«باران که میآید، چتر فروش تصمیم میگیرد برای سود بیشتر به قیمت چترهایش اضافه کند و تصور بر این است که مردم هم برای اینکه خیس نشوند، چترهای گرانتر او را میخرند. در نتیجه در صورت خرید و استقبال مردم، با ایجاد تقاضای جدید و اجباری، چتر فروش به سود بیشتر میرسد. ممکن است چتر فروش قیمت چترهایش را چند برابر کند ولی مردم آن را نمیخرند چراکه ترجیح میدهند که خیس شوند تا اینکه پول زور بدهند. مردم در هنگام خرید از احساسات و اخلاقیاتشان هم استفاده میکنند.»
به گزارش عطنا به نقل از ایران، همین چند خط ساده، تئوری بزرگی را در علم اقتصاد در دل خود جای داده است، نظریهای آنقدر مهم که صاحب آن، امسال جایزه نوبل را از آن خود کرد و بلومبرگ برای او نوشت:«جایزه نوبل تلاش میکند تا تحقیقات مهم را با پیامدهای مهم، شناسایی کند. اما ریچارد تیلر که جایزه نوبل را دریافت کرد، شاید نخستین کسی باشد که تأثیر مالی بر دستمزد و حقوق میلیونها نفر از مردم داشته است.»
ریچارد تیلر، استاد دانشگاه شیکاگو، یک اقتصاددان رفتارشناس است، کسی که نظریههای اقتصادیاش را با علوم اجتماعی و روانشناسی پیوند زده و دور از محاسبات خشک اقتصادی، از سادهترین طرحها، پیچیدهترین موفقیتها را خلق کرده تا اثبات کند رفتار مردم، همیشه منطقی نیست و نمیتوان فقط بر پایه ریاضیات برای آنها برنامه ریخت و اقتصاد باید چیزی فراتر از اعداد و نمودارهای پیچیده باشد.
تیلر در مطالعات خود نشان داده است که افراد مطابق با تئوریهای اقتصادی رفتار نمیکنند. به ادعای او مردم پول نقد خود را در «حسابهای روانی» مجزایی همچون پول رهن، پول تعطیلات و پول بازنشستگی میگذارند. سرمایهگذاران نیز به اخبار غیرقابل پیشبینی توجه بیش از اندازه میکنند. مردم بسیار به عدالت اهمیت میدهند و مشتاقند برای مجازات افرادی که رفتاری ناعادلانه داشتهاند هزینه بپردازند.
نشریه ایندیپندنت درباره تأثیر عملی کارهای تیلر مینویسد:«یک مثال خوب در این مورد، مربوط به سیاست پرداخت بازنشستگی در انگلستان است. با افزایش نگرانیها در مورد نرخ پایین اندوخته بازنشستگی در میان کارکنان بخش خصوصی، دولت کارفرمایان را مجاز به «ثبتنام خودکار» در طرحهای بازنشستگی از سال ۲۰۱۲ کرد. این بدان معنا بود که کارکنان به طور خودکار در طرح مالی یک شرکت قرار میگرفتند، چیزی شبیه به خرید سهام. پس از آن اعانه ماهانهای از حقوق آنها کسر میشد مگر آنکه خودشان به طور رسمی درخواست معاف شدن داشتند.»
بر اساس گزارش ایندیپندنت، این کار بر اساس نظریهای بود که اعتقاد داشت مردم خودشان واقعاً میخواهند برای بازنشستگیشان پول بیشتری ذخیره کنند اما از انجام این کار بهدلیل اینکه از تصمیمگیری آن هراس داشتند و تصمیم گرفتن برایشان سخت بود، امتناع میکردند. به این ترتیب، سقلمهای ساده، با ثبتنام خودکار از پیش، توانست نرخ پسانداز برای بازنشستگی را افزایش دهد. در سال ۲۰۱۲ طرح ثبتنام خودکار برای بازنشستگی در انگلستان اجرایی شد و در آن زمان، ۲.۷ میلیون نفر در این طرحها عضویت داشتند اما تعداد آنها در سال ۲۰۱۶، به ۷.۷ میلیون نفر رسید.
(Nudge Theory) نظریه سقلمه، به همین سادگی است. ریچارد تیلر و همکارش در کتابی که با همین عنوان منتشر کردهاند، معتقدند اگر انتخابهای پیشفرض مردم تغییر داده شوند، نتایج بهتری به دست میآید. اقتصاد متعارف فرض را بر این مبنا گذاشته است که مردم بسیار منطقی هستند، میتوانند مانند یک رایانه محاسبه کنند و هیچ مشکلی در کنترل خود ندارند.
در اسپانیا نیز سقلمهای ساده برای عضویت مردم در طرحهای اهدای عضو پس از مرگ مغزی زده شد. تمام مردم به طور خودکار در طرح اهدای عضو پس از مرگ ثبتنام میشوند، مگر آنکه خودشان بخواهند از این طرح خارج شوند. ایندیپندنت مینویسد:«به خاطر همین سیستم اتوماتیک است که اسپانیا به رهبری در جهان برای اهدای عضو تبدیل شده است.»
نظریه سقلمه (Nudge Theory) ، به همین سادگی است. ریچارد تیلر و همکارش در کتابی که با همین عنوان منتشر کردهاند، معتقدند اگر انتخابهای پیشفرض مردم تغییر داده شوند، نتایج بهتری به دست میآید. ایده ثبتنام خودکار در طرحهای اهدای عضو در فرانسه هم اجرا شد. ایندیپندنت مینویسد:«اینجا نیز اساس اولیه، مانند همان پرداختهای بازنشستگی است. بیشتر مردم دلشان میخواهد اگر در تصادفی فوت کردند، تا جای امکان اعضای بدنشان را برای حفظ زندگی شخصی دیگر اهدا کنند، اما ممکن است که هیچ وقت فرصت ثبتنام در این طرح را در طول زندگی خود پیدا نکرده باشند.»به این ترتیب با مداخله و دستکاری ساده در تصمیمگیریها، نتایجی فوقالعاده به دست میآید.
تیلر «سقلمه»ای به سیاستمداران زد و نظریه او به کاخ سفید راه یافت، در طرحهای بازنشستگی امریکا به کار بسته شد و اندوختههای مردم را برای بازنشستگیشان چند برابر کرد. بعضی نظریه او را سقلمه و بعضی هم تلنگر ترجمه میکنند، اما هر چه باشد احتمالاً همان چیزی است که فقط دوای درد سرزمینهایی در آن سوی مرزها نیست. گاهی در تحلیلهای برجستهترین اقتصاددانان ایرانی نیز نیاز به تغییر فرهنگ اقتصادی مردم شنیده میشود.
حتی مسعود نیلی، دستیار ویژه رئیسجمهوری در امور اقتصادی نیز چند وقت پیش هشدارهایی جدی به زبان آورده و گفته بود:«اقتصاد ایران اکنون یک چهره زیبا دارد و همزمان یک چهره نگران کننده. زیبا از منظر تحقق رشد اقتصادی قابل قبول، تورم تک رقمی و اشتغالزایی نسبتاً بالا و نگرانکننده از منظر شش ابرچالشی که اکنون گریبان اقتصاد کشور را بسختی میفشارد؛ مسائل مربوط به منابع آب، بیکاری، صندوقهای بازنشستگی، بودجه، نظام بانکی و محیطزیست.»
هشدارهای جدی دستیار ویژه اقتصادی رئیسجمهوری، همان سقلمهای است که در سرزمینهای غربی بر پایه نظرات ریچارد تیلر، به سیاستمداران و مردم زده شد تا شکل رفتار اقتصادی آنها، تغییر پیدا کند.
ابرچالشهایی که نیلی از آنها صحبت میکند، بیش از آنکه با اعداد خشک اقتصادی سر و کار داشته باشد، فرهنگ اقتصادی را نشانه گرفته است. خود او نیز میگوید:«اینک با یک واقعیت مواجهیم و آن این است که پارادایم اقتصاد سیاسی مبتنی بر مصرف منابع مالی و طبیعی در اقتصاد ما دیگر امکان تداوم ندارد. شکل موجود تأمین رفاه که دههها است اجرا میشود دیگر قابل تداوم نیست، واقعیتی مهم است که باید ابتدا در میان نخبگان درک و پذیرفته شود و بعد با زبانی مناسب و ترتیبی مدبرانه به جامعه منتقل شود. در واقع فارغ از منظر کارشناسی موضوع، نیاز به شکلگیری یک وفاق ملی حول محور پذیرش اشتباهاتی است که طی دهههای گذشته مرتکب شدهایم. وفاقی که باید به دور از هیجانات سیاسی و منازعات حزبی شکل گیرد.» هشدارهای جدی دستیار ویژه اقتصادی رئیسجمهوری، همان سقلمهای است که در سرزمینهای غربی بر پایه نظرات ریچارد تیلر، به سیاستمداران و مردم زده شد تا شکل رفتار اقتصادی آنها، تغییر پیدا کند. چرا که برنده نوبل اقتصادی امسال معتقد است:«اقتصاد متعارف فرض را بر این مبنا گذاشته است که مردم بسیار منطقی هستند، میتوانند مانند یک رایانه محاسبه کنند و هیچ مشکلی در کنترل خود ندارند. اما از طریق دانستن آنکه مردم چگونه فکر میکنند، ما میتوانیم انتخاب بهترین راه را برای آنها سادهتر کنیم، راهی که برای آنها، خانوادهشان و جامعهشان بهترین است.»