این رمان بهلحاظ تکنیک روایت، درامی است پرکشش و تمامی استانداردهای یک اثر ادبی قابلاعتنا را دارد.
شاید اگر من دستی در فیلمسازی داشتم روایتی سینمایی نیز از آن ارائه میکردم.